🥀شهیده نجمه همتآبادی
🥀شهیده فاطمه نظری
🥀شهیده فائزه نظری
روستای همت آباد سفلی، شهداد
خانوادهای عجیب...
سه شهید دادند ولی مقاوم...
درعین مقاوم بودن، بسیار دلتنگ...
🙏حتما ببینید 😔😔
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
🇮🇷🇵🇸
﷽
📝 با ما همراه باشید در کانال تحلیلی_تبیینی معیار، مرجع کانالهای ثامن
🍃🌹🍃
✅ با بروزترین محتواها و یادداشت های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و ...
✉️ «از شما عزیزان جهت عضویت دعوت بعمل می آید.»
⬇️ از طریق زیر عضو روبیکا شوید.
🆔 rubika.ir/meyar_pb
⬇️ از طریق لینک زیر عضو ایتا شوید.
🆔 eitaa.com/meyarpb
⭕️⛔️⭕️
▪️ اپوزیسیون ونزوئلا:
🔻تحریمهای نفتی ونزوئلا رو کم کنید.
▪️ اپوزیسیون یمن:
🔻ما در کنار انصارالله برای مقابله با آمریکا و اسرائیل میایستیم.
▪️ اپوزیسیون ایران:
🔻به ایران حمله نظامی کنید!
#حرومیترین_اپوزیسیون_تاریخ_جهان
#بی_شرف_ترین
#صـــراط
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌👆❌آقای #پرویز_فلاحیپور #هنرپیشهی تلویزیون و سینماست یا تحلیلگر سیاسی و رسانهای؟
چقدر خوب بود این حرفها. خصوصاً از یک هنرمند.
💢صحبتهای ایشون رو ببینید و به داشتن چنین هنرمندانی با این بینش و تفکر افتخار کنید.
#پیشنهاد_ویژه
@Alachiigh
5.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
🔴🎥 دانش آموز ابتدایی به معلمش میگه میخوام سر شوهرتو جدا کنم باهات ازدواج کنم!!!😐
❌ چرا با سهل انگاری به جنسی شدن فضای تحصیلی دامن میزنیم؟!
#تبیین
#حجاب
@Alachiigh
❌👆دشمن یکی است، جبهه دوتاست.
در جبهه نظامی مرزها روشن است، در جبهه اقتصادی مبهم و تار. در اولی پیروز شدهایم، در دومی سرزمینمان در اشغال است. گاهی یک تلنگر، بیدارمان میکند و به جایی که ایستادهایم شک میکنیم، اما دشمن به سرعت هوا را غبارآلود میکند و میپنداریم در جبهه حق هستیم.
🔻کسی حق ندارد به فکر پیچیدن نسخه #دنیای_اقتصاد باشد!
حق تذکر دادن هم ندارید. اینها باید بابت اینکه صادقانه تابلوی آمریکا را بالای سر گرفتهاند، تشویق هم بشوند.
امروز این شما هستید که باید از خواب غفلت بیدار شوید و به نسخههای اقتصادی که این پایگاه دشمن برای شما میپیچد، عمل نکنید.
✍ سید یاسر جبرائیلی
#تحلیل_سیاسی
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#ناحله #قسمت_شصت_و_سه شب قدر بود مامانم حال وروزم وکه میدید هرکاری که میخواستم رو انجام میداد. هن
#ناحله
#قسمت_شصت_و_چهار
چون تعدادشون زیاد بود سریع ظرفا روشستن
با ریحانه برگشتیم مسجدوکنار مامانم نشستیم
تاآخرشب خیلی سبک شده بودم
هیچ شب قدری خدارواینجوری و با عمق وجودم قسم نداده بودم
انقدر خسته بودمکه همچیو سپردمبه خودش وگفتم اصن هرچی خودت میخوای همون شه فقط محمد با تمام وجود طعم خوشبختیو بچشه.
زمان برگشتمون ندیدمش
گذاشتم پای حکمت خدا
همینکه امشب تونستم یه بار ۵
ببینمش هم خیلی بود
تو ماشین که نشستیم یادم افتاد بهش سلامم نکردم
یه لبخند که بیشتر شبیه پوزخند شده بود نشست رو لبام
مامانم از اینکه میدید بهتر از قبلم
مدام با لبخند روی صورتش نگاممیکرد و پاشو رو پدال گاز فشار میداد
____
محمد:
رفتم که دوربین رو از ریحانه بگیرم.
معلوم نیست تا کجا با خودش برده...!
دوییدم تا آشپزخونه.
میخواستم بگم یا الله و وارد بشم که دیدم یکی با ی صدای ضعیف صدام میکنه:
+آقای دهقان فرد!
عجله داشتم باید عکسا رو منتقل میکردم تو سیستم.
برگشتم سمت صدا با تعجب خیره شدم به آدمی که رو به روم بود.
قدش تقریبا تا شونم میرسید.
چشم ازش برداشتم و منتظر شدم حرف بزنه.
خیلی جدی گفت
+ریحانه دستش بند بود
داشتم از تعجب شاخ در میاوردم.
این کی بود.
سرمو آوردم بالا
عه این همون دوستِ ریحانس که.
اینجا چیکار میکنه.
چرا این ریختی شده.
داشتم به چادری که ناشیانه تو دستش جمع شده بود نگاه میکردم
یه قسمت از چادرو تو مشتاش گرفته بود و هی فشارش میداد
از کارش خندم گرفت که سعی کردم مخفیش کنم.
با نگاش اشاره زده بود به کیف دوربینم.
این دفعه کیف رو ازش گرفتم و با عجله ازش دور شدم.
خدارو شکر کردم از اینکه هیچ حرفی نزدم.
رفتم تو حسینیه و چند تا عکس دسته جمعی از بچه ها ک منتظرم بودن گرفتم.
همش منتظر بودم ریحانه بیاد بپرسم دوستش چرا چادری شده و چیشده ک تغییر کرده .
شاید ازدواج کرده بود شایدم....
شایدم ریحانه بهش اصرار کرده بود ..
ولی حالا هر چی...
خیلی خانومشده بود.
حیف بود آدمای امثال این میدونستن چقدر با چادر خوب و با وقارن ولی از خودشون دریغ میکردن.
کاش میتونستم باهاش صحبت کنم...
کاش میتونستم قسمش بدم که حالا به هر دلیلی که چادر سرش کرده از این به بعد درش نیاره.
مراسم هیئت تموم شده بود و مشغول جمع کردن شدیم.
رضا شروع کرد به جارو برقی کشیدن و من و روح الله هم تو اتاق سیستم صوتی نشسته بودیم و محسن دونه دونه باندا رو جمع میکرد و میاورد تو .
پامو انداخته بودم رو پام و داشتم عکسا رو ادیت میکردم که بزارم کانال هیات.
که روح الله ریکوردر و از رو یکی از باندا در اورد و گذاشت کنارم.
+بیا کارت تموم شد این مداحیا رو هم درست کن بزار کانال .
_برو بابا منخودم کار دارم وظایفتو گردن من ننداز .
+عه محمد من باید برم کار دارم.
_کجا؟
+خالمو برسونم.
_عهههه خالتم مگه اومده؟
+اینجوریاس دیگه آقا محمد؟
باید اسم خالمو بیارم ...؟
اره؟
_باشه حالا! برو !خداحافظ
+خداحافظ دادا.
خواست بره بیرون که همزمان یه نفر درو از بیرون باز کرد و اومد تو .
سرم تو کار خودم بود که دیدم صدای یه دختره!
برگشتم سمت صدا ببینم کیه که با دیدن پرنیان خشکم زد.
از جام پا شدم.
نگاش به من نبود.
داشت با روح الله حرف میزد.
+کجایی پسرخاله؟بیا دیگه زشته دوتا خانوم ایستادیم گوشه ی خیابون.
چشاش ک ب من خورد یه قدم رفت عقب.
اروم سلام کرد.
منم سلام کردم . نگامو از روش برداشتم ونشستم.
دوباره مشغول کار خودم شدم
بعد از رفتن پرنیان روح الله برگشت سمت منو :
+چیشددد؟؟؟موش شدی برادر خانم گرام؟
اینو گفت و با شتاب از اتاق سیستم رفت بیرون.
منم سعی کردم لبخندی ک رو لبم جا خشک کرده بود و مخفی کنم.
که محسن گفت
+بله بله؟چیشده اقا محمد!!!
جریان چیه؟
عاشق شدی؟
به ما نمیگی دیگه نه !!!
باشه آقا باشه .
_هنوز چیزی نشده ک
میگم برات.
اینو ک گفتم از اتاق رفت بیرون. .منم رو زمین دراز کشیدم و مشغول کارام با لپ تاپ شدم.
#نویسنده : فاطمه زهرادرزی،غزاله میرزاپور
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
🔴 ماست و گوشت را همزمان نخورید...
❌ ماست و گوشت در کنار هم منجر به تولید مواد هضم نشده میشود که بیشترین ضرر را به مفاصل وارد میکند
❌ مصرف دوغ با کباب نامناسب است
#تغذیه
#سلامت
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شهید مصطفی صدر زاده🌹
🔸️:اگه اتفاقی برای ما افتاد بدونید که ماه رجب بود در رحمت خدا خیلی باز بود..
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh