eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 درمان سردرد در روایات ... ‍ در روایت آمده است: 🍃 دَهَّنِ الحَاجِبَینِ بِالبَنَفسَجِ فَإِنَّهُ یَذهَبُ بِالُّصَدَاعِ. ✍ دو ابرو را با روغن بنفشه روغن مال کن که سردرد (میگرن) را از بین می برد . 📚 منبع: الکافی ، کلینی ، ج ۶ ، ص ۵۲۲ ، ح ۹ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سرلشگر خلبان حسین لشگری🌹 باور کردنی نیست،ولی حقیقت دارد! خاطره‌ای از۱۸ سال اسارت سیدالاسرا، سرلشگر خلبان حسین لشگری که اولین اسیر و آخرین آزاده جنگ است! وقتی بازگشت از او پرسیدند این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟گفت برنامه ریزی کرده بودم و هر روز یکی از خاطرات گذشته را‌ مرور می‌کردم! سال‌ها درسلول‌های انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت و قرآن را کامل حفظ کرده بود!زبان انگلیسی می‌دانست،برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود! گفت از ۱۸ سال اسارتم، ده سالی که در انفرادی بودم،سال‌ها با یک مارمولک هم‌صحبت می‌شدم! بهترین عیدی که این ۱۸سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود!سرباز عراقیِ نگهبان، یک لیوان آب یخ خورد، خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد،دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت‌ها از این مسئله خوشحال بودم!این را هم بگویم که من مدت ۱۲سال در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم و حسرت ۵دقیقه آفتاب راداشتم!چقدر درمعرفی قهرمانان واقعی به نسل جوان کوتاهی شده است و ارزش‌ها نادیده گرفته شده است! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اینها برای وطن جنگیدند. ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بشنوید 👌👆 🔝خطاب به شیفتگان مذاکره با آمریکا ▪️این کسانی که دم از می زنند، اینها یا الفبای سیاست را بلد نیستند یا را ... @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌بعضیا از این کلیپ سگ زرد برادر شغاله رو دریافت میکنن بعضیا دروغگویی و مظلوم‌نمایی سران استکبارو که خودشون دنیارو ناامن کردن و ایران رو متهم میکنن، ولی من از این کلیپ، ابر قدرت شدن ایران رو دریافت کردم💪 @Alachiigh
⭕️رشیدی کوچی در استوری صفحه اینستاگرام خود اعلام کرد که در چند روز آینده شاهد فضای مجازی خواهیم بود ❌خبر رفع ممنوعیت را هم ابتدا رشیدی کوچی اعلام کرده بود. جناب ملت شمارو به عنوان افشا کننده ی گرفتن دنا پلاس توسط نماینده ها میشناسن... از شما بعیده که این دو موضوع برای شما خیلی خبر خوب و مهمی باشه... سالهاست از تمام آحاد ملت بدنبال رفع مشکل معیشت و اقتصادی بودن سالهاست به شما و مجلس محترم در سالهای متوالب بی اعتنا بودید واقعا نمیشه درکتون کرد چرا خبر خوش از معیشت و ارزونی دلار نمیدید؟!! واقعا انقد خوشی زده سر دل مردم که با خبر رفع فیلتر و رفع ممنوعیت آیفون خوشحال بشن؟!! ای کاش خبر نابودی مافیارو میدادید که ملت تا عمر داشتن خوش و خرم بودن... @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ میکنم حتما ببینید 👆👌 ❌️ اشک‌های ، افسر گارد شاهنشاهی در پخش زنده و خطاب تند وی به : 👈🏻خجالت بکش مرتیکه؛ این آرزو را به گور خواهی برد که اسرائیل بیاید و ایران را بمباران کند تا تو پادشاه شوی. @Alachiigh
⭕️👆‏مردمی که از گذشته خود عبرت نگیرند محکوم به تکرار آن هستند. ❗️ عوضش آیفون آزاد شده، اونم آیفون تصویری @Alachiigh
📛⚠️گفته میشه رییس کارخانه هست، که فکر میکنه فرمانده کل ارتش شاهنشاهیه و همه کارگرا اجبار میکنه شش تیغ کنن! حتی اگه کمی ته ریش داشته باشن اینجوری گیر میده و تحقیر میکنه و... 🤲خدایا به آدمها قبل از پول دادن جنبه بده که فکر نکنن با حقوق صد_صد پنجاه دلاری ملت رو به بردگی گرفتن! ❌⚖️ دستگاه قضایی هم طبق معمول مُرده‼️ 🚫تقصیر اینا نیست مقصر خود جمهوری اسلامیه که اقتصاد مملکت رو با تمام رانت ها و مزایاش واگذار کرد به یک مشت گدا گشنه تازه به دوران رسیده و خودش رو با دادن قدرت اقتصادی بی حد و حصر به امثال حسین مرعشی ها، سلاح ورزی ها و پدرام سلطانی ها به طور کامل خلع سلاح کرد! 🚫 به لیبرال سرمایه داری سلام کنید! @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق قسمت۵۵ـ۵۸ عزیزم در ضمن این کتاب آسمانی اونقدر چذابه که تو حتی از ناهار و شا
تماس قطع شد و به نیم ساعت نرسید که دوباره پریناز با او تماس گرفت وپرسید : نفس من کامل درباره ی موسیقی ها تحقیق کردم خواستم ازت به طور خلاصه بپرسم که چه موسیقی هایی خوب نیستن؟ نفس صدایش را همچون گویندگان کرد و گفت : طی تحقیقات بنده، موسیقی به خودی خود چیز بدی نیست ، حتی موسیقی خوب می تونه آدم رو به سمت بهترینها سوق بده. اگر موسیقی همراه با کلامه باید اون شعری که خواننده می خونه پر محتوا باشه و مادی نباشه، مثلا در مورد عالم هستی، معبود واین چیزها باشه، مثل اکثر شعرهای صائب تبریزی. طبق گفته‌ی یکی از بزرگان بهتره که از هجران و معشوق و عاشقی و این چیزها نباشه، چون این چیزها هم یه جورایی آدم رو وابسته میکنه نفس به یاد آخرین سوالی که برای پریناز پیش آمده بود افتاد در حالی که روی مزار شهدا بودند پریناز متفکر پرسید : نفس جان همیشه این سوال توی ذهنم بوده که آیا واقعا این شهدا برای پول رفتن ؟ اصا شهید چیه؟ کیه؟ من خیلی بهشون علاقه دارم اما چقدر سخت است برای نفس صحبت از این موضوع چرا که همسر خودش هم هر از گاهی به سوریه میرود و نفس دلش نمی‌خواهد شهید شود و همیشه در ذهنش سوال بود که همسران شهدا چگونه اجازه میدهند؟ چگونه نمی‌ترسند از شهید شدن مردشان؟چرا نمی‌ترسند از تنهایی؟ به نظر نفس همسران شهدا بیش از شهدا بر گردن ما حق دارند چون تا کسی در موقعیت آن ها قرار نگیرد درکشان نخواهد کرد از طرفی طعنه ها و کنایه و تیکه ها را چه میکنند؟ نفس : خب اول بگم کلمه شهید یعنی چی؟! شهید از شهد میاد شهد یه کلمه عربیه و به فارسی بشه معنیش میشه شیرینی،حالا اینو بذاریم کنار یه سوال من ازتو پرسم آقا پریناز من الان بگم من تموووووم دنیا رو بهت میدم خب؟! هرچی تو بخوای رو بهت میدم‌. پول خونه ماشین اعتبار همه چی عمر طولانی فقط در قبالش یه چیزی ازت می‌خوام جون بابات رو اینکه دیگه بابات رو نبینی صداشو نشنوی نباشه جون بچت رو چی یا برادرت؟! این معامله رو قبول میکنی؟! خب از این هم بگذریم تا تو به این جواب معامله فکر میکنین چندتا خاطره من بگم که اینا رو هم شنیدم از محمد حسین می‌گفت حسین خرازی نشسته بود ترک موتورم که بین راه به یه نفربر پی ام پی خوردیم که داشت توی آتیش می‌سوخت. فهمیدیم که یه بسیجی هم داخل نفربره. داره زنده زنده تو آتیش کباب میشه. من و حسین برای نجات اون بنده خدا و بقیه رفتیم گونی سنگرها رو بر می‌داشتیم و میپاشیدیم روی این آتیش.. میدونی چی جالب بود؟! اینه که اون نفری که داشت می‌سوخت اصلا ناله نمی‌کرد زجه نمی‌زد همین موضوع بود که پدر همه ما رو در آورده بود بلند بلند فریاد میزد..خدایا الان پاهام داره میسوزه می‌خوام اونور ثابت قدمم کنی. نفس در حالی که اشک خودش را بالا کشید و فین فین کرد دستمال را به سمت پرینازی که اشک روی صورتش جاری شده بود گرفت و ادامه داد: خدایا الان سینم داره میسوزه این سوزش به سوزش سینه حضرت زهرا نمی‌رسه.. خدایا الان دستام سوخت می‌خوام تو اون دنیا دستامو طرف تو دراز کنم نمی‌خوام دستام گناهکار باشه... خدایا صورتم داره میسوزه این سوزش برای امام زمانه برای ولایته اولین بار حضرت زهرا اینطور برای ولایت سوخت:) آتیش که به سرش رسید گفت خدایا دیگه طاقت ندارم دیگه نمیتونم دارم تموم میکنم خدایا خودت شاهد باش خودت شهادت بده که آخ نگفتم.. اون لحظه که جمجمه‌ش‌ ترکید من دوست داشتم خاک دنیا رو روی سرم بریزم بقیه هم حالشون بهم ریخته بود و حال حسین آقا هم از همه بدتر بود دوتا زانوشو بغل کرده بود و های های گریه میکرد می‌گفت خدایا ما جواب اینا رو چطوری بدیم ما فرمانده ایناییم اینا کجا ما کجا؟! اون دنیا خدا ما رو نگه نمی‌داره بگه جواب اینا رو چی میدی؟! بلندش کردم و نشوندمش ترک موتور و تموم مسیر رو روی شونه من اینقدر گریه کرد که پیرهن و زیر پیراهنی منم خیس اشک شد خب بذارین بگم از یه جوون هجده ساله تبریزی که دو زانو نشسته بود تو خیابون به یه تابلو چشم دوخته بود. رفتم جلوتر روی تابلو رو خوندم نوشته بود مدرسه دخترانه بعد پر از تیر و تفنگ و اینا کلا سوراخ سوراخش کرده بودن رفتم جلوتر گفتم حالا که پیروز شدیم فلان شکستشون دادیم از چی ناراحتی؟! چرا اصلا اینجا نشستی؟! گفت اینجا جائیه که مغز رفیق شونزده سالم پخش زمین شد با دستش نشون داد گفت اینجا رو میبینی؟! دقیقا مغزش همینجا پخش شد، گفتم حالا به چی فکر میکنی؟ @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق #قسمت‌۵۹ـ۶۱ تماس قطع شد و به نیم ساعت نرسید که دوباره پریناز با او تماس گرفت
دارم به این فکر میکنم که این شهر آزاد شده مردم برمیگردن بارون میاد تموم این خاک خون ها رو میشوره شهرداری خرمشهر میاد این تابلو رو عوض می‌کنه...یه تابلوی دخترونه دیگه می‌زاره اینجا... بعدش یه روزی این دختر دبیرستانیا از اینجا تعطیل میشن با جیغ و دست و هورا و شادی از مدرسه خارج میشن پاشون رو می‌ذارن همینجایی که مغز رفیق شونزده ساله من پاشیده روی زمین... گفتم خب؟! گفت الان دارم به این فکر میکنم که اصلا برای رفیق من این مهمه که یکی به یادش باشه یا نباشه یکی بدونه که مغزش پاشیده اینجا یا نپاشیده...؟! یه لبخندی زد سرشو کرد سمت آسمون و گفت میدونی جواب رفیقم چیه؟! که اصلا براش مهم نیست اون با خدا معامله کرده برای خدا رفته... گفتم خب حالا غصه‌ت چیه؟! گفت حالا نمی‌دونم چطوری به خانوادش بگم... خانوادش که نمی‌دونن این می‌خواسته بیاد جبهه گفته بود بخاطر کار می‌خوام برم شهرهای اطراف رفته بود تهران از تهران جیم زده اومده اینجا... میدونی خودش چند سالش بود هجده سالش بود خیلی طول نکشید بعد رفیقش خودشم پرواز کرد... به قول گفتنی اینا راه صدساله رو یک شبه رفتن دیگه...⁶³ حالا به نظرت ما چیکار کردیم برای اینا؟! اصلا با خودت فکر کردی همین موزائیکایی که قدم میزنی تو خیابون شاید یه نفر جونشون داده باشه و با خونش اونا رو رنگ کرده باشه:) فکر می‌کنی خیلی مردی یه سر به آسایشگاه جانبازان زدی؟! یه تیکه گوشت شدن فقط همونجا بی حرکت روی تخت دراز کشیدن چشماشون به تخته ولی نمازشون از من و تو اول وقت تره:) میدونی ارزوشون چیه اینکه یه بار دیگه تو روضه امام حسین گریه کنن بزنن تو سر و صورت خودشون:) بعد ما بغل دستمونه حوصلمون نمیشه خوابمون میاد نمیریم:) پریناز میدونی تو آسایشگاه روانی اگه بری این ترکش ها که بهشون خورده اینا که موج گرفتتشون بارها و بارها هرروز جون دادن رفیقاشون رو جلوی چشمشون توی بغل خودشون میبینن جبهه هرروز براشون تداعی میشه و از جلوی چشماشون رد میشه و داد میزنن و میگن نامرد نزن. رفیقشون نیستا حالا زیر خروار ها خاک دفن شده بدون اینکه جسدش پیدا بشه و دفن بشه ولی عین دیوونه ها دور خودش می‌چرخه که یه چیزی پیدا کنه جنازه رفیق شهیدشو بکشه عقب. در صورتی که الان توی یه وجب اتاق سفیده دور و برش هم پر تخته و یکم اونورترش هم خونه های من و تویی هست که شبا رو راحت سر روی بالش می‌ذاریم و می‌خوابیم و حتی به این فکر نمی‌کنیم که برای این راحتیمون چه کسایی از چه چیزایی گذشتن مادر رسول خلیلی رو میشناسی؟! اومده بود تعریف میکرد می‌گفت رسول وقتی به من می‌گفت مامان می‌خوام شهید بشم میگفتم تو لیاقت شهید شدن نداری بیشتر کار کن بیشتر تلاش کن تا خدا نصیبت کنه می‌گفت بعدش فهمیدم مشکل از لیاقت رسول نبوده مشکل این بوده که من هنوز ازش دل نبریده بودم. قبل از اینکه شهید بشه یکی دو روز قبلش سر سجاده که نشسته بودم گفتم مثل همیشه داشتم دعا میکردم خدایا رسول سالم باشه خودت حفظش کنه خودت سلامت نگهش دار می‌گفت ایندفعه شرمنده شدم پیش خدا می‌گفت چرا من همیشه برای سلامتیش دعا میکنم گفتم یه بار از زبونم بچرخه بگم خدایا اگه قسمتشه شهیدش کن دلم نیومد زبونم نچرخید ولی گفتم خدا راضی ام به رضای خودت @Alachiigh
🔴 فواید پاشیدن پودر تخم کتان بر روی سالاد و سبزیجات ... 1⃣لاغری و کاهش وزن 2⃣رفع چین و چروک 3⃣رفع نفخ شکم 4⃣کاهش کلسترول خون 5⃣جوان سازی پوست 6⃣درمان یبوست @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید عباس دانشگر🌹 خبر شهادتش را که شنیدم آرام و قرارم از دست رفت. روزهای اول گریه امانم نمی‌داد. با خودم می‌گفتم:« ای کاش وقتی عباس در میان ما بود بیش‌تر قدر او را می‌دانستیم!» بی‌حوصله بودم و دائما به عباس فکر می‌کردم. یاد چهره خندانش يك لحظه هم از جلوي چشمانم نمي‌رفت. در همان شب‌های اول بود كه به خوابم آمد. دستش را روی قلبم گذاشت و گفت:«عمه‌جان! ناراحت نشو! اینقدر خودتو اذیت نکن! برام قرآن بخون تا هم شما آرامش پیدا کنی هم من بهره‌ای ببرم...» 🖊عمه شهید ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌⭕️تو کنسرت های ایران هم میشه از این کارا کرد البته اگه نمیترسن مخاطبینشون یوقت ناراحت نشن نه اصلا رو ولش کن. در حد یه استوری هم داشته باشن ما راضی هستیم @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 ✅زود قضاوت نکنید کاش یک مجموعه یا نهاد یا شبکه ای در صدا و سیما بود با توجه به آیات قرآن شبیه این ویدیوها را تولید می کرد. کوتاه حداکثر ۹۰ ثانیه، مفید،باکیفیت و تاثیر گذار @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضیا میگن امر به معروف هم نمیکنی ، لاقل تو جامعه راه برو 🚶🏻‍♂ اما یه‌ ضرر کوچیک توی این کار هست میدونین چیه⁉️ 👆 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔝امام خمینی ره: ▪️ما سر اسلام دعوا داریم، ▪️یک کسی که پنجاه سال مغزش را آنها تربیت کرده اند، این هرچه هم که ضربه از غرب به این مملکتش میخورد، به این کشورش میخورد... باز هم از آنها تعریف میکند! ▪️و ما خودمان میخواهیم خودمان را اداره کنیم، ▪️باید تصفیه بشود از این مغزهای پوسیده ای که عاشق آمریکا هستند و عاشق غرب هستند... باید تصفیه بشود از این موجودات. 🔻این کلیپ رو برسونید به دست جناب ! @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق #قسمت‌۶۲ـ۶۴ دارم به این فکر میکنم که این شهر آزاد شده مردم برمیگردن بارون م
-۶۷ چندروز بعدش خبر شهادتش بهمون رسید بعضیا لیاقتشون فراتر از چیزیه که ما فکر می‌کنیم از یه شهید کرمانی بگم بهتون که میخواست بره جبهه مامانش نمیذاشت بره می‌گفت تو جگر گوشمی تو عزیز دردونمی چطوری ازت بگذرم به مامانش می‌گفت الان نیازه که من برم با مامانش خیلی حرف زد گفت اصلا بیا باهم بریم مامانش هم بقچه ش رو سریع بست اومد وایستاد تو حیاط گفت من حاضرم بریم گفت: مامان گرفتی مارو مسخرم کردی؟! الان زنگ میزنم یه هواپیما خصوصی بیاد باهم بریم مامانش ناراحت شد گفت خب چیکار کنم پیرزن بود دیگه:) گفت برو بچه ولی اونجا بهت میرسن غذا گیرت میاد؟! حواسشون بهت هست؟! گفت مامان ما یه فرمانده داریم که خیلی هوامون رو داره لقمه از دهن خودش در میاره می‌ذاره تو دهن ما راضی شد بالاخره پیرزن گفت برو. بعد چند وقت همون شماره ای که قرار بود بچش بهش زنگ بزنه و خبر خودش رو بهش بده روی تلفن نقش بست گوشی رو با ذوق و شوق برداشت گفت سلام مامان خودتی؟! صدای یه آقایی اومد صداش خیلی آشنا بود.اصلا به دل می‌نشست فرمانده گفت : چرا دعا کنید دعای مادر شهیدا خیلی میگیره:) پیرزن بنده خدا بغض کرد گفت شما که گفتین سالمه:) گفت: شرمندم حاج خانوم دعای مادر شهیدا زود میگیره:) اونشب براش دعا کردم گفتم خدایا هرچی این فرمانده میخواد بهش بده بچم گفته بود فرماندمون خیلی مهربونه ها باورم نمیشد چند ساعت ت بعدش که داشتم تلویزیون نگاه میکردم نشون داد که سردار سلیمانی رو ترور کردن:) گفتم خدایا به همین زودی دعای مادر شهیدا گرفت؟! فرمانده اون پسر سردار بوده سرداری که بهش میگیم سردار دلهامون یه سرباز بود توی جبهه بچش تازه به دنیا اومده بود خانومش زنگ میزنه میگه که آقا بچت به دنیا اومده ماموریت رو کنسل کن  بیا برای بچت پریناز گناهو تو چی میبینی؟! اونوقت ما هر گناهی هم که باشه انجام میدیم بعدش میگیم که این که گناه نیست. مهم اینه دل پاک باشه. اینا فقط چند تا از خاطرات بود که برات تعریف کردم دل پاک بودن هم حدی داره رفیق با خودت چند چندی چرا همه چیزو انکار می‌کنی. وای به حال کسایی که گناهو کوچک میشمارن:) آدم اگه بخواد به یه جایی برسه اگه بخواد یه تلنگری بهش زده بشه اگه بخواد با خدا آشنا بشه بهترین دستاویزش همین جوونایی هستن که بی چشم‌داشت رفتن بدون ادعا رفتن:) یه دونه شهید برای من پیدا کن که ادعا داشته باشه تو دین تو معرفت تو علم با اینکه خیلی بزرگ بودن:) به قول گفتنی ره صدساله رو یه شبه رفتن:) میبینی شهدا چطوری بودن و چطوری شدن شهدا؟! اونا خونشون از ما رنگین تر نبود یه تفاوت باهامون داشتن  عشق واقعی رو تجربه کردن عاشق واقعی شدن حالا اگر که میگی شهدا بخاطر پول رفتن جواب معامله منو ندادی حاضری همه چی بهت بدن و جون عزیزترینت رو بگیرن ؟! نمی‌خوام با احساساتت بازی کنم ها... ولی همه اینا واقعیته... یعنی اون پولها می ارزه که این بچه ها از این  سن در حسرت پدر و آغوش پدر بزرگ بشن؟! یا اینکه بچه دسته گلت رو علی اکبر بدی و بعد علی اصغر تحویل بگیری:) خیلی چیزا رو نمیشه با پول بدست آورد یا برگردون مثل داغ عزیزان داغ عزیز رو با پول میشه خنک کرد؟! آغوش پدر رو میشه با پول برگردوند؟! نمیشه:) نمیشه به والله نمیشه همسر شهید می‌گفت می‌دیدم علی چند باری هی یکم راه می‌ره صدا میزنه بابا میوفته باز بلند میشه باز یکم می‌ره صدا میزنه باز میوفته بردش دکتر که این بچه چشه چرا اینجوری میشه شهید حججی می‌ره به خواب همسرش میگه این چه چیزیش نیست فقط منو میبینه میخواد بیاد بغلم نمیشه و نمیتونه و هی میوفته نگین به خاطر پول رفتن بخاطر همین امنیتی که الان داریم و با خیال تخت میگیریم می‌خوابیم بدون ترسیدن از اینکه بمبی رو سرمون بیوفته یا خونمون آوار بشه یا بریزن تو خونمون با تیر و کلاش و تفنگ تیربارمون کنن رفتن که به وقت شام تبدیل نشه به وقت تهران و به وقت ایران چقدر این بچه باید حرف بشنوه حسرت بخوره بخاطر اینکه مامان امروز بچه ها همشون با باباهاشون اومدن مدرسه بابا کجاست؟! بچه دو ساله از شهید شدن باباش چی میدونه؟! چقدر دیدتش؟! چقدر اغوششو حس کرده؟! چقدر باید باباهای بچه های دیگه رو ببینه که بغلشون میکنن نوازششون میکنن براشون عروسک و اسباب بازی میخرن بخاطر این رفتن که همون حرومیایی که دارن فلسطین رو تصرف کردن و غزه رو تیربارون میکنن نیان تو کشور و کشور رو به خاک و خون بکشن رفتن تا امثال اونایی که راست راست شالشونو در میارن با هر سر و وضعی روی خون این شهدا پا میذارن امنیت داشته باشن همین که تو به این راحتی این کارو انجام میدی یعنی آزادی داری امنیت داری. نگین به خاطر پول رفتن:) حرفم تموم یکم به خودمون بیایم خیلیییییی مدیونشونیم جونمونو زندگیمون راحتیمون رو آرامش و امنیت مون رو . 👇👇👇
آلاچیق 🏡
#قسمت‌۶۵-۶۷ چندروز بعدش خبر شهادتش بهمون رسید بعضیا لیاقتشون فراتر از چیزیه که ما فکر می‌کنیم از ی
کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق -۷۰ جگر خانواده هاشون رو با این حرفا آتیش نزنیم:) نفس در حالی که آب دماغش را بالا میکشید گفت : پریناز این شهیدا به خاطر پول نرفتن بعد هق زد بخدا به خا طر پول نرفتن پریناز هم در حالی که صورتش از اشک خیس بود نفس را در آغوش کشید و گفت : ببخش نفس جان نمی‌خواستم خاطرتو مکدر کنم آره راست میگی اونا خیییلی خوبن خاک تو سر من که همچین فکر غلطی داشتم. بعد رو به مزار شهدا گفت : ببخشید از همتون معذرت می‌خوام تو رو خدا کمکم کنید . نفس لبخندی زد و گفت: اونا خیلی مردن حتما کمکت میکنم پریناز اینا خییییلی آقان تو میدونی که محمد حسین هم می‌ره سوریه به خداوندی خدا آنقدر نذر و نیاز میکنم که سالم برگرده اونا هم مثل منو محمد حسین عاشق همسراشونن ولی به خاطر یچیز با ارزش از این عشق گذشتن. پریناز:نفس تو خواهریو در حقم تموم کردی حالا فهمیدم بهترین و کامل ترین دین ، دین اسلامه و من افتخار میکنم که مسلمونم و در نهایت محمد مهدی که از نفس درباره ی پریناز میپرسید و دل عاشق شده اش و رفتن به خواستگاری پریناز و الان چند ماهی میشه که محمد مهدی و پریناز عقد کردن.. ضربه ی آرامی که به بازوی نفس خورد او را از افکار گذشته اش بیرون آورد محمد حسین: بانو کجایی سه ساعتها دارم صدات میکنم نفس قیافه اش را مظلوم کرد و سرش را پایین انداخت و گفت به فکر پریشب بودم (پریشب: نفس ساعاتی که محمد حسین در دانشگاه بود در خانه بیکار بود تصمیم گرفت چند کتاب مذهبی بخواند به سمت کتابخانه رفت و بعد از سرچ در گوگل تصمیم گرفت کتاب های دختر شینا ، یادت باشد ، بدون تو هرگز و ... را بخرد . آنها را به خانه آورد و ساعت ها مشغول خواندن کتاب یادت باشد بود آنقدری مجذوب این کتاب شده بود که بدون آنکه متوجه آمدن محمد حسین بشود خواندن را ادامه میداد وقتی به خبر شهادت شهید حمید سیاهلاکی و حال خراب همسرش رسید گریه اش شروع شد و با خود گفت همسران شهدا چه ها که نمی‌کنند برای ما؟چه از خودگذشتگی هایی که نمی‌کنند برای ما و ما متوجه نیستیم همانگونه که اشک هایش را با آستینش پاک میکرد کتاب با شدت از دستش کشیده شد سرش را بالا آورد و محمد حسین را دید و ایستاد . محمد حسین عصبی گفت: نفس من بهت نگفتم همچین کاری نکن نگفتم از این کتاب نخون دیدی من نیستم شروع کردی به خوندن اینا؟ نفس دوباره اشکش را شروع کرد دلش نمی‌خواست حتی یک لحظه هم خودش را به جای همسر این شهید بگذارد . محمد حسین روی کاناپه نشست و سر نفس را روی پایش گذاشت و گفت : بخواب نفسم بخواب من جایی نمیرم تو هم دیگه حق نداری از این کتابا بخونی کتاب هارو برداشت و قایم کرد و گفت که دیگر نفس حق خواندن این کتاب ها را ندارد.) محمد حسین کلافه گفت : نفس چرا میخوای منو عذاب بدی؟ نفس : محمد حسین بخدا قول میدم گریه نکنم قول میدم من فقط می‌خوام اونا رو بخونم محمد حسین گردنش را خاراند وگفت .... @Alachiigh
🔴 دو برابر کردن آب لیمو ترش با روشی جالب ... لیمو را پیش از آبگیری مدت ۱۵ دقیقه درون آب داغ بیندازید،آب آن تقریبا دو برابر خواهد شد. @Alachiigh