آلاچیق 🏡
وقتی کفتارها خوشحالی می کنند بدانید که یک شیر مرده است... 🍁〰🍂 @Alachiigh
🔴 خباثت عربستان دومین سفیر محور مقاومت را از ایران گرفت
⭕️شهید حسن ایرلو از مهرماه سال ۹۷ به یمن سفر کرد و با مجاهدت در مسیر اخراج نیروهای سعودی آمریکایی از این کشور بارها مورد خشم و نفرت آنها قرار گرفت. دولت آمریکا از آذرماه سال ۹۹ ایشان را در فهرست تحریمهای خود قرار داد.
⭕️در چند روز گذشته جنگندههای سعودی در صنعا با لو رفتن محل استقرار ایشان اقدام به بمباران آن منطقه کرده بودند. با وجود وخامت حال ایشان در اثر کرونا، اما با مداخلات و دشمنی رژیم سعودی هواپیمای عمانی حامل ایشان بجای پرواز مستقیم به ایران، در عراق توقف کرده و بعد به ایران پرواز کرده است.
⭕️روزنامه آمریکایی وال استریت جورنال روز جمعه نوشته بود: مقامهای گروه حوثی از عربستان سعودی خواستهاند که اجازه دهد آقای ایرلو با پرواز مستقیم به تهران بازگردد، ولی مقامات سعودی به رهبر حوثیها پیام دادهاند که عربستان اجازه ورود هواپیما به یمن برای بردن ایرلو را نخواهند داد.
⭕️سعودیها با خباثت تمام برای بازگشت این دیپلمات ایرانی که نیاز فوری به مراقبتهای پزشکی داشت سنگ اندازی کردند و آنرا به تاخیر انداختند. آنها در ادامه به عنوان راه جایگزین خواستار آزادی گروگانهای مهم خود شدند که در این صورت او میتواند با شرکت هواپیمایی عمان و یا عراق از کشور خارج شود. وزیر امور خارجه نیز امروز در مراسم تشییع این شهید به نقل از دختر ایشان گفت: تلاش کردیم تا زودتر پیکر شهید ایرلو را به ایران منتقل کنیم اما کوتاهی و ظلم کردند.
⭕️این خباثت اولین بار نیست که اتفاق میافتد؛ قبل تر هم شهید غضنفر رکن آبادی سفیر پیشین ایران در لبنان که در حادثهی منا مصدوم شده بود به گفته شهود، با آمبولانس از حادثه منا نجات یافت و حال عمومی ایشان امیدوار کننده بود، اما پیکر ایشان در حالی که جوارح ایشان تخلیه شده بود، تحویل ایران گردید و علیرغم پیگیری دستگاه خارجی پاسخ صحیحی دریافت نشد.
⭕️خدماتی که سردار حسن ایرلو به محور مقاومت کرده فراتر از مقوله یمن است. نقش محوری ایشان در اخراج اول آمریکا و سازمان منافقین از عراق هرگز از یاد نخواهد رفت.
➖فصل بیداری
🍁〰🍂
@Alachiigh
38.mp3
11.74M
🍁
◉━━━━━────
↻ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ⇆
📢#صدای_ثامن (۳۸) | پروژه تحریف و تخریب #حاجقاسم ‼️
🍃🌹🍃
🎙کارشناس: دکتر یدالله جوانی
#روشنگری
#ثامن
#جهاد_تبیین
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 گفتگوی یلدایی مادر شهید با عکس فرزندانش
اشک مجریان را درآورد
🙏😭😭
🍁〰🍂
@Alachiigh
اگر میخواهید بدانید اسلام و سیاست در هر کشور از کشورهای اسلامی چه قدر منحرف شده است، مواضع آنها را نسبت به #اسرائيل ببینید
دوستی و مدارا با این رژیم غاصب، مخالفت صریح با کتاب خدا و تعالیم قطعی رسول خدا صلی الله علیه وآله است و نشان میدهد چه میزان از مدار دین فاصله گرفتهاند
امروز یکی از مهمترین نیازهای ضروری ما مسلمانان، تنقیح و تبیین روایت ما از موضوع این رژیم غاصب است.
و البته خیلی روشن است اسلامی شدن یک حکومت فقط یک بُعد ندارد، عدالت، رضایت عمومی و ... نیز بسیار مهم است. طبعا متن فوق فقط یکی از مهمترین موارد را متذکر شد نه همه را.
"حامد کاشانی🇮🇷"
#عموفیدل
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من🌺 قسمت52 جھتِ مطالعہے هࢪ قسمٺ از رمانها؛ 1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست -
🌺دلارام من🌺
قسمت 53
سر راه میوه و شیرینی میخرد؛ عمه واکنشی نشان نمیدهد، اما من تعجب میکنم: خبریه؟
لبخندش را پنهان میکند: مهمون داریم!
اجازه نمیدهد من کاری کنم؛ خودش خانه را جارو میزند و مرتب میکند و میوهها را میشوید؛ عمه هم دارد کمد من را زیر و رو میکند، مانتوی کرمی و روسری لیموییام را همراه چادر رنگیام در میآورد و میگوید: همینا رو بپوش!
نگاهها و لبخندهایی که بین عمه و حامد رد و بدل میشود، اعصابم را خرد میکند؛ هرچه میپرسم مهمانمان کیست، جواب سربالا میگیرم:
- هیئت دیپلماتیک 5+1!
- کمیته حقیقتیاب سازمان ملل!
- بازرسان آژانس بین المللی انرژی اتمی!
- خاله موگرینی میاد که باهاش سلفی بگیریم!
آنها میخندند و من حرص میخورم. بالاخره وقتی در میزنند، حامد میزند زیرخنده و میگوید: حاج مرتضی و خونوادشن!
مغزم قفل میشود؛ یعنی من انقدر گیجم که نفهمیدهام تا الان؟ فرار میکنم به اتاقم، انگار رودههایم دارند دور معده و کبدم میپیچند. قلبم تند میزند و عرق کردهام؛ صدای خوش و بش کردنشان میآید، کارد بزنند خونم درنمیآید؛ تندتند طول و عرض اتاق را طی میکنم و با عکس پدر حرف میزنم: آخه این چه پسریه شما تربیت کردین باباجون؟ همیشه اینطوری آدمو تو عمل انجام شده قرار میده؟ اون از مشهد بردنش، سوریه رفتنش، اینم الان! بابایی من الان آمادگی ندارم! اصلا الان شما باید باشید و نیستید، چرا آخه؟
وقتی حامد در اتاق را باز میکند و با تعجب میپرسد: «باکی حرف میزدی؟» تازه میفهمم بلند فکر میکردم! سرجایم میایستم و مثل بچه کلاس اولیها میزنم زیر گریه!
حامد داخل میآید و در را پشت سرش میبندد؛ اشکهایم را پاک میکند و با دستپاچگی میگوید: وای آبجی چرا انقدر هول شدی؟ من غلط کردم! حالا این دفعه تو فقط بیا سلام علیک بکن! من قول میدم دفعه بعد واقعا موگرینی رو بیارم!
میخندم؛ درحالی که چادرم را مرتب میکند میگوید: تازه این جلسه اوله!
دستم را میفشارد، مثل همیشه دست او گرم است و دست من سرد؛ میرویم به سالن و با مادر و خواهر علی روبوسی میکنم؛ حواسم به حرفهایشان نیست؛ اما انگار باید با علی برویم به حیاط و صحبت کنیم! برق میگیردم! من چه دارم که بگویم به او؟ او با آمادگی آمده و من...
به خودم که میآیم، علی را میبینم که در ایوان ایستاده و منتظر است بیرون بروم، پشت سرم هم حامد است؛ کلا نه راه پس دارم، نه پیش!
دمپاییهایم را میپوشم و قدم به حیاط میگذارم؛ هوای آزاد کمی حالم را بهتر میکند، روی تخت مینشینیم. حامد چشمکی میزند و در را میبندد. هوای شهریور چندان گرم نیست ولی خیس عرق شدهام؛ سر هردومان پایین است و چند دقیقهای در سکوت میگذرد، علی بالاخره صدایش را صاف میکند: قراره حرف بزنیم!
به حنجرهام فشار میآورم: من امشب آماده نبودم... شما بفرمایید...
نمیدانم اصلا صدایم را شنیده یا نه؟! نفس عمیقی میکشد و میگوید: خوب اولین چیزی که مهمه، همین مشکل دست منه! ببینید دست من کارایی قبلشو از دست داده؛ مثل اینه که ندارمش؛ الان حدود یک ماه و نیمه که سعی کردم با این شرایط کنار بیام؛ دست برتریم نیست که خیلی اذیت بشم... از پس بیشتر کارام برمیام ولی بازم به خودتون بستگی داره، هرجوابی بدین موجهه برام.
مکث میکند و ادامه میدهد: البته فقط مشکل دست نیست... یکی دوتا ترکش توی کتف و کمرم هست که نتونستن درشون بیارن... گاهی اذیت میکنن ولی باهم کنار اومدیم؛ اما اگه بحث شغل مطرح باشه، فعلا توی سپاه شاغلم؛ بیشتر حقوقم که خیلی هم نیست صرف پدر و مادرم میشه و پس انداز زیادی ندارم، نمیتونم به این زودیا خونه تهیه کنم؛ میخوام بگم چیز زیادی ندارم، همینم که هستم! هرچی بگید حق دارید!
زیر لب غر میزنم: اینکه همش شد مادیات!
دستپاچه میخندد: آخه من تجربه اینجوری نداشتم تاحالا، درست نمیدونم چی باید بگم! شما هرچی میخواید از مادیات و معنویات بپرسید!
خون به مغزم هجوم میآورد. «نه که من تاحالا از این تجربهها داشتم؟» در دل این را میگویم؛ نمیدانم باید چه بپرسم، سردرگمم.
- منم آماده نیستم، خبر نداشتم از برنامه برادرم.
احتمالا علم غیب میداند چون خودم هم به زور میشنوم چه میگویم و ل**ب خوانی هم نمیتواند کرده باشد چون سر هردومان پایین است.
- خوب... من... فقط انتظار همراهی دارم ازتون... نیاز به کسی که مثل من فکر کنه، دغدغهها و ارزشهاش مثل خودم باشه تا بتونیم باهم سریعتر برسیم به هدف، سریعتر رشد کنیم.
سکوت میکند، جواب نمیدهم؛ نمیشود با همین چند کلمه جواب داد، مخصوصا وقتی در عمل انجام شده قرار گرفتهام و مغزم فقط حروف اضافه(از، به، با، که و...) را تشخیص میدهد!
ادامه دارد....
#داستان_شب
کلام خداوند،
بیکران و نامحدود در زندگی هویداست.
✦❀♥❀✦
#مثبت_اندیشی
🍁〰🍂
@Alachiigh
#کلام_نور
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۲۹۲ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شهید سید حسن ولی🌹
🕊کبوتری که بعداز دیدن پیکر بی جان صاحبش جان داد
✍ یکی از شهدای شهرستان آمل میباشد که در حین تحویل پیکرش به خانواده اتفاق بسیار عجیبی افتاد.
* سید حسن بسیار به کبوتر و پرورش آنها علاقه داشت و به آنها عشق میورزید. خواهر این شهید بزرگوار میگوید: وقتی حسن دو دستش را باز میکرد، کبوتران یک به یک روی دستانش می نشستند و وقتی شهید قرار بود به جبهه اعزام گردد این کبوتران تا بالای اتوبوسی که سید حسن با آن روانه میشد رفته و برگشتند. ظاهرا فهمیده بودند حسن قرار است شهید شود. بعد از خبر شهادت سید حسن به خانواده اش، مادرش اصرار کرد دو کبوترش را با خود برای تحویل پیکر شهید ببریم و میگفت پسرم خیلی این کبوترها را دوست داشت. خانواده شهید وقتی داشتند برای تحویل پیکر شهید روانه بنیاد شهید میشدند دو کبوتر این شهید را هم با خود بردند وقتی آنها به بنیاد شهید رسیدند و موقع تحویل جنازه رسید مادرش دو کبوتر را بر روی سینه شهید قرار داد و کبوتران به محض دیدن پیکر بی جان شهید در دم جان دادند و با شهید همراه گشتند ،
*در فیلم این صحنه ها را ببینید شادی روحش صلوات👆🏻*
⭐️شادی روح پاک همه شهدا فاتحه و صلوات
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh
🍁
✅ #یک_خبر_یک_تحلیل(۱۳۲)
🌀 خبر: چهل و دومین اجلاس سران شورای همکاری خلیجفارس در حالی به کار خود پایان داد که فارغ از کم و کیف آن یک حاشیه مهم و قابلتأمل داشت؛ برای نخستین بار شاهد غیبت ملک سلمان، پادشاه عربستان سعودی در مهمترین نشست منطقهای با محوریت عربستان سعودی بودیم.
🍃🌹🍃
❌ گزارههای خبری:
1⃣ کمتر کسی به یاد دارد که پادشاه عربستان در این کشور باشد و از همتایان عربی یا مقامات غربی که به عربستان سفر میکنند استقبال نکرده یا با آنها ملاقات نداشته باشد. غیبت شاه سعودی در انظار عمومی بهطوریکه حتی در مهمترین جلسات داخلی و منطقهای عربستان نیز اثری از او دیده نمیشود، به یکی از مسائل سؤالبرانگیز این روزها در افکار عمومی تبدیل شده است. در دو سال گذشته، ملک سلمان دو بار در انظار عمومی ظاهر شده است: نخست در تیر ۱۳۹۹ که برای انجام عمل جراحی برداشتن کیسه صفرا در بیمارستانی در ریاض بستری شد. دوم، دیدار با وزیر خارجه انگلیس که خرداد ۱۴۰۰ به ریاض سفر کرده بود.
2⃣ بنا بر گزارشی که روزنامه گاردین انگلیس اخیراً منتشر کرد، بن سلمان در دو سال گذشته بهویژه از زمان تشدید شیوع کرونا، خارج از پایتخت و در شهر جدیدالاحداث نئوم در ساحل شمالی دریای سرخ برای انجام مراقبتهای پزشکی ساکن شده است. پیشازاین نیز پایگاه خبری بیزنس اینسایدر نوشته بود: «سلمان ۸۵ ساله که در پی مرگ برادر ناتنی خود ملک عبدالله در سال ۲۰۱۵ بر مسند قدرت نشست با شایعاتی درباره وضعیت سلامتیاش روبرو بوده است».
🔺 نکته راهبردی: هرچه هست، غیبت شاه سعودی بیارتباط با تلاشهای محمد بنسلمان، ولیعهد جوان سعودی برای «تحکیم» موقعیت، قدرت و جایگاه داخلی، منطقهای و بینالمللی خود برای فراهمسازی تصدی مقام پادشاهی عربستان نیست. اینکه بنسلمان در هفتههای گذشته بهطور بیسابقهای و در سطح هیئت عالی سیاسی، اقتصادی و امنیتی به پنج کشور عربی حاشیه خلیجفارس سفر کرده و سپس در ریاض میزبان سران کشورهای عضو شورای همکاری خلیجفارس میشود، نشان میدهد که در سایه غیبت سؤالبرانگیز، خودخواسته یا ناخواسته و شاید «تحمیلی» ملک سلمان، فرزند بن سلمان به حاکم «بالقوه» و «دوفاکتوی» عربستان تبدیل شده است.
✍ حمید خوشآیند
#روشنگری
#ثامن
🍁〰🍂
@Alachiigh
30.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴🏴🌴🌴🌴
🙏صلیالله علیک یااباعبدالله 🤚
🙏صلیالله علیک ِیا فاطمه الزهرا 🤚
🥀 یل خیبر اینقدر گریه نکن.....
🥀جلوی در اینقدر گریه نکن....
🥀من از اشک مردانه دق می کنم....
🥀همین گوشهِ خانه دق می کنم.....
🏴🏴🌴🌴🌴
🙏🙏التماس دعا از همراهان عزیز
🎧 پیشنهاد می شود در تنهایی و خلوت بشنوید...
👤حاج محمود کریمی
#شب_زیارتی
#هیئت_مجازی
🍁〰🍂
@Alachiigh
⭕️ مردم اهل سنت روستای جی جیانِ قشم برای رزمایش پیامبر اعظم که در نزدیکی آنجا برگزار میشه بخشی از زندگی و منازل خود را در اختیار رزمندگان قرار دادند.
نیروی زمینی سپاه هم برای استفاده مردم در این روستای محروم بیمارستان فوق تخصصی برپا کرد.
ما به این میگیم وحدت
👤 آقا معلم👨🏫
🍃🌹ــــــــــــــــــــــــ
صــراط
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴این مدل اظهار نظر ناشی از نگاه حداقلی و حتی کاریکاتوری به حجاب است. چه عوامانه است که بگوییم حجاب آمده تا دل و دین مردان نلرزد. خروجی همین نگاه عوامانه، بهانهجوییهای کف خیابانیست که «من هرطور بخواهم بیرون میآیم، مردان چشمانشان را ببندند!» و حالا از زبان زنی مدعی روشنفکری به زبان میآید.
🔹«حجاب» برای زنان و «غض بصر» برای مردان تشریع شده تا جامعه ویترین عرضه و تقاضای جذابیتهای جنسی نشود و انسانیت و شعور و آگاهی مبنای روابط و مناسبات اجتماعی شود و سلایق و دلخواه افراد عرصه عمومی را به تشویش و آشفتگی نکشاند.
🔹تفسیرهای کوته نظرانه از حجاب به عنوان یک پدیده دینی فرهنگی تاریخی در ایران اسلامی از کسی که در این مملکت دکترای تاریخ خوانده و بعنوان دبیر کل یک حزب سیاسی انتخاب میشود جای تأسف دارد.
🔻کاش میشد مفهوم حجاب را از صحنه کشمکشها و کینهتوزیهای سیاسی بیرون کشید و در مباحثات اجتماعی به آن پرداخت. آن وقت است که میبینم این مفهوم نه یک چالش که یک مزیت برای جوامع اسلامیست.
✍️ رها عبداللهی
bidariymelat
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴بعضیاً از آمریکایی ها هم آمریکایی ترن
✅ روزنامه اعتماد ادعا کرده حاج قاسم با همکاری آمریکا با داعش جنگید! حالا خوبه پمپئو اعتراف کرد که سردار حتی نامه ش رو نگرفته و کلینتون هم گفت ما خودمون داعش رو ساختیم!
💢بعضیاً از آمریکایی ها هم آمریکایی ترن!
گفتمان
#سرطان_اصلاحات_آمریکایی
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من🌺 قسمت 53 سر راه میوه و شیرینی میخرد؛ عمه واکنشی نشان نمیدهد، اما من تعجب میکنم: خبریه
🌺دلارام من🌺
قسمت 54
حالم تازه کمی جا آمده است، خواب به چشمم نمیآید، باید با حامد حرف بزنم؛ درباره هر موضوعی جز رفتن.
به اتاقش میروم، بعید است خواب باشد؛ آرام در را باز میکنم، در اتاق نیست؛ روی تختش ساک و لباسهای نظامیاش را گذاشته که جمعشان کند.
در اتاق را میبندم تا دنبالش بگردم؛ لب حوض نشسته و با دست در آب موج میاندازد؛ چشمهای آسمانیاش بین ستارهها میچرخد.
پا به ایوان میگذارم؛ متوجه میشوم روی تخت، چند عکس و کاغذ افتاده؛ بدون اینکه حرفی بزنم روی تخت مینشینم و کاغذها را برمیدارم؛ وصیتنامه دوستان شهیدش است؛ اولی را میخوانم که بدخط و با عجله نوشته شده:
بسم رب الشهدا
مِنَ المؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدواللهَ عَلَیه فَمِنهُم مَن قَضی نَحبَهُ وَ مِنهُم مَن یَنتَظِر وَما بَدَّلوا تَبدیلاً
السلام علیک یا زینب کبری... خانم جان گذشت دوران غربت اهل بیت علیهم السلام و حالا شیعیان شما در سراسر دنیا نمیگذارند دوباره جسارتی به حرم صورت بگیرد. دیگر اجازه نخواهیم داد شمرها و حرملههای زمانه خود را با خون بیگناهان سیراب کنند، حتی اگر از سرهایمان کوه بسازند یا زنده زنده در شعلههای آتشمان بسوزانند، باز به فریاد هل من ناصر لبیک خواهیم گفت.
توصیه اکید بنده به اطرافیان اول انجام واجبات و مستحبات و ترک محرمات و مکروهات است و از اهمّ واجبات، حفظ انقلاب و خون شهدا و اطاعت از امام خامنهای حفظه الله تعالیست. همانا کسی که به هنگام یاری رهبرش خواب باشد، با لگد دشمنان بیدار خواهد شد.
علی مصدق خواه- 12 اردیبهشت 95
دستم را روی دهانم میگذارم که جیغ نکشم؛ مصدقخواه مگر فامیل حاج مرتضی نبود؟! وصیتنامهها را از نظر میگذارنم و میگذارم کنارم.
- تاحالا وصیتنامه یه شهید زنده رو نخونده بودی؟صدای حامد است؛ آرام با دست در گلدان اطلسی آب میریزد و مثل بچهای نوازشش میکند، نگاهش به من نیست؛ ادامه میدهد: آخرین باری که رفت سوریه اینو نوشته؛ بجز علی، صاحب تموم این وصیتنامهها شهید شدن؛ وقتشه اینا رو برسونم دست خونوادههاشون، فردا میای باهم بریم؟
بجای جواب، یکبار دیگر تاریخ وصیتنامهها را مرور میکنم؛ وصیتنامه علی قدیمیتر است؛ میگوید: حالا که علی اومد خیالم از بابت شما راحت شد. واقعا قابل اعتماده، ولی بازم هرچی تو بگی؛ منکه نمیتونم مجبورت کنم.
آرنجم را لبه تخت میگذارم و دستم را میزنم زیر چانهام؛ کاش بازهم حرف بزند، از سوریه بگوید، از گذشته، از پدر، از امید، صبر، دلارام... هرچه دوست دارد بگوید اصلا؛ فقط میخواهم حرف بزند.لبخند کوچکی روی لبهایش مینشیند: این علی کلا سر نترسی داره! میدونی چی شد که به این روز افتاد؟
منتظر جواب نمیماند و ادامه میدهد: یه ترکش کوچولوی ساده خورده بودا، ولی چون حاضر نشد بیاد عقب، ترکشه با موج انفجار حرکت کرده و زده اعصاب دست رو ترکونده! بعدشم چندتا ترکش دیگه نوش جون میکنه، بازم قبول نمیکرده بیاد عقب، به زور میارنش با کلی گریه و زاری و ضجه و ناله!
چشمم به یکی از عکسها میافتد؛ حامد و علی دست در گردن هم، با لباس نظامی.
چشم از تصویر لرزان ماه در حوض برمیدارد و مستقیم نگاهم میکند: خواهر داشتن خیلی خوبه، دلت گرم میشه به حضورش؛ لوست میکنه ازبس محبت میکنه! نمیدونم همه خواهربرادرا همینطورن یا فقط ما اینطوری هستیم؟!
چشمانش پر از محبت است و میدرخشد، دوست دارم تا قیام قیامت نگاهش کنم.
- نمیدونی تو سوریه، بغل گوشمون چه خبره؛ چیزی که تو تلوزیون و اخبار میبینی یه صدم اون چیزی که واقعیت داره نیست؛ انقدر این داعشیا وحشیاند که حد نداره؛ میدونی، خیلیام حس میکنن مسلمونن! معتقدن برای خدا و پیامبر آدم میکشن! یه جونورای عجیبی هستن اینا... وظیفه شما طلبهها اینه که فرق اسلام رو با عقیده اینا مشخص کنین تو دنیا.دستم را از زیر چانهام برمیدارم، به پشت تکیه میدهم و دستانم را ستون میکنم.
- میترسم حامد! خیلی از آینده میترسم!
- توکل رو گذاشتن واسه همین وقتا دیگه آبجی جان!
گلدان را لب حوض میگذارد و روی تخت، کنار من مینشیند.
- بابا خیلی دوست داشت شبا بیاد تو حیاط، نماز بخونه یا ستارهها رو نگاه کنه.
دلم برای پدر نداشتهام تنگ میشود؛ اصلا شاید حامد را بخاطر شباهتش به پدر دوست دارم.
- قبول دارم، حق داری نگران باشی، ولی خدایی که تا الان هواتو داشته، بعدشم تنهات نمیذاره.
عکسها را برمیدارد و یکی یکی از نظر میگذراند؛ درهمان حال میپرسد: حالا میخوای علی رو جدی بگیری یا کلا بیخیالش بشی؟
قلبم میایستد؛ خیره میشوم به ماه و نفس عمیق میکشم؛ نمیدانم چه بگویم؛ سعی میکنم نخندم ولی گوشه لبم کمی کج میشود و نگاه حامد دور نمیماند..
ادامه دارد..
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh
✳️برنج خود را مقوی کنید:👇
🔸گوجه+پلو👈افزایش وزن و اشتها
🔸عدس+پلو👈تقویت هوش
🔸ماش+پلو👈تقویت بنیه بدنی
🔸هویج+پلو👈ضد اسهال
🔸کشمش+پلو👈ضد کمخونی،وزن دهنده
🔸کنجد+پلو👈تقویت هوش
🔸زیره+پلو👈لاغر،ضد دل_پیچه
#سلامت
#سلامت_بمانید
🍁〰🍂
@Alachiigh
⚜⚜⚜⚜⚜
شیخ رجبعلیخیاط (رحمهالله):
✅اگر مواظب دلتان باشید، و غیر خدا را در آن راه ندهید. آنچه را دیگران نمیبینند شما میبینید و
آنچه دیگران نمیشنوند شما میشنوید.
⚜⚜⚜⚜⚜
#مثبت_اندیشی
🍁〰🍂
@Alachiigh
#کلام_نور
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۲۹۳ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌹شهید ابراهیم همت🌹
تا بود نود و نه درصد کارهای خانه با او بود.
✍آن قدر غرق محبتم می کرد که یادم می رفت از مشکلات جبهه اش بپرسم. تا از راه می رسید حق نداشتم دست به سیاه و سفید بزنم. اگر می خواستم دست بزنم، گاهی تشرم می زد.
خودش شیر بچه ها را آماده می کرد، جای شان را عوض می کرد. با من لباس ها را می شست و می برد پهن شان می کرد و خودش جمع شان می کرد. خودش سفره را پهن می کرد و خودش جمع می کرد.
می گفتم: «تو آنجا خیلی سختی می کشی، چرا باید به جای من هم سختی بکشی؟»
می گفت: «تو بیش از آنها به گردنم حق داری. من باید حق تو و این طفل های معصوم را ادا کنم.»
می گفتم: «ناسلامتی من زن خانه تو هستم و باید وظیفه ام را عمل کنم.»
می گفت: «من زودتر از جنگ تمام می شوم ژیلا. ولی مطمئن باش اگر ماندنی بودم به تو نشان می دادم تمام این روزهایت را چطور بلد بودم جبران کنم.»
همسر شهید
⭐️شادی روح پاک همه شهداصلوات
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روسری مو بکشم جلو، مشکل مملکت حل میشه؟ دزدی و اختلاس حل میشه؟
#حجاب #روسری
Roshangarii
🍁〰🍂
@Alachiigh