☎️ زنگ عبرت:
🔴 هر از گاهی ابلهی میگوید کاش مستعمره آمریکا و اروپا بودیم اما وضع زندگیمان این نبود.
♦️ نارضایتیشان از زندگی به مبارزه با خرد و عقل سلیم تبدیل شده. انسانیتشان از دست رفته و روانشان مختل شده.
♦️ مرور تاریخ بیفایده است. کاش یک کشور غربی مدتی در یک سیرک انسانی استخدامشان میکرد.
🔮کانال مرجع گفتمان
#غربگرایان_بیسواد
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺 بی تو هرگز 🌺 #قسمت 7⃣2⃣ ماجرا بدجور بالا گرفته بود ... همه چیز به بدترین شکل ممکن ... دست به دس
🌺 بی تو هرگز 🌺
#قسمت 8⃣2⃣
سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود ... چند لحظه مکث کردم ...
- یادم نمیاد برای اومدن به انگلستان و پذیرشم در اینجا به پای کسی افتاده باشم و التماس کرده باشم ... شما از روز اول دیدید ... من یه دختر مسلمان و محجبه ام ... و شما چنین آدمی رو دعوت کردید.... حالا هم این مشکل شماست، نه من ... و اگر نمی تونید این مشکل رو حل کنید ... کسی که باید تحت فشار و توبیخ قرار بگیره ... من نیستم
و از جا بلند شدم ... همه خشک شون زده بود ... یه عده مبهوت ... یه عده عصبانی ... فقط اون وسط رئیس تیم جراحی عمومی خنده اش گرفته بود ...
به ساعتم نگاه کردم ...
- این جلسه خیلی طولانی شده ... حدودا نیم ساعت دیگه هم اذان ظهره ... هر وقت به نتیجه رسیدید لطفا بهم خبر بدید ... با کمال میل برمی گردم ایران
نماینده دانشگاه، خیلی محکم صدام کرد ...
- دکتر حسینی ... واقعا علی رغم تمام این امکانات که در اختیارتون قرار دادیم ... با برگشت به ایران مشکلی ندارید و حاضرید از همه چیز صرف نظر کنید؟ ...
-و من گفتم این چیزی بود که شما باید ... همون روز اول بهش فکر می کردید ...
جمله اش تا تموم شد ... جوابش رو دادم ... می ترسیدم با کوچک ترین مکثی ... دوباره شیطان با همه فشار و وسوسه اش بهم حمله کنه
این رو گفتم و از در سالن رفتم بیرون و در رو بستم ... پاهام حس نداشت ... از شدت فشار ... تپش قلبم رو توی شقیقه هام حس می کردم
وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... با یه وجود خسته و شکسته ... اصلا نمی فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد اینجا ...
خیلی چیزها یاد گرفته بودم ... اما اگر مجبور می شدم توی ایران، همه چیز رو از اول شروع کنم ... مثل این بود که تمام این مدت رو ریخته باشم دور ...
توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد ...
- دکتر حسینی ... لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی ...
در زدم و وارد شدم ... با دیدن من، لبخند معناداری زد ... از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی ...
- شما با وجود سن تون ... واقعا شخصیت خاصی دارید ...
- مطمئنا توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی کردید ...
خنده اش گرفت ...
- دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت می کنه... اما کمک هزینه های زندگی تون کم میشه ... و خوب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید ...
ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
- اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید ... تحویلم گرفتید ... اما حالا که حاضر نیستم به درخواست زور و اشتباه تون جواب مثبت بدم ... هم نمی خواید من رو از دست بدید ... و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار قرار می دید ... تا راضی به انجام خواسته تون بشم ...
چند لحظه مکث کردم ...
- لطف کنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید ... برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی ها به زیرک بودن شهرت دارن ... اصلا دزدهای زرنگی نیستن ...
و از جا بلند شدم ...
به روایت همسر و دختر شهید
✨جھتِ مطالعہے هࢪ قسمٺ از رمانها؛
1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیسٺ
#ادامه_دارد
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh
زیباترین عکس ها، در اتاق های تاریک ظاهر می شوند؛
پس هر موقع در قسمتی تاریک از زندگی قرار گرفتی،
بدان که خدا می خواهد تصویری زیبا از تو بسازد.
〰〰⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🍁〰🍂
@Alachiigh
با سلام و احترام
از بچگی بما گفتن خوب باشید ، انسان باشید ، مومن باشید ، با ادب باشید
خوشبخت بشید ، ولی هیچوقت راهش رو بما یاد ندادن
بندگان خدا خودشون هم بلد نبودن
تشکیلات جهانی تنها مسیر آرامش ( راز حیات برتر❤️❤️تمام این راها رو برای ما آموزش داده و تمام راهها رو برامون هموار کرده خدابیش لقمه رو آماده کرده ķ
مطمئنا این حرفا توی هیچ کلاسی ، توی هیچ دانشگاهی
توی هیچ حوزه علیمه ای گفته نمیشه 😔😔
در حالیکه مهمترین حرفهای زندگی انسانهاست .🙈🤔
از این موقعیت که برای اولین بار براتون تهیه شده نهایت استفاده رو ببرید.
@saritanhamasir کلید آرامشتون اینجاست
💝 شمیم مهربانی 💝
🌸🍀 کانالی برای درک و تجربه یک زندگی 👇
شاد 😂 ، لذت بخش 💋 ، عاشقانه 💕 و پایدار ⛱
🌸🍀 مشارکت در تولید و انتشار محتوا 👈 ارسال به آیدی @rkhati در پیام رسان ایتا
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
O God, hurry up, Lolik Al-Faraj
🌺🍀🏃♀🏃♀🏃♂🏃♂ #شمیم_مهربانی 🍀🌺
https://eitaa.com/joinchat/2554855445C5f37156b28
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲یَا مَنْ أَرْجُوهُ لِكُلِّ خَیْرٍ...
🎞 #کلیپ
⚜همخوانی دعای ماه رجب⚜
⭕️جدیدترین اثر:
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠
🎚ضبط و تنظیم:
🎙استدیو تسنيم اصفهان
🌐شناسه عضویت در کانال ایتا و تلگرام:
@tasnim_esf
📺مشاهده نسخه باکیفیت بالا:
🖥 aparat.com/v/QyOsW
#این_الرجبیون
#ماه_رجب
#رجب
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۳۳۵ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌹 شهید شیرعلی سلطانی🌹
💐شهیدی که قبرخودش را آماده کرد
ﺩﻳﺪﻳﻢ ﺗﻮ ﻛﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺩاﺭﻩ ﻳﻪ ﺣﻔﺮﻩ ﺩﺭﺳﺖ می کنه
ﺭﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮ و ﺳﻼﻡ ﻛﺮﺩﻡ!
مثل اینکه از حضور من خوشش نیامده باشد، مکثی کرد و بعد آرام نگاهش را به پشت سر چرخانید:
- سلام علیکم
بلند شد، سر زانوهایش را تکاند و بیرون آمد . صورتش گل انداخته بود.
دانه های درشت عرق که شیار پیشانی اش را گذشته بودند خود را لابلای محاسن پر پشتش پنهان می کردند.
حالا که حاجی از آن بیرون آمده بود، درست مثل قبر بود.
حتی لبه هم داشت. گفتم: پناه بر خدا !
این برای کیست؟
لبخندی زد و گفت: پناه بر خدا ندارد مومن!
هرکه باشی و ز هـر جا برسی / آخرین منزل هستی این است
بعد دستی به شانه ام زد و گفت:
اینجا قبر حقیر، شیر علی سلطانی است!
در حالی که سعی می کردم تعجبم را پنهان کنم ، نگاهی آمیخته به ترس و تحیُّر در قبر دواندم. رعشه ای شبیه هول قیامت از ستون مهره هایم عبور کرد.
البته چیزی نگفتم، ولی به نظرم آمد
برای قد رشید حاجی کوچک می باشد!
وقتی حاجی شهید شد، پیکر بی سرش را همانجا دفن کردند و شگفتا که آن قبر برای پیکر بی سرش اصلا کوچک نبود!
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh
👆👆👆👆
🔴 اینایی که "شما ناهار خوردید" گفتن رئیسی رو سوژه کردن همونان که وقتی قاضیزاده هاشمی بهشون میگفت "خودت بمالش" ذوق میکردن.
پارسا
🔴 اتفاقا باید این کار را دید و فارغ از هیاهوی روزمره، این نظام فکری را به دیگران شناساند. مکانیزمی که معروفترین رفتارها را منکر جلوه میدهد حتما با همین مبنا جای حق و باطل را هم بدون عذاب وجدان عوض خواهد کرد.
اینکه نگران ناهار کارمندی باشی که میتوانی نگرانش نباشی، مایه فخر است.
👤 علی نادری
🔴هادی حیدری که امروز جمله «ناهار دادن به شما» را اسباب دست انداختن رییسی کرده هرگز درباره جمله «منم صبح جمعه فهمیدم» کاریکاتوری نکشید. جملهای که با آن خنده کریه همراهش، رد خون حداقل ۲۳۷ شهروند را بدنبال داشت .
اقای هادی حیدری. این روزنامهنگاری است یا تولید پروپاگاندا؟
👤 Ali Alizadeh
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴ترویج سیگار برای زنان در ایران
💯💯این زن فقط کالا را تبلیغ نمی کند بلکه سیگار را ، برای زنان ترویج می کند.
❌ از فرح پهلوی که ملکه کشور بود تا زنان بازیگر و دارای جایگاه در کشور، سیگار می کشیدند، و تصاویرشان در رسانه های دوره پهلوی منتشر می شد، عموماً سیگار نشانه شخصیت تلقی می شد. که البته این دستاوردی از غرب بود.
💯💯در آمریکا برای ترویج سیگار در بین زنان از رسانهها و زنان الگوساز استفاده کردند.
گفتمان
#پهلوی_بدون_روتوش
🍁〰🍂
@Alachiigh
✅ غیرت یعنی این 👆
درسته پاهاش تو جبهه جاموندن اما داره همه تلاششو میکنه به احترام سرود ملی از جاش بلندشه...
بصیرت
🍁〰🍂
@Alachiigh
#اطلاعیه 📢📢
مرکز رسانهای بسیج استان اصفهان برگزار میکند:
««دورهی مجازی مینیمال نویسی»»
👈🏻 ویژه علاقهمندان به نویسندگی 👉🏻
💢 مهلت ثبت نام فقط تا ۲۵بهمن 💢
💠🌸💠━━━━━━━━
❇️ #لطفا_توجه_بفرمایید : 👇👇
شرکتکنندگان با مهارت کسب شده در این دوره، میتوانند بنا به استعداد شخصی خود در زمینه تنظیم متون تبلیغاتی یا محتواسازی برای کانالهای بزرگ در پیامرسانهای مختلف، خبرگزاریها، روزنامهها، سایتهای اینترنتی و غیره وارد فعالیت شده و کسب درآمد کنند👌🏻
🔔 این دوره به صورت فشرده در یک جلسه دو ساعته در #اسفندماه برگزار میشود و انشاءالله استاد دوره در پایان، تمرینهای داده شده را هم بررسی کرده و نواقص کار را توضیح خواهند داد.
👈🏻 دورههای #تکمیلی بعدی (یادداشتنویسی و گزارشنویسی) متعاقباً اعلام خواهد شد.
💠🌸💠━━━━━━━━
♦️ هزینه ثبتنام با #50درصدتخفیف:
فقط پنجاه هزار تومان
✅ جهت ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر به ادمین پشتیبان این دوره پیام دهید:
👉🏻 @Admin_Kaligraphi
💠🌸💠━━━━━━━━
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدون شرح!!!!
پیشنهاد دانلود و انتشار 👌👌
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺 بی تو هرگز 🌺 #قسمت 8⃣2⃣ سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود ... چند لحظه مکث کردم ... - یادم نمیاد
🌺 بی تو هرگز 🌺
#قسمت 9⃣2⃣
این رو گفتم و از جا بلند شدم ... با صدای بلند خندید ...
- دزد؟ ... از نظر شما رئیس دانشگاه دزده؟ ...
- کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا می کنه ... چه اسمی میشه روش گذاشت؟ ... هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن ... بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم ...
از جاش بلند شد ...
- تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتن ... هر چند ... فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا محبور کرده باشه ...
نفس عمیقی کشیدم ...
- چرا، من به اجبار اومدم ... به اجبار پدرم ...
و از اتاق خارج شدم ...
برگشتم خونه ... خسته تر از همیشه ... دل تنگ مادر و خانواده ... دل شکسته از شرایط و فشارها ...
از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته ... هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم ... سعی می کردم بهانه هام دروغ نباشه ... اما بعد باز هم عذاب وجدان می گرفتم ... به خاطر بهانه آوردن ها از خدا حجالت می کشیدم ... از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه ...
حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم ... رفتم بالا توی اتاق ... و روی تخت ولو شدم ...
- بابا ... می دونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمی ترسم ... اما ... من، یه نفره و تنها ... بی یار و یاور ... وسط این همه مکر و حیله و فشار ... می ترسم از پس این همه آزمون سخت برنیام ... کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم ... توی مسیر حق باشم ... بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم ...
همون طور که دراز کشیده بودم ... با پدرم حرف می زدم ... و بی اختیار، قطرات اشک از چشمم سرازیر می شد
برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها ... شیفت های من، از همه طولانی تر شد ... نه تنها طولانی ... پشت سر هم و فشرده ... فشار درس و کار به شدت شدید شده بود
گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس شون نمی کردم ... از ترس واریس، اونها رو محکم می بستم ... به حدی خسته می شدم که نشسته خوابم می برد ...
سخت تر از همه، رمضان از راه رسید ... حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم ... عمل پشت عمل ...
انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره ... اما مبارزه و سرسختی توی ژن و خون من بود...
از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم ... کل شب بیدار ... از شدت خستگی خوابم نمی برد ... بعد از ظهر بود و هوا، ملایم و خنک ... رفتم توی حیاط ... هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد ... توی حال خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد ... و با لبخند بهم سلام کرد ...
- امشب هم شیفت هستید؟
- بله ...
- واقعا هوای دلپذیری شده
با لبخند، بله دیگه ای گفتم ... و ته دلم التماس می کردم به جای گفتن این حرف ها، زودتر بره ... بیش از اندازه خسته بودم و اصلا حس صحبت کردن نداشتم ... اون هم سر چنین موضوعاتی ...
به نشانه ادب، سرم رو خم کردم ... اومدم برم که دوباره صدام کرد ...
- خانم حسینی ... من به شما علاقه مند شدم ... و اگر از نظر شما اشکالی نداشته باشه ... می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم ...
به روایت همسر و دختر شهید
#ادامه_دارد
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☎️ زنگ عبرت🔴🔴
🔴 هر از گاهی ابلهی میگوید کاش مستعمره آمریکا و اروپا بودیم اما وضع زندگیمان این نبود.
♦️ نارضایتیشان از زندگی به مبارزه با خرد و عقل سلیم تبدیل شده. انسانیتشان از دست رفته و روانشان مختل شده.
♦️ مرور تاریخ بیفایده است. کاش یک کشور غربی مدتی در یک سیرک انسانی استخدامشان میکرد.
✍منصوری
🍁〰🍂
@Alachiigh
✳️در زمستان مغزتان کمتر پیام تشنگی صادر میکند، اما زیاد آب بخورید.👇
🔸در صورت کم آبی، خون غلیظ شده و در رگ ها به سختی حرکت میکند و باعث فشارخون و سکته میشود.
#تغذیه
#سلامت
#سلامت_بمانید
🍁〰🍂
@Alachiigh
ما به چیزی تبدیل می شویم
که بیشتر اوقات درباره ی آن فکر می کنیم
پس ...
به چیزای خوب و قوی فکر کن
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🍁〰🍂
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۳۳۶ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌹شهیدی بود که همیشه ذکرش این بود، نمی دونم شعر خودش بود یا غیر…
یابن الزهرا
یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت مرا در کفن کن.
از بس این ش ه ی د به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)
علاقه داشت به دوست روحانی خود وصیت می کند.
اگر من ش ه ی د شدم دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی…
روحانی می گوید: ما از جبهه برگشتیم وقتی آمدیم دیدیم عکس ش ه ی د را زده اند.
پیش پدر و مادرش آمدم گفتم: این ش ه ی د چنین وصیتی کرده است
آیا من می توانم در مجلس ختم او سخنرانی کنم؟ و آنان اجازه دادند…
در مجلس سخنرانی کردم بعد گفتم ذکر شهید این بوده است:
یا بن الزهرا
یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت مرا در کفن کن
وقتی این جمله را گفتم ، یک نفر بلند شد و شروع کرد فریاد زدن.
وقتی آرام شد گفت: من غسال هستم
دیشب آخرهای شب به من گفتند یکی از ش ه دا فردا باید تشییع شود
و چون پشت جبهه شهید شده است باید او را غسل دهی
وقتی که می خواستم این ش ه ی د را کفن کنم دیدم
یک شخص بزرگواری وارد شد گفت: برو بیرون من خودم باید این ش ه ی د را کفن کنم.
من رفتم در وسط راه با خود گفتم این شخص که بود و چرا مرا بیرون کرد؟؟؟
با عجله برگشت و دیدم دیدم این ش ه ی د کفن شده
و تمام فضای غسالخانه بوی عطر گرفته بود.
از دیشب نمی دانستم رمز این جریان چه بود.اما حالا فهمیدم …نشناختم…
📚منبع:کتاب روایت مقدس
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh