eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.1هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
4.1هزار ویدیو
60 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۷۵ الهام نیامد؟! انتخاب واحد ترم جدید ... و سعید، بالاخره نشست پ
قسمت آدم برفی اون دختر پر از شور و نشاط ... بی صدا و گوشه گیر شده بود... با کسی حرف نمی زد ... این حالتش به حدی شدید بود که حتی مدیر مدرسه جدید ازمون خواست بریم مدرسه ... الهام، تمام ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود ... اینطوری نمی شد ... هر طور شده باید این وضع رو تغییر می دادم ... مغزم دیگه کار نمی کرد ... نه الهام حاضر به رفتن پیش مشاور بود ... نه خودم، مشاور مطمئن و خوبی رو می شناختم ... دیگه مغزم کار نمی کرد ... - خدایا به دادم برس ... انگار مغزم از کار افتاده ... هیچ ایده و راهکاری ندارم ... بعد از نماز صبح، خوابیدم ... دانشگاه نداشتم اما طبق عادت، راس شیش و نیم از جا بلند شدم ... از پنجره، نگاهم به بیرون افتاد ... حیاط و شاخ و برگ های درخت گردو ... از برف، سفید شده بود ... اولین برف اون سال ... یهو ایده ای توی سرم جرقه زد ... سریع از اتاق اومدم بیرون ... مادر داشت برای الهام، صبحانه حاضر می کرد ... - هنوز خوابه؟ ... - هر چی صداش می کنم بیدار نمیشه ... رفتم سمت اتاق ... دو تا ضربه به در زدم ... جوابی نداد ... رفتم تو ... پتو رو کشیده بود روی سرش ... با عصبانیت صداش رو بلند کرد ... - من نمی خوام برم مدرسه ... با هیجان رفتم سمتش ... و پتو رو از روی سرش کنار زدم ... - کی گفت بری مدرسه؟ ... پاشو بریم توی حیاط آدم برفی درست کنیم ... زل زد توی چشم هام و دوباره پتو رو کشید روی سرش ... - برو بیرون حوصله ات رو ندارم ... اما من، اهل بیخیال شدن نبودم ... محکم گرفتمش و با خنده گفتم ... - پا میشی یا با همین پتو ... گوله پیچ، ببرمت بندازمت وسط برف ها ... پتو رو محکم کشید توی سرش و دور خودش سفت کرد ... - گفتم برو بیرون ... نری بیرون جیغ می کشم ... این جمله مثل جملات قبلیش محکم نبود ... شاید فکر کرد شوخی می کنم و جدی نیست ... لبخند شیطنت آمیزی صورتم رو پر کرد ... - الهی به امید تو ... همون طور که الهام خودش رو لای پتو پیچونده بود ... منم، گوله شده با پتو بلندش کردم ... اعلان جنگ صدای جیغش بلند شده بود ... که من رو بزار زمین اما فایده نداشت ... از در اتاق که رفتم بیرون ... مامان با تعجب به ما زل زد ... منم بلند و با خنده گفتم . - امروز به علت بارش برف، مدارس در همه سطوح تعطیل می باشد ... از مادرهای گرامی تقاضا می شود ... درب منزل به حیاط را باز نمایند ... اونم سریع ... تا بچه از دستم نیوفتاده یه چند لحظه بهم نگاه کرد و در رو باز کرد سوز برف که به الهام خورد ... تازه جدی باور کرد می خوام چه بلایی سرش بیارم ... سرش رو از زیر پتو آورد بیرون و دستش رو دور گردنم حلقه کرد - من رو نزاری زمین نندازی تو برف ها حالتش عوض شده بود ... یه حسی بهم می گفت عقب نشینی نکن ... آوردمش پایین شروع کرد به دست و پا زدن ... منم همون طوری با پتو، پرتش کردم وسط برف ها ... جیغ می زد و بالا و پایین می پرید خنده شیطنت آمیزی زدم و سریع یه مشت برف از روی زمین برداشتم و قبل از اینکه به خودش بیاد پرت کردم سمتش ... خورد توی سرش ... با عصبانیت داد زد ... - مهران و تا به خودش بیاد و بخواد چیز دیگه ای بگه ... گوله بعدی رفت سمتش سومی رو در حالی که همچنان جیغ می کشید ... جاخالی داد . سعید با عصبانیت پنجره رو باز کرد ... - دیوونه ها ... نمی گید مردم سر صبحی خوابن گوله بعدی رو پرت کردم سمت سعید ... هر چند، حیف ... خورد توی پنجره - مردم ... پاشو بیا بیرون برف بازی ... مغزت پوسید پای کتاب . الهام تا دید هواسم به سعید پرته ... دوید سمت در ... منم بین زمین و آسمون گرفتمش .. و دوباره انداختمش لای برف ها ... پتو از دستش در رفت و قل خورد اون وسط ... بلند شد و با عصبانیت یه گوله برف برداشت . و پرت کرد سمتم تیرم درست خورده بود وسط هدف ... الهام وارد بازی و برنامه من شده بود . جنگ در دو جبهه شروع شد . تو اون حیاط کوچیک گوله های برفی مدام بین دو طرف، رد و بدل می شد . تا اینکه بالاخره عضو سوم هم وارد حیاط شد . برعکس ما دو تا که بدون کاپشن و دست و کلاه .و حتی کفش ... وسط برف ها بالا و پایین می پریدیم سومین طرف جنگی، تا دندان، خودش رو پوشونده بود از طرف عضو بزرگ تر اعلان جنگ شد ... من و الهام، یه طرف... سعید طرف دیگه ... ماموریت: تسخیر کاپشن و دستکش سعید ... و در آوردن چکمه هاش ... ⚜جھت‌ِ مطالعہ‌ے هر قسمٺ‌؛،، ¹1صڵواٺ‌ بہ‌ نیٺ ِ تعجیݪ‌ دࢪ فࢪج‌ الزامیست -ادامه دارد... -نويسنده: @Alachiigh
🔴 هندوانه از پوست تا تخمه اش معدن خواص است ... 👈🏻پوست هندوانه : درمان آفت دهان 👈🏻هندوانه : تب بر،ضد ورم بارداری 👈🏻تخم هندوانه : درمان نفخ، استخوانساز، درمان عفونت ادرار،اشتها آور 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹حمید_سیاهکالی_مرادی🌹 خدا نکند که حرف زدن و نگاه کردن به نامحرم برایتان عادی شود . پناه می برم به خدا از روزی که گناه ، فرهنگ و عادت مردم شود... ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
🖼 نظام، فقط ساختار سیاسی نیست... برخی افراد گمان می کنند که نظام جمهوری اسلامی فقط همین ساختار سیاسی است. این در حالی است که رهبر انقلاب می فرمایند که: «نظام فقط ساختار سیاسی نیست؛ نظام یعنی ساختار سیاسی با مجموعه ی اهداف آرمانهایی که در آن است. حفظ نظام یعنی حفظ همه ارزش هایی که نظام اسلامی خودش را متعهد به آنها می داند. رهبر انقلاب ۱۳۹۵/۰۴/۱۲ 🎋〰☘ @Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۷۶ آدم برفی اون دختر پر از شور و نشاط ... بی صدا و گوشه گیر شده ب
قسمت بهار دیگه برفی برای آدم برفی نمونده بود ... اما نیم ساعت، بعد از ورود سعید ... صدای خنده های الهام بعد از گذشت چند ماه، بلند شده بود حتی برف های روی درخت رو هم با ضربه ریختیم و سمت هم پرتاب کردیم طی یک حمله همه جانبه ... موفق به دستیابی به اهداف عملیات شدیم ... و حتی چندین گوله برف ... به صورت خودجوش و انتحاری وارد یقه سعید شد وقتی رفتیم تو ... دست و پای همه مون سرخ سرخ بود ... و مثل موش آب کشیده، خیس شده بودیم . مامان سریع حوله آورد ... پاهامون رو خشک کردیم . بعد از ظهر، الهام رو بردم ... پالتو، دستکش و چکمه خریدم... مخصوص کوه ... و برای جمعه، ماشین پسرخاله ام رو قرض گرفتم ... چرخ ها رو زنجیر بستم و زدیم بیرون ... من، الهام، سعید ... مادر باهامون نیومد اطراف مشهد ... توی فضای باز ... آتیش روشن کردیم و چای گذاشتیم برف مشهد آب شده بود . اما هنوز، اطرافش تقریبا پوشیده از برف بود .و این تقریبا برنامه هر جمعه ما شد ... چه سعید می تونست بیاد چه به خاطر درس و کنکور توی خونه می موند اوایل زیاد راه نمی رفتیم .مخصوصا اگر برف زیادی نشسته بود . الهام تازه کار بود . و راه رفتن توی برف، سخت تر از زمین خاکی .مخصوصا که بی حالی و شرایط روحیش . خیلی زود انرژیش رو از بین می برد . اما به مرور .حس تازگی و هوای محشر برفی .حال و هوای الهام رو هم عوض می کرد . هر جا حس می کردم داره کم میاره . دستش رو محکم می گرفتم . - نگران نباش .خودم حواسم بهت هست کوه بردن های الهام . و راه و چاه بلد شدن خودم . از های دیگه اون ها بود . حکمتی که توی چهره الهام، به وضوح دیده می شد . چهره گرفته، سرد و بی روحی که .. کم کم و به مرور زمان می شد گرمای زندگی رو توش دید و اوج این روح و زندگی .رو زمانی توی صورت الهام دیدم .که بین زمین و آسمان، معلق .داشتم پنجره ها رو برای عید می شستم با یه لیوان چای اومد سمتم - خسته نباشی . بیا پایین .برات چایی آوردم نه عین روزهای اول ... و قبل از جدا شدن از ما ... اما صداش، رنگ زندگی گرفته بود عید، وقتی دایی محمد چشمش به الهام افتاد خیلی تعجب کرد . خوب نشده بود . اما دیگه گوشه گیر، سرد و افسرده نبود . هنوز کمی حالت آشفته و عصبی داشت که توکل بر خدا . اون رو هم با صبر و برنامه ریزی حل می کردیم . اما تنها تعجب دایی، به خاطر الهام نبود ... - اونقدر چهره ات جا افتاده شده که حسابی جا خوردم با خودت چی کار کردی پسر؟ و من فقط خندیدم . روزگار، استاد سخت گیری بود .هر چند، قلبم با رفاقت و حمایت خدا آرامش داشت تماس ناشناس از دانشگاه برمی گشتم که تلفنم زنگ زد ... صدای کامل مردی بود، ناآشنا خودش رو معرفی کرده - شما رو آقای ابراهیمی معرفی کردن گفتن شما تبحر خاصی در شناخت افراد دارید . و شخصیت شناسی تون خیلی خوبه . ما بر حسب توانایی علمی و موقعیتی می خوایم نیرو گزینش کنیم می خواستیم اگر برای شما مقدوره از مصاحبت تون تو این برنامه استفاده کنیم از حالت حرف زدنش حسابی جا خوردم ... محکم . و در استفاده از کلمات و لغات فوق العاده دقیق - آقای ابراهیمی نسبت به من لطف دارن .ولی من توانایی خاصی ندارم که به درد کسی بخوره . شخصیت و نوع حرف زدنش، من رو مجاب کرد که حداقل به خاطر حس عمیق کنجکاوی هم که شده .یه سر برم اونجا تلفن رو که قطع کرد سری شماره ابالفضل رو گرفتم . مونده بودم چی بهشون گفته که چنین تصویری از من برای اونها درست کرده - هیچی.. چیز خاصی نگفتم فقط اون دفعه که باهام اومدی سر کارم فقط همون ماجرا رو براشون گفتم جا خوردم تو اون لحظه هیچ چیز خاصی یادم نمی اومد - ای بابا همون دفعه که بچه های گروه رو دیدی .بعدش گفتی از اینجا بیا بیرون . اینها قابل اعتماد نیستن تا چند وقت بعد هم، همه شون می افتن به جون هم . ولی چون تیم شدن تو این وسط ضربه می خوری دقیقا پیش بینی هایی که در مورد تک تک شون و اون اتفاقات کردی درست در اومد .من فقط همین ماجرا و نظرم رو به علیمرادی گفتم دو دل شدم . موندم برم یا زنگ بزنم و عذرخواهی کنم ... به نظرم توی ماجرایی که اتفاق افتاده بود ... چیز چندان خاصی نبود ... و تصور و انتظار اون آقا از من فراتر از این کلمات بود - این چیزها چیه گفتی پسر؟ نگفتی میرم ... خودم و خودت ضایع میشیم؟ پس فردا هر حرفی بزنی می پرسن اینم مثل اون تشخیص قبلیته؟ تمام بعد از ظهر و شب، ذهنم بین رفتن و نرفتن مردد بود ... در نهایت دلم رو زدم به دریا ... هر چه باداباد ... حس کنجکاوی و جوانی آرامم نمی گذاشت ... و اینکه اولین بار بود توی چنین شرایطی به عنوان مصاحبه کننده قرار می گرفتم ... هر چند برای اونها عضو مفیدی نبودم ... اما دیدن شیوه کار و فرصت یادگرفتن از افراد با تجربه ... می تونست تجربه فوق العاده ای باشه ... ⚜¹صلوات به نیت فرج -ادامه دارد... @Alachiigh
🔴 پاکسازی کلیه‌ها از سموم... برای شستشو کلیه ها و همچنین تقویت اعصاب کافیست: یک ق.غ بابونه را در یک قوری آب بج شانید و پس از ۱۵ دقیقه دم دادن یک استکان بخورید 🎋〰☘ @Alachiigh
🔴 بزرگترین کانال اخبار موبایل در ایتا 🔴 📱بروز ترین اخبار همه برندها+بروزترین قیمت ها+مقایسه گوشی دیگه گوشی گرون و بی کیفیت نخر اطلاع از بهترین گوشی ها با کمترین قیمت تو کانال اخبار موبایل اگه کوچکترین علاقه ای به گوشی داری بزن رو لینک و عضو شو: اخبار موبایل رو به دوستان و آشنایان معرفی کنید اگه گوشی دوست نداری نیا: https://eitaa.com/akhbarmobile
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀عجب قاب سنگینی! 🌹 شهید احمد کاظمی 🌹شهید مهدی باکری 🌹شهید سیدعلی حسینی 🌹شهید قاسم سلیمانی ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
⭕️💢 .... معتقدم غالب افرادی که رو تمسخر میکنن و ازش تنفر دارن و از مشکل پیش اومده در عربستان شادی میکنن و زوزه میکشن، شدیدا تحت تأثیر القائات مدیا هستن. علی الخصوص مذهبی‌هاشون. تو الان دقیقا از چی خوشحالی؟ تو و هم‌فکرهات تا حالا یه لگد به گربه‌‌های وهابیت و دشمنان اهلبیت نزدین. تو عمرتون یه سوزن به ایدئولوژی مخالفین شیعه وارد نکردین. والله اسم پنج‌تا از نظریه‌پردازان وهابیت رو بلد نیستید. نهایت اکت جهادی و مذهبی شما، استوری کردن مداحی اگزوزیه. بعد الان داری به کسی که ده‌ها ساعت سخنرانی کلامی و عقیدتی در اثبات شیعه داره و صدر تا ذیل مخالفین شیعه رو نقد کرده و چه قبول کنی چه نه، باعث تحکیم عقاید بسیاری از جوون‌های شیعه شده، طعنه میزنی و میخندی؟ تا دیروز می‌خواستی عربستان رو حسنستان کنی؛ الان میگی «اگه عربستان یه کار درست کرده باشه همینه» بهش نقد داری و فکر میکنی خیلی جاها حرف اشتباهی زده؟ آره منم مثل تو فکر میکنم. ولی در قضیه‌ای که یک‌طرفش وهابیت نجس‌ و دشمنان قسم خورده مولا و در طرف دیگرش شیعه‌ امیرالمومنین که ولو بهش منتقد باشم، مقابل هم ایستاده باشن، غیرتم قبول نمیکنه پشت بچه‌شیعه رو خالی کنم و تیکه بندازم. ❌ما از هرکسی که مدافع راستین شیعه و مبارز بر علیه وهابیت باشه، حمایت میکنیم. شما بخندید و طعنه بزنید و اگزوزی‌هاتون رو استوری کنید. 🎋〰☘ @Alachiigh
⭕️ چرا رسانه های افسادطلب..بجای اینهمه دانشمند خوشنام ایرانی، یک جنایتکار وحشی آلمانی را با آب و تاب فراوان ایرانی معرفی میکنند؟! 🔺لقب او آرواره است، خلبان ارتش آمریکا بوده و رکوردش ۱۵۰ عملیات در افغانستان و کشتن هزاران افغان است! 👈کاسه لیسی برای جنایتکار آلمانی آمریکایی واقعا برازنده اصلاح طلبانیست ک جزء فتنه و آشوب و کشتن ایرانیان چیزی مثبتی در پرونده ندارند..اما اینکه بخواهند یک جنایتکار جنگی را ب ایرانیان بچسبانند و غربی ها را مبرا ازین جنایت.کور خواندید. ☝️«یاسمین مقبلی» به عنوان فرمانده ماموریت فضایی ناسا انتخاب شد. اسم و فامیل فارسی او باعث شده رسانه اصلاح‌طلب «انتخاب» و" رکنا" باذوق زدگی به این اتفاق واکنش نشان دهند؛ بی‌توجه با آن که.. کارنامه این زن پر است از قتل و جنایت! ▪️یاسمین مقبلی متولد آلمان است اما به نوشته سایت رسمی ناسا، او خود را نیویورکی می‌داند. هیچ اسمی از ایران در بین ملیت‌های او نیست و حتی او تابعیت آلمان را هم دریافت نکرده است. ▪️پیش از عضویت در ناسا، مقبلی تفنگدار نیروی دریایی ایالات متحده‌ی آمریکا بوده است. وی با بیش از ۲۵ پرنده‌ی مختلف (عمدتا هلیکوپترهای تهاجمی)، بیش از ۱۵۰ ماموریت جنگی و ۲۰۰۰ ساعت پرواز را درکارنامه خود جمع آوری کرده است. ♨️اکثر فعالیت‌های یاسمین مقبلی در عملیات‌های تروریستی آمریکا در کشور افغانستان و مشارکت در قتل مردم بی‌گناه بوده است. 🚨حال این غربگدایان» چرا با ذوق‌زدگی انتصاب یک قاتل را پوشش می‌دهد و این شخصیت منفور را به عنوان الگوی زن ایرانی ارائه می‌دهد شک برانگیز است! 🎋〰☘ @Alachiigh