🌹شهید محمدخانی🌹
⭕️ ماجرای جالب گفتوگوی شهید محمدخانی با تکفیریها
🔹یکی از بیسیمهای تکفیریها افتاد دست ما. سریع بیسیم را برداشتم. میخواستم بد و بیراه بگم
عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن.
گفتم پس چی بگم به اینا؟!
🔹گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلولههایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد...»
🔹سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما میجنگید؟
🔹گفت: «به اونها بگو ما همونهایی هستیم که صهیونیستها رو از لبنان🇱🇧 بیرون کردیم.
🔹ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از عراق🇮🇶 بیرون کردیم.
ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله.
🔹هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیستها و آزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است...
بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان...
🔹بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیریها تسلیم ما شدند. میگفتند «از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند.»
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
⭕️البته انتظار فهم از ایشون نداریم خودش هم قبلا اذعان کرده به این موضوع، ولی بهش بگید دشمنی که قراره باهاش مدارا کنی داره #جنگ_طلب ترین و #اسرائیل_دوست ترین کابینش رو میچینه!
♦️آخرین باری که جناب #پزشکیان گفت با دشمنان #مدارا، فرداش #اسماعیل_هنیه در تهران #ترور شد!
♦️آخرین باری که پزشکیان گفت؛ به پیر به پیغمبر ما هم آدمیم دنبال جنگ نیستیم، پسفرداش #سید_حسن_نصرالله ترور شد!
❌مدارایی که این همه هزینه برای ما داشته باشه، حماقته نه مدارا
#حماقت
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کارفرمای زن زندگی آزادی بدون روتوش!
#فتنه_ززآ
@Alachiigh
⭕️وطن پرست باشید مثل جواد قارایی....
"حاضرم اینجا ریشه و سنگ بخورم ولی به انگلیس و...نروم" 👌
⭕️میشه راحتطلب بود و رفت ولی میشه موند و ایران رو ساخت. همه از خارج تعریف میکنن ولی شما بشنوید از فرصتهایی که تو همین تحریمها ایجاد شد!
#وطن_پرست
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠حضرت آقا
احسنت بر این نطق بی نقص
#دلگرمی
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
حب المهدۍ هویتنا: کـولـهبـارےازعـشـق² قسمت۷ -۱۰ محمد حسین بلند خندید و نفس در دل خدا را شکر گفت
#کـولـهبـارےازعـشـق²
قسمت۱۱-۱۵
نفس : راستی محمد حسین ؟
محمد حسین : جان دلم خانومم؟
نفس : اینطوری نگو من لوس میشنا
محمد حسین از ته دل خندید
نفس در دل گفت :
خدایا شکرت ، شکرت که هستی شکرت
که میتونیم بخندیم شکرت که محمد
حسین دست داره و میتونه منو نوازش کنه
شکرت که میتونم جواب محبتاشو بدم
خدایا به خاطر همه چیز شکرت
محمد حسین : نفس خواستی یچیزی بگی؟
نفس : آره آره فردا سمینار گویندگان داریم
و قراره من صحبت کنم میشه بیای؟
محمد حسین : به به خانوم دکتر رو چشمم
نفس : اگه تو نباشی استرس میگیرتما محمد حسین
محمد حسین: باشه باشه گفتم که میاممم
نفس : هی چقدر هوا گرمهههه
محمد حسین ماشین رو پارک کرد و گفت :
وایسا تا برگردم
نفس از پنجره به رفتن محمد حسین چشم دوخت..
نفس : پوففف من میگم این محمد
محمد حسین مشکوک میزنه!
دِ آخه اگه بابات حالش بده تو میای
برا من بستنی میخری؟
محمد حسین با دوتا بستنی برگشت و
یکی را دست نفس داد و گفت :
بفرمایید..
نفس : ممنون آقا
محمد حسین : خواهش خانمم
بالاخره تصمیم گرفت به سمت خونه بره
دلم برای بابا حمید شور میزد نکنه چیزیش شده باشه
نفس : محمد حسین من نگرانم
محمد حسین با لحن با مزه ای گفت :
منم نگرانممم
بعد هم کلید انداخت و در باز شد
یا امام زمان همه جا تاریک بود الآنه
که قلبم وایسته چه خبره اینجا؟
و یه دفعه برقا روشن شد و برف شادی
رو سر نفس فرو اومد .. من که گفتم
اینا مشکوک میزنن .. عههه عه میبینی
مامان بابای خودمم اینجان که !
اینا چطور فرصت کردن پاشن بیان اینجا
نگاهی به قیافه ی شاد محمد حسین
انداختم و در دل قربان صدقه اش رفتم
هیچوقت ِ هیچوقت فکرش رو نمیکردم
انقدر محمد حسین رو دوست داشته باشم
آخه واقعا سر کلاسای دانشگاه یه طوری
با آدم رفتاد میکرد انگار ارث باباشو خوردی!
ایــــــش
ببین چی کار کردن اینجا رو وایییی از ذوق مردمممم
به محمد حسین نگاه عاشقانه ای انداختم
و با لحن لبریز از احساسی گفتم :
ممنونتم
اونم چشماشو باز و بسته کرد
پشت صندلی نشستم و به روی میز نگاه کردم
روی کیک نوشته بود • زندگی من تولدت مبارک •
فقط خدا میدونه چقدر خوشحال بودم
من حتی خودمم یادم نبود که امروز تولدمه
بعد محمد حسین انقدر خوبه که حتی نقشه هم میکشه..
از عمق قلبم واسه بودنش از تشکر کردم..
هنوز هم باورم نمیشه که محمد
حسین شده بخشی از وجود من
نوبت به کادو ها رسید ..
مامان و بابا خودم یه ست طلا سفید
فوق العاده زیبا برام گرفته بودن..
مامان شیدا و بابا حمید هم یه ماشین
( خداوکیلی خییییلی چسبید)
پریناز و امیر هم یه کارت 15 میلیون
تومنی که واقعا عااااالی بود..
یاس و میعاد هم یه ساعت مارک که
واقعا خیلی زیبا بود..
هانیه و نامزدش هم یه دستبند خیلی
ظریف و جاذاب اوف اوف قش کردمم
کاش زود تر بریم خونهههه دیگه
نمیتونم خودمو تحمل کنم..
واییی محمد حسین اومد جلو چی آورده؟
محمد حسین جلوی اون همه آدم
دستمو بوسید و یه جعبه خیلی کیوت
داد دستم اشک تو چشمام جاری شد
با تمام احساساتم بهش نگاه کردم
اون محمد حسین من بود ..
اون به این دنیا اومده بود تا بشه زندگی من
جعبه محمد حسین رو باز کردم
ووو چه خوشگله یه گردنبند شکل قلب
که به طرفش نوشته شده بود N و اون
طرفش M اوخخخ آقامون از این کارا هم
بلد بوده و رو نکرده
از همه تشکر کردم و با تمام احساس شادی
که داشتم به محمد حسین نگاه کردم ...
خستگی از صورتش مشخص بود..
طفلی از صبح کارای دانشگاه و این
اختراع جدید که حسابی ذهنش رو
درگیر کرده و حالا هم من ..
به سمتش رفتم و یه لیوان شربت دستش دادم
تشکر کرد و یه نفس خوردش بهش زل زدم و گفتم :
من عـــــاشــــقــــــتــــــممممم
و الفرار بدو بدو تو آشپز خونه رفتم
همه مشغول جمع و جور کردن بودن
گفتم : وای تو رو خدا ببخشید همتون به
زحمت افتادید
شیدا خانم گونمو بوسید و گفت :
نه گل دخترم تو رحمتیی
داشتم سالاد درست میکردم که
دیرین دیرین جناب محمد حسین
خان تشریف فرما شدن
👇👇
آلاچیق 🏡
#کـولـهبـارےازعـشـق² قسمت۱۱-۱۵ نفس : راستی محمد حسین ؟ محمد حسین : جان دلم خانومم؟ نفس : اینطوری
#کـولـهبـارےازعـشـق²
قسمت۱۶-۲۰
محمد حسین : چرا خجالت میکشی آخه
خب وایسا جوابتو بگیر
با چشم و ابرو بهش فهموندم ساکت سه
ولی مگه گوش میده؟
دوباره گفت : وایییی خدایا شکرت
زدم به شونشو گفتم : زشته بسههه
فریاد کشید : بابا ایها الناس من عاشق این خانمم
خراب مرامشم اصلا
اووخخ آبروم به کل رفتا
نگاهم به جمعیت فضول افتاد
ایییییش اینا مگه زندگی ندارن؟
آخه چرا میان فضولیییی
البته منم مثل خودشونم¹⁷
هووووووف محمد حسین بستههههه
محمد حسین که متوجه معذب بودن شد گفت :
جمعیت محترممم بنده و خانومم
میخوایم بریم بیرون
نفس : عههه محمد حسین ؟
محمد حسین هم دست نفس رو گرفت و گفت :
با اجازه ی همگی
وایییییی تو منو میکشی محمد حسین...
به اجبار دنبالش رفتم همین که توی
ماشین نشستیم با غر غر گفتم :
عهههه محمد حسین این چه کاریه میکنیییی؟
آبرومون رفتتتتت
محمد حسین هر هر میخندید..
من واقعا حال خوش این بشر رو درک نمیکنم..
ولی واقعا خوشحالم کرد توقع اینکارا رو نداشتم اصلااا¹⁸
بالاخره رسیدیم به مکان مورد نظر ما
به به گلزار شهدا چقد دلم هوای اینجا رو
کرده بود امشب یکی از بهترین شب های زندگیم بود..
نفس : ایییی سلامممم چقدر دلم برای
اینجا تنگ شده بودااا
محمد حسین حس و حال عجیبی داشت
اون شبا نمیفهمیدم چرا اینطور شده
خیلی یه دفعه ای محمد حسین گفت :
نفس ؟
لبخندی زدم و گفتم : جانِ نفس آقا؟
نگاه مملو از احساسی بهم کرد و گفت :
جونت سلامت باشه قشنگ من
میشه یه قولی بهم بدی؟
منم که اون شب از ته ته دلم
خوشحال بودم بدون هیچ فکری با یه
عالمه ذوق و شوق گفتم : هرچی باشه قبوله
محمد حسین هم انگشت کوچیکشو
جلو آورد و گفت : قول بده هیچ
وقت تاکید میکنم هیچوقت فراموش
نکنی که تو همه ی جان و جهان منی .. و هر
کاری میکنم به خاطر توعه باشه؟
من هم که نمیدونستم قراره بعد ها
چه بلاهایی سرم بیاد ، سرخوش
دستش رو فشار دادم .. که کاش
کمی فکر میکردم قراره چه بلاهایی رو
تک و تنها متحمل بشم...
اون شب خسته و کوفته به خونه ی
خودمون رفتیم حق نبود از محمد
حسین تشکر نکنم امشب واقعا
خیلی تلاش کرده بود..
یه لیوان آب پرتقال گرفتم و خواستم
به اتاق کارش که بسته شده بود در
بزنم که صدای محمد حسین منو کنجکاو کرد..
محمد حسین : سردار جان من بادیگارد احتیاج ندارم خودم میتونم مواظب خودم باشم...
بعد چند دقیقه گفت :
نه سردار اینطور که نمیشه
دلشوره ی عجیبی به دلم افتاد
تماسش که قطع شد به اتاقش در
زدم و وارد شدم ، سعی کردم خودمو
طبیعی نشون بدم اما نمیشد²⁰
با صدای لرزونم گفتم :
محمد حسین چیزی شده؟
محمد حسین : نه عزیزم هیچی نشده که
نفس : محمد حسین من داشتم رد
میشدم صداتونو شنیدم ترو خدا بگو چی شده؟
محمد حسین: وای وای خانم گوش وای میستی؟
نفس : نه بخدا
محمد حسین حرفش را قطع کرد و گفت :
میدونم عزیزم شوخی کردم ، چیز
خاصی نیست فقط حاج فتاح (سردار)
گفته که هر جا برم باید یکی باشه که مراقب
من باشه ... خنده داره نه؟ میخوان
منو ترور کنن .. بعد هم بلند خندید
نفس آخه مگه من لیاقت شهادت دارم؟
نفس بغض کرد و گفت :
آره داری ... آرهههه محمد حسین داریییی
به خداوندی خدا اگه با سردار همکاری نکنی
نمیزارم پاتو از این خونه بیرون بزاری
مگر اینکه از روی جنازه ی من رد شی
#ادامه_دارد
#رمان_مذهبی
#خادم_المهدی✍
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صَلَّی_اللهُ_عَلَیکَ_یَاأبَاعَبدِاللهِ🖤🤚
#صلی_الله_علیک_یافاطمه_الزهرا 🖤🤚
تسلیت یا بن الحسن گشته عزای مادرت
ایام فاطمیه و شهادت جانسوز حضور زهرا سلام الله علیها را محضر ساحت مقدس حضرت ولی عصر (عج) و شما تسلیت می گویم.🏴
🏴➖➖➖➖
#هیئت_مجازی
#شب_زیارتی_امام_حسین_علیه_السلام
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
@Alachiigh
May 11
هدایت شده از آلاچیق 🏡
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شهید ادواردو آنییلی🌹
♦️حالت عجیب ادواردو آنیلی، تنها وارث کارخانه لامبورگینی بعد از ملاقات با امام خمینی(ره)
🎙 #حجتالاسلام_راجی
🔹 به مناسبت #سالروز_شهادت #ادواردو_آنیلی میلیاردر ایتالیایی
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بشنوید لطفاً 👆👆👌
✅ این آقا میگه: من تا نفس دارم نمیزارم بی غیرتی و بی حیایی عادی بشه، شاید نتونم جلوش رو بگیرم ولی میتونم جلوی عادی شدنش رو بگیرم.
❌عذرخواهی بابت بی حیایی در تصویر 👆
#غیرت_ایرانی
#شرف_ایرانی
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ چرا حضرت علی علیه السلام با آن همه شجاعت از حضرت زهرا سلام الله علیها دفاع نکردند
#موشن_گرافیک جامعترین پاسخ به این شبهه را ببینید..
نشر حداکثری فراموش نشه🙏🏻
#شبهات
#فاطمیه
#ضد_شبهه
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌❌ببینید #مهدی_نصیری، انقلابی دوآتیشهی دهه شصت به چه خفت و خواری افتاده که #زیباکلام داره براش فواید انقلاب ۵۷ رو توضیح بده!
«اگه شما به ۵۷ میگید فتنه ۵۷، دیگه حرفی باقی نمیمونه! چرا؟!
چون من معتقدم #انقلاب۵۷ گام به جلو بود.
#آزادی_مطبوعات و #دموکراسی که الان داریم از قبل انقلاب بیشتره.»
@Alachiigh
هدایت شده از آلاچیق 🏡
👆❌دفتر نخست وزیر اسرائیل-#نتانیاهو- بهتر از این نمیتوانست پیاده نظام خود را در ایران لو بدهد.❌
🔴 ما میگفتیم...کسی باور نمیکرد...
❌🔻دفتر نتانیاهو، امروز چهارشنبه ۲۹فروردین، این پست را در اینستاگرام گذاشته است.
ما قبلا میگفتیم که زنان بی حجاب دارند پازل دشمنان ایران را تکمیل میکنند.
🔻میگفتیم که مرگ #مهسا_کومله و شورش #زن_زندگی_آزادی یک کودتا علیه تمامیت ارضی ایران و براندازی نظام بود.
می گفتیم که این بی حجاب ها پیاده نظام آمریکا و اسرائیل در ایران هستند. اما کسی جدی نمیگرفت.
🔻رهبری معظم هم بر همین مبنا #کشف_حجاب را #حرام_سیاسی اعلام کردند. اما هیچ مسئولی آنرا جدی نگرفت.
✍🏻 میم.الف.نون
پینوشت:
آقای پزشکیان!
آقای اژه ای!
خبری از شما نیست
سردار رادان را کمک کنید....⭕️
#پیاده_نظام_اسرائیل
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#کـولـهبـارےازعـشـق² قسمت۱۶-۲۰ محمد حسین : چرا خجالت میکشی آخه خب وایسا جوابتو بگیر با چشم و
#کـولـهبـارےازعـشـق²
قسمت۲۱-۲۳
محمد حسین: این چه حرفیه میزنی؟
باشه چشم من از این به بعد با بادیگارد
بیرون میرم .. تو حرص نخور
راستی نفس خانوم فکر کنم اون آب
پرتقال رو برای یکی گرفتیا نه اینکه بزاری تو دستت..
نفس به لیوان آب پرتقال در دستش
نگاهی کرد و خندید و به دست محمد حسین داد ..
محمد حسین هم تشکر کرد
نفس که خیلی خسته بود روی تخت
دراز کشید و به آن دخترک پریشان
امروز ... اسمش چه بود؟ آهان سارا
طفلی چقدر پریشون و رنجیده بود..
برای نماز صبح بیدار شدند و نماز را خواندند و صبحانه هم خوردند ...
نفس به سمت سوییچ ماشین خودش
رفت و گفت :
به به خداحافظت دنا پلاس و سلام شاسی بلند
محمد حسین قهقهه ی بلندی زد و گفت :
به قول هانیه نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار
²²
نفس : ای آقا رسم دنیا همینه دیگه
محمد حسین سراسیمه گفت :
نه نفس مبادا من نباشم و تو کسی رو
به جای من دوست داشته باشی؟
نفس : اوا بفهم چی میگی
اون روزا منظور محمد حسین رو نمیفهمیدم
نمیدونستم چه روزای سختی در
انتظار من نفسِ ۲۲ ساله است..
محمد حسین خیلی تغییر کرده بود
اما دل خودم رو خوش کردم که چیزی نیست..
نفس : هویی راننده نمیخوای مسافرو برسونی؟
محمد حسین : باید وایسیم جناب بادیگارد تشریف فرما شن
نفس : اوووووف الان باید هرجایی بریم هماهنگ باشیم؟
محمد حسین : بععععله
صدای زنگ تلفن محمد حسین بلند شد...
بعد از چند دقیقه گفت :
خب نفس جان میتونیم بریم..
نفس : آخ راحت شدیم
بالاخره اجازه ی خروج از خونه رو گرفتیم
بادیگارد یه مرد تقریبا 30_31 ساله بود
به سمت ماشین رفتیم و با محمد حسین دست داد.²³
خوبه محمد حسین راضی نبود
بادیگارد داشته باشه حالا چنان با
این آقاهه گرم گرفته انگار برادرشه
در کلینیک نگه داشتن
بنازم به این کلینیک مشاورهی قشنگ مون
محمد حسین : نفس جان رسیدیم میایم دنبالت ساعت 2
نفس : چشم ، خدانگهدار
اون آقاهه ( بادیگارد ) : خداحافظ خانم
اوفففف در رو که باز کردم باز این یه
تا رو دیدم من خدایا من از دست این
بشر کجا فرار کنم؟
آیناز : به بهههه خانومم سلام
صدامو شبیه این گردن بگیرای کوچه
کردم و گفتم :
سام علیک آبجی
مریم در حالی که دست رو دلش
گزاشته بود میخندید ، گفت :
اوهههه خانوم آقاتون میدونه اینجوری حذف میزنی؟
نفس : ایییییش آقامون اگه بدونه که
اجازه نمیده شما ها منو ببینین که
به سمت شیرین رفتم و گفتم :
شیرین جان من امروز چند تا بیمار دارم؟
شیرین : نفس راستش نوبت بیمار
دیروز رو به امروز موکول کردم چون
واقعا حالش بد بود به غیر از اون 5
بیمار دیگه هم هست..
👇👇
آلاچیق 🏡
#کـولـهبـارےازعـشـق² قسمت۲۱-۲۳ محمد حسین: این چه حرفیه میزنی؟ باشه چشم من از این به بعد با با
#کـولـهبـارےازعـشـق²
قسمت۲۴ـ۲۶
نفس : خوب کاری کردی
به سمت اتاقم رفتم و پشت میز
نشستم که به اتاق در زده شد ..
گفتم : بفرمایید؟
در باز شد و همون دختر دیروز یعنی
سارا به همراه یک مرد 27_28 ساله
وارد شدند..
لبخندی زدم و رو به سارا گفتم :
بیا تو گلم
سارا با اون مرد وارد شد..
سارا : سلام خانم دکتر
نفس : سلام عزیزم
بعد هم نگاه سوالی به آن مرد انداختم
خودش فهمید و سریع گفت :
سلام خانم آروین ، بنده شوهر خواهر
سارا جان هستم ..
حقیقتا از جنس نگاهش به خودم
احساس خیلی بدی داشتم..
اما احساسمو کنترل کردم و گفتم :
خوشبختم آقا .. اما لطفا بیرون باشید
تا من با بیمارم صحبت کنم ..
لبخند کثیفی زد و گفت :
من بیشتر خوشبختم ، چشم
بعد هم بیرون رفت .. اوففف
به سمت سارا رفتم با مهربانی که
چاشنی کلامم کرده بودم گفتم :
خب سارا جان چه خبرا؟
سارا سراسیمه به من نگاه کرد و گفت :
نفس خانم من .. من روانی ام؟
بعد هم بغض کرد
متعجب از رفتارش دستشو گرفتم و
گفتم : نه عزیز دلم کی گفته آخه؟²⁵
سارا بریده بریده گفت : داداش ایمان
میگه ... میگه من توحم میزنم بعد
هم هق هق کنان خودش را در
آغوشم می اندازد ، با لحن مهربانی میگویم :
ببین تو نه دیوانه ای نه متوحم تو باید
اینو به بقیه اثبات کنی اما قبل از
همه ی اینها باید به من بگی چه خبره
تا منم بتونم کمکت کنم..حالا بگو
داداش ایمان کیه؟ مگه تو داداش داشتی؟
سارا : نه نه خانوم دکتر به غیر از پدر
و مادرم فقط یه خواهر دارم که اسمش یلداعه اون
هم ازدواج کرده و شوهرش داداش ایمانه
نفس : خب این داداش ایمان چه کارس؟
سارا : مهندسه ، اگه اون نبود ماها
نمیدونسایم چیکار کنیم..
نفس : اشتباه میگی اگه خدا نبود شما
نمیدونستی چیکار کنی..²⁶
سارا : درسته بله ... اما اگه داداش
ایمان نبود نمیدونستم چی کار کنم
نفس : سارا یه سوالی برام پیش اومده
تو نامزدی ، خواستگاری چیزی نداری؟
سارا گفت : هه چرا داشتم خانوم دکتر ولی دیگه ندارم
نفس : چرا
سارا خنده ی عصبی کرد و گفت :
رفته به داداش ایمان گفته چون من
مامان بابا ندارم منو نمیخواد...خنده داره نه؟
نفس : اوه متاسفم ، چی کارس؟
سارا : تو آزمایشگاه کار میکنه بهش
میگن دکتر ولی چه دکتری که منو ول کرده رفته؟
نفس : تو این حرفا رو از خود نامزدت شنیدی؟
سارا : نه ... ولی داداش ایمان گفته
نفس لبخندی بهش زد و ازش خواست بیرون منتظر باشه ..
#ادامه_دارد
#رمان_مذهبی
#خادم_المهدی✍
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴السلام علیکِ یا فاطمه الزهرا
نرو تازه پا گرفت این خونواده زهرا... 💔🥀
👤 #کلیپ «زهرا سادات» با نوای کربلایی روحالله #رحیمیان تقدیم نگاهتان
🏴 ویژه شهادت #حضرت_زهرا سلام الله علیها
التماس دعا 🙏🖤
#فاطمیه
#هیئت_مجازی
@Alachiigh
🔴➖ #دمنوش_پونه برای عفونت زنان ...
🔹پونه یک ضدعفونی کنندهی طبیعی ، ضد باکتری و ضد قارچ و بسیار تاثیرگذار برای زنان است.
🔸این گیاه نه تنها باعث از بین رفتن قارچ ها میگردد بلکه به تقویت دستگاه ایمنی بدن هم کمک میکند.
#سلامت
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
هدایت شده از آلاچیق 🏡
🥀🥀🥀🥀🥀
🌹۲۵ آبان ماه سال ۱۳۶۱، برای یک شهر، شهید آوردند! 🌹
✍#۳۷۰_پرنده_خونین بال اصفهانی به دامان مادران و آغوش پدران خود بازگشتند. اصفهان یکپارچه میگریست، شهر عزادار و سینه سوخته اما سرفراز، به استقبال #قهرمانان_وطن رفت و پارههای قلب خود را بوسید و به عرشیان سپرد..
حضرت امام خمینی (ره) در مورد این روز تاریخی فرمودند: «همین چند روز پیش فقط در شهر اصفهان حدود ۳۷۰ نفر را تشییع کردند، معذلک همین شهیددادهها و داغدیدهها به خدمت خود به اسلام ادامه میدهند. در کجای دنیا میتوانید جایی را مانند استان #اصفهان پیدا کنید؟»
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌خوش میگذره؟
❌گناه میبینی و ساکت رد میشی...؟
❌یه زندگی تو حاشیه امن؟
اصلا به اطرافمون کار نداریم ...
اسمش هرچی هست مسلمونی نیست ...
پیشاپیش عذرخواهی میکنیم به خاطر صراحت کلام این کلیپ، ولی این تلنگر برای همه مون لازمه
امام على عليه السلام : همه كارهاى خوب و جهاد در راه خدا، در مقايسه با امر به معروف و نهى از منكر نيست مگر همچون آب دهانى كه در دريايى ژرف انداخته شود.
[نهج البلاغة : الحكمة 374.]
#امر_به_معروف
@Alachiigh
❌♦️#سخنگوی_دولت:
«پیشنهاد ما به آقای ترامپ این است که تجربه گذشته را مد نظر قرار بدهد و متناسب با تجربیات گذشته سیاستهای شکست خورده، سیاستهای جدید را اتخاذ بکنند.»
پ ن ؛
❌🔴بهتر است به جای توصیه به ترامپ یک سوزن به خودتان بزنید و از تجربیات شکست خورده گذشته، عبرت گرفته و کشور را برای چندمین بار درگیر مذاکره با غرب نکنید.
مسیر درست #دیپلماسی همان مسیر دولت #شهید_رییسی است که کشور را معطل برجام نافرجام و #FATF استعماری نکرد، با همسایگان و دنیا ارتباط مثبت برقرار کرد و کشور را از بحران بوجود آمده در دولت روحانی نجات داد.
✍🏻 دیدهبان بوشهر
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️عبدالناصر همتی با وقاحت تمام پشت تریبون میگه بانکها اشکالی نداره بنگاهداری کنند.
آقای همتی شما خیلی بیجا میکنی به بانکها چنین مجوزی میدی وقتی که رهبر انقلاب به صراحت گفتند بانکها غلط میکنند با #پول_مردم بنگاه داری کنند.
❌بانکها، دکان پر کردن جیب شما و دوستانتان نیستند. 😡
♦️همتی وزیر اقتصاد :
اشکال ندارد بانکها به سمت بنگاهسازی بروند
⭕️رهبر انقلاب: باید با بانکها برخورد شود؛ بنده یک بار دیگر در همین جلسه گفتم که بابا جلوی بنگاهداری بانکها را بگیرید
بانکها غلط میکنند که یک چنین کاری میکنند.
در دیدار رئیس جمهور و اعضای هیئت دولت
۷ شهریور ۹۷
#همتی
#بنگاهداری_بانکها
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببخشید_که_یکم_بی_پرده_شد
این پست..😔
❌⭕️ عادی میشه، #مثل_ترکیه
⁉️بابا چرا انقدر سخت میگیرین، مگه فقط ایران یه کشور اسلامیه.
یه کم از ترکیه یاد بگیرید، با #حجاب و #بیحجاب، مسلمون و غیر مسلمون کنارهم خوش خرم زندگی میکنن. هیچ مشکلی هم ندارن و همه چیز براشون عادی شده
📌بریم گوشهای از #عادی_شدن رو ببینیم...➖➖😕😕
البته برای بعضیها #آب_در_هاون کوبیدن است....👆
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#کـولـهبـارےازعـشـق² قسمت۲۴ـ۲۶ نفس : خوب کاری کردی به سمت اتاقم رفتم و پشت میز نشستم که به ا
#کـولـهبـارےازعـشـق²
قسمت۲۷-۳۰
سرم رو روی میز میزارم .. مسیله یکم
پیچیده هست .. با جرقه ای که به ذهنش
خورد سریع به سمت تلفن رفت و
شماره شیرین رو گرفت..
شیرین : جانم خانم دکتر بفرمایین
نفس : شیرین بگو اون آقا که همراهه
سارا بود بیاد تو اتاقم ..
شیرین : چشم
تلفن رو قطع کردم و منتظر موندم
تقه ای به در خورد و با اون لبخند
کثیفش وارد شد و گفت :
جانم خانم دکتر بفرمایین؟
نفس : آقا بشینید باید باهاتون صحبت کنم..
چشمکی زد و گفت : چشم
بدون مقدمه رفتم سر اصل مطلب :
خب آقای؟
سریع گفت : ایمان هستم
دوباره گفتم آقای ؟
و اینبار منظورمو فهمید و گفت : ایمان مهرابی هستم
نفس : خب آقای مهرابی شما چرا به
سارا میگین متوهمه ؟ چرا میگین
روانیه؟میدونید اینا چقدر تاثیر منفی
روی اون بچه داره؟
آقای مهرابی : خانم آروین دیوانم کردههه
نفس : یعنی چی آقا ؟
آقای مهرابی : یعنی اینکه خسته شدم
دیگه نمیکشمم از روزی که داماد این
خانواده شدم همش تو بدبختی بودم
یه روز خوش ندیدیم الانم که ننه
باباشون مرده کارشون شده صبح تا
شب گریه کردن ... آخه من چه گناهی کردم؟
نفس چینی به ابرو انداخت و گفت :
یعنی چی جناب؟شما اون روزی که
میخواستی ازدواج کنی باید فکر این
روزا رو میکردین .. این اصلا دلیل
موجهی نیست آقا.
آقای مهرابی لبخندی زد و گفت :
ای خانم من اصلا این معصومه رو
دوست نداشتم به اجبار مامان بابام
باهاش ازدواج کردم ... الآنم دلم برا
خودش و خواهرش میسوزه فقط
نفس با عصبانیت گفت :
شما خیلی شخصیت فرومایه ای
هستین دوست ندارم همچین قیافه
ای رو تحمل کنم بیرون آقا
بلند شد و جلو اومد و گفت :
خانم دکتر چرا عصبی میشی خب؟
نفس : برو عقب آقا در ضمن شنیدم
که سارا نامزد داشته شمارشو برام بنویسید
یکم هول شد و گفت :
شماره ی اون عوضی رو چیکار داری شما؟
نفس : آقای محترم من پزشکم خودم
میدونم چیکار کنم ، بعد هم یه کاغذ
و خود کار جلوش گرفتم و گفتم :
شماره تماس لطفا؟
با قیافه ی یکم ترسیده شماره ای نوشت و رفت ..
این موضوع واقعا عجیب بود برام
قبل رفتنش گفتم :
آقای مهرابی بگید سارا بیاد تو اتاق من
چشماشو تکون داد و خداحافظی کرد .
همین که سارا وارد اتاق شد گفتم :
سارا اول شماره ی نامزدت رو میخوام؟
بعد تو دو ساعت دیگه دوباره بلند شو
بیا دفتر من باشه؟
سارا گیج و منگ گفت :
چیزی شده ؟
لبخندی زدم و گفتم :
نه عزیزم نگران نباش
سارا شماره ی نامزدشو نوشت
و همین که خواست بره گفتم :
سارا هیچکس از این کارت خبر دار
نشه های داداش ایمانت..
سارا که انگار تکیه گاهی پیدا کرده بود گفت : چشم
به شیرین گفتم تمام ملاقات های
امروز من رو لغو کنه آخه این موضوع
خیلی مهم تر بود ..³⁰
سریع رفتم تو اتاق کارم به دوتا شماره
های روی میزم نگاه کردم شماره ای
که سارا داده بود با شماره ای که اون
مرتیکه داده بود کلا فرق داشت ..
همین موضوع من رو بیشتر مشکوک
میکرد اول با شماره ای که اون مرتیکه
داده بود تماس گرفتم یه صدا اومد..
سریع گفتم..
نفس : الو سلام
صدای اون طرف خط : سلام بفرمایید
نفس : من دکتر آروین هستم ،
پزشک معالج همسرتون البته
نامزدتون ..
اونم گفت : آها بله بفرمایید
نفس : آقا شما باید برای یسری
کار ها امروز ساعت 11 تشریف بیارید
کلینیک مشاوره ، میتونید؟
اون گفت : اوه بله حتما به خاطر سارا جان
نفس : پس منتظرتون هستم ..
صدا : چشم حتما
گوشی رو قطع میکنم و آدرس رو
براش میفرستم..
بعد با شماره ای که سارا داده بود
تماس گرفتم و به صدای بی حال و
پژمرده جواب داد : بفرمایید ؟
نفس موضوع را برایش توضیح داد و
تماس را قطع کرد..
بعد هم با خودش گفت :
عجیبه یه عروس و دو داماد
👇👇👇
آلاچیق 🏡
#کـولـهبـارےازعـشـق² قسمت۲۷-۳۰ سرم رو روی میز میزارم .. مسیله یکم پیچیده هست .. با جرقه ای که
#کـولـهبـارےازعـشـق²
قسمت۳۱-۳۵
قرار بود مردی که شماره او را سارا
داده بود یه ربع دیگه بیاد بلند شدم و
به سمت میز شیرین رفتم..
شیرین : کوچولوی خاله چطوره؟
نفس : ای بابا همه که حال اینو
میپرسن پس من چی اونوقت؟
شیرین خندید و گفت :
حال حسود خانوم چطورهههه؟
سرمو براش به نشونه ی تاسف تکون
دادم که صدای باز شدن در اومد..
یه مرد بلند قد که گودی و قرمزی
چشم هایش رو همه متوجه میشدن وارد شد ..
سریع از سر میز شیرین بلند شدم
چون تو اون حالت واقعا زشت بود
سرشو بالا آورد و گفت : خانوم آروین؟
چادرم رو سفت کردم و گفتم : بله بفرمایید تو اتاق ..
دنبالم راه افتاد و بعد از تعارف من
روی صندلی نشست ..
نفس : خب شما آفای؟
گفت : مجید .. مجید نجفی
نفس تمام ماجرا را برایش تعریف کرد و گفت :
من حس میکنم شوهر خواهر سارا
یعنی آقای ایمان مهرابی یه نقشه ای
چیزی کشیده .. شما اطلاعی ندارین؟
آقای نجفی : خانوم آروین بخدا من
عاشق سارا هستم اما از وقتی پدر مادرش
فوت کردن ایمان نمیزارهدمن اونو ببینم
میگه سارا گفته که دوست ندارن منو ببینه
ولی من سارا رو دوست دارم بخدا دوست دارم
نفس لبخند کمرنگی زد و گفت :
میدونم من قبول دارم شما نگران
نباشید من میخوام به سارا کمک کنم
و قراره شما به من کمک کنید حالا
بگید ببینم شما چیزی میدونید؟
آقای نجفی : حقیقتا خانم دکتر ، پدر مادر
سارا خیلی ثروتمند بودن من چند روز
ایمان رو تعقیب کردم و فهمیدم که مادر
سارا تمام اموالشو به نام سارا زده
و ایمان میخواد که نه معصومه بفهمه
نه سارا و تمام اون اموال رو بالا بکشه
نفس : خب چرا شما کاری نکردید؟!
آقای نجفی : چون ایمان گفته میخواد فقط
پولا رو ببره بعد میزاره سارا با من
ازدواج کنه در غیر این صورت اون
رو به یه پیر مرد به زور شوهر میده
و من اینو نمیخوام
نفس : متاسفم آقا ، ولی اون آقا یعنی
مهرابی آنقدر از شما به سارا بد گفته
که سارا به من گفت از شما متنفره
در ضمن آقای مهرابی شما رو به
عنوان دامادشون به من معرفی نکرد
بلکه یه نفر دیگه رو به من معرفی کرده
این یعنی اینکه این آقای به ظاهر مهندس
یه نقشه هاییی تو سرشه
آقای نجفی شتابزده گفت :
یعنی چی؟
نفس پوزخندی زد و گفت : یعنی
میخوان مال و ثروت زنتو ببرن
تو هم نشستی دست رو دست گزاشتی
تلفن روی میز نفس به صدا درآمد
نفس : جانم شیرین؟
شیرین : یکی اومده میگه نامزدساراعه
نفس : یه پنج دقیقه دیگه بیاد تو
گوشی رو گزاشت و رو به آقای نجفی گفت :
من الان صدای این آقا رو ضبط میکنم
شما برو بیرون با سارا که دم در
هست صحبت کن و همه چیز رو
براش تعریف کن بعدا هم با این
ضبط میتونید از این آقا و مهرابی شکایت کنید..
آقای نجفی خوشحال گفت : ممنون
ممنونم خانم دکتر ... ممنون
لبخندی زدم و بیرون رفت
اون مرد اومد تو و شروع کرد و از عیب
و ایراد های سارا گفتن و از من
خواست تا سارا رو راضی کنم طلاق بگیره...
حیحححح طفلی نمیدونست که یه مخ
به نام نفس داره صداشو ضبط میکنه
دمم گرما اگه محمد حسین بفهمه
یوهوووووو من موندم با این کارآگاه
بازیا چرا پلیس نشدم آخه؟
بالاخره ساعت دو شد و محمد حسین تماس گرفت ...
محمد حسین : سلاممم خانومممم
صدامو به حالت قهر تغییر دادم و گفتم :
چه سلامی چه علیکی
محمد حسین : اوا باز چی کار کردم که خودمم نمیدونم آخه؟
نفس خندید و گفت : هیچی دورت بگردم
محمد حسین گفت که کاری پیش
اومده و تا 1 ساعت دیگه هم نمیاد ..
نفس هم خداحافظی کرد و مشغول
به جمع و جور کردن اتاقش شد..
که یهو در باز شد و نفس یه جیغ
کشید و دستشو گزاشت رو دلش
و بعد به قیافه ی خندان محمد حسین
نگاه کرد ... خود کارشو برداشت و در حین
پرتاب به محمد حسین گفت : هر هر
رو آب بخندی و خنده ی محمد حسین
شدت میگرفت نفس در حال حرص
خوردن گفت : نخند ... دِ نخند
محمد حسین خودش رو صندلی انداخت و گفت :
خانوم آروین من به عنوان یه بیمار به اینجا
اومدم لطفا مشکل منو برطرف کنین دِ
نفس هم پشت میزش نشست و
ژست دکتر به خودش گرفت و گفت :
مشکلتون رو بفرمایید آقای؟
محمد حسین خندید و گفت : آقای محمد حسین جان هستم..
نفس خندید و زود خودشو جمع کرد و
گفت : خب مشکلتون رو بفرمایید جناب استاد؟
محمد حسین اخمی کرد و گفت :
تنبیه میخوای خانم؟
نفس : اوا دلت میاد ؟
محمد حسین بدجنس شد و گفت :
بعله چرا که نه اما اول مشکل من رو حل کن
نفس : خب مشکلتون رو بفرمایید آقاهه؟
محمد حسین : من خیییییلی خانومم رو دوست دارم خییییلی
نفس لبخند دندان نمایی زد و گفت :
این که خیلی خوبه
محمد حسین بدجنسانه گفت :
آخه خانومم پرو شده اونم نه کم خییییلی
نفس نگاه خصمانه ای به او انداخت و گفت :
میکشمت محمد حسین
محمد حسین هم الفرار
نفس به دنبالش دوید و در مقابل نگاه
خنده دار آیناز و مریم و شیرین قرار گرفت ..
#ادامه_دارد
#رمان_مذهبی
#خادم_المهدی✍
@Alachiigh