📝 #یادداشت_کوتاه | راهبرد غرب در مذاکرات؛ پا روی ترمز دست روی بوق!
🔻 طبق اخبار موثق از مذاکرات، طی یک هفته گذشته هر روز دستِکم یک جلسه در سطح رئیس هیأت با طرفهای اروپایی برگزار شده و موضوعات باقیمانده مطابق پیشنویس جدید به تفصیل مورد بحث قرار گرفته است.
🔹 علاوه بر این و بر خلاف برخی جوسازیهای رسانهای، تبادل پیام در قالب «non-paper» و تنها از طریق «انریکه مورا» معاون مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا و هماهنگکننده گفتوگوها به صورت روزانه و مستمرا در جریان است.
🔸 از آغاز فرآیند جدید مذاکرات، هیأت ایرانی به صورت فشرده در جلسات متعدد در سطوح مختلف شرکت کرده و در تمامی موضوعات باقیمانده با ارائه راهکارهای ابتکاری و سازوکارهای عملیاتی تلاش کرده تا روند گفتگوها با هدف دستیابی به توافق خوب تسریع شود.
🔺با این حال برخی طرف مذاکرات مانند فرانسه سعی در کارشکنی و تلاش برای آشفتگی مذاکرات دارند. اینکه با این رویکرد کارشکنانه «ژان ایو لودریان» وزیر خارجه فرانسه روز سهشنبه از سرعت پایین پیشرفت مذاکرات وین گفت و ایران را متهم کرد نشان از استراتژی غربی ها دارد؛ یعنی پا روی ترمز دست روی بوق .
❌ منبع: نورنیوز
#روایت_درست
#روشنگری | #ثامن
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌خانواده هاشمی و تحریم ایران
🔘پیشنهاد دانلود
#هاشمی_رفسنجانی #فائزه_هاشمی #تحریم #ایران #آمریکا
#روشنگری
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴 هردو روحانی، این کجا و آن کجا!
📺در حاشیه دوازدهمین اجلاسیه سراسری
جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و علمای
محترم بلاد وقتی ارتباط زنده برای سخنرانی رئیس جمهور برقرار شد، در لحظه ورود، ایشان وقتی دید صندلی در نظر گرفته شده تشریفاتی است، همان لحظه دستور دادند و صندلی را عوض کردند، ایشان نمی دانستند که ارتباط برقرار است و اعضاء جلسه دارند ایشان را می بینند !
💯❌💯همین چند سال قبل در همین کشور، رئیس جمهوری سرکار بود که در سفر به مشهد دستور داد برای یک شب استراحت، از تهران مدل مخصوصی از یک تشک گران قیمت خریداری شده و با هواپیما به مشهد ارسال شود تا مبادا در آن چند ساعت، موجبات رنجش خاطر همایونی فراهم شود.😒😏
Kamal lotfi 1367
گفتمان
#دولت_انقلابی
#سرطان_اصلاحات_آمریکایی
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
♥️حکایت آیت الله کشمیری از مرتاض هندی
و امام زمان عجل الله فرجهم♥️
👇👇👇
استاد حجت الاسلام تهرانی میگفت دوران نوجوانی در محضر سیدعبدالکریم کشمیری بودیم این داستان از زبان خود ایشون شنیدیم
آیت الله کشمیری میفرمود در هند یه مرتاضی بود، این توانایی رو داشت که اگر اسم شخص و مادرش رو بهش میگفتیم، بهت میگفت که طرف زندهس یا مرده و کجا دفنه، ازش چندنفر رو پرسیدیم کاملا درست جواب داد.
مثلا آیت الله بروجردی رو پرسیدیم، گفت: کُم کُم.
منظورش قم بود. یعنی قم هستش پرسیدیم زندهس یا مرده، گفت مرده.
آیت الله کشمیری اهل کشمیر بود و زبان هندی رو بلد بود.
این مرتاض این توانایی رو داشت که بفهمه منظور ما چه کسی هست. چون مثلا اسمها خیلی مشترک هستش، شاید تو کل دنیا چندهزار آدم وجود داشته باشه که اسمش محمد باشه و اسم مادرش هم مثلاً فاطمه. ولی این شخص می فهمید معنا و منظور چه کسی هست. این قدرت رو داشت که شرق و غرب عالم رو ببینه و میگفت شخص کجاست و آیا روی خاک هست یا زیر خاک!
آیت الله کشمیری گفت دیدیم وقت خوبیه ازش درباره امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بپرسیم ببینیم حضرت کجاست و مرتاض چی میگه. گفتیم مهدی فرزند فاطمه. مرتاض یکم صبر کرد و گفت چنین کسی رو متوجه نشدم. اونی که منظور شماس این اسمش نیست. ماهم دیدیم اشتباه گفتیم، اسم امام زمان محمد هستش، مهدی لقب حضرته، مادر حضرت مهدی هم باید نرجس بگیم نه حضرت زهراء (سلام الله علیها)، به مرتاض گفتیم، محمد فرزند نرجس، دیدیم مرتاض بعد از چند لحظه مکث، رنگ و روش عوض شد و یِکَم جا خورد و کمی عقب رفت چند بار گفت این کیه؟ این کیه؟ گفتیم چطور مگه؟
اینجای تعریف کردن داستان که رسید آیت الله کشمیری شروع کرد به گریه کردن، به مرتاض گفتیم این امام زمان ماست. گفت هر جای عالم که رفتم این شخص حضور داشت، همه جا بود. جایی نبود که این شخص نباشه!!!.
*اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة و النصر* {مولای متی ترانا و نراک}
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴 فضای مجازی ایران به مثابه گاو شیرده آمریکا
🔹عدم ساماندهی فضای مجازی سبب شده است، اینترنت کشور با هزینه بیت المال و از جیب مردم در اختیار منافع آمریکا قرار گیرد و علاوه بر تقدیم درآمدهای میلیاردی از کشور به نرم افزارهای آمریکایی صهیونیستی بدون اخذ ریالی مالیات، اقتصاد دیجیتال کشور و اشتغال متخصصان IT کشور و از همه بدتر غیرت دینی مردم و اصول و مبانی نظام و انقلاب و حتی جایگاه رفیع شهید و شهادت و حتی سیدالشهدای مقاومت، فدای حفظ حیات این سلاحهای کشنده و منفعت دلالان پهنای باند شود و به جای صدور انقلاب به خارج از کشور مبتنی بر فضای مجازی بومی و ملی، فرهنگ منحط غربی و سبک زندگی غربی تا دورافتاده ترین نقاط کشور تزریق شود؟
🔸وقت آن نرسیده است که مسئولان انقلابی فضای مجازی کشور در قوای سه گانه، همچون #حاج_قاسم ترس محافظه کارانه از هجمه های رسانه ای را زیرپا بگذارند و از دست دادن محبوبیت ظاهری را فدای به دست آوردن محبوبیت واقعی با عمل به دستورات امام جامعه نمایند و فضای مجازی کشور را از ذلت عجز و تسلیم در مقابل دشمنان قسم خورده نظام برهانند و آنگاه شاهد باشند که چگونه بر خلاف فضاسازی های کاذب رسانه ای محبوب دلها خواهند شد؟
#غیرت_دینی
#گاو_شیرده_فضای_مجازی_ایران
💠✍️ دکتر جاویدنیا
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️ نماهنگ جدید سایت رهبر انقلاب درباره تشییع شهید سلیمانی در آستانه سالگرد نماز جمعه تاریخی رهبر انقلاب پس از شهادت حاج قاسم
🙏🙏♥️♥️
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺 بی تو هرگز 🌺 قسمت4⃣ پدرم که از داماد طلبه اش متنفر بود ... بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم عقدکنان
🌺 بی تو هرگز 🌺
قسمت 5⃣
اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم ... من همیشه از ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم ... برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم ... بالاخره یکی از معیارهای سنجش دخترها در اون زمان، یاد داشتن آشپزی و هنر بود ... هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم ... از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت
غذا تفریبا آماده شده بود که علی از مسجد برگشت ... بوی غذا کل خونه رو برداشته بود ... از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید ...
- به به، دستت درد نکنه ... عجب بویی راه انداختی ...
با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم ... انگار فتح الفتوح کرده بودم ... رفتم سر خورشت ... درش رو برداشتم ... آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود ... قاشق رو کردم توش بچشم که ...
نفسم بند اومد ... نه به اون ژست گرفتن هام ... نه به این مزه ... اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود ...
گریه ام گرفت ... خاک بر سرت هانیه ... مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر ... و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد ... خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟ ... پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت ...
- کمک می خوای هانیه خانم؟ ...
با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم ... قاشق توی یه دستم ... در قابلمه توی دست دیگه ... همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود ...
با بغض گفتم ... نه علی آقا ... برو بشین الان سفره رو می اندازم ...
یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد ... منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون ...
- کاری داری علی جان؟ ... چیزی می خوای برات بیارم؟ ... با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن ... شاید بهت کمتر سخت گرفت ...
- حالت خوبه؟ ...
- آره، چطور مگه؟ ...
- شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه ...
به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم ... نه اصلا ... من و گریه؟ ...
تازه متوجه حالت من شد ... هنوز قاشق و در قابلمه توی دستم بود ... اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد ... چیزی شده؟ ...
به زحمت بغضم رو قورت دادم ... قاشق رو از دستم گرفت ... خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید ... مردی هانیه ... کارت تمومه
چند لحظه مکث کرد ... زل زد توی چشم هام ... واسه این ناراحتی، می خوای گریه کنی؟ ...
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه ... آره ... افتضاح شده ...
با صدای بلند زد زیر خنده ... با صورت خیس، مات و مبهوت خنده هاش شده بودم ... رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت…
غذا کشید و مشغول خوردن شد ... یه طوری غذا می خورد که اگر یکی می دید فکر می کرد غذای بهشتیه ... یه کم چپ چپ ... زیرچشمی بهش نگاه کردم ...
- می تونی بخوریش؟ ... خیلی شوره ... چطوری داری قورتش میدی؟ ...
از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده اش گرفت ...
- خیلی عادی ... همین طور که می بینی ... تازه خیلی هم عالی شده ... دستت درد نکنه ...
- مسخره ام می کنی؟ ...
- نه به خدا ...
چشم هام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم ... جدی جدی داشت می خورد ... کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم ... گفتم شاید برنجم خیلی بی نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه ... قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم ... غذا از دهنم پاشید بیرون ...
سریع خودم رو کنترل کردم ... و دوباره همون ژست معرکه ام رو گرفتم ... نه تنها برنجش بی نمک نبود که ... اصلا درست دم نکشیده بود ... مغزش خام بود ... دوباره چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش ... حتی سرش رو بالا نیاورد
- مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی املت درست کنی ... سرش رو آورد بالا ... با محبت بهم نگاه می کرد ... برای بار اول، کارت عالی بود
اول از دستم مادرم ناراحت شدم که اینطوری لوم داده بود ... اما بعد خیلی خجالت کشیدم ... شاید بشه گفت ... برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد…
به روایت همسر و دختر شهید
#ادامه_دارد
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh
✳️صبح ها خرما بخورید!👇
🔸کسی که با معده خالی خرما میخورد، کمتر دچار کمخونی میشود و بدنی مقاوم در برابر باکتریها و ویروسها خواهد داشت، بعلاوه بخاطر افزایش سوخت و ساز بدن باعث لاغری میشود
#صبحانه
#سلامت
#سلامت_بمانید
🍁〰🍂
@Alachiigh
🍁🍁〰〰🍁🍁
✨یادتون باشه که....
خیلی از نعمت های امروزتون همون
دعاهایی هست که فکر می کردین،
خدا صداتون رو نمی شنوه
✨از صمیم قلب تکرار کن: خدایا شکرت
🍁🍁〰〰🍁🍁
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
#آرامش
🍁〰🍂
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۳۱۴ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌹شهید محمد بلباسی🌹
✍به قول شهید بلباسے:
اونقدر خودمونُ درگیرِ
القاب و عناوین کردیم ؛
که یادمون رفته همه باهم برادریم :)
و باید کنارِ هم، باری از رویِ...
دوشِ مردم برداریمــ...🙂
حواسمون ڪجـاست؟💔
مدافعحرمعقیلهبنیهاشمحضرتزینبس
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 انیمیشن برگزیده مردمی در پویش قهرمان درباره انتقام قطعی از ترامپ، پمپئو و قاتلان شهید سلیمانی که در سایت رهبر انقلاب منتشر شده است.
❌و....
⭕️⭕️پس از انتشار پویانمایی "انتقام حتمی است" با موضوع انتقام خون شهید سلیمانی، توییتر حساب سایت رهبر معظم انقلاب را مسدود کرد!
✅بصیرت
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴این تصویر باید عکس منتخب سال شود/لبخند دخترک اسیر در چنگال گرگهای رژیم صهیونیستی!!👌👌
🌎نهضت جهانی مقاومت
🍁〰🍂
@Alachiigh
❌قابل توجه سلبریتیهای داخلی
مانه، ستاره فوتبال تیم ملی سنگاله که سالانه میلیونها پوند درآمد داره. بعد از اینکه مردم تو یه عکس متوجه شدن آیفونش شکسته، تبدیل به سوژه خنده شد. خود اونم با این ژانر همراه شد تا اینکه به یکی از شوخیا که کمی هم زشت بود این جوابو داد:
«چرا من ۱۰ تا ماشین فراری، ۲۰ ساعت الماس و ۲ جت بخوام؟ پولشو دارم ولی چرا؟ چه کمکی به پیشرفت دنیا میکنه؟ من گرسنه نان بودم، من تو مزرعههای زیادی شخم زدم، من پابرهنه تمرین کردم و مدرسه نرفتم.
الان که میتونم، دوست دارم به اونایی که زندگیشون سخته کمک کنم. ترجیح میدم مدرسه بسازم و به مردمی که کم دارن، لباس و غذا بدم. مدرسه و استادیوم ساختم.
به هر فقیری که تو استان سنگاله ۷۰ یورو میدم تا وضعیت مالی خانوادهاش بهتر بشه. مجبور نیستم ماشینهای لوکسو به نمایش بذارم، خانههای لوکس داشتن مال من نیست، همینطور سفرها و پروازها.
ترجیح میدم افراد نیازمند اندکی از اونچه که زندگی به من بخشیده رو بگیرن و خودم داوطلب این تقدیم کردن هستم.»
خیلیا تا قبل از این جواب نمیدونستن مانه بیش از نیم میلیون یورو کمک مالی میکنه و در زادگاهش بیمارستان ساخته.
✅اینجا هم جا داره که گفته بشه :
شیر مادر و نان پدر حلالت 👌👌
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 واکنش مجری تلویزیون به اظهارنظر نماینده مجلس که گفته بود قیمت بنزین یک دلار است:
🔹مگر یارانه ای که چندین سال ثابت مانده به دلار است؟
🔹️ مگر آن کارگر شریف حقوق خود را به دلار میگیرد و با دلار عرق خود را پاک میکند؟
🔹️گاهی حرف نزدن بهتر از حرف زدن است!
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ یک دانشجوی دختر آمریکایی به نام "جسیکا پلاتمور" 27 ساله دارای مدرک کارشناسی ارشد روانشناسی یک آزمایش جالب اجتماعی در مورد آزار و اذیت جنسی انجام داد و فیلم خود را در یوتیوب منتشر کرد.
جایی که او در ابتدا لباسهای تنگ و باز پوشید و شروع به حرکت معمولی در خیابانهای منهتن نیویورک کرد! و به شدت مورد آزار و اذیت کلامی مردان قرار گرفت و برخی از آنها سعی کردند به او نزدیک شوند و ...
بار دوم، جسیکا "با حجاب" همان مسیر قبلی و همان خیابانهایی که دفعه اول قدم زده بود را پیاده رفت ... نتیجه بسیار جالب بود!! در بار دوم و با پوشش جدید دیگر هیچکس او را مورد هیچ نوع آزار و اذیت قرار نداد!!
جسیکا برای اخذ درجه دکترا از دانشگاه نیویورک یک تحقیق طولانی و چندین آزمایش اجتماعی انجام داد و مصاحبهای با تعدادی از مزاحمان و زنانی که مورد آزار و اذیت قرار گرفته بودند، انجام داد و دریافت که "نوع لباس زنان رابطه مستقیمی با جنایات جنسی، مزاحمتهای مختلف و حتی تجاوز دارد!"
زنان هرچه برهنهتر، خطر و تجاوز بیشتر ...
pedarefetne
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺 بی تو هرگز 🌺 قسمت 5⃣ اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم ... من همیشه از ازدواج کردن می
🌺 بی تو هرگز 🌺
#قسمت6⃣
هر روز که می گذشت علاقه ام بهش بیشتر می شد ... لقبم اسب سرکش بود ... و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده بود ... چشمم به دهنش بود ... تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم ... من که به لحاظ مادی، همیشه توی ناز و نعمت بودم ... می ترسیدم ازش چیزی بخوام ... علی یه طلبه ساده بود ... می ترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیوفته ... چیزی بخوام که شرمنده من بشه ... هر چند، اون هم برام کم نمی گذاشت ... مطمئن بودم هر کاری برام می کنه یا چیزی برام می خره ... تمام توانش همین قدره ...
علی الخصوص زمانی که فهمید باردارم ... اونقدر خوشحال شده بود که اشک توی چشم هاش جمع شد ... دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم ... این رفتارهاش حرص پدرم رو در می آورد ... مدام سرش غر می زد که تو داری این رو لوسش می کنی ... نباید به زن رو داد ... اگر رو بدی سوارت میشه ...
اما علی گوشش بدهکار نبود ... منم تا اون نبود تمام کارها رو می کردم که وقتی برمی گرده ... با اون خستگی، نخواد کارهای خونه رو بکنه ... فقط بهم گفته بود از دست احدی، حتی پدرم، چیزی نخورم ... و دائم الوضو باشم ... منم که مطیع محضرش شده بودم ... باورش داشتم ...
9 ماه گذشت ... 9 ماهی که برای من، تمامش شادی بود ... اما با شادی تموم نشد ... وقتی علی خونه نبود، بچه به دنیا اومد ...
مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادی خبر تولد نوه اش رو بده ... اما پدرم وقتی فهمید بچه دختره با عصبانیت گفت ... لابد به خاطر دختر دخترزات ... مژدگانی هم می خوای؟ ...
و تلفن رو قطع کرد ... مادرم پای تلفن خشکش زده بود ... و زیرچشمی با چشم های پر اشک بهم نگاه می کرد ...
مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت ... بیشتر نگران علی و خانواده اش بود ... و می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخورد های اونها باشم ...
هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده ... تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود خونه ... چشمم که بهش افتاد گریه ام گرفت ... نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم ...
خنده روی لبش خشک شد ... با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد ... چقدر گذشت؟ نمی دونم ... مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین ...
- شرمنده ام علی آقا ... دختره ...
نگاهش خیلی جدی شد ... هرگز اون طوری ندیده بودمش ... با همون حالت، رو کرد به مادرم ... حاج خانم، عذر
می خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بزارید ...
مادرم با ترس ... در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون ...
اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش ... دیگه اشک نبود... با صدای بلند زدم زیر گریه ... بدجور دلم سوخته بود ...
- خانم گلم ... آخه چرا ناشکری می کنی؟ ... دختر رحمت خداست ... برکت زندگیه ... خدا به هر کی نظر کنه بهش دختر میده ... عزیز دل پیامبر و غیرت آسمان و زمین هم دختر بود ...
و من بلند و بلند تر گریه می کردم ... با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر می شد ... و اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاق ... با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه ...
بغلش کرد ... در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار داد ... چند لحظه بهش خیره شد ... حتی پلک نمی زد ... در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود ... دانه های اشک از چشمش سرازیر شد .
- بچه اوله و این همه زحمت کشیدی ... حق خودته که اسمش رو بزاری ... اما من می خوام پیش دستی کنم ... مکث کوتاهی کرد ... زینب یعنی زینت پدر ... پیشونیش رو بوسید ... خوش آمدی زینب خانم ...
و من هنوز گریه می کردم ... اما نه از غصه، ترس و نگرانی ...
به روایت همسر ودختر شهید
#ادامه_دارد
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh
187990_۲۰۲۲_۰۱_۱۴_۱۲_۵۱_۳۱_۷۲۶.mp3
3.79M
🏴🏴🌴🌴🌴🌴
السلام علیک یااباعبدالله
السلام علیک یا اباالفضل
السلام علیکِ یا ام البنین
🥀چهارتا بچه هام فدای حسین زهرا
🥀تموم زندگیم فدای حسین زهرا
وفات حضرت ام النبین سلام الله علیها تسلیت
🎙 سید مجید بنی فاطمه
پیشنهاد دانلود
#هیئت_مجازی
🍁〰🍂
@Alachiigh
✅میتونی از دور ببینی و حسرت بخوری.
✅میتونی بگی من بدستش میارم و لذتشو ببری.
〰〰〰⭐️⭐️
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🍁〰🍂
@Alachiigh