eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
59 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴❌ باران کوثری و فاطمه معتمدآریا و بقیه های کشف حجاب کرده، برای توجیه عمل زشت خودشون گفتن: حجاب، فرهنگ ایران نیست! فرهنگ اعراب است!! این سلبریتی ها، نه ایران را میشناسن نه اصلا تاریخ و فرهنگ ایران را.. ⚜👑 زنان ایران حتی قبل از اسلام حجاب داشتن اون هم .. اصلا کلمه چادر، کلمه ای فارسی است.. زنان اشراف و بزرگ زادگان، نقاب و پوشیه داشتن.. 💢اینها تصویر پادشاهان زن ایران (قبل از اسلام) و الهه های باستان در سنگ نگاره هاست👆 همگی با تاج و چادر.. برای بازیگران «بی فرهنگ» سینمای ایران این عکسها را بفرستید👆 ❌❌میخواید بیحجاب بشید، میخواید لخت بشید، بشید.. ولی حق ندارید درباره تاریخ و فرهنگ ایران، دروغ بگید.. خدایااااااا 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴❌ مفسدین اقتصادی در زندانند یا بی حجابان⁉️ ❓چرا با فاسد اقتصادی برخورد نمی‌شود ولی با فساد فرهنگی به‌خصوص بی‎حجابی برخورد می‌شود؟ ❓آیا در گفتمان انقلابی، حجاب اولویت درجه‌ی یک است؟ ❓آیا جمهوری اسلامی دچار فساد ساختار یافته و سیستماتیک است؟ 👈مهدی جمشیدی 🎋〰☘ @Alachiigh
13.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🙏صلی‌الله علیک یااباعبدالله♥️🤚 دلتنگ حرم هستم حسین... 🎙 🎋〰☘ @Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته #قسمت۱۶ دست هام رو بالا آوردم ... نیت کردم ... و الله اکبر ... هر چند فقط ب
سرم رو آوردم بالا و بهش لبخند زدم ... - آدم، خواهر گلی مثل تو داشته باشه ... که می ایسته کنار داداشش به نماز ... ناراحتم که باشه ناراحتی هاش یادش میره ... خندید ... اما ته دل من غوغایی بود ... حس درد و شرمندگی عمیقی وجودم رو می گرفت ... - واقعا که ... تو که دیگه بچه نیستی ... باید بیشتر روی تمرکزت کار کنی ... نباید توی ماشین تمرکزت رو از دست می دادی ... حضرت علی ... سر نماز تیر از پاش کشیدن متوجه نشد ... ولی چند تا تکان نمازت رو بهم ریخت ... و همون جا کنار مهر ... ولو شدم روی زمین ... بقیه رفتن صبحانه بخورن ... ولی من اصلا اشتهام رو از دست داده بودم ... نهار رسیدیم سبزوار ... کنار یه پارک ایستادیم ... کمک مادرم وسایل رو برای نهار از توی ماشین در آوردم ... وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... سر سفره نشسته بودیم ... که خانمی تقریبا هم سن و سال مادرم بهمون نزدیک شد ... پریشان احوال ... و با همون حال، تقاضاش رو مطرح کرد ... - من یه دختر و پسر دارم ... و ... اگر ممکنه بهم کمکی کنید ... مخصوصا اگر لباس کهنه ای چیزی دارید که نمی خواید ... پدرم دوباره حالت غر زدن به خودش گرفت ... - آخه کی با لباس کهنه میره سفر؟ ... که اومدی میگی لباس کهنه دارید بدید ... سرش رو انداخت پایین که بره ... مادرم زیرچشمی ... نگاه تلخ معناداری به پدرم کرد ... و دنبال اون خانم بلند شد ... - نگفتید بچه هاتون چند ساله ان؟ ... با شرمندگی سرش رو آورد بالا ... چهره اش از اون حال ناراحت خارج شد ... با خوشحالی گفت ... - دخترم از دخترتون بزرگ تره ... اما پسرم تقریبا هم قد و قواره پسر شماست ... نگاهش روی من بود ... مادرم سرچرخوند سمت من ... سوئیچ ماشین رو برداشت و رفت سر ساک و پدرم همچنان غر می زد ... سعید خودش رو کشید کنار من ... - واقعا دلت میاد لباسی رو که خودت می پوشی بدی بره؟... تو مگه چند دست لباس داری که اونم بره؟ ... بابا رو هم که می شناسی ... همیشه تا مجبور نشه واست چیزی نمی خره ... برو یه چیزی به مامان بگو ... بابا دوباره باهات لج می کنه ها .. راست می گفت ... من کلا چند دست لباس داشتم ... و 3 تا پیراهن نوتر که توی مهمونی ها می پوشیدم ... و سوئی شرتی که تنم بود ... یه سوئی شرت شیک که از داخل هم لایه های پشمی داشت ... اون زمان تقریبا نظیر نداشت و هر کسی که می دید دهنش باز می موند ... حرف های سعید ... عمیق من رو به فکر فرو برد ... کمی این پا و اون پا کردم ... و اعماق ذهنم ... هنوز داشتم حرفش رو بالا و پایین می کردم که ... صدای پدرم من رو به خودم آورد ... - هنوز مونده کدوم یکی رو بهش بده ... رو کرد سمت من ... - نکرد حداقل بپرسه کدوم یکی رو نمی خوای ... هر چند ... تو مگه لباس به درد بخور هم داری که خوشت بیاد ... و نباشه دلت بسوزه ... تو خودت گدایی ... باید یکی پیدا بشه لباس کهنه اش رو بده بهت ... دلم سوخت ... سکوت کردم و سرم رو انداختم پایین ... خیلی دوست داشتم بهش بگم ... - شما خریدی که من بپوشم؟ ... حتی اگر لباسم پاره بشه... هر دفعه به زور و التماس مامان ... من گدام که ... صداش رو بلند کرد و افکارم دوباره قطع شد ... - خانم ... اینقدر دست دست نداره ... یکیش رو بده بره دیگه... عروسی که نمیری اینقدر مس مس می کنی ... اینقدر هم پر روئه که بیخیال نمیشه ... صورتش سرخ شد ... نیم نگاهی به پدرم انداخت ... یه قدم رفت عقب ... - شرمنده خانم به زحمت افتادید ... تشکر کرد و بدون اینکه یه لحظه دیگه صبر کنه رفت ... از ما دور شد ... اما من دیگه آرامش نداشتم ... طوفان عجیبی وجودم رو بهم ریخت ... 🎋〰☘ @Alachiigh
✳️به غذاهاتون گاهی ‏فلفل سیاه‏ اضافه کنید زیرا موجب :👇 🔹کاهش وزن، 🔹سلامت و شادابی پوست، 🔹کاهش خطر ابتلا به سرطان، 🔹سلامت مغز، 🔹تسکین سیاه سرفه، 🔹کاهش درد مفاصل می شود 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید سیدعلی دوامی🌹 مادر شهید: حدود ۸ سال از شهادت علی می گذشت که یک بار در دل خودم گفتم کاش علی بود و از این میوه ها می خورد. 🥲 شب در خواب علی را دیدم که آمده پیشم و به من گفت: مادر جان هر چه میخوری راحت بخور، دلت پیش من نباشد. بعد با هم راه افتادیم و وارد یک باغ فوق العاده زیبا شدیم..🤍 درخت های زیبا، میوه های فراوان و براق، خیلی زیبا و خوب بود. گفت: مادر جان من هرچه اراده کنم اینجا برایم هست. الان می گویم سیب می خواهم، دهانش را که باز کرد شاخه به اذنِ خدا پایین آمد و سیب در دهانش قرار گرفت و سید علی یک گاز محکمی به آن زد. حتی سیب را هم از شاخه نکند. بعد شاخه رفت بالا، گفت: مامان الان می گویم انگور. انگور که از بالا آویزان شده بود با شاخه آمد جلوی دهانش و سید علی از این انگور هم خورد.✨ بعد همینطور که با سید علی راه می رفتیم، از خواب بیدار شدم و خیلی سبک تر شده بودم. خیالم راحت شد...🫠 تولد ۲۱ رمضان شهادت ۲۱ رمضان سنِ شهادت ۲۱ سال ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا