فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 به نظر شما چه کسانی با خرابکاری به دنبال تعطیلی مدارس دخترانه هستن؟!
🔹❌سرنخ های آشکار و پنهان این ماجرا را در صحبت های مصی علینژاد ببینید
#فتنه_منافقین
#سرنخ
🎋〰❄️
@Alachiigh
❌❌ادبیات شروین، خواننده مدعی زن زندگی آزادی، درباره زنان
🔴هر بار بهاره رهنما نقش یه سلیطه ..❌...بازی میکرد با خودم میگفتم چقدر بازیگر خوبیه، ولی اخیرا فهمیدم اصلا نقش بازی نمیکرده!
❌برای خواهرم خواهرت خواهرامون
♦️عذرخواهی بابت نمایش نوشته های شروین حاجی پور
#بیسیمچی
#ادبیات_شروین
🎋〰❄️
@Alachiigh
❌❌زن زندگی آزادی بی شرف ترین جریان سیاسی تاریخ ایران پس از حمله مغول است. تا جاییکه صدای عطاالله مهاجرانی وزیر ارشاد لندن نشین دولت اصلاحات نیز بیرون آمد!
🌎طراحان بدحالشدن دانشآموزان، همان طراحان اغتشاشات هستند
معاون امنیتی و انتظامی وزیر کشور:
🔹طراحان بدحال شدن دختران عزیز ما، همان طراحان شعار زن، زندگی و آزادی هستند
🔹این اقدام غیر انسانی ماهیت ددمنشانه جبهه مخالف نظام و مردم را عریان کرد. و همانهایی که به دروغ مدعی شعار دفاع از مردم هستند، اما با فرزندان مظلوم این مردم چنین رفتار ددمنشانهای دارند.
#عموفیدل
#فتنه_منافقین
#مسمومیت_دختران
🎋〰❄️
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑❌🎥 وضعیت امروز اسرائیل ۸ سال بعد از سخنرانی رهبر انقلاب
✅پیشنهاد ویژه 👌👌
#تخریبچی
#نابودی_اسراییل
🎋〰❄️
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ واکنش جلیلی به شعار «مرگ بر رژیم کودککش» یکی از دانشجویان حاضر در نشست دانشگاه شهید چمران
💢دانشجو هم دانشجوهای قدیم! اینا تو عمرشون یک کتاب به غیر از کتابای درسی شون نخوندن؟ کتابای درسی شون رو هم فقط شب امتحان میخونن! 😂
#جهاد_تبیین
🎋〰❄️
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜رمان #نقاب_ابلیس #قسمت32 (مصطفی) شیشههای ایستگاه اتوبوس یکی پس از دیگری میریزند؛ اما صدای شکستن
⚜رمان #نقاب_ابلیس
#قسمت33
(مصطفی)
علی خیز گرفته. میخواهد با نگاهش به من بفهماند خودش از پس مرد سیاهپوش برمیآید. تا کانکس نیروی انتظامی نمیفهمم چطور میدوم. کانکس خالی است! مثل مرغ سرکنده این سو و آن سو به دنبال پلیس میدوم اما پیدایشان نمیکنم، درگیرند و مشغول بگیر و ببند؛ بی خبر از اینکه یک بچه بسیجی نوزده ساله، کنار جدول خیابان و دور از چشم دوربینها با یک غول بیابانی ضدانقلاب دست به گریبان است. برمیگردم جایی که بودیم. جوان با زبان بند آمده به درگیری علی و مرد خیره است. علی توانسته اسلحه مرد را از دستش دربیاورد و به سویی پرت کند؛ اما مرد سیاهپوش روی سینه علی نشسته! ماتم میبرد. به حوزه بیسیم میزنم و درحالی که گزارش موقعیت را میدهم، به سمت علی میدوم. اولین کاری که میتوانم بکنم، این است لگدی به سر و گردن مرد بکوبم و نقابش را بکشم. مرد هنوز به خودش نیامده. بلند میشود، شاید برای اینکه حساب من را برسد، اما نه! پا به فرار میگذارد! میدوم دنبالش، در خم کوچه گم میشود. از پشت سرم علی با صدایی دردآلود فریاد میزند:
-بگیرش سید... نذار در بره...
دلم پیش علی مانده؛ عذاب وجدان گرفتهام که چرا رهایش کردم. هرچه میگردم پیدایش نمیکنم، اصلا به درک اسفل السافلین! برمیگردم تا خودم را به علی برسانم. صحنهای که میبینم را باور نمیکنم. زمین اطراف علی سرخ شده و علی خودش را سمت جدول کشیده. جوان که کم کم زبانش باز شده، با دست علی را تکان میدهد:
-آقا... جون مادرت پاشو! وای بدبخت شدم! پاشو به هرکی میپرستی!
دست جوان را کنار میزنم و خودم کنار علی مینشینم. بالای ابرویش شکافته. در سوز دی ماه، احساس گرما میکنم. مایعی گرم روی لباسهایش ریخته؛ مایعی گرم و سرخ!
چشمانش نیمه بازند و زیر لب چیزی زمزمه میکند. چندبار به صورتش میزنم:
-علی! الان وقت این مسخره بازیا نیست بی مزه! غیر از بازوت کجات رو زده؟ علی عین آدم جواب میدی یا...
جوان با صدایی لرزان میگوید:
- زد به پهلوش... با چاقو زد به پهلوش!
عباس و سیدحسین هیچکدام جواب نمیدهند. دستم میرود که اورژانس را بگیرم اما نه. در این ترافیک محال است برسند. علی دستم را میگیرد، صدایش را به سختی میشنوم:
-سید... سر جدت مردم نبینن این سر و وضع من رو... بعدا داستان میشه.
-به چه چیزایی فکر میکنی! داری میمیری بچه!
دوباره سیدحسین را میگیرم:
- تو رو به قرآن، یا خودت بیا یا یکی رو بفرست بیان علی رو ببریم... داره میمیره!
بالاخره جواب میدهد:
-چندتا از بچههای بسیج رو میفرستم.
خدا خیرشان بدهد، پنج دقیقه نشده میرسند و علی را پشت ماشین میاندازیم. جوان را هم سوار میکنیم. آنقدر ترسیده که مقاومت نکند. انگار نه انگار که تا نیم ساعت پیش داشت شیشه میشکست و برای نیروی انتظامی خط و نشان میکشید. مچ پایش آسیب دیده و نمیتواند تکانش دهد.
دیگر حواسم به اطراف نیست، دستم را میگذارم روی گردن علی تا مطمئن باشم نبضش -هرچند کم فشار و بی رمق- میزند. خوابم میآید، صدای بچهها را نمیشنوم که درباره نزدیکترین بیمارستان حرف میزنند. فقط صدای زنگ همراه علی را میشنوم:
-هرگز نهراسیم از نامردمی دشمن/ آماده ایثاریم چون احمدی روشن...
همراه خونین را از جیبش بیرون میکشم. روی صفحه نوشته «مادر جان گلم» .حتما نگرانش شده که زنگ زده، حالا جواب مادرش را چه بدهم؟ رد تماس میزنم. دوباره زنگ میزند:
-هرگز نهراسیم از نامردمی دشمن...
دیگر رد تماس هم نمیزنم، میگذارم بخواند:
- لبیک یا حسین جان... لبیک یا حسین جان... لبیک یا حسین جان... لبیک یا حسین جان... لبیک یا حسین جان... لبیک یا حسین جان...
✨جھت مطالعہ، ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ.
ادامه دارد...
#داستان_شب
#نویسنده_بانوشکیبا
🎋〰❄️
@Alachiigh
✳️معجزه سیب برای کودکان 👇
🔸 به کودکی که از چاقی خود رنج میبرد سیب و به کودک لاغرآب سیب بدهید.
🔸به کودکی که اسهال دارد سیب رنده شده تغییر رنگ داده بدهید و برای رفع یبوست سیب پخته شده با پوست بدهید.
#کودکان
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰❄️
@Alachiigh
🌹شهیدحسن موحد رستگار🌹
✍آخرین دست نوشته ..
حسن موحد رستگار، در ۲۲ سالگی در۱۱ اسفند ۱۳۶۴ در "فاو" به شهادت رسید. (برادرش "محسن" هم در همان روز و همان موقعیت به فیض شهادت نائل شد!)
🔹 حسن در آخرین ساعات عمر این متن را نوشته است:
آخرین لحظات شب است. از مصاحبت بایک شهید برگشتم، تاکنون درزندگیم چنین حالتی بوجود نیامده بود و اینطور شاد نشده بودم، واحساس میکنم که آخرین پیامم را مینویسم.
احساس میکنم ضیافت ائمه اطهار و اولیاءالله جهت استقبال از من آماده شده است.
احساس میکنم شهدا را میبینم و لحظاتی دیگر درکنارشان جای میگیرم.
خدایا، دوست دارم با شهدا باشم، پس من را از آنها جدا مگردان، محسن نیز اینطور دوست دارد!
خدایا دراین دنیا هیچ نمیخواهم، فقط میخواهم من و محسن با هم به شهادت برسیم و در کنار هم به خاک سپرده شویم وحیات آن دنیا را با هم بگذرانیم.
دوست دارم شهید شوم و میدانم که وقت زیادی به شهادت من و محسن نمانده!
دوستان بیایید و به ما بپیوندید. ما به ملاقات خدایمان رفتیم. دنیا ارزش ندارد، دنیا فانی است!
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰❄️
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
❌🔴🎥 یارانه نقدی حذف نخواهد شد/کالابرگ به شکل اختیاری اما به شکل فراگیر قابل استفاده همگان خواهد بود
🔻سخنگوی اقتصادی دولت در نشست خبری:
🔹در خصوص افزایش قیمت خودرو و مسکن، ما با یک انباشت چند ساله در کم عرضه کردن این کالاها مواجه بودیم که از طرف دیگر افزایش تقاضای سوداگرانه را هم شاهد بودیم.
🔺سالها بود که ما نتوانسته بودیم به تیراژ تولید یک میلیون خودرو در سال برسیم که امسال رسیدم و سال آینده رکورد امسال را هم خواهیم زد.
🎋〰❄️
@Alachiigh
❌⭕️ پدر شهید روحالله عجمیان: قطعا رضایت نخواهم داد
💢شهاب حسینی و رامبد جوان ۴ ماه بعد از شهادت روحالله عجمیان، تصمیم گرفتند به خانه این شهید بروند و رضایت بگیرند.
پدر شهید اینطور روایت میکند: «وقتی این ۲ بازیگر تصمیم گرفتند به خانه ما بیایند، من و مادر روحالله نبودیم. ۲ برادر دیگر روحالله میزبان آنها میشوند و تنها به احترام اینکه آنها مهمان هستند، قبول میکنند صحبتهایشان را بشنوند.
❌💢اگرچه آنها را ندیدم، اما اعلام میکنم به هیچ وجه حاضر به رضایت دادن نیستم؛ نه بهخاطر مظلومیت پسرم که اگر تنها این موضوع بود شاید حاضر به مجازات کسی نبودم. آنچه این جماعت کردند براندازی نظام اسلامی و مبارزه با دین اسلام بود. آنها جامعه را به ناامنی کشیدند تا اسلام از بین برود و من ابداً تحمل این کار را ندارم و قطعا رضایت نخواهم داد».
#اغتشاشات
#خانواده_روح_الله_عجمیان
#سلبریتی
🎋〰❄️
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌⭕️ تبلیغ فرزند آوری در آنسوی مرزها
🔻نه ۵ تا، نه ۱۰ تا بلکه بیش از ۲۰ بچه‼️
اونوقت ما بچه شیعه ها .....😔😒
#فرزندآوری
🎋〰❄️
@Alachiigh
مداحی آنلاین - مهمون دل.mp3
1.95M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🎉 سلام بر مهدی عزیز زهرا 🎉
💐کوچه هامون ریسه بندونه
💐لب اهل آسمون خندونه
👌فوق زیبا
اللهم عجل لولیک الفرج
#میلاد_امام_زمان_عجل_الله_فرجه_الشریف
#نیمه_شعبان
#عید_امید
🎋〰❄️
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜رمان #نقاب_ابلیس #قسمت33 (مصطفی) علی خیز گرفته. میخواهد با نگاهش به من بفهماند خودش از پس مرد سیا
⚜#نقاب_ابلیس
#قسمت34
(حسن)
درست مثل پلنگی که در کمین طعمه تعقیبش میکند، از کنار پیاده رو دختر را میپاید و دنبالش میرود و ما هم دنبالش. سرش را کمی برمیگرداند و بی آن که چشم از دختر بردارد، به سیدحسین میگوید:
- این حالاحالاها میخواد بره جلو!
دختر همچنان میان جمعیت راه میرود و فیلم میگیرد. عباس آرام میگوید:
- مطمئنم ماموریتش فقط فیلم فرستادن نیست. حتما مسلحه و یه برنامه هایی داره!
به حوالی میدان فردوسی که میرسیم، آرام آرام از میان آشوبها بیرون میرود و به طور کاملا نامحسوس وارد پیاده رو میشود. مردی سر تا پا سیاهپوش در پیاده رو ایستاده. دختر با دیدن مرد، آرام به طرفش میرود و چند کلمهای حرف میزنند؛ خیلی کوتاه. فاصلهمان آنقدر کم نیست که بشنویم. دختر چیزی به مرد میدهد و داخل یک کوچه میرود. عباس صبر میکند که مرد برود، بعد به ما رو میکند:
- احمد! شما وایسا همین جا، مواظب باش کسی رو نزنن. سید! شما با موتور برو دنبال مرده، ببین کجا میره و چکار میکنه ولی باهاش درگیر نشو. حسن! شمام با فاصله میای پشت سر من، برید یا علی!
مرد همچنان در پیادهروست. سید قدم تند میکند تا گمش نکند. من میمانم و عباس. عباس نگاه جدی، اما مهربانش را به صورتم میدوزد:
- اصل کار، کار خودمه. اما میخوام توام بیای که اگه گمش کردیم، تقسیم شیم. حالام من میرم، تو پنج دقیقه بعد من بیا. یا علی.
و میرود. پنج دقیقه به اندازه پنجاه سال برایم میگذرد.
وارد کوچه میشوم. دلشوره دارم. عباس را سخت میبینم. تمام کوچه را میپایم، مثل عباس. درست نمیبینمش. کاش امشب زودتر تمام شود. کاش زودتر این آشوبها جمع شود و برود پی کارش. نگاهی به خانهها میکنم، نمیدانم ساکنان این خانهها درچه حالند؟ نگرانند یا بی تفاوت؟
نمیدانم چقدر میگذرد تا بیسیم بزند:
-حسن جان هستی؟
-هستم. بفرما؟
نفس نفس میزند:
-حسین گفته مرده رو گم کرده، وقتی دوباره دیدتش داشته فرار میکرده میاومده سمت من. همدیگه رو پیدا کنین باید حتما اون مرده رو بگیریم.
-عباس خیلی دور شدی، نمیتونم ببینمت.
-حسن حتما مرده رو پیداش کن، مفهومه؟ یا علی!
به سیدحسین بیسیم میزنم:
- کجایی سید؟ او هم نفس نفس میزند، پیداست دویده:
-کوچه پارسم؛ روبهروی یه نونوایی.
-من توی براتیام. بیا توی تمدن، اونجا هم رو میبینیم.
-من تا دو دقیقه دیگه رسیدم.
-میبینمت.
به تمدن میرسم و به سمت تقاطع پارس و تمدن میروم. کلاه بافتنیام را پایینتر میکشم از سرما و دستانم را زیر بغلم میبرم. تندتر قدم برمیدارم بلکه گرم شوم. سیدحسین سر تقاطع ایستاده. پا تند میکنم و به هم میرسیم. از چهره برافروختهاش، پیداست دویده. مرد را که با فاصله ده متری ما آرام میرود، نشان میدهد:
-بریم.
آرام میگوید:
-عباس گفت حتما خفتش کنیم، چون اگه برسه به دختره عباس نمیتونه دختره رو گیر بندازه.
قدم تند میکند و من هم پشت سرش:
-مسلح نباشه؟
-امید به خدا. ما دو نفریم!
✨جھت مطالعہ، ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ.
ادامه دارد...
#داستان_شب
#نویسنده_بانوشکیبا
🎋〰❄️
@Alachiigh
✨غم مخور،
خدا با ماست. ✨
*لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا ۖ*
#مثبت_اندیشی
🎋〰❄️
@Alachiigh
🌹شهیدعلی چیت سازان🌹
✍میگفت: «کسی میتواند از سیم خاردارهای دشمن رد شود که در سیم خاردار نفس خود گیر نکرده باشد».
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰❄️
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉🎊🎉💐🎊🎉🎊
🙏السلام علیک یا صاحب الزمان♥️🤚
مژدهی آمدنت قیمت جان می ارزد
تاری از موی تو آقا به جهان می ارزد
💐ولادت آخرین ذخیره ی الهی، بهار دل ها، یوسف زهرا، تبریک و تهنیت💐
#کلیپ_جشن_میلاد
#میلاد_امام_زمان
#تولید_محتوا
🎋〰❄️
@Alachiigh
❌👆🎥⭕️از شب گذشته که این توییت را نوشتم مدام تهدید به قتل و ترور شدم.
❌⭕️نکته ی مهم اینجاست که با گروه هایی طرف هستیم که جزو تلفات جنگ شناختی هستند.
🔴اگر ربات ها و ترول ها را در نظر نگیریم، این میزان چرخه ی خشونت در این افراد ما را باید به سمت تبیین بیشتر ببرد تا بغض ها تبدیل به حب شود.
🔴برای جهاد تبیین حالا حالاها باید شهید بدهیم و اجازه ندهیم اینها یقین مردم به ارزشها، هنجارها و اعتقاداتشان را تبدیل به شک کنند.
💡 هوش سفید
سید علیرضا آلداود
#روح_الله_عجمیان
#جنگ_شناختی
🎋〰❄️
@Alachiigh
🌹شما دعوتید به سربازی امام زمان (عج)
👇👇
https://digipostal.ir/c5cm0ld
🌺ولادت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف مبارک🌺
#پذیرش_مرکز_تخصصی_نرجس_خاتون_سلام_الله_علیها_شاهین_شهر
🔖سال تحصیلی ۱۴۰۳_۱۴۰۲
⬅️شرط سنی ثبت نام برای سطح۲(لیسانس) متولدین ۶۲ به بعد
⬅️سطح ۳(فوق لیسانس) شرط سنی ندارد
#امام_زمانت_عج_تو_را_فرا_میخواند ....
#لبیک_میگویی..!!؟؟
جهت کسب اطلاعات بیشتر با شماره های زیر تماس حاصل فرمائید.
☎️۰۳۱۴۵۳۴۹۳۹۷_۰۳۱۴۵۳۴۹۴۰۶
📞۰۹۱۳۹۶۵۵۹۴۶
#آدرس:فرعی ۳شرقی طالقانی-پلاک ۴-حوزه علمیه نرجس خاتون(س)
#نشر_حداکثری