eitaa logo
"𝐀𝐢𝐥𝐀𝐟𝐬𝐡𝐚𝐫"
285 دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
72 فایل
تاریخ چنلمون ⚣︎۱۴۰۰/۴/۱۰⚣︎ ایدی مدیر ㋛︎ @Mohammad_1_9
مشاهده در ایتا
دانلود
🥺❤️‍🔥🫀 تینا
🥺❤️‍🔥🫀 تینا
🥺❤️‍🔥🫀 تینا
🥺❤️‍🔥🫀 تینا
استوری علییی🥺🫀✨ صدای دردسر ؟ چی شده؟😐😬
3.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینم فیلم استوری 🥲✨🫀 تهران در این حد سرده که سویشرت و کاپشن پوشیدید ؟😂
🖤🕯🖤🕯🖤🕯🖤🕯🖤 رمان: شوق پرواز🕊 هجدهم💔🥀 🖤🕯🖤🕯🖤🕯🖤🕯🖤 رسول: من هنوز نمیتونم باور کنم😭😭😭😫😫🥺 سعید: ولی داوود دیگه نیست باید باور کنی رسول جان😞😢 فرشید: منم هنوز باورم نمیشه🥺 محمد: بچه ها یه قاب عکس از داوود با دوتا شمع بزارید کنارش روی میز و بزارید پیش میزش😔 سعید: من انجام میدم باورم نمیشد انگاری داشتم خواب میدیدم مگه میشد بدون داوود؟! اصلا امکان نداشت نمیتونستم باور کنم و قلبم میخواست از دهنم بزنه بیرون ولی به قول سعید باید باور میکردم و این یه واقعیت بود حالم خیلی خراب بود نه تنها من بلکه همه و هردقیقه برای داوود گریه میکردیم آقا محمد هم هیچ حرفی نمیزد و همش توی اتاقش بود و نمیخواست ما بفهمیم که داره گریه میکنه اما هر لحظه برای داوود اشک میریخت و ناراحت بود واقعا برای هممون خیلی سخت بود که داوود نباشه😔🥺😭 هرلحظه گوشیم دستم بود و به عکس هایی که باهم گرفته بودیم نگاه میکردم و اشک میریختم و با خودم میگفتم ای کاش من بجای داوود گروگان گرفته شده بودم نه داوود😭😣 ادامه دارد... 🖤🕯🖤🕯🖤🕯🖤🕯🖤 تینا
فقط میخواستی اشک منو در بیاری آرههه؟😐
https://harfeto.timefriend.net/17261304410257 خب دوستان فصل اول رمان شوق پرواز به پایان رسید و از پارت نوزدهم فصل دوم به اسم امید می روید شروع میشه و نظرتون رو درباره فصل اول رمان بنویسید و حستون رو نسبت به مرگ داوود و اینکه اگر جای شکیبا بودید چیکار میکردید برای نجات جون داوود البته اسم فصل دوم روش امید می روید پس اصلا نگران داوود نباشید😄 ولی خودم هم رمان رو نوشتم گریم گرفت براش🥲 روحش شاد بشه فاتحه فراموش نشه😂 تینا
🥺❤️‍🔥🫀 تینا
🥺❤️‍🔥🫀 تینا
🤍🌱🤍🌱🤍🌱🤍🌱🤍 رمان: شوق پرواز🕊 دوم نوزدهم 🤍🌱🤍🌱🤍🌱🤍🌱🤍 گذشته... شکیبا: اه لعنتییی در رو چجوری باز کنم داوود داوود! این جوری فایده ای نداره باید یکاری کنم فورا شکیبا: یهو به ذهنم رسید که دستگیره در رو بشکنم برای همین دویدم و رفتم سمت آشپزخونه تا قند شکن چکشی رو بردارم و این تنها چیزی بود که داشتم و میشد دستگیره رو باهاش شکست پس قند شکن چکشی رو از تو کابینت برداشتم و خواستم برم سمت اتاق که یهو ابراهیمی اومد و جلوی در ایستاد ابراهیمی: نمیزارم در رو باز کنی شکیبا: برو کنار عوضی ابراهیمی خواست بیاد سمتم و بهم حمله کنه که یهو گلدون شیشه ای روی میز کنارم رو برداشتم و کوبوندم تو سرش و ابراهیمی از سرش خون اومد و افتاد رو زمین و منم قند شکن رو گذاشتم کنار و رفتمو جیب های ابراهیمی رو گشتم و کلید در اتاق رو پیدا کردم و در رو باز کردم که دیدم ابراهیمی بلند شد و سریع رفت سمت انباری که دوباره تنم لرزید و یاد بشکه های نفت افتادم که مبادا... شکیبا: داوود زودباش بلند شو باید فرار کنیم ابراهیمی میخواد خونه رو ببره رو هوا عجله نکنیم میمیریم ... بعد از کمی صحبت با داوود و متقاعد کردنش دوتایی از اتاق رفتیم بیرون تا بریم سمت در مخفی ( همون دری که ابراهیمی و بیتا ازش خبر نداشتن ) داوود بخاطر پاش بزور راه میرفت و اذیت بود اما باید خیلی عجله میکردیم بالاخره زود رسیدیم به در مخفی و از خونه زدیم بیرون که یهو خونه آتیش گرفت و منفجر شد🔥💥 ادامه دارد... 🤍🌱🤍🌱🤍🌱🤍🌱🤍 تینا