🔴❌برجک منافقین پرید
❌🔴شانتاژ مجازی فروکش کرد
♦️یک نکته قابل توجه!
🔹محمد ایمانی نوشت: میزان بازدید پستهای بعضی از کانالهای تلگرامی مدعیان اصلاحات و میزان کامنتهای ضد ایرانی و همچنین لایک و دیسلایکهای جهتدار این کانالها از صبح امروز که حمله پلیس به کمپ منافقین در آلبانی آغاز شده، به شکل معناداری کم شده، یا درصد دیدگاهها و لایکها و دیسلایکهای ضد ایرانی آنها کاملا متفاوت شده.
🔹اگر در چنین کانالهایی عضو هستید مقایسه این مسئله در پست های امروز و روزهای پیشین جالب خواهد بود.
🔹ضمنا تا جایی که من رصد کردم، تقریبا هیچ کدام از این شبهرسانهها خبر مذکور را پوشش ندادهاند.
💢مطلب وارده؛ به قلم یکی از مخاطبان
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ❌چرا خون شهدا رو به #حجاب ربط می دید؟!! اون ها برای دفاع از وطن رفتن همین...
🎙خانم اسلاملو- نویسنده و پژوهشگر در حوزه زن و خانواده
#بی_پرده_با_حجاب
#پاسخ_شبهات
🎋〰☘
@Alachiigh
دیگه هیچی حالمو خوب نمیکنه الا حرم_۲۰۲۳_۰۶_۲۲_۲۰_۴۳_۵۳_۷۳۵.mp3
6.34M
🙏صلیالله علیک یااباعبدالله ♥️🤚
دیگههیچیحالموخوبنمیکنه
الا حــــــرم
چقدرالتمـاسکنموبهتبگـم
آقـا حـــــــرم . . .
🎙سید رضا نریمانی
#هیئت_مجازی
#شب_زیارتی_امام_حسین_علیه_السلام
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۵۸ انسان های عجیب پدر، الهام رو از ما گرفت ... و گرفتن الهام، به ش
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۵۹
بخشش فراموش شده
جواب قبولی ها اومده بود ... توی در بهش برخورد کردم ... با حالت خاصی بهم نگاه کرد ...
به به آقا مهران ... چی قبول شدی؟ ... کجا قبول شدی؟... دیگه با اون هوش و نبوغت ... بگیم آقا دکتر یا نه؟ ...
خندیدم و سرم رو انداختم پایین ...
نه انسیه خانم ... حالا پزشکی که نه ... ولی خدا رو شکر، مشهد می مونم ...
جمله ام هنوز از دهنم در نیومده ... لبخند طعنه داری زد ...
ای بابا ... پس این همه می گفتن مهران، زرنگ و نابغه است الکی بود؟ ... تو هم که آخرش هیچی نشدی ... مازیار ما سه رقمی آورده داره میره تهران ... تو که سراسری نمی تونستی ... حداقل آزاد شرکت می کردی ... حالا یه طوری شده از بابات پولش رو می کندی ... اون که پولش از پارو بالا میره ... شاید مامانت رو ول کرده ولی بازم باباته ... هر چند مامانت هم عرضه نداشت ... نتونست چیزی ازش بکنه ...
ساکت ایستادم و فقط نگاهش کردم ... حرف هاش دلم رو تا عمق سوزوند ... هر چند ... با آتش حسادتی که توی دلش بود ... و گوشه ای از شعله هاش، وجود من رو گرفته بود ... برای اون جای دلسوزی بیشتری رو وجود داشت ...
اومدم در رو باز کنم ... که مادرم بازش کرد ... پشت در ... با چشم هایی که اشک توش حلقه زده بود ...
تو هم سرنوشتت پاسوز زندگی من و پدرت شد ...
دیدنش دلم رو بیشتر آتش زد ... به زور خندیدم ...
بیخیال بابا ... حالا هر کی بشنوه فکر می کنه چه خبره ... نمی دونی فردوسی چقدر بزرگه ... من که حسابی باهاش حال کردم ... اصلا فکر نمی کردم اینقدر ...
پشت سر هم با ذوق و انرژی زیاد حرف می زدم ... شاید دل مادرم بعد از اون حرف هایی که پشت در شنیده بود ... کمی آرام بشه ...
حالتش که عوض شد ... ساکت شدم ... خودم به حدی سوخته بودم که حس حرف زدن نداشتم ... و شیطان هم امان نمی داد و ... داغ و آتش دلم رو بیشتر باد می زد ... آرزوهای بر باد رفته ام جلوی چشمم رژه می رفت ...
دلم به حدی سوخت که بعد از آرام شدن ... فراموش کردم ... بگم ...
- خدایا ... بنده ات رو به خودت بخشیدم ...
گم گشته
مادر مدام برای جلسات دادگاه یا پیگیری سایر چیزها نبود ... من بودم و سعید ... سعید هم که حال و روز خوشی نداشت... ضربه ای که سر ماجرای پدر خورده بود ... از یه خونه بزرگ با اون همه امکانات مختلف ... از مدرسه گرفته تا هر چیزی که اراده می کرد ... حالا اومده بود توی خونه مادربزرگ ... که با حیاطش ... یک سوم خونه قبل مون نمی شد ...
برای من که وسط ثروت ... به نداشتن و سخت زندگی کردن عادت کرده بودم ... عوض شدن شرایط به این صورت سخت نبود ... اما اون، فشار شدیدی رو تحمل می کرد ...
من کلا با بیشتر وسایلم رفتم یه گوشه حال ... و اتاق رو دادم دستش ... اتاق برای هر دوی ما اندازه بود اما اون به در و دیوار گیر می کرد ... آرامش بیشتر اون ... فشار کمتری روی مادر وارد می کرد ... مادری که بیش از حد، تحت فشار بود ...
توی حال دراز کشیده بودم که یهو با وحشت صدام کرد ...
- مهران پاشو ... پاشو مهران مارم نیست ...
گیج و خسته چشم هام رو باز کردم ...
بارت نیست؟ ... بار چیت نیست؟ ...
کری؟ ... میگم مار ... مارم گم شده ...
مثل فنر از جا پریدم ...
یه بار دیگه بگو ... چیت گم شده؟ ...
به کر بودنت ... خنگی هم اضافه شد ... هفته پیش خریده بودمش ...
سریع از جا بلند شدم ...
تو مار خریدی؟ ... مار واقعی؟ ...
آره بابا ... مار واقعی ...
آخه با کدوم عقلت همچین کاری کردی؟ ... نگفتی نیشت میزنه؟ ...
- بابا طرف گفت زهری نیست ... مارش آبیه ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
💢✨✨✨
اگر به شکست فکر کنید...
مطمئن باشید چیزی هم جز شکست برایتان پیش نخواهد آمد.
✨✨✨💢
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🎋〰☘
@Alachiigh
🌹شهید علی اکبر معصومی نژاد🌹
دامادی با لباس پلیس
23 اردیبهشت سال 91 و مصادف با روز تولد حضرت فاطمه زهرا (سلام الله) قرار عقد را گذاشتیم، علی اکبر به من گفت: «چون میخواهیم جشن بگیریم و تو باید به آرایشگاه بروی بهتر است قبل از مراسم تالار عقد کنیم که اگر به هم نگاه کردیم با هم محرم باشیم».
قرار محضر ساعت 5 هماهنگ شده بود، آن روز نوبت پست علیاکبر بود تا ساعت 8:45 دقیقه در محضر منتظر ماندیم، تا اینکه علیاکبر با همان لباس نظامی و یک جعبه شیرینی در محضر حاضر شد، هیچ چیز باعث نمیشد لحظهای برای شغلش کم بگذارد، در روز عقد هم علیاکبر حاضر نشد زودتر پستش را ترک کند، وقتی به محضر آمد آنقدر دیر شد که فرصت نداشت به خانه برود و حمام کند، حتی لباسهایش را هم فرصت نکرده بود عوض کند، همانطور با لباس نظامی و اسلحه و بیسیم پای سفره عقد نشست، بعد از مراسم دوباره با همان ماشین الگانس پلیس به سرکارش برگشت
شهید علی اکبر معصومی نژاد از تکاوران پلیس در مرز میرجاوه بیستم خرداد 97 در درگیری با قاچاقچیان موادمخدر به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞🔴❌عروسی صهیونیستها را ببینید
لباس یکدست مشکی اما چادر مشکی برای ما دلمردگی است!
چهره عروس پوشیده و حجاب کامل
هشتمین فرزند،یعنی به #فرزندآوری بها میدهند اما برای ما نسخهی نگهداری سگ و گربه می پیچند
هیچ زنی با آرایش و رقص و اطوار اون وسط نیست
نسخه اینها برای فرهنگ ما چیست؟
👤 عبدالله گنجی
#فرزندآوری
🎋〰☘
@Alachiigh
.
🔴❌ رگ گردن نمایندگان چرا بیرون زده؟
🔴 حمید رسایی: این روزها چه اتفاقی افتاده که مجلس خروشیده؟ آیا مسئولان دولت، استقلال کشور را فروختهاند؟ شاید نمایندگان بخاطر هزینههای سرسامآور مسکن این چنین برآشفته شدهاند؟ کاهش ارزش پول ملی، خواب و خوراکشان را ربوده؟ فکر کنم به خاطر تلفات بالای تصادفات جادهای تولیدات ایران خودرو و سایپاست که آنها را عصبانی کرده! شاید هم به خاطر تعلل در ساماندهی فضای مجازی است که آرام و قرارشان را از دست دادهاند؟ اگر اینها نیست پس حتما به خاطر بیحجابیهای برنامهریزی شده نزدیک به برهنگی است که رگهای گردنشان بیرون زده!
اما نه، هیچکدام از اینها نیست. دلیلش بخشنامه معاون سیاسی وزارت کشور است. یعنی در این بخشنامه یکی از موارد ذکر شده نقض شده؟ نه! پس مشکل چیست؟ معاون سیاسی وزیر کشور چه گناه کبیرهای مرتکب شده که مستحق این هجوم #مجلس_انقلابی شده؟
معاون سیاسی وزیر کشور در آستانه انتخابات، مطابق وظایف ذاتیاش بخشنامهای صادر کرده و در دو بند آن به فرمانداران و بخشداران توصیه کرده:
۱. ضمن پیگیری جدی امور شهرستان، برای جلوگیری از هرگونه شائبه و جانبداری، در روابط با نمایندگان فعلی تا زمان برگزاری انتخابات از همراهی و معیّت با آنها در جلسات شائبهدار، دقت لازم را داشته باشند.
۲. هرگونه انتصاب مدیران یا بکارگیری نیرو بر اساس سفارش نمایندگان فعلی، قبلی یا کاندیداهای انتخابات ممنوع است.
باورش سخت است اما علت همین است. آقایان نماینده! حرمت عنوانی که رهبری انقلاب درباره شما بکار برده را نگه دارید.
#حمیدرسایی
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌👺نفوذ خیرخواهانه یکی از راههای نفوذ دشمنان در لایههای اجتماعی است
🔴از ساخت بیمارستان تا ساختن مساجد و باشگاه رایگان ورزشی ، جاهایی که تبدیل به پایگاه های تبلیغاتی برای فرقهها میشود...
#دشمن_شناسی
#مواظب_باشیم
تک تیرانداز انقلاب
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۵۹ بخشش فراموش شده جواب قبولی ها اومده بود ... توی در بهش برخورد کر
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۶۰
مارگیر
شروع کردیم به گشتن ... کل خونه رو زیر و رو کردیم ... تا پیدا شد ... سعید رفت سمتش برش داره ... که کشیدمش عقب ...
- سعید مطمئنی این زهر نداره؟ ...
علی رغم اینکه سعید اصرار داشت مارش بی خطره ... اما یه حسی بهم می گفت ... اصلا این طور نیست ... مار آرومی بود و یه گوشه دور خودش چمبره زده بود ... آروم رفتم سمتش و گرفتمش ...
کوچیک هم نیست ... این رو کجا نگهداشته بودی؟ ...
تو جعبه کفش ...
مار آرومی بود ولی من به اون حس ... بیشتر از چیزی که می دیدم اعتماد داشتم ... به سعید گفتم سینک ظرف شویی رو پر آب کنه ... و انداختمش توی آب ... به سرعت برق از آب اومد بیرون و خزید روی کابینت ...
سعید شک نکن مار آبی نیست ... اون که بهت دروغ گفته آبیه ... بعید می دونم بی زهر بودنش هم راست باشه ...
چند لحظه به ماره خیره شدم ...
- خیلی آروم برو کیسه برنج رو خالی کن توی یه لگن ... و بیارش ...
سعید برای اولین بار ... هر حرفی رو که می زدم سریع انجام می داد ... دو دقیقه نشده بود با کیسه برنج اومد ...
خیلی آروم دوباره رفتم سمتش ... و با سلام و صلوات گرفتمش ... و انداختمش توی کیسه ... درش رو گره زدم ... رفتم لباسم رو عوض کردم ...
کجا میری؟ ...
می برمش آتش نشانی ... اونها حتما می دونن این چیه... اگر زهری نبود برش می گردونم ...
صبر کن منم میام ...
و سریع حاضر شد ...
مرغ عشق؟ ...
اول باور نمی کردن ...
آخر در کیسه رو باز کردم و گفتم ...
_خوب بیاید نگاه کنید ... این که دیگه این همه سر به سر گذاشتن نداره ...
کیسه رو از دستم گرفت ... تا توش رو نگاه کرد ... برق از سرش پرید ...
- بچه ها راست میگه ... ماره ... زنده هم هست ...
یکی شون دستکش دستش کرد ... و مار رو از توی کیسه در آورد ... و بعد خیلی جدی به ما دو تا نگاه کرد ...
- این مار رو کی بهتون فروخته؟ ... این مار نه تنها مار آبی نیست ... که خیلی هم سمیه ... گرفتنش هم حرفه ای می خواد ... کار راحتی نیست ...
سعید بدجور رنگش پریده بود ...
- ولی توی این چند روز ... هر چی بهش دست زدم و هر کاریش کردم ... خیلی آروم بود ...
- خدا به پدر و مادرت رحم کرده ... مگه مار ... مرغ عشقه ... که به جای حیوون خونگی خریدی بردیش؟ ...
رو کرد به همکارش ...
_مورد رو به 110 اطلاع بده ... باید پیگیری کنن ... معلوم نیست طرف به چند نفر دیگه مار فروخته ... یا ممکنه بفروشه ...
سعید، من رو کشید کنار ...
- مهران من دیگه نیستم ... اگه پای خودم گیر بیوفته چی؟...
دلم ریخت ...
_مگه دروغ گفتی یکی بهت فروخته؟...
_نه به قرآن ...
_قسم نخور ... من محکم کنارتم و هوات رو دارم ... تو هم الکی نترس ...
خیلی سریع ... سر و کله پلیس پیدا شد ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
🔴شیرکاکائو ؛ برای صبحانه کودک ممنوع👇
🔸شیر کاکائو تمام کلسیم و فواید شیر را از بین میبرد و باعث کاهش یادگیری، افزایش پرخاشگری، افزایش خرابی دندان به علت قند بالا و بروز چاقی میشود.
#صبحانه
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰☘
@Alachiigh
🌹شهیدمحسن درودی🌹
چشماش مجروح شدو منتقلش کردند تهـران ؛
محسن بعد از معاینه دکتر پرسید:
آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه؟
میتونم دوباره با این چشم گریه کنم؟
دکتر پرسید: براچی این سوال رو
می پرسی پسر جون؟
محسن گفت:
چشمی که برا امامحسین(علیه السلام) گریه نکنه
بدرد من نمیخوره ....
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
❌👆از کی تا حالا انگلستان دلواپس فرهنگ ایرانی شده؛ اصلا همینکه صدای انگلستان در بیاد یعنی دستش داره کوتاه میشه یا دمش داره قیچی میشه!
🔹اشکال نداره، مهمونی سفارت بگیرید دعوتشون کنید سفارت؛ ما هم یکم صفا کنیم
✍خانه سینما هم مثل بعضی اعضای شبکه نمایش خانگی نگران شده و بیانیه داده و استدلالهای عجیبی آورده!
♨️خانه سینما گفته سپردن نظارت به ساترا باعث افزایش «فشار روانی» به هنرمنده! و سانسور بحران حوزه فرهنگ رو پررنگتر میکنه!
کاش توضیح میدادن که بحران فرهنگی چیه و چطوری پیش میاد!!
❓ یعنی الان که نمایش خانگی در حال ترویج سیگار و مشروب و روابط آزاد و اومانیست و فمینیست و تحریف و ...هست، حال فرهنگ خوبه و اگه نظارت بیاد وسط بحران فرهنگی پیش میاد؟!
👈بله ممکنه بحران بوجود بیاد اما از نوع بحرانِ عیان شدن بیهنری مدیران و عوامل تولید فیلمها!
📝حمیرا رحمتی
#عموفیدل
#نمایش_خانگی
🎋〰☘
@Alachiigh
❌🔴 وقتی دشمن با تمام قوا در میدان است چرا عده ای به ما توصیه ترک میدان میکنند؟
بمن توصیه کردند که در مورد حجاب کمتر حرف بزنم.
در مورد لایحه هم هیچی نگم.
در مورد کشف حجابها هم سکوت کنم.
مسائل مهتری در مملکت هست، به اونها بپرداز.
هرچی دو دو تا چهارتا کردم دیدم دشمن ما چقدر بیکاره و بی عاره که میلیاردها دلار داره هزینه میکنه که زن و بچه ی ما رو بی حجاب کنه و براش اولویت داره ولی ما اینجا اولویتمون اول نونمونه.
توی فجازی هم فالورمونه.
توی سیاست هم قشر خاکستریمونه که ی وقت ازمون دلگیر و دلخور نشن، که اگر بشن، انتخابات نمیانا...
دارم عامیانه مینویسم تا همه سطوح بفهمند چه تفکری در حال جریانه.
سوپر مذهبیمون هم میگه خسته شدیم از بس راجع به این موضوع حرف زدی.
منم فقط ی جواب دارم، اونم اینه هر وقت دشمن اولویتش عوض شد و به فرهنگمون دیگه کاری نداشت، امثال بنده هم، تغییر موضع میدیم.
فاز دوم دشمن، درگیر کردن زنان مکشفه با زنان چادری است.
این فاز چند وقتی است اجرایی شده و هر از گاهی خبر درگیری یک سلیطه ی مکشفه با یک خانم عفیفه رسانه ای میشه.
احیانا عزیزانی که قائل بودند صرفا با کار فرهنگی باید این جریان جمع بشه، نظری، تزی، آنتی تزی، کوفتی، توصیه ای، زهرماری چیزی ندارن؟!
چقدر بد مینویسی؟
امیدوارم اون مسؤولی که بانی این وضعیت شده که ان شاء الله با اسم از اونها یاد خواهیم کرد، خانواده اش گرفتار چند سلیطه ی بی حیا شود و چادرش از سرش کشیده شود تا بفهمد درد یک همسر شهید وقتی که چادر را از سرش کشیدند چه بود.
🔴لعنت خدا بر مسؤولی که #حرام_سیاسی را #تخلف ترجمه کرد و از خط قرمز رهبری عدول نمود.
#تلخ_نوشت
#سیدفخرالدین_موسوی
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🚨اولین فیلم از اعترافات زن هتاکی که به بانوی محجبه و فرزند خردسالش در رشت حملهور شده بود.
📍پ.ن ؛ هر غلطی میکنند و آخرش با یک عذرخواهی مسئله رو جمع می کنند. اینکه با این سرعت این فرد شناسایی و دستگیر شد قابل تقدیر هست اما نهادهای قضایی اجازه ندهند مسئله انقدر راحت جمع بشود و بقیه هنجارشکنان فکر کنند هر هتاکی می توانند انجام بدهند و با یک عذرخواهی و یک مجازات سطحی همه چیز تمام شود!
✅لطفا برخورد بازدارنده...
#حجاب
#برخورد_قاطع
تک تیرانداز انقلاب
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۶۰ مارگیر شروع کردیم به گشتن ... کل خونه رو زیر و رو کردیم ... تا
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۶۱
ژست یک قهرمان
هر چند بعد از جمله محکمی که به سعید گفتم ... جسارتش بیشتر شد ... اما بدجور ترسیده بود ...
توی صحبت ها معلوم شد که ... بعد از اینکه مار رو خریده ... برده مدرسه و چند تا از همکلاسی هاش هم ... توی ذوق و حال جوانی ... پاشون رو گذاشتن جای پای سعید و شیر شدنکه اونها هم مار بخرن ... و ترسش از همین بود ...
عبداللهی ، افسر پرونده ... خیلی قشنگ با مورد سعید برخورد کرد ... و انصافا شنیدن اون حرف ها و نصیحت ها براش لازم بود ...
سعید هم که فهمید باهاش کاری ندارن ... آروم تر شده بود... اما وقتی ازش خواستن کمک شون تا طرف رو گیر بندازن... دوباره چهره رنگ پریده اش دیدنی شده بود ...
- مهران اگه درگیری بشه چی؟ ... تیراندازی بشه چی؟ ...
به زحمت جلوی خنده ام رو گرفتم ...
_وقتی بهت میگم اینقدر فیلم جنایی و آدم کشی نگاه نکن... واسه همین چیزهاست ... از یه طرف، جو می گیرتت واسه ملت شاخ و شونه می کشی ... از یه طرف، این طوری رنگت می پره ...
قرار شد ... سعید واسطه بشه ... و یکی از سربازهای کلانتری ... به اسم همکلاسی سعید و خریدار جلو بیاد ... منم باهاشون رفتم ...
پلیس ها تا ریختن طرف رو بگیرن ... سعید مثل فشنگ در رفت ...
آقای عبداللهی که ازش تشکر کرد ... با اون قیافه ترسیده اش ... ژست قهرمان ها رو به خودش گرفته بود ... و تعارف تکه پاره می کرد ...
_کاری نکردم ... همه ما در قبال جامعه مسئولیم ... و ...
من و آقای عبداللهی به زحمت جلوی
خنده مون رو گرفته بودیم ... آخر خنده اش ترکید ... و زد روی شونه سعید ...
_خیلی کار خوبی می کنی ... با همین روحیه درس بخون... دیگه از این کارها نکن ... قدر داداشت رو هم بدون ...
از ما که دور شد ... خنده منم ترکید ...
- تیکه آخرش از همه مهمتر بود ... قدر داداشت رو بدون ...
با حالت خاصی بهم نگاه کرد ...
- روانی ... یه سوسک رو درخته ... به اونم بخند ...
فیل و پیری
خسته از دانشگاه برگشته بودم ... در رو که باز کردم ... یه نفر با صدای مضطرب و ناراحت صدام کرد ...
_آقا مهران ...
برگشتم سمتش ... انسیه خانم بود ... با حالت بهم ریخته و آشفته ...
- مادرت خونه نیست؟ ...
نه ... دادگاه داشتن ...
بیشتر از قبل بهم ریخت ...
_چی شده؟ ... کمکی از دست من برمیاد؟ ...
سرش رو انداخت پایین ...
هیچی ...
و رفت ...
متعجب ... چند لحظه ایستادم ... شاید پشیمون بشه ... برگرده و حرفش رو بزنه ... اما بی توقف دور شد ...
رفتم داخل ... سعید چند تا از هم کلاسی هاش رو دعوت کرده بود ... داشتن دور هم فیلم نگاه می کردن ... دوست هاش که بهم سلام کردن تازه متوجه من شد ... سرش رو آورد بالا و نگاهی بهم کرد ...
- چیه قیافه ات شبیه علامت سوال شده؟ ...
نشستم کنارشون و یه مشت تخمه برداشتم ...
هیچی دم در انسیه خانم رو دیدم ... خیلی بهم ریخته بود... چیزی نگفت و رفت ... نگرانش شدم ...
با حالت خاصی زل زد بهم ...
_تو هم که نگران هر احمق بیشعوری که رسید بشو ...
و بعد دوباره زل به صفحه تلویزیون ...
_حقشه بلایی که سرش اومده ... با اون مازیار جونش ...
- برای مازیار اتفاقی افتاده؟ ...
_نه ... شوهرش می خواد دوباره ازدواج کنه ... مردک سر پیری ... فیلش یاد هندستون کرده ...
و بعد دوباره با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... چشم هاش برق می زد ...
- دختره هم سن و سال توئه ... از اون شارلاتان هاست ... دست مریم رو از پشت بسته ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
گاهی باید از دیگران فاصله بگیری،
اگر اهمیت دادند،
ارزشت را خواهی فهمید…
و اگر اهمیتی ندادند،
خواهی فهمید که کجا ایستادی...
⚜✨✨
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🥀🥀
مردان میدان....
نه درجه ای ،نه تیپ و هیکل آنچنانی ،نه تجهیزات پیشرفته و امکانات خاصی....
یه تعداد آدم های معمولی
خداوند سربازان و یاوران دینش را از میان کسانی انتخاب میکند که با زاویه دید عینک ما مردم معمولی هستند
اینها در برابر جبهه جهانی کفر وتکفیر پیروز شدند
شاید دیدن چهره این شهدا حالمون رو خوش کنه
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
36.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴❌نفوذ این شکلیه👆
⚠️در این چند دقیقه کوتاه می توانید بخشی از اعترافات مهم علینقی مشایخی، موسس دانشکده مدیریت و اقتصاد دانشگاه صنعتی شریف را در سال ۲۰۱۷ یا ۱۳۹۶ در یک کنفرانس خارجی، مشاهده کنید:
1️⃣هدف؛ توسعه جریان تکنوکرات در کشور
2️⃣انتقال موسسه موجود در سازمان برنامه و بودجه، به دانشگاه صنعتی شریف در قالب دانشکده مدیریت و اقتصاد و علت این انتقال
3️⃣مخالفت ابتدائی اعضای شورای دانشگاه شریف بخاطر صنعتی بودن این دانشگاه
4️⃣تفکر اقتصادی؛ اقتصاد بازار آزاد لیبرال
پ.ن:
⛔️نکته مهم این است که تحصیل کرده های تحت این تفکر، در دوران های مختلف، یا مسئولیت های مهم اقتصادی داشته اند و یا مشاوران اقتصادی دولت ها بوده اند.
#عموفیدل
#نفوذ
🎋〰☘
@Alachiigh
.
❌⭕️ قابل توجه برخی التقاطیها که با اصطلاح «جذب حداکثری» دکّان زدهاند.
⭕️فریب این افراد را نخورید. با تردید در تمسک به اصول کم کم تبدیل به یک فرد محافظهکار و سپس یک چهره معاملهگر میشوید.
🔰 مقام معظم رهبری مدظله العالی :
«من هیچ توصیه نمیکنم با کسی که مبانی انقلاب را قبول ندارد و ایجاد تردید در این مبانی میکند و دشمن را تزئین میکند و راه غلط را در مقابل پای ما میگذارد، با #مماشات رفتار کنیم؛ نخیر، آنجا با صراحت رفتار کنید، با قوّت رفتار کنید. و این [هم] که تردید ایجاد کنند، این ستون فقرات کار فرهنگی دشمن است؛ این، آن لُبّ جنگ نرم دشمن است که ایجاد تردید کنند. اگر کسی هم در مجموعهی کشور، داخل کشور همین کار دشمن را انجام میدهد، طبعاً باید در مقابل او #ایستاد. بالاخره کسانی به دشمن کمک میکنند؛ یعنی تزئین میکنند دشمن را»
#حمید_رسایی
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۶۱ ژست یک قهرمان هر چند بعد از جمله محکمی که به سعید گفتم ... جسار
#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۶۲
ریش سفیدها
براشون یه وکیل خوب پیدا کردم ...
اما حقیقتا دلم می خواست زندگی شون رو برگردونم ... برای همین پیش از هر چیزی ... چند نفر دیگه رو هم راه انداختم و رفتیم سراغ شوهر انسیه خانم ...
از هر دری وارد شدیم فایده نداشت ...
_این چیزی نیست که بشه درستش کرد ... خسته شدم از دست این زن ... با همه چیزش ساختم ... به خودشم گفتم ... می خواستم بعد از عروس شدن دخترم طلاقش بدم ... اما دیگه نمی کشم ... یهو بریدم ...
با ناراحتی سرم رو انداختم پایین ...
_بعد از این همه سال زندگی مشترک؟ ... مگه شما نمی گید بچه هاتون رو دوست دارید و به خاطر اونها تحملش کردید ...
_نمی دونم چی شد ... یهو به خودم اومدم و سر از اینجا در آورده بودم ... اصلا هم پشیمون نیستم ... دو تا شون اخلاق ندارن ... حداقل این یکی پاچه مردم رو می گیره ... نه مال من رو که خسته از سر کار برمی گردم باید نق نق هم گوش کنم ...
از هر دری وارد می شدیم فایده نداشت ... دست از پا درازتر اومدیم بیرون ... چند لحظه همون جا ایستادم ...
- خدایا ... اگر به خاطر دل من بود ... به حرمت تو ... همین جا همه شون رو بخشیدم ... خلاصه خلاص ...
امتحانات پایانی ترم اول ... پس فردا یه امتحان داشتم ... از سر و صدای سعید ... یه دونه گوشی مخصوص مته کارها ... از ابزار فروشی خریده بودم ...
روی گوشم ...
غرق مطالعه که مادرم آروم زد روی شونه ام... سریع گوشی رو برداشتم ...
- تلفن کارت داره ... انسیه خانمه ...
از جا بلند شدم ...
- خدایا به امید تو ...
دلم با جواب دادن نبود ... توی ایام امتحان ... با هزار جور فشار ذهنی مختلف ...
اما گوشی رو که برداشتم ... صداش شادتر از همیشه بود ...
_شرمنده مهران جان ... مادرت گفت امتحان داری ... اما باید خودم شخصا ازت تشکر می کردم ... نمی دونم چی شد یهو دلش رحم اومد و از خر شیطون اومد پایین ... امروز اومد محضر و خونه رو زد به نام من ... مهریه ام رو هم داد ... خرجیه بچه ها رو هم بیشتر از چیزی که دادگاه تعیین کرده بود قبول کرد ... این زندگی دیگه برگشتی نداره ... اما یه دنیا ممنونم ... همه اش از زحمات تو بود ...
دستم روی هوا خشک شد ...
یاد اون شب افتادم ... "خدایا به خودت بخشیدم" ... صدام از ته چاه در می اومد ...
- نه انسیه خانم ... من کاری نکردم ... اونی که باید ازش تشکر کنید ... من نیستم ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
✳️کسانی که دچار سردی معده و کبد، رفلاکس و نفخ هستند:
میتوانند به غذایشان فلفل سیاه اضافه کنند.
اما چون این ادویه،درجه گرمی بالایی دارد نباید در مصرف آن زیادهروی کرد.
#تغذیه
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰☘
@Alachiigh