eitaa logo
"𝐀𝐢𝐥𝐀𝐟𝐬𝐡𝐚𝐫"
291 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
72 فایل
تاریخ چنلمون ⚣︎۱۴۰۰/۴/۱۰⚣︎ ایدی مدیر ㋛︎ @Mohammad_1_9
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤❤️‍🔥🖤❤️‍🩹🖤❤️‍🔥🖤❤️‍🩹🖤 رمان: شوق پرواز🕊 دوم 🖤❤️‍🔥🖤❤️‍🩹🖤❤️‍🔥🖤❤️‍🩹🖤 بیتا: دیدم که کامران به سمت کمد رفت و از توی کشو کمد یه اسلحه درآورد بعد رو به من کرد و گفت بیا رفتیم داخل اتاق ، داوود خواب بود که کامران رفت و بیدارش کرد ... زودباش بلند شو ببینم میخوام با محمد تماس بگیرم حواست باشه که حرف بیجایی نزنی مگرنه من میدونم و تو!! دیدم که داره گوشیم زنگ میخوره تماس تصویری بود شماره ناشناس بود قبل از اینکه جواب بدم از اتاقم رفتم بیرون به سمت میز رسول رفتم . محمد: رسول من گوشی رو جواب میدم بعد تو شماره رو بررسی کن که تماس از کجاست چون حس میکنم که ابراهیمی باشه رسول: باشه چشم آقا محمد: تلفن رو جواب دادم ابراهیمی: به به آقا محمد حتما خیلی دوست داری بدونی که الان مامورتون تو چه وضعیتی😄 محمد: داوود کجاستتت چیکار کردی باهاش😠 ابراهیمی: تو اگه برات مهم بود میومدی و خودتو تحویل میدادی حالا اینم مامورتون نگاه کن چقدر حالش خوبه😆 محمد: ابراهیمی گوشی رو گرفت سمت داوود دیدم که پاش زخمی و داره ازش خون میره اونم بی وقفه و داوود بی حال روی تخت بود محمد: ای آشغال عوضی چیکار کردی باهاش ، داوود داوود حالت خوبه صدامو میشنوی؟ داوود: آقا م..حم..د ک.م..کم کنید حال..م بد...ه محمد: داوود بزور صحبت میکرد و حالش خوب نبود گوش کن ابراهیمی اگه بلایی سر مامور ما بیاد اینو بدون خیلی بد برات تموم میشه پس به نفع خودت که آسیبی بهش نزنی! ابراهیمی: اووو خدای من چقدر ترسیدم اتفاقا براش برنامه دارم😏 تا وقتی که نیای خودتو تحویل بدی ولش نمیکنم حالا ببین محمد: دیدم که ابراهیمی اسلحه توی دستشو سمت پای زخمی داوود گرفت و بعد شلیک کرد داوود: آخخخخخخخخخخخ😫😣 ابراهیمی: حالا دیدی که میتونم پس بهتره که هرچه زودتر بیای و خودتو تحویل بدی مگرنه زخماش عفونت میکنه و اون موقعس که دیگه مامورتونو از دست میدید😁 محمد: ای بیشرففففف😤😡 ابراهیمی تماس رو قطع کرد رسول: آقا محمد حالتون خوبه؟ محمد: وای رسول وای بیچاره داوود😢 محمد: تونستی بفهمی تماس از کجاست ؟؟ رسول: بله آقا تماس از توی یه خونه ویلایی توی هشتگرد گرفته شده محمد: پس داوود رو از تهران بردن بیرون رسول سریع آدرس دقیق رو بفرست برام رسول: چشم آقا ادامه دارد... 🖤❤️‍🔥🖤❤️‍🩹🖤❤️‍🔥🖤❤️‍🩹🖤
یه صحبت با ادمین جدید و رمان جذابش😍🌱 https://harfeto.timefriend.net/17250380115783
بله باید بذاری 😁😂 اولین کسی که میخواد سرعت اینترنتش بد باشه منم 😂 @AiIAfshar🌾✨
با نام دموکراسی شروع می‌کنیم 😂 بالاخره راضی شد😎 @AiIAfshar🌾✨
عااا ، حالا من الکی میام امید میدم که چیزی نشده تصاادف کردههه نهههه😫🤦🏻‍♀ چرا no؟ ما اینجا داریم زحمت میکشیم😐😂 @AiIAfshar🌾✨
7.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یعنی بهش نمیگفتید مراقب باشه ؟🥲 گناه داره🥲 من هی می ترسیدم الان بخوره زمین 😬😁 @AiIAfshar🌾✨
سلام چرا علی افشار با هیچ دختری ارتباط نداره چرااا انقدر بی احساس آخه تاکی میخواد سینگل بمونه بسه بابا داداش از روزمرگی دربیا !! ....... چی بگم والا به خودش ربط داره
میشه تیتراژ رمانت رو بزاری ؟ ....... بله اگر شد میزاریم😊
سلام عالی بود ممنون ....... 🥰🌹🌹
🖤❤️‍🔥🖤❤️‍🩹🖤❤️‍🔥🖤 رمان : شوق پرواز🕊 سوم 🖤❤️‍🔥🖤❤️‍🩹🖤❤️‍🔥🖤❤️‍🩹🖤 کامران ابراهیمی و بیتا فرحی بیتا: ای کاش بهش تیر نمیزدی خونریزیش زیاد بود حالا زیاد تر شده همینجوریم بزاریمش عفونت میکنه و میمیره اونوقت دیگه سودی برامون نداره ابراهیمی: اتفاقا خوب بود که تیر زدم الان بیشتر نگران شده احتمالش بیشتر که بیاد خودشو تحویل بده بیتا: حالا بجای این حرفا برو جای زخمشو ببند اینجوری نزارش ابراهیمی: فعلا که نمیشه باید الان بریم خونه شکیبا بعد تا اونجا ببینیم چیکار کنیم چون شکیبا وسایل پزشکی داره میتونه کمک کنه بیتا: خیله خب باشه بریم الان پسر رو چجوری ببریم؟ ابراهیمی: بیهوشش میکنم و میزارمش تو ماشین الان تو برو تو ماشین منتظر باش تا من بیارمش و بریم بیتا: خیله خب رفتم ابراهیمی وارد اتاق شد داوود: آخ آییی 😣 ابراهیمی: چته چرا انقدر آه و ناله میکنی 😒 ابراهیمی نزدیکم اومد و یه دستمال گذاشت رو بینی و دهنم و بعدش متوجه نشدم که چیشد تق تق تق محمد: بیاین تو فرشید: سلام آقا سعید: سلام رسول : سلام محمد: سلام زود بشینید خب بچه ها ما الان باید بریم تا داوود رو نجات بدیم سعید: جاشو پیدا کردین؟ رسول: آره از طریق تماسی که ابراهیمی با آقا محمد گرفت محمد: خب دیگه زیاد وقت نداریم برید اسلحه هاتون رو بردارید و بریم رسول تو هم اینجا بمون پای سیستم رسول: چشم آقا کامران ابراهیمی و بیتا فرحی محمد: بچه ها همه جا رو خوب بگردید فرشید: آقا طبقه بالا کسی نبود محمد: خب تو چی سعید؟! سعید: کسی نیست فقط یه اتاق هست اونجا که ملحفه های روی تختش خونی فکر کنم این همون اتاقی که داوود توش بوده محمد: اه لعنتییی دیر رسیدیم☹️ ادامه دارد... 🖤❤️‍🔥🖤❤️‍🩹🖤❤️‍🔥🖤❤️‍🩹🖤