eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
8.6هزار ویدیو
233 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
سفارش‌های شهید به خانواده‌اش گفت: غلامرضا درباره نماز اول وقت و مواظبت از فرزندمان بسیار سفارش می‌کرد و تأکید بسیار داشت که ما نماز را اول وقت بخوانیم و همیشه دعا می‌کرد که فرزندان‌مان سرباز امام زمان (عج) باشند. من نیز سعی می‌کنم تا مونس و محمودرضا را طوری تربیت کنم که وی آرزو داشت. همسر شهید در پایان اظهار داشت: غلامرضا عاشق شهید «فرخ یزدان‌پناه» بود و در کار‌ها از او کمک می‌خواست و به وی متوسل می‌شد. وی همیشه تأکید داشت: «آرزو دارم شهید شوم تا مادرم جلوی حضرت زینب (س) عزت‌مند و سربلند باشد» و اکنون درست است که غلامرضا کنار ما نیست، ولی می‌دانم بزرگترین سعادت دنیا نصیب‌مان شده است و من امیدوارم لیاقت این نعمت بزرگ را داشته باشیم.
2⃣4⃣5⃣ 🌷 🔰پنج صبح بود ! روز 5 بهمن 96 ... خبر رسید ،دشمن از به یکی از پایگاه ها حمله کرده،سریع آماده شدیم، با (فرمانده) رفتیـم خط 🔰بچه های محاصره شده بودن و جاده مسدود⛔️ شده بود ! با یک تانک و یک پی ام پی و دو تا بیست و سه رفتیم تا محاصره رو بشکنیم و جاده رو باز کنیم 🔰قرار بود به ما ملحق بشه ⚡️اما متوجه ما نشد و از موقعیت ِما عبور کرد وبه کمین خورد.زخمی شده بود 🔰صداش توی شبکه پیچید📣 ؛ (( دشمن به پنجاه متری من رسیده، سلام منو به برسونید.سلام منو به برسونید.لبیک یا حسین ... لبیک یا زینب ...)) صدای بی سیم📞 قطع شد🔇 ... 🔰و این صــــدای ماندگار ِ عماد بود که میشنیدم🎧.و آروم زیر لب گفتم : تو هم سلام ما رو به برسون. سلام ما رو به برسون😢 🔰عماد جان !به برکتِ ، محاصـــره ی بچه های رو شکستیم و جاده باز شد ... لبیک یا حسین...لبیک یا زینب ... ✌ راوی: همرزم شهید 🌷
4_6006033660581511542_1396-11-8-13-16.mp3
2.26M
رضا رضا امیر امیر جان به گوشم موقعیت داداش ! حاجی امام زمان ڪمڪمون ڪنه یاعلی رضا توروخدا ، توروخدا برگرد 📞مڪالمه بی سیم شهید غلامرضا لنگری زاده🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
هدیه به ارواح طیبه ی شهدا ی کربلا🌷 شهید غلامرضا لنگرودی زاده🌷 صلوات
هدایت شده از بصیـــــــــرت
❤🍃❤ لابه‌لای روضه هاش از من پرسید: میدونی اربا اربا که می گن یعنی چی؟ گفتم: مثل گلی که پرپر کنند و بپاشند اطراف؟ ! گفت: نه ! توی #شرهانی وقتی بدن یه شهید هفده هجده ساله رو جدا جدا توی شعاع دویست متری پیدا می کردیم فهمیدیم اربا اربا یعنی چی ... دست و پا و جمجمه و اعضا هر کدوم یه طرف بود ... برگرفته از کتاب #عمار_حلب #مدافع_حریم_عشق 💔 #محمد_حسین_محمدخانی🌷 #شهدا_را_یادکنیدبایک_صلوات
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
❤🍃❤ لابه‌لای روضه هاش از من پرسید: میدونی اربا اربا که می گن یعنی چی؟ گفتم: مثل گلی که پرپر کنند و
(⁉️) ؟ ۞⇦چرا به بدن علی اکبر میگن ارباً اربا، ۞⇦اما به بدن ابی‌عبدالله میگن فقطعوا؟ هر دو عبارت به معنی پاره پاره، جداجدا، تکه تکه است... اما یه فرقهایی هم داره،➘ ●عرب تو معنا به بریده شدن منظم میگه فقطعوا ● به بریده شدن نامنظم میگه ارباً اربا یعنی چه؟ یعنی بالای سر علی اکبر وقت نداشتند، هر لحظه ممکن بود اباعبدالله برسه، با عجله ضربه می‌زدند اینو میگن اربا اربا اما بالای سر غریب همه عالم امام حسین علیه‌السلام وقت داشتند دیگه کسی مزاحمشون نبود، باصبر آقارو کشتند،😭😭 قتلا صبرا... اینو میگن فقطعوا.... ای وااااااای ح س ی ن………😭💔
هدایت شده از تیمورا
📸 بوسه رهبرانقلاب بر پیراهن طه؛ شهید حادثه تروریستی اهواز. ۹۷/۷/۴ @sepahsyber
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعمال مستحب بیست و دومین روز از چله ی شهدا ی حسینی را از طرف مادر شهیدی که فرزندش را با دستان خودش به خاک سپرد🌷 🌷شهید محمد معماریان🌷 تقدیم می کنیم به ساحت مقدس خانم حضرت زینب سلام الله علیها
مادر شهید محمد معماریان می‌گوید: «محمد، 8 سال داشت. یک روز صبح از خواب بیدار شده بود و گریه می‌کرد. تعجب کردم. فکر کردم خواب بدی دیده یا جایی از بدنش درد می‌کند. کنارش رفتم و نوازشش کردم. گفتم: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: هوا روشن شده و من نمازم را نخوانده‌ام. انگار خواب مرگ رفته‌ام که نمازم قضا شد. در حالی که محمد فقط 8 سال داشت، اما نمازش هیچ‌ وقت قضا نمی‌شد.»   اسمش را در بسیج نمی‌نوشتند خانم منتظری ادامه می‌دهد: «خودم مدت‌ها سابقه مسئولیت در بسیج را داشتم و پایگاه حضرت زهرا سلام‌الله علیها در قم را مدیریت می‌کردم. ولی اسم محمد را در بسج نمی‌نوشتند و می‌گفتند سن‌اش کم است. خودم دستش را گرفتم و به پایگاه بسیج رفتم. گفتم: حالا یک بچه‌ای هم می‌خواهد پناهنده اسلام شود، شما نگذارید. دوست دارید ما مادرها بچه‌هایمان را توی بغل بگیریم؟ پس چه کسی از این مملکت مواظبت کند؟ اصرار کردم. قبول نمی‌کردند. . گفتم: امام حسین علیه‌السلام هم زن و بچه‌اش را به کربلا برد و فداکاری کرد. حالا شما این پسر نوجوان را قبول نمی‌کنید، روز قیامت جواب سیدالشهدا علیه‌السلام را چه خواهید داد؟ به هر زحمت و زوری بود، اسم او را در پایگاه بسیج مسجد المهدی قم نوشتند. تقریبا 13 ساله بود که پایش به جبهه باز شد. در حالی که پدرش هم از پنج سال قبل در جبهه خدمت می‌کرد.»  
خط‌شکن کربلای 4 مادر شهید نوجوان قمی می‌گوید: «محمد در جریان دفاع مقدس، 5 روز در محاصره دشمن قرار گرفت و در باتلاق‌های نمک جزیره «فاو» گیر کرد. وقتی نجات پیدا کرد، بعد از سه ماه حضور در جبهه به خانه آمد. در کربلای 4 هم وقتی از بین هزار نفر نیاز به خط‌شکنی 300 نفر بود، او نام‌نویسی کرد و باز بعد از سه ماه جنگ، 5 روز به خانه آمد. وقتی برگشت، سحر بود. در را که باز کردم، گفتم: انتظار آمدنت را نداشتم محمد! خندید. توقع چنین حرفی را از من نداشت. من هم خندیدم. گفتم: هر خونی لیاقت شهادت ندارد. انگار بهش برخورد که وقتی می‌خواست برای آخرین بار به جبهه برود، هی می‌رفت جلوی در و می‌آمد تو. بی‌تاب بود. بی‌قراری را در چشم‌هایش می‌دیدم. عاقبت جایی در خانه تنها شدیم. پرسیدم: چیزی می‌خواهی بگویی که این دست و آن دست می‌کنی. من مادرم و این چیزها را می‌فهمم. چشم‌هایش برقی زد و خوشحال شد. دست انداخت گردنم و گفت: آره مادر. حرف‌های زیادی دارم که با شما بزنم. گفتم: شب همه دور هم می‌نشینیم و حرف می‌زنیم. قبول نکرد و گفت: بابا طاقت ندارد. فقط با خودت باید صحبت کنم. شب، همه خوابیدند و من و محمد، تنها شدیم. نشستیم به حرف زدن تا صبح.»  
وصیت‌های سحرگاهان خانم منتظری با نقل خاطرات آن شب می‌گوید: «محمد گفت که من دیگر از جبهه برنمی‌گردم و این آخرین دیدار ماست. به احتمال زیاد جنازه من برنمی‌گردد و ممکن است اگر برگشت، سر نداشته باشم. فقط دعا کن که از امام حسین علیه‌السلام جلو نیفتم. اگر شهید شدم و راضی بودی، آن کفنی را که از مکه برای خودت آورده‌ای و با آب زمزم شست‌وشویش داده‌ای، به تنم بپوشان و شال سبزی را که از سوریه آورده‌ای به گردنم بیاویز. گریه نکن و اگر گریه کردی جلوی چشم دیگران نباشد. در تنهایی هر چه خواستی گریه کن.» قرص و محکم، تمام حرف‌هایش را شنیدم. صبح شده بود. نماز خواندیم و رفتیم دنبال کار و بارمان.» برو بچه جان! مادر شهید نوجوان قمی از روزی که محمد برای آخرین بار خانه را ترک کرد، می‌گوید: «وقتی آماده شد که برود، نگاهی به من کرد و گفت: محمدت را خوب نگاه کن. چیزی نگفتم. نگاهش کردم. از نگاه قاطعم فهمید که اهل گریه و زاری نیستم. رفت و در قاب در خانه قرار گرفت. بلند گفت: دیدار ما به قیامت. محمدت را نگاه کن! گفتم: برو بچه‌جان! تو را به علی‌اکبر امام حسین علیه‌السلام بخشیدم. رفت و کمی آن‌طرف‌تر ایستاد. باز گفت: رفتم‌ ها! نمی‌خواهی محمدت را برای بار آخر نگاه کنی؟ داد زدم: برو بچه! تو را به قاسم و علی‌اصغر بخشیدم. قرار نیست وقتی چیزی را دادم، پس‌اش بگیرم. رفت. 21 روز بعد، خبر شهادتش را آوردند. در حالی که 16 سال و 3 ماه داشت.  
خودم پسرم را به خاک سپردم این مادر شهید، خاطرات تکان‌دهنده‌ای از روز دفن محمد دارد. می‌گوید: «وقتی جنازه را آوردند، سه روز در نهر خیّن در شلمچه مانده بود. سه روز هم در معراج‌الشهدا نگه داشته بودند تا پدرش از جبهه برگردد. یک روز هم طول کشید تا کارهای تشییع و تدفینش انجام شود. یعنی جمعاً 7 روز از شهادتش می‌گذشت. کاسه سر محمد خالی بود و فقط صورت داشت. توی کاسه خالی سرش، پر بود از پنبه که دندان‌ها و زبانش لابه‌لای پنبه‌ها بود. جنازه را خودم توی قبر گذاشتم و خودم تلقینش را خواندم. وقتی دستم را از زیر سرش برداشتم، خون تازه دستم را رنگین کرد. دستم را نشان جمعیت دادم و گفتم: ببینید بعد از هفت روز خون تازه از سر محمدم جاری است. اما گریه نکردم. محکم و استوار همه کارهایش را انجام دادم و آمدم بیرون. بعد هم که دفن شد، روی قبر ایستادم و با استعانت از عمه‌ام حضرت زینب سلام‌الله علیها، سخنرانی کردم. به این امید که در ساعات آخر عمر ما خانم از ما راضی باشد.» جالب اینجاست که خودش قبل از اعزام آخر به دامادمان گفته بود که این قبر من است و دقیقا در همان نقطه به خاک سپرده شد.
ماجرای شفا دو سال و نیم بعد از شهادت محمد در سال 68 (تقریباً 28 سال قبل) حاج خانم از ناحیه پا دچار آسیب‌دیدگی می‌شود. خودش مایل نیست پایش را برای معالجه به دست پزشکان بسپارد. می‌گوید که اولین کار آن‌ها برداشتن چادر از سر مریض است. راضی نمی‌شود. پیش شکسته‌بندهای محلی و تجربی می‌رود، اما باز هم نتیجه نمی‌گیرد و همچنان درد می‌کشد. خودش این ماجرا را این‌گونه توضیح می‌دهد: «از اول محرم که دچار شکستگی پا شده بودم، به مسجد المهدی هم رفت و آمد می‌کردم، اما نمی‌توانستم کار کنم. برنج‌ها و سبزی‌های ناهار روز عاشورا مانده بود و متولی هیات می‌گفت: اینجا کار زیاد است، اما کارکن کم داریم. مشغول کار شدم و زن‌ها را جمع کردم. بالاخره برنج‌ها و سبزی‌ها را پاک کردیم و آماده عاشورا شدیم.» خانم منتظری از صبح عاشورای سال 68 می‌گوید و یک رویای صادقه که سروصدای عجیبی در قم به پا کرد: «من بعد از 10 روز درد و ناراحتی، خوابیده بودم. در عالم رویا، دیدم دسته عزاداری جوان‌های محل به مسجد نزدیک می‌شود. پیشاپیش دسته، سعید آل‌طه داشت سینه می‌زد. یک دفعه یادم افتاد که سعید، شهید شده است. بعد، خوب دقت کردم. دیدم تمام بچه‌های دسته عزاداری، شهدای محله هستند. محمد من هم در میانشان بود. آن‌ها سینه‌زنان وارد مسجد شدند. من با زن‌های محل یک گوشه ایستاده بودم. محمد، دسته دوستانش را دور زد و آمد پیش من. دست انداخت گردن من و مرا بوسید. بهش گفتم: چقدر بزرگ شدی؟ گفت: اینجا همه ما بزرگ شدیم. یکی از بچه‌های محل به نام شهید آزادیان هم آمد پیش ما و گفت: خدا بد نده حاج خانوم! محمد با تعجب گفت: مادر من چیزیش نیست. بعد، شال سبزی را که در دست داشت، از صورتم تا پا کشید و بست دور مچ پایی که آسیب دیده بود.» «از خواب بیدار شدم و با تعجب دیدم که همه باندهایی که به پایم بسته بودم، کنار افتاده‌اند و همان شال سبزی که محمد در عالم خواب به پایم بسته بود، همچنان روی پای من است. پایم درد نمی‌کرد و از آن درد خلاص شده بودم.»
وی در خصوص حوادث بعد از این جریان ادامه داد: خبر این ماجرا به محضر آیت‌الله گلپایگانی(ره) رسید و پس از شرح آن موضوع شال خوشبوی معطر به عطر حسینی(ع) مورد تصدیق ایشان قرار گرفت.   این مادر شهید با اشاره به اهدای قطعات کوچکی از این شال به برخی از مردم قبل از نقل ماجرا به این مرجع تقلید گفت: وقتی آیت الله گلپایگانی (ره) از موضوع مطلع شد فرمودند این امانتی در دست شما بوده و نباید چنین می شد که ما پس از آگاهی از این مساله به سراغ دریافت کنندگان رفتیم اما در کمال ناباوری متوجه شدیم تمام آنها غیب شده اند.   وی تصریح کرد: خدا را شاکریم که این ماجرا را سندی برای اثبات زنده بودن شهدا و همچنین منزل شهید را سال‌ها پایگاهی برای آرمان‌های اسلام و انقلاب قرار داده است. هم اکنون این شال در یک محفظه شیشه ای نگهداری می شود و تاکنون بوی عطر مخصوص آن باقیمانده است.
هدیه به ارواح طیبه ی شهدا ی کربلا🌷 شهید محمد معماریان🌷 صلوات
هدایت شده از افسران جوان جنگ نرم
⏪از مادر پیری که تمام دارایی اش دو عدد تخم مرغ بود تا مادری که ۵ فرزند برومندش را در راه دین و ناموسش و برای رضای خدا تقدیم کرد... آیا ایثار معنایی بیش ازین هم دارد؟ 💬أبوحِلما ⏪برای دیدن و لمس وطن پرستی و انسانیت ایرانی، چرا راه دور بریم؟ برگردیم به زمانی که تو یه چهارراه اجساد شهدارو تشییع میکردن و تو چهارراه بعدی کمک های مردمی به جبهه ها جمع آوری میشد. مشکلات امروزمون سخت تر از توپ و خمپاره های جنگ که نیست. 💬علیرضا شهرکی ⏪ نشان ازجهادی است که مادران وهمسران شهدادر راه خدا انجام دادند دو شهید ۸۱۸۸ مادر سه شهید ۶۳۱ مادر چهار شهید ۸۲ مادر پنج شهید ۲۱ مادر شش شهید ۶ مادر هفت شهید ۱ مادر هشت شهید ۱ مادر و ۲ مادرکه نه شهیدتقدیم انقلاب کردند وزنانی که صبر و ایثارشان نظام اسلامی راحفظ کرد... 💬MasoumehBigdeli ⏪خانه ام را برای کمک به رزمنده ها فروختم تا در آن دنیا برایم خانه ای بخرند. 💬سیدسجاد ⏪به کجا رسیدیم ؟؟ اون وقتها هر کس هر کاری از دستش برمی‌آمد، انجام می‌داد، بدون اینکه درنگی کند؛ حتی اگر این کار اسپند دود‌کردن و بافتن لباس یا شال گردن برای رزمندگان بود. 💬خدایا مرا پاکیزه بپذیر ⏪همه چی طبق برنامه بود،ابرقدرتها تامین مالی وتحریم میکردن،ترور،جنگ داخلی،احتکار فقر،گرونی ،بیکاری،مردم رو از درون،خوردمیکرد،فقط کافی بود31 شهریور صدام تیراول و شلیک کنه تایک هفته ایران نابودبشه، اماایران شکست نخورد، وبرنامه بهم خورد.. برای تکرار فقط یک ایران کافیست. 💬دختر انشان ⏪چه زیبابوددر روزگاری که همه دنیامقابل مون ایستاده بودندهمدلی مردم ومسولین پشت همه دشمنان را به خاک زد حتی اونی که مال واموالی نداشت از کوچکترین داشته ش برای رزمندگان انفاق میکردالان چی شده که هرکسی به فکر رفاه خودشه ماهمون مردیم هستیم کافیه فقط را به یاد بیاریم 💬مریم شهرکی ⏪بخدا این پیچ سخت هم تمام میشه و اوضاع رو ب راه میشه .... ولی باید مثل همیشه اتحادمون رو موقع سختی ها به رخ کل دنیا بکشونیم، ما مردم روزهای سختیم .... 💬z.gharib 🔻افسران جوان جنگ نرم: @Afsaran_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعمال مستحب بیست و سومین روز از چله ی شهدا ی حسینی را از طرف🌷👇👇👇«نام شهید لقبش» 🌷شهیدی که در کربلا دفن شد🌷 تقدیم می کنیم به ساحت مقدس خانم حضرت زینب سلام الله علیها