eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.1هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
4.1هزار ویدیو
60 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
آلاچیق 🏡
🌺 بی تو هرگز 🌺 #قسمت 1⃣2⃣ نه دلی برای برگشتن داشتم ... نه قدرتی ... همون جا توی منطقه موندم ... د
🌺 بی تو هرگز 🌺 2⃣2⃣ برگشتم بیمارستان ... وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود ... چشم های سرخ و صورت های پف کرده... مثل مرده ها همه وجودم یخ کرد ... شقیقه هام شروع کرد به گز گز کردن ... با هر قدم، ضربانم کندتر می شد ... - بردی علی جان؟ ... دخترت رو بردی؟ ... هر قدم که به اتاق زینب نزدیک تر می شدم ... التهاب همه بیشتر می شد ... حس می کردم روی یه پل معلق راه میرم... زمین زیر پام، بالا و پایین می شد ... می رفت و برمی گشت ... مثل گهواره بچگی های زینب ... به در اتاق که رسیدم بغض ها ترکید ... مثل مادری رو به موت ... ثانیه ها برای من متوقف شد ... رفتم توی اتاق ... زینب نشسته بود ... داشت با خوشحالی با نغمه حرف می زد ... تا چشمش بهم افتاد از جا بلند شد و از روی تخت، پرید توی بغلم ... بی حس تر از اون بودم که بتونم واکنشی نشون بدم ... هنوز باورم نمی شد ... فقط محکم بغلش کردم ... اونقدر محکم که ضربان قلب و نفس کشیدنش رو حس کنم ... دیگه چشم هام رو باور نمی کردم ... نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد ... - حدود دو ساعت بعد از رفتنت ... یهو پاشد نشست ... حالش خوب شده بود ... دیگه قدرت نگه داشتنش رو نداشتم ... نشوندمش روی تخت... - مامان ... هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا ... هیچ کی باور نمی کنه ... بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همه اش نور بود ... اومد بالای سرم ... من رو بوسید و روی سرم دست کشید ... بعد هم بهم گفت ... به مادرت بگو ... چشم هانیه جان ... اینکه شکایت نمی خواد ... ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن ... مسئولیتش تا آخر با من ... اما زینب فقط چهره اش شبیه منه ... اون مثل تو می مونه ... محکم و صبور ... برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم ... بابا ازم قول گرفت اگر دختر خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم ... وقتش که بشه خودش میاد دنبالم ... زینب با ذوق و خوشحالی از اومدن پدرش تعریف می کرد ... دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه می کردن ... اما من، دیگه صدایی رو نمی شنیدم ... حرف های علی توی سرم می پیچید ... وجود خسته ام، کاملا سرد و بی حس شده بود ... دیگه هیچی نفهمیدم ... افتادم روی زمین مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس بدیم و بریم پیش اونها ... می گفت خونه شما برای شیش تا آدم کوچیکه ... پسرها هم که بزرگ بشن، دست و پاتون تنگ تر میشه ... اونجا که بریم، منم به شما میرسم و توی نگهداری بچه ها کمک می کنم ... مهمتر از همه دیگه لازم نبود اجاره بدیم ... همه دوره ام کرده بودن ... اصلا حوصله و توان حرف زدن نداشتم ... - چند ماه دیگه یازده سال میشه ... از اولین روزی که من، پام رو توی این خونه گذاشتم ... بغضم ترکید ... این خونه رو علی کرایه کرد ... علی دست من رو گرفت آورد توی این خونه ... هنوز دو ماه از شهادت علی نمی گذره ... گوشه گوشه اینجا بوی علی رو میده ... دیگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد ... من موندم و پنج تا یادگاری علی ... اول فکر می کردن، یه مدت که بگذره از اون خونه دل می کنم اما اشتباه می کردن... حتی بعد از گذشت یک سال هم، حضور علی رو توی اون خونه می شد حس کرد ... کار می کردم و از بچه ها مراقبت می کردم ... همه خیلی حواسشون به ما بود ... حتی صابخونه خیلی مراعات حال مون رو می کرد ... آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود اما بیشتر از همه برای بچه های من پدری می کرد ... حتی گاهی حس می کردم ... توی خونه خودشون کمتر خرج می کردن تا برای بچه ها چیزی بخرن ... تمام این لطف ها، حتی یه ثانیه از جای خالی علی رو پر نمی کرد ... روزگارم مثل زهر، تلخ تلخ بود ... تنها دل خوشیم شده بود زینب ... حرف های علی چنان توی روح این بچه 10 ساله نشسته بود که بی اذن من، آب هم نمی خورد ... درس می خوند ... پا به پای من از بچه ها مراقبت می کرد... وقتی از سر کار برمی گشتم ... خیلی اوقات، تمام کارهای خونه رو هم کرده بود ... هر روز بیشتر شبیه علی می شد ... نگاهش که می کردیم انگار خود علی بود ... دلم که تنگ می شد، فقط به زینب نگاه می کردم ... اونقدر علی شده بود که گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو می بوسید ... عین علی ... هرگز از چیزی شکایت نمی کرد ... حتی از دلتنگی ها و غصه هاش ... به جز اون روز ... از مدرسه که اومد، رفتم جلوی در استقبالش ... چهره اش گرفته بود ... تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست ... گریه کنان دوید توی اتاق و در رو بست ... به روایت همسر و دختر شهید جھت‌ِ مطالعہ‌ے هࢪ قسمٺ‌ از رمانها؛ 1صڵواٺ‌ بہ‌ نیٺ ِ تعجیݪ‌ دࢪ فࢪج‌ الزامیسٺ 🍁〰🍂 @Alachiigh
✳️میوه های مفید برای درمان کبد چرب👇 🔸 آووکادو 🔸سیب سبز 🔸 گریپ فروت 🔸 لیمو ترش 🔸هویج 🍁〰🍂 @Alachiigh
پنج قدم تا خوشبختی : قلبت را مملوء از مهربانی کن ذهنت را از نگرانی رها کن ساده زندگی کن بیشتر ببخش کمتر توقع داشته باش 💐💐💐💐💐 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۳۳۰ مصحف شریف ✨همراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 🍁〰🍂 @Alachiigh
🔴🙏🙏 🌹دوتن از شهیدانی که ۸ بهمن ۱۴۰۰ در شرق دجله پس از اینکه سال‌ها در کنار هم خفته بودند، نقاب خاک را کنار زدند، گویی اکنون ما را صدا می‌زنند که به هوش باشید، دشمنان در کمین هستند!🌹 ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 چتون بود انقلاب کردید؟! حکومت، دیکتاتوری بود.. مردم هیچ کاره بودند.. تک حزبی و استبداد بود.. شاه گفت: هر کس عضو حزب رستاخیز نشه، از ایران بره بیرون.. آزادی میخواستیم.. بیرونش کردیم👆 🍁〰🍂 @Alachiigh
3.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ آیت الله صافی گلپایگانی بعد از رای دادن، دست خود را می‌بوسد. همین اقدام به ظاهر کوچک نشان می‌دهد که این مرجع بزرگوار چه فاصله بزرگی با کسانی داشتند که در داخل ایران هر بار به طریقی به صندوق رای لگد زدند. به پاس خدماتش به فقه جعفری، انقلاب و یاری رهبر، فاتحه‌ای بخوانیم 💬 مهدی جهان تیغی pedarefetneh 🍁〰🍂 @Alachiigh
‍ 🔻پدرم مرا اجاره می‌دهد! 👇👇 🔹اجاره همسر و فرزند در ژاپن پدیده‌ای رایج و معمولی است. ژاپنی‌ها برای فرار از تنهایی و افسردگی می‌توانند برای یک روز یا چند ساعت خانواده اجاره کنند. فقط کافی است گوشی تلفن را بردارید و به یکی از شرکت‌هایی که انواع مردان و زنان و دختران و پسران را اجاره می‌دهند تماس بگیرید. البته باید بدانید که مشتریان فقط می‌توانند دوست یا همسر اجاره‌ای را بغل کنند یا دستش را بگیرند و داشتن رابطه جنسی یا بوسیدن ممنوع است. 🔸«کازوشیگه نیشیدا» یکی از افرادی است که از خدمات این شرکت‌ها استفاده کرده است. او در مصاحبه‌ای گفته همسرم فوت شده و دخترم مرا تنها گذاشته است، من هم تنها بودم و این تنهایی باعث افسردگی من شده بود. می‌خواستم مانند قبل کسی کنارم باشد. با یکی از شرکت‌ها تماس گرفتم و درخواست یک همسر و یک فرزند دختر کردم تا با آنها به رستوران بروم، آنها هم مشخصات همسر و دخترم را پرسیدند و برایم ارسال کردند. 🔹نیشیدا می‌گوید وقتی به رستوران رفتیم آنها از من پرسیدند اخلاق خانواده‌ات چطور بود تا ما هم مانند آنها با تو رفتار کنیم. نیشیدا آنقدر از رفتار آن زن و دختر راضی بود که کلید منزلش را به آنها داد و از آنها خواست تا قبل از او به خانه بروند، چراغ‌های خانه را روشن کنند و بوی غذا هم بیاید. نیشیدا می‌داند این اجاره‌ها به صورت ساعتی و روزانه است و بعد از تمام شدن مدت آن، دیگر نه همسری می‌ماند و نه فرزندی ... 🔸برخی از شهروندان حتی چند خانواده به عنوان قوم و خویش اجاره می‌کنند تا جای خانواده و اقوام از دست رفته‌شان را پر کنند. اجاره خانواده در ژاپن سود خوبی دارد، برخی مردان از اینکه همسر و فرزندشان را اجاره بدهند بدشان نمی‌آید. افزایش خودکشی و افسردگی در ژاپن باعث شده است تا ژاپن پس از انگلیس دومین کشوری باشد که دارای «وزیر تنهایی» است./ برهوت‌تی‌وی 🍁〰🍂 @Alachiigh
👤🔴👆 توییت کنایه‌آمیز استاد به ترک کردن برنامه‌ زنده از سوی معاونان امور زنان دولت خاتمی و روحانی! ✍ ‏با هزار اندیشه در تدبیر کار یافت کارش بر ‎ آخر قرار جامی، هفت اورنگ، سلامان و آبسال 🍁〰🍂 @Alachiigh