فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دروغی که مدتها در گوشمان خواندند😔
#استاد_قرائتی
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۸۱ خارج از گود حس کردم دقیق زدم وسط خال ... می خواستم مطمئن بشم
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۸۲
حرف هایی برای گفتن
برنامه شروع شد ...
افراد، یکی یکی، میکروفون های مقابل شون رو روشن می کردن ... و بعد از معرفی خودشون ... شروع به رزومه دادن می کردن ...
و من، مات و مبهوت بهشون نگاه می کردم ... هر چی توی ذهنم می گشتم که من تا حالا چه کار کردم ... انگار مغزم خواب رفته بود ... نوبت به من نزدیک تر می شد ...
و لیست کارها و رزومه هر کدوم ... بزرگ تر و وسیع تر از نفر قبل ... نوبت من رسید ... قلبم، وسط دهنم می زد ... چی برای گفتن داشتم؟ ... هیچی ...
نگاه مسئول جلسه روی من خشک شد ... چشم که چرخوندم همه به من نگاه می کردن ...
با شرمندگی خودم رو جلو کشیدم ... و میکروفون مقابلم رو روشن کردم ...
- مهران فضلی هستم ... از مشهد ... و متاسفانه برخلاف دوستان، تا حالا #هیچ کار #ارزشمندی #برای_خدا نکردم ...
میکروفون رو خاموش کردم و به پشتی صندلی تکیه دادم ... حس عجیب و شرم بزرگی تمام وجودم رو پر کرده بود ...
این همه سال از خدا عمر گرفتی ... تا حالا واسه خدا چی کار کردی؟ ... هیچی ...
حالم به حدی خراب بود که اصلا واسم مهم نبود ... این فشار و سنگینی ای که حس می کنم ...
از نگاه بقیه است یا فقط روحمه که داره از بی لیاقتیم زجر می کشه ...
سالن بعد از سکوت چند لحظه ای به حرکت در اومد ... نوبت نفرات بعدی بود
اما انگار فشاری رو که من درونم حس می کردم ... روی اونها هم سایه انداخته بود ... یا کوله بار اونها هم مثل خالی بود ...
برنامه اصلی شروع شد ...
صحبت ها، حرف ها، نقدها و بیان مشکلاتی که گروه های مختلف باهاش مواجه بودن ...
و من سعی می کردم تند تند ... تجربیات و نکات مثبت کلام اونها رو بنویسم ...
هر کدوم رو که می نوشتم ...
مغزم ناخودآگاه دنبال یه راه حل می گشت ... این خصلت رو از بچگی داشتم ...
مومن، ناله نمی کنه ... این حدیث رو که دیدم، ناله نکردن شد سرلوحه زندگیم ... و شروع کردم به گشتن ... هر مشکلی، راه حلی داشت ...
فقط باید پیداش می کردیم ...
محو صحبت ها و وسط افکار خودم بودم ...
که یهو آقای مرتضوی، مسئول جلسه ... حرف ها رو برید و من رو خطاب قرار داد ...
- شما چیزی برای گفتن ندارید؟ ... چهره تون حرف های زیادی برای گفتن داره ...
شخصی که حرف می زد ساکت شد ... و نگاه کل جمع، چرخید سمت من ..
ایده های خام
بدجور جا خورده بودم ...
توی اون شرایط ... وسط حرف یه نفر دیگه ...
ناخودآگاه چشمم توی جمع چرخید برگشت روی آقای مرتضوی ... نیم خیز شدم و دکمه میکروفون رو زدم ...
- نه حاج آقا ... از محضر بزرگان استفاده می کنیم ...
با لبخند خاصی بهم خیره شد ... انگار نه انگار، اونجا پر از آدم بود ... نشست بود ... عادی و خودمونی ...
- پس یه ساعته اون پشت داری چی می نویسی؟ ...
مکث کوتاهی کرد ...
- چشم هات داد می زنه توی سرت غوغاست ... می خوام بشنوم به چی فکر می کنی؟ ...
دوباره نگاهم توی جمع چرخید ...
هر چند، هنوز برای حرف زدن نوبت من نشده بود ...
با یه حرکت به چرخ ها، صندلی رو کشیدم جلو ...
_بسم الله الرحمن الرحیم ...
با عرض پوزش از جمع ... مطالبی رو که دوستان مطرح می کنن عموما تکرارایه ... مشکلاتی که وجود داره و نقد موارد مختلف ... بعد از 3، 4 نفر اول ... مطلب جدید دیگه ای اضافه نشد ... قطعا همه در جریان این مشکلات و موارد هستند و اگر هم نبودن الان دیگه در جریانن ... برای این نشست ها، وقت و هزینه صرف شده ... و ما در قبال ثانیه هاش مسئولیم و باید اون دنیا جواب بدیم ... پیشنهاد می کنم به جای تکرار مکررات ... به راهکار فکر کنیم ... و روی شیوه های حل مشکلات بحث کنیم ... تا به نتیجه برسیم ...
سالن، سکوت مطلق بود ... که آقای مرتضوی، سکوت رو شکست ...
- خوب خودت شروع کن ... هر کی پیشنهاد میده ... خودش باید اولین نفر باشه ... اون پشت، چی می نوشتی؟ ...
کمی خودم رو روی صندلی جا به جا کردم ...
- هنوز خیلی خامه ... باید روشون کار کنم ...
- اشکال نداره ... بگو همین جا روش کار می کنیم ... خودمون واست می پزیمش ...
ناخودآگاه از حالت جمله اش خنده ام گرفت ...
بسم الله گفتم و شروع کردم ...
مشکلات و نقدها رو دسته بندی کرده بودم ...
بر همون اساس جلو می رفتم ... و پشت سر هر کدوم ... پیشنهادات و راهکارها رو ارائه می دادم ...
چند دقیقه بعد، حالت جمع عوض شده بود ...
بعضی ها تهاجمی به نظراتم حمله می کردن ...
یه عده با نگاه نقد برخورد می کردند و خلاهاش رو می گفتن ...
یه عده هم برای رفع نواقص اونها، پیشنهاد می دادن ...
و آقای مرتضوی ... در حال نوشتن حرف های جمع بود ...
اعلام زمان استراحت و اذان ظهر که شد ...
حس می کردم از یه جنگ فرسایشی برگشتم ... کاملا له شده بودم
اما تمام اون ثانیه های سخت، ارزشش رو داشت
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#رمان
@Alachiigh
🔴 با غذا کره نخورید ...
👈 شاید طعم غذا با کره خوشمزه شود و از خشک بودن غذا جلوگیری کند اما مصرف کره با غذا هضم غذا را طولانی و کلسترول را افزایش میدهد.
#تغذیه
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰☘
@Alachiigh
یادتون باشه!
اگر چه گاهی تکه ابری جلویِ تابش خورشید رو میگیره
ولی خورشید پابرجاست…
نگذارید لکههایِ اَبرِ غم و مشکلات
مانعِ تابشِ خورشید به زندگیتون بشه
از زندگی لذت ببرید😊👌
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
@Alachiigh
🌹شهید علی اصغر رنجبران🌹
✍ بوسیدن صورت اسیر
در آغاز بعثیها دیوانهوار میجنگیدند، اما با کامل شدن حلقه محاصره اولین دسته از نیروهای عراقی خودشان را تسلیم کردند. یکی از بچهها خواست مجروحان را با استفاده از اسرا به عقب بفرستد. وقتی فرمانده گردان، رنجبران، متوجه شد به او پرخاش کرد. رنجبران داد میزد برادرها این عراقیها با پای خودشان تسلیم شدهاند، شما را به خدا با اینها بدرفتاری نکنید. شاید راضی نباشند کار کنند. بعد هم بلافاصله به طرف جلو صف اسرای عراقی رفت و به آنها گفت: برانکاردها و زخمیها را زمین بگذارید. متوجه منظور علی اصغر نشدند. ایستادند، نگاهش میکردند. علی اصغر جلو رفت و برانکارد را از دست اولین اسیر خارج کرد و به زمین گذاشت. بعد هم صورت آن اسیر را بوسید و به آنها گفت حرکت کنند.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆⭕️ببینید:
عشق به امیرالمؤمنین (علیه السلام) جهانیست حتی در قلب آفریقا و در میان قبائل آفریقایی
🔻در حالی که ما خونه نشستیم و به واسطه سیاهنمایی رسانهها خیال میکنیم کفر و ظلم تمام دنیا رو فرا گرفته، یه عده تو قلب آفریقا دارن به ولایت امیرالمومنین(علیه السلام) اقرار میکنند!
پ.ن: با اینکه زبونشون رو نمیدونیم ولی متوجه میشیم چی میگن👌
خدایااااا
#غدیر
#عشق_علی
#آفریقا
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️💢⭕️
❌بحرانی که تن رهبری را لرزاند!!
❌ ایران، زیر خط بقاء!!
#حجت_الاسلام_راجی #جمعیت
#صـــراط
#روشنگری
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴♥️مراحل دوخت و آمادهسازی پرچم مشکی گنبد مطهر حرم امام حسین علیهالسلام در آستانه #محرم
#عزیزم_حسین💔
🎋〰☘
@Alachiigh
⭕️💢برای یک دستمال، قیصریه را به آتش نکشید!
🔹اگرچه در سالهای اخیر شرایط دو کشور ایران و روسیه سبب نزدیکی آن دو به هم شده است اما همچنان در حافظه تاریخی ایرانیان اگر منفوریت روسها بیشتر از انگلیسها نباشد کمتر هم نیست و همین امر سبب میشود با اندک اظهارنظر و تحرک مقامات روس جامعه ایرانی نسبت به آن واکنش نشان دهد به خصوص اگر این موضوع در مورد تمامیت ارضی مملکت باشد، تمامیت ارضی که بارها در طول تاریخ توسط روسها نقض شده است.
🔸با توجه به حساسیت این موضوع در افکار عمومی ایرانیان، طرفهای روسی باید در اظهارنظر و موضعگیری درخصوص این چنین موضوعاتی با دقت و ظرافت بیشتری عمل کنند و مواظب باشند که برای یک دستمال، قیصریه را به آتش نکشند، آنها باید بدانند که برقراری روابط استراتژیک با ایران در شرایطی که روسیه درگیر جنگ و منازعه با غرب است به مراتب از خوشحال کردن دل امیرنشینهای حوزه خلیجفارس اهمیتی صد چندان دارد و نمیارزد که با اظهارات نسنجیده آن را دچار خلل نمایند. این اتفاق در حالی است که جمهوری اسلامی ایران در حفظ تمامیت ارضی خود از اراده و توانایی لازم برخوردار است و این دست اظهارنظرها غیر از آسیب رساندن به روابط دو کشور نتیجهای در برنخواهد داشت چرا که جزایر ایرانی برای همیشه ایرانی و در تصرف و ید جمهوری اسلامی ایران باقی خواهد ماند و این را کشورهای مدعی خوب میدانند با این حال تنها عرض خود میبرند و زحمت ما میدارند.
🔹اما در این طرف ماجرا نیز برخی گروههای سیاسی با اینکه میدانند جمهوری اسلامی در حفظ تمامیت ارضی ایران با احدی شوخی ندارد با این حال تلاش میکنند با گروگان گرفتن احساسات مردم رقیب خود را به گوشه رینگ بکشانند غافل از اینکه این دست تحرکات در نهایت اعتبار عمومی و آرامش فکری را جامعه را دچار خدشه خواهد کرد. برخلاف این تحلیلها که تلاش میکنند روابط میان جمهور اسلامی ایران با برخی کشورها را نوعی رابطه پسر خالهای ترسیم نمایند، برای جمهوری اسلامی دوستی و دشمنی با دیگر کشورها تابعی از منافع ملی است و همین موضوع سبب شده در طول سالها در مواردی جای دوستان و دشمنان عوض شود بنابراین تنها منافع ملی است که در نهایت تعیینکننده نهایی روابط خارجی است.
✍🏻حسین حسینینژاد
#حرفروز
#بصیرت
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۸۲ حرف هایی برای گفتن برنامه شروع شد ... افراد، یکی یکی، میکروفون
#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۸۳
فروشی نیست
بعد از نماز، آقای مرتضوی صدام کرد ... بقیه رفتن نهار ...
من با ایشون و چند نفر دیگه ... توی نمازخونه دور هم حلقه زدیم ...
شروع کرد به حرف زدن ...
علی الخصوص روی پیشنهاداتم... مواردی رو اضافه یا تایید می کرد ... بیشتر مشخص بود نگران هجمه ای بود که یه عده روی من وارد کردن ...
و خیلی سخت بهم حمله کردن ... من نصف سن اونها رو داشتم ... و می ترسید که توی همین شروع کار ببرم ...
غرق صحبت بودیم که آقای علیمرادی هم به جمع اضافه شد ... تا نشست آقای مرتضوی با خنده خطاب قرارش داد...
- این نیروتون چند؟ ... بدینش به ما ...
علمیرادی خندید ...
- فروشی نیست حاج آقا ... حالا امانت بخواید یه چند ساعتی ... دیگه اوجش چند روز ...
- ولی گفته باشم ها ... مال گرفته شده پس داده نمی شود...
و علمیرادی با صدای بلند خندید ...
- فکر کردی کسی که هوای امام رضا رو نفس بکشه ... حاضره بیاد دود و سرب برج میلاد شما بره توی ریه اش؟ ...
مرتضوی چند لحظه ای لبخند زد ... و جمعش کرد ...
- این رفیق ما که دست بردار نیست ... خودت چی؟ ... نمی خوای بیای تهران، پیش ما زندگی کنی؟ ...
پیشنهاد و حرف هایی که زد خیلی خوب بود ... اما برای من مقدور نبود ... با شرمندگی سرم رو انداختم پایین ...
- شرمنده حاج آقا ... ولی مرد خونه منم ... برادرم، مشهد دانشجوئه ... خواهرم هم امسال داره دیپلم می گیره و کنکوری میشه ... نه می تونم تنها بیام و اونها رو بزارم ... نه می تونم با اونها بیام ...
بقیه اش هم قابل گفتن نبود ...
معلوم بود توی ذهنش، کلی سوال داشت ... اما فهمیده تر از این بود که چیزی بگه ...
و حریم نگفتن های من رو نگهداشت ...
من نمی تونستم خانواده رو ببرم تهران ... از پس خرج و مخارج بر نمی اومدم ... سعید، خیلی فرق کرده بود اما هنوز نسبت به وضعش احساس مسئولیت می کردم ...
و الهام توی بدترین شرایط، جا به جا می شد ...
خودم هم اگه تنها می رفتم ... شیرازه زندگی از هم می پاشید ...
مادرم دیگه اون شخصیت آرام و صبور نبود ... خستگی و شکستگی رو می شد توش دید ... و دیگه توان و قدرت کنترل موقعیت و بچه ها رو نداشت ...
و دائم توی محیط، ناراحتی و دعوا پیش می اومد ...
مثل همین چند روزی که نبودم ... الهام دائم زنگ می زد که ...
- زودتر برگرد ... بیشتر نمونی ...
.
.⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
🔴 داروخانه خوراکی ...
فلفل 👈🏻 کپسول لاغری بی خطر
عدس 👈🏻 داروی ضد دلشوره
تخمه آفتابگردان 👈🏻 ضد سکته و لخته شدن خون
ماهی 👈🏻 داروی افسردگی
دارچین 👈🏻 ضد دیابت و چای آن تب بر معجزه آسا
گیلاس 👈🏻 داروی ضد میگرن
انبه 👈🏻 داروی اشتها آور
سرکه 👈🏻 واکسن آنفولانزا و نی نی پرارین ضدویروس
ماست ترش 👈🏻 جلوگیری از کبد چرب و سرطان کبد
آناناس 👈🏻 آسپرین خوردنی، کاهش غلظت خون
بادام 👈🏻 تقویت سیستم ایمنی و افزایش وزن
لوبیا قرمز 👈🏻 درمان مشکلات کلیه
سیب 👈🏻 مقوی مغز و بی خوابی آور
پونه کوهی 👈🏻 پنی سیلین خوراکی
چای پررنگ 👈🏻 عامل کم خونی
خوردن مواد غذایی ترش 👈🏻 ساییدگی دندان، کم خونی و فقر آهن
مصرف زیادنمک 👈🏻 بالا رفتن فشار خون
#داروخانه
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰☘
@Alachiigh
🌹شهید_حسین_امامی🌹
همیشه در حساب های زندگیتان نیز ،جایی برای پاسخگویی به خداوند در قبال پاسداری از خون شهدا باز نمایید‼️
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌⭕️ باور کنید که دعوای کف خیابان به خاطر حجاب سر نیست. مسأله فراتر از اینهاست. باور نمیکنید این کلیپ را ببینید.
👈 حمید رسایی
#ززآ
🎋〰☘
@Alachiigh
♦️ محسن افشانی در صفحه اینستاگرام خودش پستی منتشر کرده و مردم رو به آرامش دعوت کرده.
🔹 این سلبریتی راهی که خیلی ها الان دارن میرن رو چند سال پیش رفته و حالا خوب میدونه چی خیره و چی شر
🔹 براندازای محترم اگه به این فرد انگ نمیزنید حرفاشو بخونید، شاید رستگار شدید.
#عموفیدل
#سلبریتی
#محسن_افشانی
🎋〰☘
@Alachiigh
🇮🇷
📝 کاشف ایرانی پادزهر قرص برنج کیست
🍃🌹🍃
🔻فاطمه فرجادیان دانشمند ۴۳ ساله با دکترای رشتهٔ شیمی پلیمر از دانشگاه شیراز بهتازگی دانشمند برترِ جهان شناخته شد.
🔸کشف پادزهر قطعی قرص برنج که در مرحلهٔ کارآزمایی بالینی است توسط این دانشمند ایرانی صورت گرفته است.
🔹این دانشمند با ترکیبات جدید توانسته محصولات دارویی جدید تولید کند که این ترکیبات استفادهشده در پروژهها دارای ساختار نوآورانه بودهاند.
🔺او در مورد مهاجرت گفته که فرصتش چند باری برای من هم فراهم شده اما بهخاطر احساس مسئولیتپذیری در شغل محولشده و دِینی که به وطن دارم از آن صرفنظر کردم.
#کاشف
#پادزهر_قرص_برنج
#زن_ایرانی
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۸۳ فروشی نیست بعد از نماز، آقای مرتضوی صدام کرد ... بقیه رفتن نهار
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۸۴
آشیل
توی راه برگشت ... شب توی قطار ... علیمرادی یه نامه بهم داد ...
- توصیه نامه است برای * ...
مرتضوی گفت:
_ تو حیفی با این روحیه و این همه استعداد ... توی مجتمع ما بمونی ... برات توصیه نامه نوشت ... گفت از تهران هم زنگ میزنم سفارش می کنم میگم کدوم قسمت بگذارنت ...
نامه توی دستم خشک شد ...
- آقای علمیرادی ...
- نترس بند پ نیست ... اینجا افراد فقط گزینش شده میرن... این به حساب گزینشه ... حاجی مرتضوی از اون بچه های خالص جنگه که هنوزم اون طوری مونده ... خیلی هم از این طرف و اون طرف، اذیتش می کنن ... الکی کاری نمی کنه ... انتخاب بازم با خودته ... فقط حواست باشه ... با گزینش مرتضوی و تایید اون بری ... هم اونهایی که از مرتضوی خوش شون نمیاد سر به جونت می کنن و سنگ می اندازن ... هم باید خیلی مراقب باشی ... پاشنه آشیل مرتضوی نشی ...
هنوز توصیه نامه توی دستم بود ...
بین زمین و آسمون ... و غوغایی توی قلبم به پا شد ...
_پس چرا واسم توصیه نوشت؟... اینطوری بیشتر روش حساس نمیشن، سر به سرش بزارن؟ ...
تکیه داد به پشتی ...
- گفتم که از بچه های قدیم جنگه ... اون موقع، بچه ها صاف و صادق و پاک بودن و نترس ... کار که باید انجام می شد؛ مرده و زنده شون انجام می داد ... هر کی توانایی داشت، کسی نمی گفت کی هستی؟ قد و قواره ات چقدره؟ ... میومد وسط، محکم پای کار ... براساس تواناییش، کم نمی گذاشت ... به هر قیمتی شده، نمی گذاشتن کار روی زمین بمونه ... و الا ملت تازه انقلاب کرده و حکومت نوپا ...
مرتضوی هنوز همون آدمه ... تنهایی یا با همراه ... محکم می ایسته میگه این کار درسته باید انجام بشه ...
انتخاب تو هم تو همون راستاست ... ولی دست خودت بازه... از تو هم خوشش اومد ... گفت: این بچه اخلاق بچه های اون موقع رو داره ... اهل ناله و الکی کاری نیست ... می فهمه حق الناس و بیت المال چیه ... مثل بچه های اون موقع که مشکل رو می دیدن، می رفتن پای کار ... نمی شینه یه گوشه بقیه شرایط رو مهیا کنن، این از دور کف بزنه...
تمام مدت سرم پایین بود و به اون نامه فکر می کردم ...
انتخاب سختی بود ... ورود به محیطی که روی حساب گزینش کننده ات ...
هنوز نیومده، یه عده شمشیر به دست... آماده له کردن و خورد کردنت باشن ...
از طرفی، اگر اشتباهی می کردم ... به قیمت زمین خوردن مرتضوی تموم می شد ...
ریسک بزرگی بود ... بیشتر از من... برای مرتضوی ...
غرق فکر بودم ...
- نظر شما چیه؟ ... برم یا نه؟ ...
و در نهایت تمام اون حرف ها ... و فکرها ... تصمیم قاطع من... به رفتن بود ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
🔴 بانوان چای بابونه بنوشید ...
مصرف این چای را در برنامه روزانه خودجای دهید. چای بابونه سبب افزایش عمر خانم ها میشود.
#بانوان
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰☘
@Alachiigh
🌹شهید عبدالحسین برونسی🌹
✅فقط یک آرزو دارم....!!!
گفت:
«توی دنیا بعد از شهادت فقط یک آرزو دارم: اونم اینکه تیر بخوره به گلوم»
تعجب کردیم
بعد گفت:
«یک صحنه از عاشورا همیشه قلبمو آتیش می زنه؛ بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر»
والفجر یک بود که مجروح شد. یک تیر تو آخرین حد بردنش خورده بود به گلوش.
وقتی می بردنش عقب، داشت از گلوش خون می آمد.
می گفت: آرزوی دیگه ای ندارم مگر شهادت.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🎥نزدیکه غمت ماه ماتمت
امسالم الهی که محرم رو ببینم
#عزیزم_حسین
🎋〰☘
@Alachiigh
⭕️❌بودن با حسین، هزینه میخواهد!
🎧 معیّت با حسین و در جوار معصوم و ولی بودن، غرامتهایی دارد که باید آماده پرداختنش باشیم.
🔺یا نخواهیم و شروع نکنیم و نیاییم زیر این چتر، یا اگر آمدیم، بایستیم؛ حتی اگر گوشت و پوست از تنمان ریخت، آبروها رفت، قدرتها رفت، ذلتها آمد؛ حتی اگر پیراهن پارهای را بر تنمان نخواستند!
🔺چرا چنین نکنیم؟ مگر آنها که از حسین بریدند و عاشورا را از آن طرف به سیاحت نشستند، چه بردند؟ به چه نتیجهای رسیدند؟
🔺تصمیمهای ما محکوم و محبوس لحظههایی بسیار محدود است؛ لحظاتی که گرفتار بودیم، بچّه مریض بوده، پول نداشتیم یا دربهدری کشیدیم.
🔺در این لحظات، چنان از مسیرمان بُریدیم و نامرد شدیم که هیچ کجای تاریخ موجود نبوده و حتی نمیتوانیم اسمش را بیاوریم!
🔺در سختیها دو روز هم نتوانستیم صبر کنیم! تصمیمهایی گرفتیم و انحرافهایی را پسندیدیم که اگر زمانی از مقطعی دیگر در زندگی به آنها نگاه کنیم، برایمان خیلی مسخره است.
🔺من برای دو ساعت تحمل نکردهام و بریدهام! اگر ابنسعد یک روز، ده روز، یا یک ماه دیگر را دیده بود، دستش را به خون حسین آغشته میکرد؟! آن کسی که با آن شتاب میخواست به ری برسد، آن موقع شروع میکرد؟!
🔺کوریِ ما خیلی چیزها را برایمان تجویز کرده و پشتوانه خیلی از بیچارگیهایمان شده است.
👤استاد علی صفایی حائری
#محرم
🎋〰☘
@Alachiigh