🎥 روحانی نمای تفرقهافکنی که تو زرد از آب درآمد
🔺این پسره که وسط میرقصه معروف به سید عیسی علیاکبر (روحانینمای پانترک) است که به تازگی با یک دختر یهودی ازدواج کرده.
🔴مانند اکثر روحانینماهای درباری سواد حوزوی ندارد و در گاراژ خانهاش سخنران شده. از او در پروژه تخریب علیه روحانیون معتقد به مقاومت استفاده میکنند.
🔴سید عیسی که، خودرا روحانی و مسلمان جا زده بود ،، بارها به ایران هم سفر کرده و به عنوان روحانی جوان جمهوری آذربایجان مورد استقبال بعضی از افراد نیز قرار گرفته و بیشتر سعی در تفرقهافکنی داشته است.
🔴 این فرد بار ها آذری های ایران را تحریک می کرد تا در خیابان به تظاهرات علیه یکپارچگی ایران بپردازند و گروه های تجزیه طلب در ایران را تقویت می کرد.
#سید_عیسی #دروغ
#تفرقه
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴فرق حضرت آقا با حضرت والا..!!
🔴فرق عمامه و تاج ..!!
پیشنهاد دانلود👌
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴 پشمکی به نام پهلوی!
سرهنگ بازنشسته ای که قبل انقلاب خدمت میکرده میگفت اگر این جنگ تحمیلی و حمله عراق با این قدرت نظامی و حمایت بین المللی در زمان شاه اتفاق می افتاد، بیشک ایرانی باقی نمی موند چون این امام خمینی بود که تونست توده های مردم رو به جبهه ها بکشونه، کاری که شاه ازش عاجز بود.
#ایران_قوی
#پشمک_پهلوی
#دهه_فجر
🍁〰🍂
@Alachiigh
⚠️ عادی سازی #همجنسبازی
بازسازی قوم لوط
❗️اضافه شدن ایموجی #مرد_باردار به گوشیهای شرکت اَپل
🔹عادی انگاری این تفکر ابتدا با همگانی شدن تصاویر آن به صورتهای مختلف اعم از طنز، ترحم انگیزی، حقوق بشر، تساوی حقوق زن و مرد، ایموجی، استیکر و .... شروع خواهد شد و وقتی اینها مداوم در مقابل چشم افراد و در معرض دید باشند بدون نشان دادن عکس العملی، بی حس سازی افکار شروع خواهد شد.
💢بازسازی قوم لوط از اهداف صهیونیسم جهانی است.
#عموفیدل
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺 بی_تو_هرگز 🌺 #قسمت 0⃣2⃣ وجودم آتش گرفته بود ... می سوختم و ضجه می زدم ... محکم علی رو توی بغ
🌺 بی تو هرگز 🌺
#قسمت 1⃣2⃣
نه دلی برای برگشتن داشتم ... نه قدرتی ... همون جا توی منطقه موندم ... ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن ...
- سریع برگردید ... موقعیت خاصی پیش اومده ...
رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پرواز انتقال مجروحین برگشتم تهران ... دل توی دلم نبود ... نغمه و اسماعیل بیرون فرودگاه... با چهره های داغون و پریشان منتظرم بودن ... انگار یکی خاک غم و درد روی صورت شون پاشیده بود ...
سکوت مطلق توی ماشین حاکم بود ... دست های اسماعیل می لرزید ... لب ها و چشم های نغمه ... هر چی صبر کردم، احدی چیزی نمی گفت ...
- به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟
- نه زن داداش ... صداش لرزید ... امانته ...
با شنیدن "زن داداش" نفسم بند اومد و چشم هام گر گرفت... بغضم رو به زحمت کنترل کردم ...
- چی شده؟ ... این خبر فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم؟ ...
صورت اسماعیل شروع کرد به پریدن ... زیرچشمی به نغمه نگاه می کرد ... چشم هاش پر از التماس بود ... فهمیدم هر خبری شده ... اسماعیل دیگه قدرت حرف زدن نداره ... دوباره سکوت، ماشین رو پر کرد ...
- حال زینب اصلا خوب نیست ... بغض نغمه شکست ... خبر شهادت علی آقا رو که شنید تب کرد ... به خدا نمی خواستیم بهش بگیم ... گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم ... باور کن نمی دونیم چطوری فهمید ...
جملات آخرش توی سرم می پیچید ... نفسم آتیش گرفته بود ... و صدای گریه ی نغمه حالم رو بدتر می کرد ... چشم دوختم به اسماعیل ... گریه امان حرف زدن به نغمه نمی داد...
- یعنی چقدر حالش بده؟ ...
بغض اسماعیل هم شکست ...
- تبش از 40 پایین تر نمیاد ... سه روزه بیمارستانه ... صداش بریده بریده شد ... ازش قطع امید کردن ... گفتن با این وضع...
دنیا روی سرم خراب شد ... اول علی ... حالا هم زینبم ...
تا بیمارستان، هزار بار مردم و زنده شدم ... چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم ...
از در اتاق که رفتم تو ... مادر علی داشت بالای سر زینب دعا می خوند ... مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد ... چشم شون که بهم افتاد حال شون منقلب شد ... بی امان، گریه می کردن ...
مثل مرده ها شده بودم ... بی توجه بهشون رفتم سمت زینب ... صورتش گر گرفته بود ... چشم هاش کاسه خون بود ... از شدت تب، من رو تشخیص نمی داد ... حتی زبانش درست کار نمی کرد ... اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت ... دست کشیدم روی سرش ...
- زینبم ... دخترم ...
هیچ واکنشی نداشت ...
- تو رو قرآن نگام کن ... ببین مامان اومده پیشت ... زینب مامان ... تو رو قرآن ...
دکترش، من رو کشید کنار ... توی وجودم قیامت بود ... با زبان بی زبانی بهم فهموند ... کار زینبم به امروز و فرداست ...
دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود ... من با همون لباس منطقه ... بدون اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم ... پرستار زینبم شدم ... اون تشنج می کرد ... من باهاش جون می دادم ...
دیگه طاقت نداشتم ... زنگ زدم به نغمه بیاد جای من ... اون که رسید از بیمارستان زدم بیرون ...
رفتم خونه ... وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... دو رکعت نماز خوندم ... سلام که دادم ... همون طور نشسته ... اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت ...
- علی جان .. هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم ... هیچ وقت ازت چیزی نخواستم ... هیچ وقت، حتی زیر شکنجه شکایت نکردم ... اما دیگه طاقت ندارم ... زجرکش شدن بچه ام رو نمی تونم ببینم ... یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری ... یا کامل شفاش میدی ... و الا به ولای علی ... شکایتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا می کنم ... زینب، از اول هم فقط بچه تو بود ... روز و شبش تو بودی ... نفس و شاهرگش تو بودی ... چه ببریش، چه بزاریش ... دیگه مسئولیتش با من نیست ...
اشکم دیگه اشک نبود ... ناله و درد از چشم هام پایین می اومد ... تمام سجاده و لباسم خیس شده بود ...
به روایت همسر و دختر شهید
➖جھتِ مطالعہے هࢪ قسمٺ از رمانها
1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیسٺ
#ادامه_دارد
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چقدر به دل نشست کار شما خانم خبرنگار
▪️اقدام زیبا و ارزشمند خانم هاجر کجوری، خبرنگار صدا و سیمای مرکز فارس😍😍
🍁〰🍂
@Alachiigh
✳️از بین بردن لکه های صورت
🔸 برای از بین بردن لک های صورت یکی از طبیعی ترین روش ها نوشیدن خاکشیر و ترنجبین بصورت ناشتا است که باعث روشن شدن پوست می شود.
#زیبایی
#سلامت
#سلامت_بمانید
🍁〰🍂
@Alachiigh
👈اگر حق با شماست،
خشمگین شدن نیازی نیست.
و اگر حق با شما نیست، هیـچ حقی برای عصبانی بودن ندارید …
⚜⚜⚜⚜
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🎋〰❄️
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۳۲۹ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌹شهید سید میلاد موسوی🌹
مهمان شام
✍آنقدر آتش دشمن سنگین بود که همرزمانش فقط توانسته بودند پیکرش را چندصد متر عقب بیاورند و در پستویی زیر شاخ و برگ درختان زیتون پنهان کنند.
به همرزمانش سپرده بود «من شهید شدم پیکرم را به عقب نیاورید»
حکایت شهادت میلاد آن هم برای دفاع از حرم مایه مباهات پدر بود ولی حالا پیکر شهید یا مزاری برای آرام گرفتنش تنها دارایی او بود.
دو سه هفتهای از شهادتش گذشت و خبری از پیکرش نشد، یکی دو بار رفتند برای انتقال پیکر اما میلاد در جایی که نشان کرده بودند نبود تا اینکه دو شب متوالی به خواب همرزمش میآید و میگوید «دوست داشتم همین جا پیش عمه جانم حضرت زینب(س) بمانم اما بابام خیلی اذیت میشه فقط و فقط به خاطر بابا انشاءالله خیلی زود برمیگردم»
و نام و نشان جایی که بود را میدهد. این خواب راهی شد برای یافتن پیکر سید میلاد اما پیکری بیسر و بیدست و بیپا.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰❄️
@Alachiigh
✅ #یک_خبر_یک_تحلیل( ۱۶۰)
🌀 خبر: شبکه یک رسانه ملی (۷ بهمنماه) دچار اختلال و نفوذ سایبری قرار گرفت. این حمله ۱۰ ثانیه طول کشید و در جریان آن سخنرانی رهبران گروهک منافقین پخش شد.
💠 گزاره خبري: معاون توسعه و فناوری صداوسیما در توضیح این اتفاق به شبکه خبر گفت: «باتوجه به اینکه زیرساختهای مدنظر از قبل در نظر گرفته شده بود، به نظر میرسد این اتفاق، کار فوقالعاده پیچیدهای است که بهاحتمال خیلی زیاد کسانی که صاحب این تکنولوژی هستند میتوانند از «بکدور»ها و امکاناتی که خودشان از قبل روی سیستمها در نظر گرفتند، بهرهبرداری کنند و بتوانند به زیرساختها صدمه بزنند».
❌ گزاره تحلیلی:
1⃣ نیروهای داخلی ای که چنین موضوعی را یک فاجعه می دانند و منافقانی که آن را یک دستاورد بزرگ، باید بدانند که چنین حملاتی پدیده جدیدی نیست؛ در مهرماه سال جاری بود که واتساپ، اینستاگرام و فیسبوک با ۴ میلیاردی عضو دچار اختلال شد و عملکرد آنها تا ۴۸ ساعت متوقف و مختل شد.
2⃣ ثانیاً، این اختلال کوتاه نشان داد که سیستم رسانهای ما آنگونه که باید برای مقابله با بحرانها آماده نیست لذا ضروری است که مسئولین امر شرایط را برای مواجهه با چنین شرایطی بهبود بخشند.
3⃣ ثالثاً، اگر اثبات شود عوامل نفوذی درصدد خرابکاری در صداوسیما بودهاند، این اختلال کوتاه میتواند تمام شبکهسازی آنها را در سازمان صداوسیما افشا کند و منجر به پاک کردن عناصر منافق که در سازمانهای اداری نظام لانه کردهاند، شود.
4⃣ نکته چهارم اینکه، جریان نفاق در داخل و خارج از کشور میداند که هرگاه یک ضربه کوچکی به نظام اسلامی وارد کرده، ضرباتی بسیار شدیدتری بر آنها وارد شده است و اکنون به مرصاد دیگری وارد شدهاند و سرپلهای رسانهای و تبلیغی آنها در داخل و خارج کشور هدف آتی سربازان سایبری انقلاب اسلامی خواهد بود.
✍ حسین عباسیان
#روایت_درست
#روشنگری | #ثامن
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️🔴🔴🔴
📍وزارت بهداشت: به دلیل عوارض شدید اما نادر لخته خون شدن در قلب و مغز، افراد زیر ۵۰ سال و افراد در سن باروری از تزریق واکسن آسترازنکا دوری کنند!
✅ منتظر خبرهای بعدی از عوارض سایر واکسنهای که فرمول مشابه دارند، هستیم!
✅البته حکیم انقلاب قبلا فرموده بود که ورود واکسنهای انگلیسی و آمریکایی ممنوع است؛ اما میلیونها دوز آسترازنکا به بهانهی تولید و اعزام از کشور ثالث، وارد ایران شد!
🇮🇷
#واکسن
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاه میگه من حافظ منافع آمریکا بودم، طرفداراش میگن مرحوم غلط کرده! به فکر منافع مردم بود😂
#شب_ظلمانی_شاهنشاهی
#مامور_آمریکا
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔹 تصویری از حضور صبح امروز رهبر انقلاب در مزار شهدای گمنام قطعه ۴۰ بهشت زهرا سلامالله علیها
⭕️ وقتی از بیعدالتیها به ستوه اومدی، وقتی از همهجا و همهکس ناامید شدی، وقتی به این نتیجه میرسی که قرار نیست به این زودیا چیزی درست بشه؛ یهو میاد و با اون چهرهی خندونش بهت میفهمونه هنوزم میشه امیدوار بود!
سایهات کم نشود حضرت عشق ❤️
👤 مِــــــــهْدی
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑تدریس فیزیک و ریاضیات به سبک منافقین توسط مسعود رجوی😂😂
رئیسشون اینه ببینید بقیهشون چه پت و متی هستن😁
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥صحبت هایی که باعث کناره گیری مسعود و پولاد کیمیایی از جشنواره فیلم فجر شد
🔹در پی حضور شهاب حسینی در جمع داوران جشنواره فجر، مسعود و پولاد کیمیایی از حضور در جشنواره کناره گیری کردند.
🔹سال ۱۳۹۸ در پی حادثه تلخ هواپیمای اوکراینی، مسعود کیمیایی جشنواره را تحریم کرد و شهاب حسینی از او بابت این تحریم بسیار انتقاد کرد.
بخشی از این صحبت ها را ببینید
#عموفیدل
👇👇👇👇👇
♦️ پسر مسعود کیمیایی با جمله «قضاوتهای بزرگ کار آدمهای کوچک نیست» و اعتراض به داوری شهاب حسینی از جشنواره فیلم فجر انصراف داد.
▪️شهاب حسینی که دارنده سی جایزه داخلی و خارجی بازیگریه توسط کسی که اگه باباش کارگردان نبود نهایتا جلو فامیل پانتومیم بازی میکرد، کوچیک قلمداد شده 😁
#دهه_فجر #سیمرغ
#شهاب_حسینی
#کیمیایی
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اسلام به زن ها گفته عورت هستند....؟؟
😐🙈
#اعتقادی
#اجتماعی
#علیین
#مصطفی_محمدی
🔅ببینید و ببینانید👉
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺 بی تو هرگز 🌺 #قسمت 1⃣2⃣ نه دلی برای برگشتن داشتم ... نه قدرتی ... همون جا توی منطقه موندم ... د
🌺 بی تو هرگز 🌺
#قسمت 2⃣2⃣
برگشتم بیمارستان ... وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود ... چشم های سرخ و صورت های پف کرده...
مثل مرده ها همه وجودم یخ کرد ... شقیقه هام شروع کرد به گز گز کردن ... با هر قدم، ضربانم کندتر می شد ...
- بردی علی جان؟ ... دخترت رو بردی؟ ...
هر قدم که به اتاق زینب نزدیک تر می شدم ... التهاب همه بیشتر می شد ... حس می کردم روی یه پل معلق راه میرم... زمین زیر پام، بالا و پایین می شد ... می رفت و برمی گشت ... مثل گهواره بچگی های زینب ...
به در اتاق که رسیدم بغض ها ترکید ... مثل مادری رو به موت ... ثانیه ها برای من متوقف شد ... رفتم توی اتاق ...
زینب نشسته بود ... داشت با خوشحالی با نغمه حرف می زد ... تا چشمش بهم افتاد از جا بلند شد و از روی تخت، پرید توی بغلم ... بی حس تر از اون بودم که بتونم واکنشی نشون بدم ... هنوز باورم نمی شد ... فقط محکم بغلش کردم ... اونقدر محکم که ضربان قلب و نفس کشیدنش رو حس کنم ... دیگه چشم هام رو باور نمی کردم ...
نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد ...
- حدود دو ساعت بعد از رفتنت ... یهو پاشد نشست ... حالش خوب شده بود ...
دیگه قدرت نگه داشتنش رو نداشتم ... نشوندمش روی تخت...
- مامان ... هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا ... هیچ کی باور نمی کنه ... بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همه اش نور بود ... اومد بالای سرم ... من رو بوسید و روی سرم دست کشید ... بعد هم بهم گفت ...
به مادرت بگو ... چشم هانیه جان ... اینکه شکایت نمی خواد ... ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن ... مسئولیتش تا آخر با من ... اما زینب فقط چهره اش شبیه منه ... اون مثل تو می مونه ... محکم و صبور ... برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم ...
بابا ازم قول گرفت اگر دختر خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم ... وقتش که بشه خودش میاد دنبالم ...
زینب با ذوق و خوشحالی از اومدن پدرش تعریف می کرد ... دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه می کردن ... اما من، دیگه صدایی رو نمی شنیدم ... حرف های علی توی سرم می پیچید ... وجود خسته ام، کاملا سرد و بی حس شده بود ... دیگه هیچی نفهمیدم ... افتادم روی زمین
مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس بدیم و بریم پیش اونها ... می گفت خونه شما برای شیش تا آدم کوچیکه ... پسرها هم که بزرگ بشن، دست و پاتون تنگ تر میشه ... اونجا که بریم، منم به شما میرسم و توی نگهداری بچه ها کمک می کنم ...
مهمتر از همه دیگه لازم نبود اجاره بدیم ...
همه دوره ام کرده بودن ... اصلا حوصله و توان حرف زدن نداشتم ...
- چند ماه دیگه یازده سال میشه ... از اولین روزی که من، پام رو توی این خونه گذاشتم ... بغضم ترکید ... این خونه رو علی کرایه کرد ... علی دست من رو گرفت آورد توی این خونه ... هنوز دو ماه از شهادت علی نمی گذره ... گوشه گوشه اینجا بوی علی رو میده ... دیگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد ...
من موندم و پنج تا یادگاری علی ... اول فکر می کردن، یه مدت که بگذره از اون خونه دل می کنم اما اشتباه می کردن... حتی بعد از گذشت یک سال هم، حضور علی رو توی اون خونه می شد حس کرد ...
کار می کردم و از بچه ها مراقبت می کردم ... همه خیلی حواسشون به ما بود ... حتی صابخونه خیلی مراعات حال مون رو می کرد ... آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود اما بیشتر از همه برای بچه های من پدری می کرد ... حتی گاهی حس می کردم ... توی خونه خودشون کمتر خرج می کردن تا برای بچه ها چیزی بخرن ...
تمام این لطف ها، حتی یه ثانیه از جای خالی علی رو پر نمی کرد ... روزگارم مثل زهر، تلخ تلخ بود ... تنها دل خوشیم شده بود زینب ... حرف های علی چنان توی روح این بچه 10 ساله نشسته بود که بی اذن من، آب هم نمی خورد ... درس می خوند ... پا به پای من از بچه ها مراقبت می کرد... وقتی از سر کار برمی گشتم ... خیلی اوقات، تمام کارهای خونه رو هم کرده بود ...
هر روز بیشتر شبیه علی می شد ... نگاهش که می کردیم انگار خود علی بود ... دلم که تنگ می شد، فقط به زینب نگاه می کردم ... اونقدر علی شده بود که گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو می بوسید ...
عین علی ... هرگز از چیزی شکایت نمی کرد ... حتی از دلتنگی ها و غصه هاش ... به جز اون روز ...
از مدرسه که اومد، رفتم جلوی در استقبالش ... چهره اش گرفته بود ... تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست ... گریه کنان دوید توی اتاق و در رو بست ...
به روایت همسر و دختر شهید
جھتِ مطالعہے هࢪ قسمٺ از رمانها؛
1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیسٺ
#ادامه_دارد
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh