فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌الزامات عمل به تواصی رهبری و وظیفه شرعی یکایک فعالین عرصه رسانه❗👌👌❗
#فعالین_رسانه
#جهاد_تبیین
#مطالبه_گری
🌐گفتمان ۲
🎋〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌⭕️ شبکه خبر دوباره هک شد
🔹 ما با ولایت زندهایم، انتقام میگیریم
عاشق این سروده خوانی های حماسی هستیم.. چقدر جای این سرودها در راهپیمایی های ما خالیه.. ماشاالله به یاوران حسین علیه السلام
roshangarii
#لبیک_یا_خامنه_ای
🎋〰🍂
@Alachiigh
🔴📸❌علی عباسی کارگردان فیلم عنکبوت مقدس با لباس روحانیت و دندان خون آشامی در فرش قرمز هامبورگ
❌هر چی بیشتر میگذره متوجه میشیم وقاحت و بیشرفی این جماعت حد و مرزی نداره
#عنکبوت_مقدس
🎋〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜علمــدارعشــق قسمت #سوم بانرجس از خونه دراومدیم الان هرکس منو با نرجس ببینه فکر میکنه منم یه دخت
⚜علمــدارعشــق
قسمت #چهارم
صدای زنگ در بلندشد من باچادر جلوی در وایستادم
چون بقول مامان میزبان اصلی این مهمونی منم
اولین گروه مهمونامون داداشم آقا سیدعلی با دامادش و عروسش بود
بعدش آقاسیدمجتبی باخانوادش دوهفته بود برادرزاده ام سیدهادی عقد کرده بود
«سیدهادی» چهارسالی از منو و نرجس سادات بزرگتر بود پسر خیلی مذهبی بود
عمه فدای قد وقامتش بره خانمشم همسن ما بود یه دختر خیلی مومن و محجبه
سیدهادی: سلام عمه خانم چقدر چادر بهت میاد عمه کوچلوی من
بعد رو به دختری که کنارش بود اشاره کرد
_عمه جان ایشان «مائده سادات» خانمم
بعدرو به من کرد و گفت
_مائده جان ایشان هم عمه دانشمندم که زمان عقدمون مشغول درس خوندن بود
من: خوشبختم عزیزم ان شاالله به پای هم پیر بشید
مائده باگونه های سرخ شده
_ممنونم عمه جون موفقیتون بهتون تبریک میگم ان شاالله پله های ترقی پشت سرهم طی کنید
- ممنون مچکرم عزیزم بفرمایید داخل
مهمونامون تا ساعت ۲۰ کامل شد
آقاجون : بچه ها امشب بخاطر موفقیت خواهرتون نرگس سادات دورهم جمع شدیممنو و مادرتون خیلی بهش افتخار میکنیم یه هدیه کوچکم براش خریدیم بعد سوئیچ یه ماشین گرفت سمتم
- ممنونم آقاجون چرا زحمت کشیدید
آقاجون: مبارکت باشه باباجان
داداش سیدعلی: نرگس جان خواهرم ماهم موفقیتت بهت تبریک میگیم
این کارت هدیه قابلت نداره
هرکس برام هدیه خریده بود
سفره غذا پهن شد
داداش سیدمحمد: نرگس جان انتخاب رشته تون کی هست ؟
- ۴۸ ساعت دیگه شروع میشه
داداش محمد: خب حالا میخای چه رشته های انتخاب کنی؟
- داداش اول که فیزیک کوانتوم بعدش رشته های دیگه
بعد رفتن مهمونا....
من با یه سری وسایل که برام آورده بودند رفتم به اتاقمون
نرجس سادات : اووووم چقدر کادو نرگس کادوی ما کو ؟ گلا تو پذیرایی
_سبدگل شماهم تو پذیرایی هستش
دست همتون درد نکنه خیلی به زحمت افتادید سبدگل شماهم خیلی خوشگل بود ازطرف منم از آقامحسن تشکر کن
نرجس سادات : قابلت نداره عزیزم ان شاالله کادوی عروسیت
- ممنون آجی
این دو روز همه ذهنم درگیر انتخاب رشته بود....
ساعت ۸ صبح انتخاب رشته از همین لحظه شروع میشه
۱. فیزیک کوانتوم - دانشگاه بین الملل امام خمینی- قزوین
۲.مهندسی هوا و فضا - دانشگاه بین الملل امام خمینی - قزوین
۳. مهندسی صنایع فنی امام حسین - دانشگاه امام حسین - تهران
همین سه تا رشته انتخاب کردم
میخاستم ok بزنم که یاد حرف آقاجون افتادم
_نرگس جان بابا طوری انتخاب واحد کن که تو همین شهر خودمون بمونی
دور از فرزند اونم ۴ سال خیلی سخته که تو طاقت منو مادرت نیست
- چشم آقاجون
نمیخام درس خوندن و پیشرفتم موجب آشفتگی #پدرومادرم بشه
برای همین ۵۰ تا رشته دیگه انتخاب کردم
همه رشته های بعداز شماره ۲ تا ۵۰ مهندسی های بود
شاید با رابطه ۱۰۰۰ تو دولتی صددرصد بری
با اطمینان سایت سنجش بستم
کارم شده بود گریه
همش میترسیدم دوتا اولی قبول نشم
خیلی آشفته و پریشان بود
دوهفته الی سه هفته طول میکشه
نتیجه انتخاب رشته بیاید
خیلی ناراحت بودم
آقاجون وقتی علت نگرانی و پریشانی منو فهمید
گفت : باباجان توکل به خدا مطمئنم هرچی خیر باشه همون میشه
با صدای لرزانی گفتم
_بله درسته
آقاجون : خانم زینب سادات
مامان : بله حاجی
آقاجون : زنگ بزن به محمد آقا بگو برای ما ۵ تا بلیط هواپیما برای شیراز بگیره
مادر: ۵ تا ؟
آقاجون: بله ما چهارنفر با سیدمحسن
مامان : چشم همین الان
یه ساعت بعد نرجس از حوزه علمیه اومد
آقاجون: نرجس بابا
نرجس : بله آقاجون
آقاجون: به سیدمحسن بگو حاضر باشه
فردا پنج نفری میریم مسافرت تا خواهرت یه ذره آروم بشه
نرجس: آقاجون ما نمیتونیم بیایم
آقاجون : چرا بابا
نرجس : منو آقاسید از فردا امتحانای میان ترم حوزه مون شروع میشه
آثاجون : باشه پس برو پایین بمون خونه محمدداداش... رفت و آمدتم یا به رقیه سادات یا به خود بردارت میگی
نرجس : چشم آقاجون
من و نرجس رفتیم تو اتاقمون
یه چمدون از بالای کمدمون برداشتم
همه لباسام با نظم چیدم توش تا رسید به چادر
از داخل کمدم یه چادر لبنانی برداشتم
میخاستم بذارمش داخل چمدون که یه لحظه پیشمان شدم
نشستم کنار چمدون روی تخت...
چادر آوردم بالا بهش گفتم
- من خیلی دوست دارم اما چرا عاشقت نمیشم تا عاشقانه سرت کنم
از نظرمن تو با همه چیز متفاوتی
پس باید عاشقت شد بعداز استفاده کرد
دوست دارم اونقدر عاشقت بشم که تو سخترین_شرایط هم کنارت نذارم
چادرم تا کردم و گذاشتم داخل چمدون بعد زیپش بستم...
با کمک نرجس دونفری چمدون بلند کردیم گذاشتیم گوشه ای از اتاق
ادامه دارد...
#داستان_شب
#علمدار_عشق
#پریسا_ش
🎋〰🍂
@Alachiigh
⚜⚜⚜〰〰
از قديم گفته اند كه در دروازه را ميشه بست ولي دهان مردم را نه!
پس فارغ از قضاوت ديگران، خود خود خودمان باشيم
با خود تكرار كنيم:
“لازم نيست همه من را تاييد كنند تا ارزشمند باشم “
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🎋〰🍂
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۵۴۴ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🎋〰🍂
@Alachiigh
🌹شهید غلامرضا بامدی🌹
این شهید در روز شنبه ۱۶ مهر درحال محافظت از اموال مردم در بازارچه سنندج با اسلحه کلاشینکف گروهک کومله شهید شد...
با دست خالی بدون اسلحه😭😭🙏
بیش از ۳۰ مامور #امنیت در اغتشاش بیحجابی شهید شدند...
👆بفرستید برای اون ساده لوحهایی که مثل طوطی حرف عنترنشنال رو تکرار میکنن که پلیس، مردم رو میکشه...
آخه .... پلیس اگه در تجمعات، گلوله جنگی + حق تیر داره،
چرا خودش شهید میشه؟!چرا اینقدر شهدای نظامی زیاد هستن
بقیه کشته شده های اغتشاشات را هم کسانی میکشند که پلیسها را میکشند...
👆 فهمش خیلی سخته ؟!
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰🍂
@Alachiigh
⭕️ لوح | در حسرت گاو شیرده
🔻 رهبر انقلاب در دیدار اخیر: آمریکا با ایران قوی مخالف است، با ایران مستقل مخالف است... با جمهوری اسلامی عمیقاً دشمنند، در این شکی نیست. اما بدون جمهوری اسلامی هم، با ایرانی که قوی باشند مخالفند، با ایرانی که مستقل باشد مخالفند، آنها ایران دوران پهلوی را دوست دارند، گاو شیرده. مطیع اوامر آنها که شاه مملکت در یک تصمیم ناچار بشود سفیر انگلیس یا سفیر آمریکا را بخواهد از او کسب تکلیف بکند. ۱۴۰۱/۷/۱۱
#پدرفتنه
🎋〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌پیشبینی استاد #رائفی_پور از حوادث و آشوبهای اخیر و طرح ققنوس و انقلاب زنان و تحلیل تبعاد مختلف ایجاد این ناآرامیها در
#برنامه_ثریا
🗓 ۱۷ مهر ۱۴۰۱
# مصاف
🎋〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥👆👆❌نماینده پارلمان اتریش در اعتراض به منع حجاب در مدارس ، روسری پوشید
غربیها از ابتذال عبور کردند و درباره پوشش و حجاب بحث می کنند، تا یکدیگر را به اجرای آن قانع کنند؛
ولی برای کشور ما نسخه ابتذال و برهنگی زن مسلمان را ترویج می کنند !!!
بی هویت کردن مذهبی و ملی نقشه آنها برای ایران اسلامی است.
#تامل #توییت
#جنگ_شناختی
#جنگ_ترکیبی
🎋〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜علمــدارعشــق قسمت #چهارم صدای زنگ در بلندشد من باچادر جلوی در وایستادم چون بقول مامان میزبان اصل
⚜علمــدارعشــق
قسمت #پنجم
رفتیم فردوگاه امام خمینی تهران
ساعت پروازمون اعلام شد
چمدون ها تحویل دادیم
و سوار هواپیما شدیم
هواپیما داشت از باند فرودگاه بلند میشود.
بعداز ۲ ساعت رسیدیم شیراز
رفتیم هتل بعداز چندساعت استراحت
تایم ناهار بلندشدیم رفتیم قسمت رستوران هتل... وای چقدر گشنم بود
مامان: نرگس جان دخترم ما نمازمون قبل از ناهار خوردیم.. شما هم برو بخون
حاضرشو بریم حرم زیارت
-چشم مامان جون
مامان : پس منو آقاجونت میریم لابی منتظر تو میمونیم
- باشه عزیزجون
گاهی ما به مامان عزیزجون میگفتیم
رفتم تو اتاق
اول وضو گرفتم نمازم خوندم
بعد حاضرشدم تیپ سرمه ای زدم کلا
آخرسر در چمدون باز کردم چادرم برداشتم و سرم کردم
از اتاق خارج شدم.. رفتم سمت لابی
آقاجون با دیدنم گفت :
_ماشاالله نرگس سادات چقدر خانم شدی باچادر
خیلی خجالت کشیدم رو به آقاجون گفتم
- آقاجون شما پدری دعاکنید عاشقش بشم هرچه سریعتر
آقاجون : ان شاالله بابا
با آقاجون و عزیزجون رفتیم «شاهچراغ» زیارت
من دوتا نذر کردم
اینکه؛ تا دو سال دیگه عاشق چادربشم
و #عاشقانه ازش استفاده کنم
دومی: همون فیزیک کوانتوم دانشگاه امام قزوین قبول بشم .
عزیزجون یه دسته اسکناس درآورد از داخل کیفش انداخت تو ضریح
برای نماز مغرب و عشا هم ما موندیم حرم
بعد نماز....
چون پنجشنبه بود دعای کمیل خونده شد
بعداز نماز و دعا رفتیم هتل
تقریبا جزو آخرین نفراتی بودیم که برای شام میرفتیم
بعداز شام به اصرارمن رفتیم یه پیاده روی یک ساعته
طرفای ساعت ۱۲ شب بود که برگشتیم هتل
صبح بعداز نماز و صبحونه
قرارشد بریم حافظیه و سعدیه
تو حافظیه؛
به اصرار عزیزجون یه فال حافظ خریدیم
شعرش یادم نیست
اما تعبیرش خیلی خوب یادمه
درهای موفقیت و سعادت و خوشبختی به رویت گشوده شده است
قدم به راهی میذاری که تمامش برای تو عشق و علاقه است
- حافظ عشق و علاقه
دوهفته شیراز بودیم تمام جاهای دیدنی شیراز دیدیم
آقاجون طوری من از شیراز برگردوند که برابر بشه با اعلام نتایج کنکور...
انقدر خسته بودم که بدون شام رفتم اتاقمون خوابیدم
حتی دنبال اینکه نرجس کجاست هم نگرفتم
ساعت رو هفت و نیم گذاشتم .
برای نماز صبح که صددرصد نرجس بیدارم میکرد
بعداز نماز بازم خوابیدم
با صدای زنگ ساعت موبایل از خواب بیدارشدم
رفتم پذیرایی لب تاب روشن کردم
آقاجون : نرگس بابا تویی!؟
- سلام صبح بخیر آقاجون ... بله بیدار شدم نتایج انتخاب رشته ببینم
آقاجون: ان شاالله خیره بابا منم یه دوساعت دیگه زنگ میزنم نتیجه ازت میپرسم
- باشه خیلی ممنونم
آقاجون: فعلا بابا
- خداحافظ
سرعت اینترنت برابر بود باسرعت لاک پشت
یه ۴۵ دقیقه ای طول کشید تا سایت سنجش باز بشه
همه مشخصات وارد کردم
منتظر بودم یکی از چرت ترین رشته ها زیر اسمم نمایان بشه
اما یهو
فیزیک کوانتوم - دانشگاه بین الملل قزوین نمایان شد
از شادی و هیجان جیغ ماورای بنفش کشیدم
نرجس: توچرا بلد نیستی مثل آدم هیجانت خالی کنی ؟
- حالا یه جیغ کوچلو کشیدما
نرجس: آره خیلی کوچلو بود علاوه بر داداش اینا همسایه هم صداتو شنیدن
- خب حالا دعوام نکن گناه دارم
نرجس: حالا چی قبول شدی؟
- وای نرجس.... وای.... فیزیک کوانتوم خود قزوین
نرجس جیغی کشید که من مجبور شدم
دستمو بذارم رو گوشم
بعد دستام گرفت... باهام میپردیم پایین و بالا
با دو پله ها رفتم پایین.... دستم گذاشتم رو زنگ در
رقیه سادات در باز کرد
- زن داداش.... زن داداش
-جانم عزیزم
- فیزیک کوانتوم قزوین قبول شدم
_خب خداشکر
رفتم بالا انقدر ذوق داشتم صبر نکردم
آقاجون زنگ بزنه... خودم تلفن برداشتم زنگ زدم حجره
_بله بفرمایید
- الو سلام
_ببخشید گوشی بدید به آقاجونم
_بله چند لحظه... حاج آقا دخترخانمتون باشما کار دارن
آقاجون : بله بفرمایید
- الو سلام آقاجون
: سلام نرگس بابا... چی شد نتیجه
- وای آقاجون همونی میخاستم شد
_خوب خداشکر فرداشب برات مهمونی میگریم
_عزیزجون زنگ زدن تک تک فامیل برای فرداشب دعوت کردن خونمون
از پنج شنبه همین هفته ابتدا ثبت نام اینترنتی شروع میشه یک هفته طول میکشه
بعداز یک هفته بافاصله ۹ روز ثبت نام حضوری
من یک کت وشلوار سرمه ای با یه روسری سفید و چادری که گلای آبی داشت
نرجس سادات برعکس یه کت شلوار سفید با روسری آبی خیلی خوشرنگ با چادری مادرشوهرش از مکه براش خریده بود سر کرده بود
زن عمو و پسرعمو جز آخرین مهمونا بودن که اومدن
تا زن عمو دید سبدگلی که دست سیدمهدی ( پسرعموم) بود گرفت سمتم و گفت :
_مال عروس گلم
سید مهدی هم زیرچشمی باخجالت نگاهم میکرد
دلم میخاست سبدگل بگیرم بزنم توسر سیدمهدی پسری پرو
پارسال بهش گفتم برای مثل داداشم هستید
تا اومد باخشم زیاد و پیش از حد جواب زن عمو بدم
زن داداش بزرگم ( لیلاسادات) گفت
_سلام زن عمو خوش اومدید.. سلام
ادامه دارد..
#داستان_شب
#علمدار_عشق
🎋〰🍂
@Alachiigh
✳️ هفته ای دوبار صبحانه میوه بخورید.👇
🔹زیرا بهترین روش برای کوچک کردن شکم و پهلو است.
🔹خوردن میوههای به خصوص کم قند و کم چرب به دلیل فیبر بالا باعث کاهش چربی و کاهش وزن می شود یک عدد سیب و دو عدد خیار.
#صبحانه
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰🍂
@Alachiigh
⭐️“مدیون باش”
به همه آدمای زندگیت ،که خوباش،
بهترین “حسارو” بهت میدن
و بَداش،، بهترین “درسارو”
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🎋〰🍂
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۵۴۵ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🎋〰🍂
@Alachiigh
🌹شهید سلمان امیراحمدی🌹
🥀زن زندگی آزادی ِوحوشِ داعشی به این شکل هست 👆😔
شهید را با #شاتگان کشتن.. ...
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه نفر آوردن حرفایی که دوست دارن بزنه، اما
میگه آمریکا خیلی پَسته/وقتی مهمان برنامه تمام کاسه کوزه هاشونو میزنه بهم.
مگه ایران چکار به امریکا داره، کوبا چکار داره، که آمریکا مکرر خودشو صاحب دنیا میدونه، هر جا را دوست داره تحریم میکنه...
به هر روشنفکر باید بربخوره که آمریکا ولایت خودش را به همه دنیا میدونه... آمریکا از بس پَسته
🔴خودشونم اینو فهمیدن
#رسانه
#ایران
#صـــراط
🎋〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥🔴هک کانال بی بی سی فارسی توسط ارتش هکری سربازان مهدی (عج)..
🔷 حاج قاسم در بی بی سی چه گفت ..👌
تازه این اول راه است به سراق تک تک شما در دورترین نقاط دنیا می آییم
اونا ۲۰ ثانیه حرف مفت
ما ۱ دقیقه غرور و افتخار
#انتقام_سخت
#لبیک_یا_خامنه_ای
#زن_عفت_افتخار
🎋〰🍂
@Alachiigh
❌🔺🔴دلار های سعودی اماراتی در جیب لیدرهای مجازی اغتشاشات
▪️افشاگری یک بلاگر ساکن امارات: برای هر استوری ۲۰۰ دلار می دهند!
❌علی کریمی شما چقدر گرفتی؟!
❌ احسان کرمی که .... مزد وطن فروشیاش را گرفت و در منوتو مشغول به کار شد😏
#فتنه
#وطن_فروش
#سلبریتی
🎋〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜علمــدارعشــق قسمت #پنجم رفتیم فردوگاه امام خمینی تهران ساعت پروازمون اعلام شد چمدون ها تحویل د
⚜علمدار عشق
قسمت #ششم
سلام سیدمهدی خوبی ؟
سیدمهدی: ممنونم
بعدروبه زن عمو گفت:
_ زن عمو نرگس سادات حالا تازه دانشگاه قبول شده... ان شاالله یکی دوسال دیگه به ازدواج فکر میکنه تااون موقعه هم ان شاالله آقاسیدمهدی یه خانم خوب گرفته
آخیش فدات بشم زن داداش
اینقدری که من به اینا گفتم نه
دیگه والا خودم از اسم ازدواج خجالت میکشم
زن عمو و سیدمهدی دیگه هیچی نگفتن
بعداز رفتن اونا بین مهمونا من رو به زن داداشم گفتم
_وای زن داداش خیلی ممنونم
نجاتم دادی من چیکارکنم از دست این زن عمو آخه
زن داداش : دختر خوب همین دیگه حالا ان شاالله یکی میاد که به دل توام بشینه
- ان شاالله
اون شب تو مهمونی من یه عالمه هدیه گرفتم
جالب ترین قسمت مهمونی جایی بود که
زن عمو تو جمع از رضیه سادات دخترخالم برای سید مهدی خواستگاری کرد
یعنی چشمای همه چهارتا شده بود
امامن خیلی خوشحال بودم ازدستش راحت شدما...
ثبت نام اینترنتی انجام دادم
پانزده روز بعد باید برم ثبت نام حضوری
امروز بانرجس سادات و سیدمحسن رفتم یه همایش درمورد مدافعین حرم بود من به #احترام شهدا بازهم چادر سر کردم
وسطای همایش بود
که گوشیم رفت رو ویبره
اسم مخاطب که نگاه کردم رضیه سادات بود
باخودم گفتم حتما زنگ زده درمورد سیدمهدی حرف بزنه
- الو سلام خواهر خوشگل خودم
رضیه : سلام نرگس سادات خوبی ؟
- ممنون تو خوبی؟
رضیه : ممنون
_نرگس خونه ای ؟ بیام باهت حرف بزنم
- رضیه من نرجس و آقاسیداومدیم یه همایش بذار ببینم تا کی با اینام
- آجی نرجس کی میریم خونه
سیدمحسن : آجی خانم امشب شام مهمون مایید
- ممنون مزاحمتون نمیشم
سیدمحسن : نه خواهر مزاحم نیستید
- رضیه سادات من شب میام خونتون باهم حرف بزنیم
رضیه : باشه منتظرتم
شب بعداز شام از شوهرخواهرم خواستم
منو برسونه خونه خاله ام اینا
زنگ در زدم خاله ام پاسخ داد:
_بله
- سلام خاله جان
خاله: تنهایی؟
- بله
رفتم داخل رضیه تنها نشسته بود
- رضیه کجایی؟
رضیه: إه کی اومدی؟
- خسته نباشی خانم
معلوم بود خیلی نگران بود رو به خالم گفتم
_خاله جان میشه رختخواب ما تو بهارخواب بندازید
خاله: آره عزیزم
- فقط خاله یه چادر بدید ما ببنیدیم که داخل مشخص نشه
_آره عزیزم بیا
رضیه دخترخالم تک فرزند بودخیلی دخترمومن و محجبه ای بود
و شوهرخالم هم پاسداربود رفته بود ماموریت
تو تشک که دراز کشیدم رو به رضیه گفتم
_رضیه منو ببین... رضیه من یه هزارثانیه هم توی این دوسال به سیدمهدی به چشم یه همسر نگاه نکردم اونم همینطور
همیشه بهم خواهر- برادر میگفتیم
تا دوهفته پیش سیدمهدی اومد خونه ما
باهم رفتیم مزارشهدا باهم برنامه ریزی کردیم شب مهمونی زن عمو از تو خواستگاری کنه
چون تمام این دوسال فکر و ذهن سیدمهدی پیش تو بود فقط مسخره چون از پس مادرش برنیومد نمیگفت
رضیه : واقعا راست میگی؟
- نه دارم دورغ میگم تو خوشت بیاد
رضیه : ممنونم
- خواهش میکنم فقط رضیه از اول بگو خونه مستقل
رضیه : چرا
- چون زن عمو تو امور زندگیت دخالت میکند
رضیه : مرسی
صبح رفتم خونمون ...
رضیه سادات و سیدمهدی عقد کردن
امروز دیگه من باید برم ثبت نام حضوری
از آقاجون خواستم بامن حتما بیان برای ثبت نام حضوری
آقاجون هم قبول کرد
بعداز ثبت نام اومدیم خونه
عصری با نرجس و عزیزجون رفتیم خرید دانشگاه
یه مانتوسرمه ای و شلوار لی سرمه ای روشن با مقنعه لبنانی مشکی
کیف و کتانی سیاه که دوتا خط سفیدهم توش بود
سه روز دیگه جشن ورودی دانشگاه هست
من از آقاجون و عزیزجون خواستم همراهم بیان
جھت مطالعہ، ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ.
ادامه دارد...
#داستان_شب
#علمدار_عشق
#پریسا_ش
🎋〰🍂
@Alachiigh