به نام خدا💖
تلخـ💔ـی و شیرینـ❤️ـی زندگـ💍ـی
#پارت_سی_وسوم
#یاسمن
محمد:میخوام با خودم ببرمش🙂
یاسمن:اون نمیخواد ریختتو ببینه چه برسه به ابنکه بخواد باهات بیاد😏
بهاره:خالع کیه؟
یاسمن:هیچکی خاله جون.برو تو😕
بهاره:این اینجا چی کار میکنه😤
محمد:سلام🙂
بهاره:چزا اومدی اینجا؟
محمد:باید باهات حرف بزنم دخترم
بهاره:همینجا راحتم بگو گوش میدم😬
محمد:اینجا نمیشه دخترم.بیا تو ماشین لطفا.
بهازه با محمد رفتن تو ماشین یک ساعت تو ماشین بودن تا اینکه هر دوتاشون اومدن تو خونه.
محمد:یاالله با اجازه...
یاسمن:چی شد خاله؟
بهاره:خاله من میخوام دو سه روزی برم پیش مامان بزرگم.
یاسمن:چی میگی؟اصلا مامان بزرگی در کار نیس😡
بهاره:خالع من باید برم وسایلامو جمع کنم.بعدا به نصیحتاتون گوش میکنم😤اااااااه
بهار رفت.
رو به محمد کردم:چی بهش گفتی؟که تو روم افتاد😡
محمد:واقعیت.فقط واقعیت.
یاسمن:چطوری میخوای راضیش کنی با زن احمقت زندگی کنه😑
محمد:عطیع احمق نیس😤عطیه گزینه ی مناسبیه برای بزرگ کردن بهاره.میتونه مادر خوبی باشه همینطور که گوهر نبود.
یاسمن:با این کارت داری از مادرش جداش میکنی😠این جرمه
محمد:جرم نیس.از مادرشم دور نمیکنم.هرجور خواست میتونه با بهاره ارتباط برقرار کنه.اما از راه قانون.
پارت بعدی فردا❤️
به نام خدا💖
تلخـ💔ـی و شیرینـ❤️ـی زندگـ💍ـی
#پارت_سیوچهارم
#یاسمن
بهاره:محمد وسایلام جمع شد بریم دیگه.
یاسمن خانم سلام منم به مادر بی وفام برسون😬
محمد:بهاره🤭.....بهاره کجا؟؟؟
یاسمن:محمد همه چیزو از چشم تو میبینم😠یک روز انتقام میگیرم😡🔪
#بهاره
با بیحوصلگی نشستم تو ماشین محمد.
الان نمیدونم به محمد باید بگم بابا🤔
به اون عطیه بگم نامادری یا پدرزن🧐
محمد هم اومد تو ماشین نشست:این چه رفتاری با خالت داشتی؟چرا پشت سر مادرت حرف بد زدی دخترم🤨
بهاره:من نمیفهمم بی وفایی حرف بدیه😕؟مادری که از اول بچشو دوست نداشت اسمش بی وفا میشه😞
محمد:من واقعیت و بهت گقتم تا با واقعیت زندگیت روبه رو بشی.رفتارت اصلا با خالت قشنگ نبود.
بهاره:این چه خاله ای هست که تمام مراحل زندگیمو بهم اشتباه گفت.واقعا به اینم میشه گفت خاله؟☹️
محمد:واقعا ازت.....
بهاره:ااااه😤بسه دیگه.اومدم پیشت تا دیگه نصیحت نشنوم تا دیگه حرف نشنوم.😢از نصیحت های اونا فرار کردم افتادم تو دام نصیحت تو😓ولم کنین دیگه.
محمد:باشه اروم باش دخترم اروم😶
#عارفه
داشتم تمرین میکردم که با این پای تیر خوردم راه برم.یک نفر اومد تو اتاق:سلام اجازه هست بیام تو؟
عارفه:به به ستایش خانم🙂چه عجب.سلام به روی ماهت.
ستایش:داشتی چی کار میکردی؟
عارفه:تمرین میکردم راه برم.نمیشه که همینطور بیوفتم.
ستایش:واقعا شرمنده😢بع خاطر من اینطوری شدی💔😔
عارفه:ای بابا😕شرمنده چیه دختر؟من به خواسته ی خودم اومدم جونتو نجات بدم.اصلا شغل من کلا با تیر و تفنگ و اتیش و خون سر و کله داره.من قبل اینکه این شغل انتخاب کنم خودمو اماده کردم🙂
ستایش:یعنی چی جون و دلی داری تو😯
عارفه:خوب دیگه.اجازه بده چادرمو سرم کنم و بریم.دکترم که مرخصم کرد.
ستایش:پس تو بیا دیگه.من برم پیش اقا فرشید.
عارفه:ستایش!
ستایش:جانم؟
عارفه:انتخاب درستی کردی🙂ان شاءالله خوشبخت بشی😚🖇
ستایش:....ممنون😍❤️
پارت بعدی فردا
به نام خدا💖
به نام خدا💖
تلخـ💔ـی و شیرینـ❤️ـی زندگـ💍ـی
#پارت_سیوپنجم
#ستایش
رفتم پیش اقافرشید.پرستار تو اتاقش بود.اومد بیرون.
ستایش:سلام حالش چطوره؟
پرستار:حالسون نسبت به روز های دیگه بهتر شده🙂شما نصبتی باهاشون دارین؟
ستایش:بله🙄من نامزدشون هستم😌میتونم برم داخل؟
پرستار:بله ولی خیلی کوتاه
ستایش:ممنون😙❤️
رفتم داخل.شروع کردم حرف زدن باهاش.
ستایش:سلام اقافرشید.حالتون به امیدخدا پزستار گفت که بهتره.اگه همینطور پیش برین میتونین از رو تخت بلند شین😁
نمیدونین از روزی که ازم خاستگاری کردین دل تو دلم نیس که سریع بریم زیر یک سقف.نمیدونم چرا یک دقیقه ازت دور میشم دلم تنگ میشه🥺
دیشب که ازتون دور شدم تا صبح پلک رو هم نزاشتم.میتونی چیه؟
من چشمم روشنه که یک روزی برمیگردی.
حرف دکترا و پرستارارو قبول ندارم فقط حرف و حرکات خداست که باور دارم😚💛
فرشید🥺🌱توروخدا برگرد.نزار من تو این دنیای بی رحم تنها بمونم🥺
بک دفعه داداش داوود اومد تو😳
اشکامو پاک کردم
اینم یک پارت😌❤️
امیدوارم خوشحالتون کرده باشم.
شنبه با یک پارت خیلی خوشحال کننده میام پیشتون😊
#ادمین_مهلا
"𝐀𝐢𝐥𝐀𝐟𝐬𝐡𝐚𝐫"
یادتون نره 650 تایی هم بشیم میزارم😉❤️
دوستان اگه تا اخر هفته 640 نفر بشیم بازم میزارم اما اگه کم بشیم دیگه نمیزارم.
پس لطفا کانال ما رو به دوستانتان معرفی کنید و از ما حمایت کنید تا به شما دلگرم بشیم و به فعالیت هامون ادامه بدیم .
الان 633 نفریم ببینم فردا چند نفر میشیم😉❤️