eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
59 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
آلاچیق 🏡
#کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق #قسمت‌۴۲ـ۴۴ محمد حسین به یاد آورد آخرین شعری را که دیشب برایش موقع خواب خوا
نفسی که صدایش را می‌شنید و هق هق میکرد چه کسی فکرش را میکرد که نفس دختر مغرور و زیبای حاج محسن اینگونه اشک بریزد؟نفسی که همیشه آرزوی داشتن همسری مومن را داشت ولی دعا دعا میکرد خوبیش به حدی نباشد که شهید شودحال چرا باید همچین مردی قسمتش میشد. نفس چشمش به سجاده پهن شده اش افتاد خوشبختانه وضو داشت روی زمین نشست و مثل گذشته ها کمی با خدایش راز و نیاز کرد: خدایا یادته بهت میگفتم همیشه هوامو داشته باش؟خدایا نکنه ولم کنی من هیچ هیچم و تو بینهایتی خدایا تو خودت محمد حسین رو به من دادی حالا هم میگم به خودت که محمد حسین رو ازم نگیر من هیچی نیستم خدای خوبم مثل همیشه خوبی هاتو نشونم بده. نفسی که سر سجاده خوابش برد. محمد حسینی که به سمت اتاقش روانه شده بود و کلافه روی تخت دراز کشید چقدر سخت است که دلتنگ کسی باشی که دیوار به دیوار توست ولی او نخواهد که تو را ببیند.مگو در کوی او شب تا سحر بهر چه می‌گردی که‌دل‌گم‌کرده‌ام‌آنجاومی‌جویم‌نشانش را!ッ صدای اذان بلند شد ومحمدحسین به یاداولین روز زندگی مشترک شان دراین خانه افتاد، ساعت 4 صبح بود و محمد حسین برای نماز صبح بیدار شده بود به سمت سرویس رفت و وضو گرفت خواست قامت ببندد برای نمازکه به یادش افتاددیگرخودش تنها نیست بلکه همسری هم دارد وبه سمت اتاق مشترک شان رفت ونفس را روی میز تحریر دیدو با خود گفت مگرنفس کناراو نخوابیده بود؟حالانفس اینجا چه میکند؟چشمش که به جزوه ی درس خودش افتاد خنده اش گرفت و خواست که نفس را بیدار کند تا باهم نماز بخوانند وهم روی تخت بخوابد نه میز. به گوشش نزدیک شد و زمزمه کرد:خب دانش جو های عزیز داشتم میگفتم که علم روانشناسی میگه که نفس تکانی خورد. محمدحسین بلند تر گفت میگه که نفس چشمانش را مالید و به حالت نق گفت چی میگه دیگه استاد؟ محمدحسین صدایش را صاف کرد و گفت : میگه که اگه یه نفر رو دوست دارین نزارین بخوابه و برای نماز صبح بیدارش کنید.نفس متعجب گفت:مطمئنی اینو علم روانشناسی میگه؟ محمدحسین: خب نه اینو خودم میگم درسرویس برد و گفت:زود باش وضو بگیریم که من زیادمنتظرت نمیمونما نفس:اون موقع من میکشمتا محمدحسین خنده ای از ته دل کرد و دستش را به نشانه ی تسلیم بالا آورد و با لحنی بامزه گفت: اووووه ببخشید بانو لطفا بنده حقیر رو ببخشین.و بعد هم نماز دو نفره ای که با هم خواندن و عهدی که از یکسال پیش تا الان به آن عمل کردند آن هم اینکه نماز صبح را باهم بخوانند. با یاد آوری آن خاطره شیرین در اتاقش را آرام گشودو نفسش را روی سجاده دیدگویی نفس منتظرش بود یعنی نفس هم مثل او روی عهدش مانده نفس سر از سجده بلند کرد و در همان حالت نشسته ماند.محمد حسین آرام آرام جلویش رفتو نشست:سلام صبح بخیر نفس با آن چشمان قرمز و باد کرده اش سری تکان داد. محمد حسین آرام گفت: نفس عزیزم من باید باهات صحبت کنم نفس بی منطق گفت : چه صحبتی؟تو مگه نمیخایم منو ول کنی و بری؟خب برو هر چی زود ترم برو و منو راحت کن برو ولم کن بعد بلند تر داد زد و گفت بروووو برو از زندگی من بیرون بروو نفس ایستاد و محمد حسین هم تصمیم گرفت به نفسش بفهماند کارش اشتباه است . محمدحسین گفت : نفس تو چرا اینطور شدی ؟ چرا آنقدر بی منطق شدی؟ روز خواستگاری رو یادته گفتی کسی رو میخوای که وقتی اشتباه رفتی دستتو بگیره وبهت بگه که اشتباه میکنی ‌⁴⁷ نفس خانوم روز خواستگاری رو یادته چی گفتی؟ گفتی کسی رو میخوای که وقتی اشتباه رفتی دستتو بگیره وبهت بگه که اشتباه میکنی بعد دست نفس رو گرفت و گفت : نفس خانوم آروین داری اشتباه میکنی داری پشت منو میلرزونی داری کاری میکنی که نرم فکر کردی حال من خیلی خوبه ؟ نه من تو رو بیشتر از خودت دوست دارم بفهمم . نفس در حالی که سعی در خفه کردن بغضش داشت پوزخندی عصبی زد و گفت: هه فکر کردی مثل این رمانای مذهبی عاشقانه منم میگم وای راست میگی بفرما برو و منو تو انتظار بزاری؟ نه آقا من دیوانه نیستم که خودمو بیچاره کنم اونا داستانن. حالا من بهت میگم اگه میخوای بری من یه شرط دارم شرطی که هم باعث میشه پشت تو نلرزه و هم من راحت شم و با خیال راحت بتونی بری! محمد حسین متعجب گفت : چه شرطی؟ نفس: (این تنها راهیه که میتونم از رفتن منصرفت کنم محمد حسین منو ببخش که این حرفو بهت میزنم.) نفس گفت : قبل رفتنت منو .. نفسی کشید این تنها راهی بود که می‌توانست محمد حسین را منصرف کند لبانش را خیس کرد و گفت من رو ط .. طلاق بدی. و رگ های غیرت برجسته و صورت قرمز شده ی محمد حسینش محمد حسین چه میکردم با این حرف سنگین نفس؟ دست محمد حسین برای فرود آمدن روی صورت نفس بالا آمد اما در همان بالا مشت شده ماند محمد حسین فریاد زد فریاد زد : بسه نفس به ولایت علی قسم یه بار دیگه این حرفو به زبون بیاری بخدا..ادامه ی حرفش را خورد و گفت : من و تو فقط وقت مرگ از هم جدا میشیم فهمیدی؟ 👇👇👇
آلاچیق 🏡
#قسمت۴۵ـ۴۷ نفسی که صدایش را می‌شنید و هق هق میکرد چه کسی فکرش را میکرد که نفس دختر مغرور و زیبای ح
بعد جلو تر آمد و بلند تر گفت: فهمیدی؟ نفس دیگر طاقت نداشت خودش را در آغوش او انداخت راست می‌گفت نفس واقعا بی منطق شده مگر در عاشقی هم منطق وجود دارد؟ خدایا تو ما رو به هم رسوندی پس خواهش میکنم هیچوقت ما دوتا رو از هم جدا نکن حتی هنگام مرگ . محمد حسین با این کار نفس کمی آرام شده بود نفس را روی کاناپه خواباند و کنارش نشست و سرش را نوازش کرد... نفس با آن صدای بغض آلودش که آشوب در دل مردش میداخت گفت : نوازشم ڪن من واقعی‌‌ترین بانو یِ افسانه‌هایِ توام فرقی‌ نمی‌‌ڪند ڪجا آغوش تو  ....... هر جا ڪہ باز شودبا شڪوه‌ترین قصر دنیا ‌ست قصری     ڪہ تنها آقایش تویے  ..... محمد حسین ببخشید راست میگی من خیلی تند رفتم میشه منو ببری گلزار شهدا ؟ محمد حسین خوشحال از قانع کردن نفسش گفت : آره عزیزم آره آروم باش قشنگ من ساعت 7 صبح بود که هر دو آماده بودند برای رفتن به گلزار شهدا در میان راه کسی به تلفن محمد حسین زنگ زد . پس از اتمام تماس محمد حسین رو به نفس گفت : عزیزم سوریه رفتنم جور شده ولی اگه تو نخوای جایی نمیرم. نفس: نه برو محمد حسین: امشب خونه مامان اینا دعوتیم یجورایی مراسم خداحافظی نفس ابرو در هم کشید محمد حسین: چیزی شد؟ نفس: تو همه کاراتو کردی مهمونی هم اوکی شده الان به من میگی؟ محمد حسین: ببخشید اما اگه تو بخوای همه چیزو کنسل میکنم نفس: نیازی نیست. محمد حسین : الهی دورت بگردم دل گیر نشو نفس : نیستم ولی محمد حسین هیچوقت فکر نمیکردم بتونم بهت انقدر وابسته بشم! محمد حسین: منم فکر نمیکردم یه روزی عاشق یه دختر لوس ننر بشم! ‌⁴⁹ نفس : چچچچچی گفتی؟ محمد حسین آب دهانش را صدا دار قورت داد و طوری وانمود کرد که انگار ترسیده و گفت : من گفتم منم فکر نمیکردم عاشق یه خانم همه چیز تموم بشممم. نفس : این شد محمد حسین: تو را دوست دارم و غم‌هایت را، تو را دوست دارم و زخم‌هایت را، تو را دوست دارم و دردهایت را، تو را دوست دارم و نقص‌هایت را، تو را دوست دارم و رنج‌هایت را، تو را دوست دارم.. و تا همیشه همین‌طور به دوست داشتنت ادامه می‌دهم... نفس : عه شعر میخونی؟ جز کوی تو ، دل را نبوَد منزل دیگر گیرم که بُوَد کوی دگر ، کو دلِ دیگر؟ :) محمد حسین: هه اینجوریاس:در میان این همه غوغا و شر. عشق یعنی کاهش رنج بشر... و رسیدن به مقصد باعث شد سکوت کنند و دست در دست هم به سمت گلزار راه افتادند. محمد حسین وقتی بالای مقبر شهید آرمان علی وردی قرار گرفت گفت: سلام آقا آرمان من و نفس اومدیم اینجا که نفس جان از شما معذرت بخواد به خاطر اینکه دیشب اومدیم با شما اختلاط کنیم تبدیل شد به دعوا نفس:سلام داداش آرمان شرمنده من اون دفعه حرفای خوبی نزدم ببخشید اصلا حالا که فکر میکنم شهادتم چیز قشنگیه کاش این محمد حسینم شهید بشه من بتونم نفس راحت بکشم. محمد حسین:عهههه نفس؟ نفس : خیلی خب شوخی کردم بابا محمد حسین: نفس من خیلی دوستت دارم ولی اینو بدون که شهادت همش سختی و بدی نیست درسته میدونم انتظار داره ممکنه تنهایی داشته باشه ولی فکر کن عشق سه حرفه شهادت چهار حرف شهدا خیلی از ما جلوتر ن نفس شرمنده گفت : میدونم محمد حسین جان ولی به منم حق بده چرا ما باید از زندگی خودمون بگذریم برای حفظ جون این مردمی که شهدا براشون هیچ ارزشی نداره؟ برای چی باید جونتو بدی واس حفظ امنیت همچین مردمی؟ محمد حسین: عزیزم من اینکار رو در درجه ی اول برای خدا و بعدش برای محافظت از ناموس امام علی میکنم بعد این مردم و نظر خدا برام مهمه نه مردم ما وقتی زندگیمون خوب میشه که فقط دنبال رضایت خدا باشیم . بعد از کمی حرف زدن به سمت خانه ‌⁵⁰ روانه شدند هر دو به خاطر اینکه شب گذشته را نخوابیدند به محض ورود به خانه در تخت خواب قرار گرفتند و خوابیدند. نفس در خواب باز هم همان خانوم سبز پوش را دید. خانوم سبز پوش: دخترم من که بهت گفتم حالا حالا ها اتفاقی برای اون مرد نمیوفتن چرا آنقدر نگرانی؟ نفس : خانوم جان محمد حسین خیلی خوبه اگه بره سوریه حتما شهید میشه خانوم سبز پوش: در خوب بودنش شکی نیست اما بودنش مفید تر از رفتنشه اون فعلا قراره کار های مهمی رو انجام بده و اگر هم قرارباشه شهید بشه هر دو باهم شهید میشید. نفس شاد و خوشحال لب زد: خیلی ممنونم خانوم جان سپس از خواب بیدار شد اذان ظهر را گفته بودند وضو گرفت و قامت بست و به یاد سال گذشته اش با خدایش درد و دل کرد که دستی روی شانه اش نشست. محمد حسین: چیشده خانوم کبکت خروس میخونه؟ نفس: هیچی .. هرچند بار خواستی بری سوریه برو راضی راضیم از ته قلب محمد حسین ذوق کرد و گفت: پس خود خانوم حضرت زینب حلش کرد ... @Alachiigh
مداحی آنلاین - میدونی کربلاتو من - جواد مقدم.mp3
7.61M
🙏صَلَی اللهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ♥️🤚 میدونی کربلاتو من از ته دلم دوست دارم خواب می بینم سرم رو روی ضریح تو میزارم بسیار زیبا... التماس دعا 🙏🙏 🎙 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید صادق مزدستان🌹 💢خوشتیپ بود و خوشگل.دامادش حاج آقا موسوی تعریف میکرد سال ۵۹ اولین بار که صادق و بردم جبهه ، بچه ها می‌گفتند این بچه سوسول کیه آوردیش جبهه !!!!! چند ماهی نگذشت که همین بچه سوسول بخاطر رشادت هایش و نبوغ نظامی ش شد فرمانده گردان و فرمانده تیپ دوم لشکر ویژه ۲۵ کربلا.عملیات محرم صادق فرمانده گردان صاحب الزمان بود و در این عملیات خط شکن بودند و بعنوان فرمانده ممتاز و گردان او بعنوان گردان خط شکن بعد عمليات مورد تقدیر فرماندهان سپاه قرار گرفت‌‌‌ 💢سردار مرتضی قربانی : وقتی رمز عمليات محرم گفته شد سه دقيقه بعد سنگرهای عراقی را فتح کرد و فرياد اللّه اکبر صادق بلند شد . وقتی با بی سيم تماس گرفتيم ،گفتند مزدستان خودش با نيروهای عراقی می جنگيد . فکر می کنم اولين کسی که وارد سنگر عراقی ها شد مزدستان بود . گردان صاحب الزمان (عج) به فرماندهی مزدستان يکی از بهترين گردانهای لشکر 25 کربلا بود که در عمليات محرم خوش درخشيد. 💢سردار شهید صادق مزدستان که فرماندهی تيپ دوم مکانیزه لشکر 25 کربلا را به عهده داشت. در حالی که تنها دوازده روز از ازدواجش می گذشت در منطقه فکه در يک عمليات شناسايی در خط مرزی عين خوش و در جنگل امقر در اثر اصابت ترکش مين والمر به ناحيه سر در تاريخ 9 دی 1361 به شهادت رسيد. ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
2FilesMerged_۲۰۲۴۱۱۰۷_۲۱۱۲۴۱.mp3
13.3M
🇮🇷﷽🇵🇸 🔊 شماره ۵۹ | بررسی ریاست‌جمهوری آمریکا و مواضع ترامپ 🍃🌹🍃 1⃣ بررسی نظرسنجی‌ها در انتخابات آمریکا 2⃣ عوامل شکست هریس 3⃣ مواضع ترامپ در مورد جنگ‌های غزه و اوکراين 4⃣ مواضع رئیس‌جمهور جدید آمریکا درباره جمهوری اسلامی ایران 🎙دکتر صارمی @Alachiigh
❌لطفاً مطالعه بفرمایید 👇👇 ♦️➖ﺍﺯ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﻭﺿﻌﯿﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ چگونه خواهد بود؟! ✨ﻣﺜﺎﻝ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺯﺩﻧﺪ، ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﻣﺜﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺍﻟﺰﻣﺎﻥ، ﻣﺎﻧﻨﺪ ﭘﺪﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻗﯽ ﺣﺒﺲ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ: ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﺎﺷﯿﺪ، ﻣﻦ ﻣﯿﺮﻭﻡ ﻭ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩﻡ. ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺮﻭﺩ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ. ﭘﺴﺮﺍﻭﻝ؛ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺪﺭ ﺳﻮﺀﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﺑﻬﻢ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﺍﺗﺎﻕ ﻭ ﺷﺮﺍﺭﺕ! ﭘﺴﺮﺩﻭﻡ؛ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﭘﺴﺮ ﺍﻭﻝ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ ﻭ ﺷﺮﺍﺭﺕ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﯿﺎ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﯿﺎ! ﭘﺴﺮﺳﻮﻡ؛ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﻣﯿﺸﻮد! ﭘﺴﺮ ﭼﻬﺎﺭﻡ؛ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﭘﺪﺭ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﺗﺐ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺗﺎﻕ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﯿﺎﻣﺪﻥ ﭘﺪﺭ ﻧﯿﺴﺖ؛ ﺍﻭ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ. ﭘﺲ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ: ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﻢ ﭘﺪﺭ ﺩﯾﺮﺗﺮ ﺑﯿﺎﯾﺪ، ﻣﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭ ﭘﺪﺭ ﻫﻢ ﻣﺮﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ، ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺁﻣﺪن ﭘﺪﺭ ﻧﯿﺰ ﻫﺴﺖ. ﺁﺭﯼ؛ ﺍﯾﻦ ﻣﺜﺎﻝ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻣﺜﻞ ﻣﺎﺳﺖ، ﻣﺮﺩﻡ ﺁﺧﺮﺍﻟﺰﻣﺎن. ﻋﺪهﺍﯼ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﺍ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﺮﯾﺰﯾﻢ..! ﻋﺪﻩﺍﯼ ﺍﺻﻼ ﺁﻗﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﺸﻐﻮﻟﯿﻢ..! ﻋﺪﻩﺍﯼ ﻫﻢ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺴﺖ ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺁﻗﺎ ﺑﯿﺎ ﺁﻗﺎ ﺑﯿﺎ..! عده‌ای هم از هیچ کاری برای رضایت ولی امرشان دریغ نمی‌کنند... اللهم عجل لولیک الفرج @Alachiigh
⭕️ این ویروس مهلک، منتظر شما نمی ماند! 🔻در دنیای پزشکی، وقتی در سطح جامعه، یک ویروس مهلک در حال انتشار است، آن ویروس، برای انتشار، منتظر اقدام پزشکان و مسئولین مربوطه نمی ماند و لحظه به لحظه، جامعه را آلوده تر می کند. 🔻ویروس کشف حجاب نیز مانند همان ویروس مهلک به طور نگران کننده ای در حال آلوده کردن جامعه ماست. 🔻متاسفانه با گذشت این همه مدت از فتنه ۱۴۰۱ و با وجود اینکه بی بند و بارها در خیابان های جمهوری اسلامی به راحتی و به صورت علنی در حال پرده دری و زیر پاگذاشتن شرع و قانون هستند، برخی از مسئولین ما هنوز این دست و آن دست می کنند!!! ❌یادمان باشد که ویروس مهلک کشف و بی بند و باری، منتظر تصمیم مسئولین نمی ماند. به صورت شبانه روزی در حال نابود کردن یکی از بزرگترین دستاوردهای انقلاب است. @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق #قسمت۴۸ـ۵۰ بعد جلو تر آمد و بلند تر گفت: فهمیدی؟ نفس دیگر طاقت نداشت خودش
۵۱ـ۵۴ ناز کن نازنیم خریدار داری نفس: ببین چه خوش خیال شدم ز تو جدا نمی شوم غزل چه کرده با دلم ز تو رها نمی شوم در این سرای بی کسی به درد ما نمی رسی؟ پناه آخرم تویی بی تو ترا نمی شوم خدا خدا خدا کنم چه عصر پر ملامتی مرا ز خود جدا کنی همی نوا نمی شوم‌): محمد حسین نفس را از پایش بلند کرد و مقابل خودش قرار داد و گفت: می شود خیره شوم،به چشم های مشکی ات؟ می شود زل بزنم،به چهره ی نورانی ات؟ می شود محوخنده هایت،بشوم؟ می شود باردگر،نظری درمن کنی؟ تاغزلی‌درباره ی خنده هایت،بِسُرایم؟ می شود به من بگویی،راز این خنده هایت،چیست؟! "که هربار نگاهت میکنم،دل می رُبایی؛   نفس پلک زد و بر زبان آورد احساسش را : من ..من فکر می‌کنم فقط عشق می‌تواندپایانِ رنج‌ها باشد.. دوستت دارم استاد محمد حسین حسینی محمدحسین:عهههه بازم استاددد؟ نفس :اممم من بدون تو مثل پیتزای بدون سس کچاپم. محمد حسین: خب من بدون تو مثل شیر کاکائو بدون کیکم. نفس :من بدون تو مثل آسمون بدون ماه و ستاره و خورشیدم. محمدحسین: من بدون تو مثل ادبیات بدون شعرم. نفس :من بدون تو مثل برنج بدون ته دیگم. محمد حسین: من بدون تو مثل بهار بدون بارونم نفس :مثل زمستون بدون برفم. محمدحسین :من بدون تو مثل جاده ی شمال بدون قمیشیم. نفس : من بدون تو مثل تخت بدون پتو ام. محمد حسین : من بدون تو مثل جنگل بدون درخت و سبزه ام. نفس : من بدون تو مثل بچه ی بدون اسباب بازیم. محمد حسین : بچه که هستی ولی من بدون تو مثل کسر با مخرج صفرم مثل عدد منفی زیر رادیکالم. نفس : پروووو من بدون تو مثل نقاشی بدون رنگم. محمد حسین : من بدون تو مثل کیش بدون دریام. نفس : من بدون تو مثل صبح بدون چاییم. محمد حسین: من بدون تو مثل یک آدم بدون قلبم⁵³ پریناز: نفس من دیگه نمیتونم دیگه نمیکشم من اصلا چرا تو این دنیام؟چرا؟ حتما به خاطر مامان یا باباست! مامانی که تموم دنیاش صورتش و عملای زیباییه و سفرهای خارجیش با همسر جدید! و بابایی که من اندازه ی پشه ای توش سهم ندارم. من یه دختر بیچاره دختری که مال و ثروتش زیاده اما آرامش میخواد دختری که باباش هیچ علاقه ای به دیدنش نداره دختری که. دختری که .. دختری که . شکسته شده نفس میفهمی؟نفس من حالم بده؟نفس من دارم میمیرم تمام زندگیم شده آرامبخش،قرص مسکن،قرص قلب نفس تو خیلی آرامش داری من وقتی کنارتم حالم خوبه ولی امون از وقتایی که من تنهام نفس : عزیزم هروقت دیدی آسوده نیستی بدون از خدا دور شدی پریناز: خدا که خیلی وقته من رو ول کرده نفس: این حرفو نزن پریناز ما تو آغوش خداییم خدا آغوششو واسه ی ما باز کرده تو تا حالا یه کاری واسه خدا انجام دادی پریناز؟ پریناز: چی کار باید بکنم نفس؟ نفس: قشنگم من هر چقدر بهت بگم بیا برو فلان کارو کن اثری ندارد تا خودت به این نتایج نرسی بی فایدس خود خدا تو قرآن گفته: [خودم جوری دستتو میگیرم که از شدت خوشحالی گریه کنی بگو: خدایا شکرت و اون لحظه رو تجسم کن.] یا جایی دیگه گفته : [بهتر از آن چیزی که از شما گرفته شده است به شما می دهد. سوره ی انفعال آیه ی ۷۰] پریناز من چقدر برات آیه و سوره و حدیث آرامش دهنده از خدا برات بیارم که بفهمی خدا تو رو میخواد ؟من هر چقدر بگم تو قانع نمیشی تو خودت باید به این نتیجه برسی تو باید خودت درک کنی که خدا همیشه باهاته تو خودت باید بفهمی که خدا دوستت داره پریناز : نفس من چطور باید خدا را کنارم حس کنم وقتی که هیچوقت تو زندگیم نبوده وقتی منو نخواسته؟ نفس: پریناز خدا همه جا پیشت بوده تو طوری چشماتو بیای که نتونستی ببینیش! بعدش هم قرآنی که در دستش بود و داشت برای شهید میخواند را و خیلی این قرآن را دوست می‌داشت به سمت پریناز گرفتو ادامه داد : من این قرآن رو خیلی دوست دارم پریناز حدودا 5 سال پیش بود و منم 13 سالم بود یسری سوالا تو ذهنم بود مثل اینکه ما چرا نماز میخونیم ؟ چرا به دنیا اومدیم ؟ هدف از اومدن به این دنیا چیه ؟ چرا حجاب میگیریم؟ و هزار تا چرای دیگه که تو ذهن من نوجوون شکل گرفته بود بعد از چند سرچ توی گوگل فهمیدم اول باید برم و این قرآن رو بخونم. این قرآنی که تو دستته یادگار بابا حاجیمه، بابا حاجی من یعنی همون پدر بزرگم سرگرد بوده و شهید میشه با این قرآن کارای زیادی انجام داده و نمی‌دونم چطور شده که این قرآن به دست من رسیده فقط میدونم که این خواست خود بابا حاجی بوده که قرآنش دست من باشه اینو بدون وقتی این قرآن پیش منه آرامش دارم اینکه چطور دارم اینو میدم به تو در عجبم ولی این قرآن تنها داراییه منه ها پریناز مبادا بهش بی حرمتی بشه. پریناز: نفس قرآن که عربیه من چطور بخونمش؟ نفس: تو باید از ترجمش رو بخونی 👇👇
آلاچیق 🏡
#کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق #قسمت ۵۱ـ۵۴ ناز کن نازنیم خریدار داری نفس: ببین چه خوش خیال شدم ز تو جدا نمی
قسمت۵۵ـ۵۸ عزیزم در ضمن این کتاب آسمانی اونقدر چذابه که تو حتی از ناهار و شام می‌گذری تا سریع تر از همه چیزش سر در بیاری پریناز: واقعا ممنونتم نفس کمک خیلی بزرگی بهت کردی قول میدم که صحیح و سالم بهت برش گردانم نفس : این قرآن اونقدری جذبه داره که اگه بخوای نمیتونی بهم پیش بدی. و ما. پریناز شروع شد پرینازی که هیچی از این دین نمی‌دانست پرینازی که باید مخفیانه مطالعه قرآن میکرد تا مادرش نفهمد و بلایی سر آن قرآن گرانقدر بیاورد پرینازی که با خواندن چند صفحه از قرآن کنجکاو شده بود برای ادامه دادنش پرینازی که داشت حال خوب داشتن را کم کم حس میکرد . هرگاه سوالی برایش پیش میآمد در گوگل سرچ میکرد و اگر جوابش قانع کننده نبود با نفس تماس می‌گرفت و از او سوال میپرسید تا نفس با مثال های عامیانه اش کامل قانعش کند. نفس چه کردی با این دخترک که اینگونه شده؟ یه داستانی بود می‌گفت یه پیرمرد توی یه اتوبوس بوده و یه خانم بدحجاب هم کنارش بهش میگه که خانم حجابتو رعایت کن خانمه هم میگه آقا و نگاه نکن این آقا هم میاد جورابشو در میاره و بوی بدش تو فضا میپیچه بعد این خانمه میگه آقا کفشتو پات کن بوی جورابت کشتمون آقا هم میگه جوراب خودمه تو بو نکن جریان حجاب هم همین طوره یعنی تو حتی اگه بیای واسه دلت خودت کنی آثارش تو جامعه زیاد میشه مثلا یسریا میان مزاحمت میکنن، ممکنه یه خونواده از هم بپاشه میدونی چقد بده؟ حالا جریان چادر میدونید از لحاظ روانشناسی چیه؟ اصلا چرا چادر سیاهه؟ چون از لحاظ روانشناسی سیاه یعنی نه. چادر یعنی ارزش خودتو میدونی چادر یعنی ارزش تو بیشتر از اینه که هرکسی به زیباییات مشرف بشه چادر یعنی ارزش قائل شدن برای خودت پریناز پرسید: تو چرا با این قیافه ی قشنگت چادر میپوشی نفس؟ نفس : من با افتخار چادر میپوشم خجالت نکش اگه مسخرت میکنن، اگه قضاوت میشی، اگه فکر میکنن تو از پشت کوه اومدی و... نخیر چادرم یادگار بی بی زهراس چادرم همه چیزمه زندگیمه. من اصلا با سیاهی چادر مشکلی ندارم چرا که حس میکنم چادرم بهترین رنگ دنیا رو داره چادری که روسر خواهرمونه هدیه‌ی فاطمه به مادرامونه خانمیه همه ی دخترا مونه چادر بهشته رو سر فرشته های دنیا بهترین وسیلست برای شادی دل بابا مهدی:) ‌“حجاب مانند اولین خاکریز جبهه است که دشمن برای تصرف سرزمینی حتماً باید اول آن را بگیرد.” “حجاب: ح= حریت، ج= جذبه، ا= آبرو و شرف تو، ب=بانو پَـسْ بــٓاٰنـُو حِـجـٓاٰبـَتْ رٓاٰ حِـفـْظْ کُـنْ “ ⁵⁷ چه کردی بانو نفس با توضیحاتت که این پرینازی که سرمه و خط چشم و رژ لبش و کرمش غلظت داشت الان با ساده ترین شکل از صورت بیرون میاید؟بانو نفس تو چه داری؟که همه را جذب خود میکنی؟ یا خاطره دیگری را به یاد آورد که پریناز عصبی با نفس تماس گرفت و بدون سلام و علیک گفت : نفس اصا چرا ما باید نماز بخونیم من این یکی رو باور کن الله وکیل نمی‌فهمم نفس: اولا سلام خوبی پریناز: اوه ببخشید سلام تو خوبی نفس: تو چرا غذا میخوری؟ بله مشخصه خب ما اگه غذا نخوریم زنده نمیمونیم که پس غذا خوردن واسه جسم ما لازمه خب؟ ما میدونیم که انسان یه روح داره یه جسم حالا هر کدوم از این بخش های روح و جسم ما نیاز به تامین انرژی داره گفتیم که جسم با غذا خوردن تامین انرژی میکنه حالا تکلیف تا مین انرژی روح مون چی میشه؟؟ بله درست حدس زدی ما با نماز خواندن انرژی روح خودمونو تامین میکنیم ولی...شنیدی که بعضیا میگن موسیقی غذای روحه؟؟! من نمیگم موسیقی چیز بدیه اتفاقا بعضی موسیقی ها خیلی هم خوبن اینو بگم که ما یسری غذای سالم داریم و یسری غذای ناسالم خب؟ حالا نماز میشه اون غذای سالمه ها یه بار یه نفر حالش خیییلی بد بود می‌ره یه آهنگ غمگین رو پلی می‌کنه و شروع می‌کنه همزمان با گوش دادن به گریه کردن و هی این حال بدش بدتر میشه بعد به دوستش پیام میده و میگه که حالش خیلی بده، میدونی دوستش بش چی میگه؟ میگه بهترین مسکن برای آدم نمازه فردی که حالش بده بلند میشه به نماز خواندن و میبینه که چقدر سبک شد ، چقد حال دلش بهتر شد حالا دیدی نماز خواندن چه قدر خوبه ؟ چقدر قشنگه؟ اصا فکرشو بکن خالق کل این جهان خدا ی خوبمون روزی 5 بار میتونی باهاش حرف بزنی ، دردو دل کنی، از کارات ، دغدغه هات ، مشکلاتت بهش بگی و کمکت کنه چه خدای خوبی واقعامن به شخصه شرمندشم این همه گناه کردیم و نعمتاشو ازمون نگرفت حالا اگه بندگی شو میکردیم چه ها میکردبرای ما علاوه بر اینا میدونستید که نماز @Alachiigh
🔴 درمان سردرد در روایات ... ‍ در روایت آمده است: 🍃 دَهَّنِ الحَاجِبَینِ بِالبَنَفسَجِ فَإِنَّهُ یَذهَبُ بِالُّصَدَاعِ. ✍ دو ابرو را با روغن بنفشه روغن مال کن که سردرد (میگرن) را از بین می برد . 📚 منبع: الکافی ، کلینی ، ج ۶ ، ص ۵۲۲ ، ح ۹ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سرلشگر خلبان حسین لشگری🌹 باور کردنی نیست،ولی حقیقت دارد! خاطره‌ای از۱۸ سال اسارت سیدالاسرا، سرلشگر خلبان حسین لشگری که اولین اسیر و آخرین آزاده جنگ است! وقتی بازگشت از او پرسیدند این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟گفت برنامه ریزی کرده بودم و هر روز یکی از خاطرات گذشته را‌ مرور می‌کردم! سال‌ها درسلول‌های انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت و قرآن را کامل حفظ کرده بود!زبان انگلیسی می‌دانست،برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود! گفت از ۱۸ سال اسارتم، ده سالی که در انفرادی بودم،سال‌ها با یک مارمولک هم‌صحبت می‌شدم! بهترین عیدی که این ۱۸سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود!سرباز عراقیِ نگهبان، یک لیوان آب یخ خورد، خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد،دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت‌ها از این مسئله خوشحال بودم!این را هم بگویم که من مدت ۱۲سال در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم و حسرت ۵دقیقه آفتاب راداشتم!چقدر درمعرفی قهرمانان واقعی به نسل جوان کوتاهی شده است و ارزش‌ها نادیده گرفته شده است! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اینها برای وطن جنگیدند. ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بشنوید 👌👆 🔝خطاب به شیفتگان مذاکره با آمریکا ▪️این کسانی که دم از می زنند، اینها یا الفبای سیاست را بلد نیستند یا را ... @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌بعضیا از این کلیپ سگ زرد برادر شغاله رو دریافت میکنن بعضیا دروغگویی و مظلوم‌نمایی سران استکبارو که خودشون دنیارو ناامن کردن و ایران رو متهم میکنن، ولی من از این کلیپ، ابر قدرت شدن ایران رو دریافت کردم💪 @Alachiigh
⭕️رشیدی کوچی در استوری صفحه اینستاگرام خود اعلام کرد که در چند روز آینده شاهد فضای مجازی خواهیم بود ❌خبر رفع ممنوعیت را هم ابتدا رشیدی کوچی اعلام کرده بود. جناب ملت شمارو به عنوان افشا کننده ی گرفتن دنا پلاس توسط نماینده ها میشناسن... از شما بعیده که این دو موضوع برای شما خیلی خبر خوب و مهمی باشه... سالهاست از تمام آحاد ملت بدنبال رفع مشکل معیشت و اقتصادی بودن سالهاست به شما و مجلس محترم در سالهای متوالب بی اعتنا بودید واقعا نمیشه درکتون کرد چرا خبر خوش از معیشت و ارزونی دلار نمیدید؟!! واقعا انقد خوشی زده سر دل مردم که با خبر رفع فیلتر و رفع ممنوعیت آیفون خوشحال بشن؟!! ای کاش خبر نابودی مافیارو میدادید که ملت تا عمر داشتن خوش و خرم بودن... @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ میکنم حتما ببینید 👆👌 ❌️ اشک‌های ، افسر گارد شاهنشاهی در پخش زنده و خطاب تند وی به : 👈🏻خجالت بکش مرتیکه؛ این آرزو را به گور خواهی برد که اسرائیل بیاید و ایران را بمباران کند تا تو پادشاه شوی. @Alachiigh
⭕️👆‏مردمی که از گذشته خود عبرت نگیرند محکوم به تکرار آن هستند. ❗️ عوضش آیفون آزاد شده، اونم آیفون تصویری @Alachiigh
📛⚠️گفته میشه رییس کارخانه #بستنی_میهن هست، که فکر میکنه فرمانده کل ارتش شاهنشاهیه و همه کارگرا اجبار میکنه شش تیغ کنن! حتی اگه کمی ته ریش داشته باشن اینجوری گیر میده و تحقیر میکنه و... 🤲خدایا به آدمها قبل از پول دادن جنبه بده که فکر نکنن با حقوق صد_صد پنجاه دلاری ملت رو به بردگی گرفتن! ❌⚖️ دستگاه قضایی هم طبق معمول مُرده‼️ 🚫تقصیر اینا نیست مقصر خود جمهوری اسلامیه که اقتصاد مملکت رو با تمام رانت ها و مزایاش واگذار کرد به یک مشت گدا گشنه تازه به دوران رسیده و خودش رو با دادن قدرت اقتصادی بی حد و حصر به امثال حسین مرعشی ها، سلاح ورزی ها و پدرام سلطانی ها به طور کامل خلع سلاح کرد! 🚫 به لیبرال سرمایه داری سلام کنید! #محسنی_اژه_ای #برخورد_قاطع #بستنی_میهن @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق قسمت۵۵ـ۵۸ عزیزم در ضمن این کتاب آسمانی اونقدر چذابه که تو حتی از ناهار و شا
تماس قطع شد و به نیم ساعت نرسید که دوباره پریناز با او تماس گرفت وپرسید : نفس من کامل درباره ی موسیقی ها تحقیق کردم خواستم ازت به طور خلاصه بپرسم که چه موسیقی هایی خوب نیستن؟ نفس صدایش را همچون گویندگان کرد و گفت : طی تحقیقات بنده، موسیقی به خودی خود چیز بدی نیست ، حتی موسیقی خوب می تونه آدم رو به سمت بهترینها سوق بده. اگر موسیقی همراه با کلامه باید اون شعری که خواننده می خونه پر محتوا باشه و مادی نباشه، مثلا در مورد عالم هستی، معبود واین چیزها باشه، مثل اکثر شعرهای صائب تبریزی. طبق گفته‌ی یکی از بزرگان بهتره که از هجران و معشوق و عاشقی و این چیزها نباشه، چون این چیزها هم یه جورایی آدم رو وابسته میکنه نفس به یاد آخرین سوالی که برای پریناز پیش آمده بود افتاد در حالی که روی مزار شهدا بودند پریناز متفکر پرسید : نفس جان همیشه این سوال توی ذهنم بوده که آیا واقعا این شهدا برای پول رفتن ؟ اصا شهید چیه؟ کیه؟ من خیلی بهشون علاقه دارم اما چقدر سخت است برای نفس صحبت از این موضوع چرا که همسر خودش هم هر از گاهی به سوریه میرود و نفس دلش نمی‌خواهد شهید شود و همیشه در ذهنش سوال بود که همسران شهدا چگونه اجازه میدهند؟ چگونه نمی‌ترسند از شهید شدن مردشان؟چرا نمی‌ترسند از تنهایی؟ به نظر نفس همسران شهدا بیش از شهدا بر گردن ما حق دارند چون تا کسی در موقعیت آن ها قرار نگیرد درکشان نخواهد کرد از طرفی طعنه ها و کنایه و تیکه ها را چه میکنند؟ نفس : خب اول بگم کلمه شهید یعنی چی؟! شهید از شهد میاد شهد یه کلمه عربیه و به فارسی بشه معنیش میشه شیرینی،حالا اینو بذاریم کنار یه سوال من ازتو پرسم آقا پریناز من الان بگم من تموووووم دنیا رو بهت میدم خب؟! هرچی تو بخوای رو بهت میدم‌. پول خونه ماشین اعتبار همه چی عمر طولانی فقط در قبالش یه چیزی ازت می‌خوام جون بابات رو اینکه دیگه بابات رو نبینی صداشو نشنوی نباشه جون بچت رو چی یا برادرت؟! این معامله رو قبول میکنی؟! خب از این هم بگذریم تا تو به این جواب معامله فکر میکنین چندتا خاطره من بگم که اینا رو هم شنیدم از محمد حسین می‌گفت حسین خرازی نشسته بود ترک موتورم که بین راه به یه نفربر پی ام پی خوردیم که داشت توی آتیش می‌سوخت. فهمیدیم که یه بسیجی هم داخل نفربره. داره زنده زنده تو آتیش کباب میشه. من و حسین برای نجات اون بنده خدا و بقیه رفتیم گونی سنگرها رو بر می‌داشتیم و میپاشیدیم روی این آتیش.. میدونی چی جالب بود؟! اینه که اون نفری که داشت می‌سوخت اصلا ناله نمی‌کرد زجه نمی‌زد همین موضوع بود که پدر همه ما رو در آورده بود بلند بلند فریاد میزد..خدایا الان پاهام داره میسوزه می‌خوام اونور ثابت قدمم کنی. نفس در حالی که اشک خودش را بالا کشید و فین فین کرد دستمال را به سمت پرینازی که اشک روی صورتش جاری شده بود گرفت و ادامه داد: خدایا الان سینم داره میسوزه این سوزش به سوزش سینه حضرت زهرا نمی‌رسه.. خدایا الان دستام سوخت می‌خوام تو اون دنیا دستامو طرف تو دراز کنم نمی‌خوام دستام گناهکار باشه... خدایا صورتم داره میسوزه این سوزش برای امام زمانه برای ولایته اولین بار حضرت زهرا اینطور برای ولایت سوخت:) آتیش که به سرش رسید گفت خدایا دیگه طاقت ندارم دیگه نمیتونم دارم تموم میکنم خدایا خودت شاهد باش خودت شهادت بده که آخ نگفتم.. اون لحظه که جمجمه‌ش‌ ترکید من دوست داشتم خاک دنیا رو روی سرم بریزم بقیه هم حالشون بهم ریخته بود و حال حسین آقا هم از همه بدتر بود دوتا زانوشو بغل کرده بود و های های گریه میکرد می‌گفت خدایا ما جواب اینا رو چطوری بدیم ما فرمانده ایناییم اینا کجا ما کجا؟! اون دنیا خدا ما رو نگه نمی‌داره بگه جواب اینا رو چی میدی؟! بلندش کردم و نشوندمش ترک موتور و تموم مسیر رو روی شونه من اینقدر گریه کرد که پیرهن و زیر پیراهنی منم خیس اشک شد خب بذارین بگم از یه جوون هجده ساله تبریزی که دو زانو نشسته بود تو خیابون به یه تابلو چشم دوخته بود. رفتم جلوتر روی تابلو رو خوندم نوشته بود مدرسه دخترانه بعد پر از تیر و تفنگ و اینا کلا سوراخ سوراخش کرده بودن رفتم جلوتر گفتم حالا که پیروز شدیم فلان شکستشون دادیم از چی ناراحتی؟! چرا اصلا اینجا نشستی؟! گفت اینجا جائیه که مغز رفیق شونزده سالم پخش زمین شد با دستش نشون داد گفت اینجا رو میبینی؟! دقیقا مغزش همینجا پخش شد، گفتم حالا به چی فکر میکنی؟ @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق #قسمت‌۵۹ـ۶۱ تماس قطع شد و به نیم ساعت نرسید که دوباره پریناز با او تماس گرفت
دارم به این فکر میکنم که این شهر آزاد شده مردم برمیگردن بارون میاد تموم این خاک خون ها رو میشوره شهرداری خرمشهر میاد این تابلو رو عوض می‌کنه...یه تابلوی دخترونه دیگه می‌زاره اینجا... بعدش یه روزی این دختر دبیرستانیا از اینجا تعطیل میشن با جیغ و دست و هورا و شادی از مدرسه خارج میشن پاشون رو می‌ذارن همینجایی که مغز رفیق شونزده ساله من پاشیده روی زمین... گفتم خب؟! گفت الان دارم به این فکر میکنم که اصلا برای رفیق من این مهمه که یکی به یادش باشه یا نباشه یکی بدونه که مغزش پاشیده اینجا یا نپاشیده...؟! یه لبخندی زد سرشو کرد سمت آسمون و گفت میدونی جواب رفیقم چیه؟! که اصلا براش مهم نیست اون با خدا معامله کرده برای خدا رفته... گفتم خب حالا غصه‌ت چیه؟! گفت حالا نمی‌دونم چطوری به خانوادش بگم... خانوادش که نمی‌دونن این می‌خواسته بیاد جبهه گفته بود بخاطر کار می‌خوام برم شهرهای اطراف رفته بود تهران از تهران جیم زده اومده اینجا... میدونی خودش چند سالش بود هجده سالش بود خیلی طول نکشید بعد رفیقش خودشم پرواز کرد... به قول گفتنی اینا راه صدساله رو یک شبه رفتن دیگه...⁶³ حالا به نظرت ما چیکار کردیم برای اینا؟! اصلا با خودت فکر کردی همین موزائیکایی که قدم میزنی تو خیابون شاید یه نفر جونشون داده باشه و با خونش اونا رو رنگ کرده باشه:) فکر می‌کنی خیلی مردی یه سر به آسایشگاه جانبازان زدی؟! یه تیکه گوشت شدن فقط همونجا بی حرکت روی تخت دراز کشیدن چشماشون به تخته ولی نمازشون از من و تو اول وقت تره:) میدونی ارزوشون چیه اینکه یه بار دیگه تو روضه امام حسین گریه کنن بزنن تو سر و صورت خودشون:) بعد ما بغل دستمونه حوصلمون نمیشه خوابمون میاد نمیریم:) پریناز میدونی تو آسایشگاه روانی اگه بری این ترکش ها که بهشون خورده اینا که موج گرفتتشون بارها و بارها هرروز جون دادن رفیقاشون رو جلوی چشمشون توی بغل خودشون میبینن جبهه هرروز براشون تداعی میشه و از جلوی چشماشون رد میشه و داد میزنن و میگن نامرد نزن. رفیقشون نیستا حالا زیر خروار ها خاک دفن شده بدون اینکه جسدش پیدا بشه و دفن بشه ولی عین دیوونه ها دور خودش می‌چرخه که یه چیزی پیدا کنه جنازه رفیق شهیدشو بکشه عقب. در صورتی که الان توی یه وجب اتاق سفیده دور و برش هم پر تخته و یکم اونورترش هم خونه های من و تویی هست که شبا رو راحت سر روی بالش می‌ذاریم و می‌خوابیم و حتی به این فکر نمی‌کنیم که برای این راحتیمون چه کسایی از چه چیزایی گذشتن مادر رسول خلیلی رو میشناسی؟! اومده بود تعریف میکرد می‌گفت رسول وقتی به من می‌گفت مامان می‌خوام شهید بشم میگفتم تو لیاقت شهید شدن نداری بیشتر کار کن بیشتر تلاش کن تا خدا نصیبت کنه می‌گفت بعدش فهمیدم مشکل از لیاقت رسول نبوده مشکل این بوده که من هنوز ازش دل نبریده بودم. قبل از اینکه شهید بشه یکی دو روز قبلش سر سجاده که نشسته بودم گفتم مثل همیشه داشتم دعا میکردم خدایا رسول سالم باشه خودت حفظش کنه خودت سلامت نگهش دار می‌گفت ایندفعه شرمنده شدم پیش خدا می‌گفت چرا من همیشه برای سلامتیش دعا میکنم گفتم یه بار از زبونم بچرخه بگم خدایا اگه قسمتشه شهیدش کن دلم نیومد زبونم نچرخید ولی گفتم خدا راضی ام به رضای خودت @Alachiigh
🔴 فواید پاشیدن پودر تخم کتان بر روی سالاد و سبزیجات ... 1⃣لاغری و کاهش وزن 2⃣رفع چین و چروک 3⃣رفع نفخ شکم 4⃣کاهش کلسترول خون 5⃣جوان سازی پوست 6⃣درمان یبوست @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید عباس دانشگر🌹 خبر شهادتش را که شنیدم آرام و قرارم از دست رفت. روزهای اول گریه امانم نمی‌داد. با خودم می‌گفتم:« ای کاش وقتی عباس در میان ما بود بیش‌تر قدر او را می‌دانستیم!» بی‌حوصله بودم و دائما به عباس فکر می‌کردم. یاد چهره خندانش يك لحظه هم از جلوي چشمانم نمي‌رفت. در همان شب‌های اول بود كه به خوابم آمد. دستش را روی قلبم گذاشت و گفت:«عمه‌جان! ناراحت نشو! اینقدر خودتو اذیت نکن! برام قرآن بخون تا هم شما آرامش پیدا کنی هم من بهره‌ای ببرم...» 🖊عمه شهید ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh