eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.8هزار ویدیو
59 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
آلاچیق 🏡
🌺نیمہ ݐــنہان ماه 🌺 ✿ قسمت 0⃣4⃣ از صدای جیغم #محمدحسین و #هدی از خواب پریدند. با هر ضربه ی ایوب
🌺نیمہ ݐــنہان ماه 🌺 ✿ قسمت 1⃣4⃣ داروی چرک خشک کن خیلی وقت بود که کرده بود و دردناک شده بود... دکتر تا به پوستش کشید، چرک پاشید بیرون چند بار ظرف و ملحفه ی زیر ایوب را عوض کردند ولی چرک بند نیامد... دکتر گفت نمی توانم بخیه بزنم، هنوز چرک دارد. با زخم باز برگشتیم خانه... صبح به صبح که را خالی می کردم، می دیدم ایوب از سرخ می شود و به خوردش می پیچد. حالا وقتی حمله عصبی سراغش می آمد تمام فکر و ذکرش بود. می دانستم دیر یا زود ایوب کار دست خودش می دهد. آن روز دیدم نیم ساعت است که صدایم نمی زند. هول برم داشت. ایوب کسی بود که "شهلا،شهلا" از زبانش نمی افتاد. صدایش کردم.... _ایوب........؟ جواب نشنیدم. کنار دیوار بی حال نشسته بود. خون تازه تا روی فرش آمده بود. نوک چاقو را فرو کرده بود توی اش و فشار می داد. فورا آقای نصیری همسایه پایینیمان را صدا کردم.... بچه ها دویدند توی پذیرایی و خیره شدند به ایوب می دانستم زورم نمی رسد چاقو را بگیرم. می ترسیدم چاقو را آن قدر فرو کند تا به قلبش برسد. چانه ام لرزید. _ایوب... جان...... چاقو.... را .... بده... به... من...آخر چرا .....این کار را....می کنی؟ آقای نصیری رسید بالا، مچ ایوب را گرفت و فشار داد. ایوب داد زد: _ "ولم کن....بذار این ترکش لعنتی را دربیاورم....تو را....به خدا شهلا....." بغضم ترکید. _"بگذار برویم دکتر" آقای نصیری دست ایوب را از سینه اش دور کرد. ایوب بیشتر تقلا کرد. _"دارم میسوزم، به خدا خودم می توانم، می توانم درش بیاورم. شهلا....خسته ا کرده، تو را خسته کرده." ها کنار من ایستاده بودند و اشک می ریختند. چاقو از دست ایوب افتاد.... تنش می لرزید و قطره های اشک از گوشه چشمش می چکید. قرص را توی دهانش گذاشتم. لباس خونیش را عوض کردم. زخمش را پانسمان کردم و او را سر جایش خواباندم. به هوش آمد... و زخم تازه اش را دید. پرسید این دیگر چیست؟ اشکم را پاک کردم و چیزی نگفتم. و اگر برایش تعریف می کردم خیلی از من و بچه ها می کشید. به روایت همسر شهید ⭐️برای خواݩدݩ‌هرقسمٺ‌از رماݩ‌1صݪواٺ‌ به نیت فرج اݪـزامیسٺ 🍁〰🍂 @Alachiigh
✳️ با این خوراکیها قلبتان ☝️ را سالم نگهدارید! 🔸سیب : کاهش کلسترول 🔸گوجه فرنگی : کاهش حمله قلبی 🔸پیاز : کاهش لخته شدن خون و ... 🎋〰🍃 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۳۸۶ مصحف شریف ✨همراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 🍁〰🍂 @Alachiigh
🌹شهید رضا میرزایی🌹 ✅کدومتون حاضرید ؟.. یک «مین» منور رو با درجه حرارت ۱۶۰۰،که توی سکوت و تاریکی شب داره میسوزه ،، و نزدیکه ،که عملیاتو لو بده و‌ جون ....👆👆👆 ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰🍃 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴⚠️ فوری ‼️ فوری ⚠️🔴 🚨 به دلیل استقبال کم‌نظیر هموطنان عزیز از مسابقه عظیم فرهنگی «آشنای غریب»، علاوه بر ، مهلت‌ ثبت‌نام و زمان برگزاری مسابقه نیز ‼️ 🎁 جوایز ارزنده‌ی این مسابقه، ۵۰ میلیون تومان شامل: 💰 ۱۲ کارت هدیه یک میلیون تومانی برای نفرات برتر 💰 ۱۲ کارت هدیه پانصد هزار تومانی برای نفرات برتر 💰 ۳۱۳ کارت هدیه صد هزار تومانی به قید قرعه برای افرادی که حداقل نصف نمره آزمون را کسب کنند ⏳آخرین مهلت ثبت نام در مسابقه: ۲۰ فروردین ۱۴۰۱ 📆 تاریخ برگزاری مسابقه: ۲۵ و ۲۶ فروردین ۱۴۰۱ ✅ ثبت‌نام در مسابقه، دانلود نسخه PDF جزوه‌ی «آشنای غریب» و عضویت در کانال اطلاع‌رسانی: 🆔 zil.ink/ashenaye_gharib 📌 کلیه‌ی جوایز این مسابقه، از جانب دوستان و اعضای تامین شده و کاملا مردمی است. ✅RooyinDezh 🎋〰🍃 @Alachiigh
💢 سکوت «سلبریتی های گرین کارتی» در برابر بازداشت هنرمند ایرانی در آمریکا ✍️بیداری 🎋〰🍃 @Alachiigh
بیانیه بازیگران زن ایرانی علیه آزارگران جنسی 🔹بسیاری از زنان سینماگر ایرانی همچون نیکی کریمی، هدیه تهرانی و پوران درخشنده در اعتراض به خشونت و آزارگری بر زنان در محیط سینما بیانیه صادر کردند و تشکیل کمیته‌ای مستقل در خانه سینما برای رسیدگی به این روایت‌ها را خواستار شدند. 🔹در این بیانیه آمده:« هر فرد صاحبت‌ قدرت و شهرت در سازوکار سینمای ایران از موقعیت خود برای قلدری، تهدید، توهین، تحقیر و تعرض به زنان بهره‌برداری می‌کند. بی‌آنکه نهادهای قانونی، خانه سینما، سینماگران و منتقدان آن‌ها را وادار به پاسخگویی و پذیرش مسئولیت کارشان کنند. 🔹ما زنان دست‌اندرکار سینما اعلام می‌کنیم هرگونه خشونت، آزار و باج‌گیری جنسی در محیط کار از نظر ما محکوم است و برای توقف آن خواستار عواقب قانونی جدی برای متخلفین هستیم». Farsna 🎋〰🍃 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آلاچیق 🏡
🌺نیمہ ݐــنہان ماه 🌺 ✿ قسمت 1⃣4⃣ #جای_تزریق داروی چرک خشک کن خیلی وقت بود که #چرک کرده بود و دردناک
🌺نیمہ ݐــنہان ماه 🌺 ✿قسمت 2⃣4⃣ صبح هدی با صدای بلند خداحافظی کرد.... ایوب با چشم هدی را دنبال کرد تا وقتی در را به هم زد و رفت مدرسه گفت: _"شهلا، هیچ دقت کرده ای که هدی خیلی بزرگ شده؟" هدی تازه اول راهنمایی بود خنده م گرفت. _آره خیلی بزرگ شده، دیگه باید براش جهیزیه درست کنم." خیلی جدی نگاهم کرد. _ "جهیزیه؟ اصلا، آن قدر از این کاسه و بشقابی که به اسم به دختر می دهند بدم میاید. به دختر باید فقط داد که اگر روزی روزگاری مشکلی پیدا کرد، داشته باشد." _ اووووه، حالا کو تا شوهر کردن هدی؟ چقدر هم جدی گرفتی!" دستش را گذاشت زیر سرش و خیره شد به سقف _ "اگر یک روز پسر خوب ببینم، خودم برای هدی خواستگاریش می کنم" صورتش را نیشگون گرفتم + "خاک بر سرم، یک وقت این کار را نکنی. آن وقت می گویند دخترمان کور و کچل بوده" خنده اش گرفت _"خب می آیند می بینند. می بینند دخترمان نه کور است و نه کچل. خیییلی هم خانم است" می دانستم ایوب کاری را که میگوید "میکنم"، انجام می دهد. برای همین دلم شور افتاد نکند خودش روزی پا پیش بگذارد. عصر دوباره را از دست داد... اصرار داشت از خانه بیرون برود، التماسش کردم فایده ای نداشت. را فرستادم ماشینش را دستکاری کند که راه نیفتد. درد همه ی هوش و حواسش را گرفته بود. اگر از خانه بیرون می رفت حتی راه برگشت را هم می کرد. دیده بودم که گاهی توی کوچه چند دقیقه می نشیند و به این فکر می کند که اصلا کجا می خواهد برود. از فکر این که بیرون از خانه بلایی سرش بیاید تنم لرزید. تلفن را برداشتم. با شنیدن صدای ماموران آن طرف، بغضم ترکید. صدایم را می شناختند. منی که به سماجت برای درمان ایوب معروف بودم، حالا به التماس افتاده بودم: _"آقا تو را به خدا...تو را به جان عزیزتان آمبولانس بفرستید، ایوب حال خوبی ندارد، از دستم میرود آ.....می خواهد از خانه بیرون برود" - چند دقیقه نگهش دارید،الان می آییم. چند دقیقه کجا، غروب کجا...... از صدای بی حوصله آن طرف گوشی باید می فهمیدم دیگر از من و ایوب و سرکارمان گذاشته اند. ایوب مانده بود خانه ولی حالش تغییر نکرده بود. دوباره راه افتاد سمت در _ "من دارم میروم تبریز، کاری نداری؟" از جایم پریدم + "تبریز چرا؟" _ میخواهم پایم را بدهم به همان دکتری که خرابش کرده بگویم خودش قطعش کند و خلاص.... به روایت همسر شهید ⭐️برای خواݩدݩ‌هرقسمٺ‌از رماݩ‌1صݪواٺ‌ به نیت فرج اݪـزامیسٺ 🍁〰🍂 @Alachiigh