سال ۷۱ بود.
یک روز به مزار پسرم رفتم و تابلو را درست کردم. اما دیدم سنگ قبر تکان خورده و احتمال درآمدنش،هست. گفتم حالا که میخواهم تابلو را درست کنم، دستی هم به این سنگ بزنم. سنگ را جابهجا کردم. آن روز کارم نیمه تمام ماند و به خانه برگشتم. توی روستا دیدم یک گروه از اهالی با مینیبوسی عازم مشهد هستند. از من هم خواستند همراهشان بروم و قبول کردم. سفرمان ۱۵ روزی طول کشید. در مشهد خواب دیدم که چراغ نورانی در خانه داریم. آن قدر نور داشت که نمیشد به آن نگاه کرد.
بعد که برگشتیم، چند روزی مهمان به خانه میآمد و درگیر آنها بودیم، چند روزی هم به همین منوال گذشت. در همین اثنی یک شب خواب دیدم به زیارتگاهی رفتهام که مثل یک اتاق کوچک بود. وقتی از آنجا بیرون آمدم و در را بستم، در دوباره باز شد و خانمی بلند بالا از داخل اتاق بیرون آمد و چیزی مثل قرآن یا جانماز به من داد و گفت اینجا نایست و برو. از خواب که بیدار شدم احساس کردم باید به مزار شهیدم بروم. آن روز ۱۹ مهر ۱۳۷۱ بود. رفتم و دیدم که در قسمت جنوبی مزار حفرههایی ایجاد شده است. سرم را که نزدیک بردم، بوی خوشی استشمام کردم. سعی کردم آن را درست کنم، اما مزار داشت ریزش میکرد. به ناچار فرستادم دنبال برادرم که سواد بیشتری داشت و اهل خواندن رساله و قواعد مذهبی بود. او آمد و ماجرای ریزش مزار را برایش تعریف کردم. گفت که ما نمیتوانم جسد را خارج کنیم، فقط باید سنگ را جابهجا کنیم و اگر بشود بدون آنکه به مزار دست بزنیم، آن را تعمیر کنیم. با همین فکر دست به کار شدیم، اما ناگهان دیدیم سنگ لحد و کل مزار ریزش کرد و جنازه بیرون زد. هر بار که کار خرابتر میشد، مجبور میشدیم از دیگران کمک بگیریم و همین طور تعدادمان به ۲۰ یا ۲۱ نفر رسیده بود.
به هر حال کمی بعد کار به جایی رسید که دیگر نمیشد جسد را به حال خودش رها کنیم و با صلاح و مشورت که کردیم تصمیم گرفتیم آن را خارج کنیم. پسر و برادرم برای خارج کردن جسد به داخل مزار رفتند. جسد همان طور بود که بار اول و هنگام دفن دیده بودم. فقط کفن پوسیده شده و جنازه همچنان داخل کیسه پلاستیکی قرار داشت. پسر و برادرم به همراه یک نفر دیگر جسد را گرفتند تا بیرون بیاورند. اما دست همگی خونین شد. خوب که نگاه کردیم دیدیم خون عبدالنبی مثل اینکه تازه جاری شده باشد، داخل کیسه جمع شده و از آن درز کرده است. اگر بخواهم خوب تشریح کنم، این خون کمی تیرهتر از خون تازه بود. اما جاری بود و حتی به داخل مزار هم میچکید. ما کیسه را باز نکردیم تا ببینیم چهره عبدالنبی چطور است. اما اگر وزن پسرم موقعی که دفن شد ۵۰ کیلو بود اینبار وزنش چند کیلویی کمتر شده و شاید به ۴۵ کیلو رسیده بود. یعنی تنها چند کیلو کمتر شده بود.
برادرم که خودش داخل مزار رفته و جسد را گرفته بود بعدها تعریف میکرد که دست و پای جنازه نرم بود و اصلاً حالت خشکی نداشت. گویی که به تازگی شهید شده باشد. حتی خودم دیدم که دست عبدالنبی در اثر جابهجایی تکان خورد و روی سینهاش قرار گرفت. یکی از همولایتیهایمان سریع رفت تا از اتاقکی که در قبرستان وجود داشت، قرآنی بیاورد و بالای سر جسد بخوانیم. صفحات قرآن پوسیده شده بود، اما درست همان آیه: ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله اموات… آمد. آیهای که خدا در آن میگوید شهدا زندهاند نزد ما روزی میخورند. »
وصیت نامه شهید
خدایا به یاد تو به جبهه میروم نه برای انتقامجویی بلکه به منظور احیای دینم و تداوم انقلابم پای در کفش میکنم و خدا را به یاری میطلبم و از او میخواهم که هدایتم کند آنطور که خود صلاح میداند. هدفم خدا، مکتبم اسلام، کتابم قرآن.
مو فهمیدم که قبرستان کجا است
عزیزان رفتهاند نوبت به ما است
عزیزان میروند نوبت به نوبت
خوش آن روزی که نوبت بر من آید
وصیتم به تمام خانواده شهدا و اگر شهید شدم به خانواده خودم این است که در مرگ من گریه و زاری نکنند تا دشمنان اسلام خوشحال نشوند و ان شاءالله که صبر پیشه کنند و بتوانند راه شهدا را که راه حسین است بروند و اسلام را در مقابل کفر یاری دهند و از خدا پیروزی اسلام و نابودی کفر را خواهانم و خواهشی که دارم این است که اگر نصیب من شهادت شد، مرا پیش شهید یدالله تنگ ارمی دفن کنند و به خاک بسپارند
صوت اذان شهید عبد النبی یحیائی.mp3
2.64M
#صوت_اذان_شهید👆👆
پدر شهيد ميگويد:
يكبار عبدالنبي از جبهه به خانه آمد و چند روزي هم پيشمان ماند. همان ايام به خانه عمويش رفته بود. در آنجا خواسته بود تا صدايش را ضبط كنند. همه تعجب كرده بودند كه چرا چنين درخواستي كرده است. به هرحال مقدمات ضبط صدايش فراهم ميشود و او بعد از گفتن اذان، دعاي فرج امام زمان(عج) را ميخواند و چند روز بعد هم به منطقه برميگردد و به شهادت ميرسد. شايد او ميخواست قبل از اينكه از اين جهان خاكي سفر كند آوايي بهشتي از خود به يادگار بگذارد.»
هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلوات فاطمی امشب مان را به نیابت از
☀️ شهید سلیمانی☀️
هدیه می کنیم محضر نورانی
❣️ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها❣️
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي الصِّدِّيقَةِ
فَاطِمَةَ الزَّكِيَّةِ
حَبِيبَةِ حَبِيبِكَ وَ نَبِيِّكَ
وَ أُمِّ أَحِبَّائِكَ وَ أَصْفِيَائِكَ
الَّتِي اِنْتَجَبْتَهَا وَ فَضَّلْتَهَا وَ اخْتَرْتَهَا عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ
اَللَّهُمَّ كُنِ الطَّالِبَ لَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا
وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّهَا
وَ كُنِ الثَّائِرَ اللَّهُمَّ بِدَمِ أَوْلاَدِهَا
اَللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهَا أُمَّ أَئِمَّةِ الْهُدَي
وَ حَلِيلَةَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ
وَ الْكَرِيمَةَ عِنْدَ الْمَلإَِ الأَْعْلَي
فَصَلِّ عَلَيْهَا وَ عَلَي أُمِّهَا خدیجة الکبری
صَلاَةً تُكْرِمُ بِهَا وَجْهَ اَبيها مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ
وَ تُقِرُّ بِهَا أَعْيُنَ ذُرِّيَّتِهَا
وَ أَبْلِغْهُمْ عَنِّي فِي هَذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَالسَّلاَمِ
🇮🇷🌺
🌺
دلبستہ عشق
بسته دنیـــا نیسٺ
زندگےخَتمِ شهــــادت نشود
زیبـــا نیسٺ ...
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
همه گفتند
#شهدا_شرمنده_ایم...!
خیلی ها شنیدند ...
#شهدا_شرمنده_ایم...!
خیلی ها نوشتند ...
#شهدا_شرمنده_ایم...!
خیلی ها دیدند ...
#شهدا_شرمنده_ایم ...!
همه ما...!
همه ما ...
#شرمنده ایم..!
امانمی دانم چند نفر سعی دارند از این #شرمندگی_شهدا خارج شوند..!
از هر جا که عبور می کنیم ،
نام #شهیدی می درخشد !
پس #یادمان باشد
#قدم_به_قدم را بدهکاریم
به آنهایی که #پلِ عبورِ ما شدند در #دنیا
#شهدا_شرمنده_ایم...!
✍استاد فاطمینیا :
هركس روی زمين است، به بركت وجود حضرت صديّقه كبری فاطمه زهرا(سلام الله علیها) ميباشد...
⚫️اگر ميخواهيد ببينيد از چشم خدا افتاده ايد يا خير؛ به خودتان مراجعه كنيد.
✍اگر هنوز در دل خود نسبت به حضرت زهرا محبت داريد، پس بدانید که از چشم خدا نیفتاده اید؛ ترك گناهان موجب ميشود اين محبت بيشتر گردد...
#فاطمیه_خط_مقدم_ماست
4⃣ روز تا شهادت فاطمه زهرا سلام الله علیها باقی مانده است...
☑️الهی بشکند دست مغیره که...😭😭
⭕️وَ أَمَّا أَنْتَ يَا مُغِيرَةَ بْنَ شُعْبَةَ فَإِنَّكَ لِلَّهِ عَدُو … وَ أَنْتَ الَّذِي ضَرَبْتَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى أَدْمَيْتَهَا.
💠امام حسن مجتبی(علیه السلام) به مغیرة بن شعبه فرمود:
اما تو ای مغیره! دشمن خدایی … تو فاطمه دختر رسول خدا را به گونهای کتک زدی، که او را خونین ساختی…😭
📚احتجاج، طبرسی، (۵۶۰هـ ق) ص۴۱۴ - بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۳۱، ص۶۴۵
▪️خبر رسیده که این روز ها علی تنهاست
▪️بیا به خانه ی بی فاطمه سری بزنیم
◾️👈 #فاطمیه امسال به خانه هایمان حال و هوای فاطمی بدهیم...
▪️ #پرچم و #کتیبه فاطمی بزنیم.
#هر_خانه_یک_حسینیه
فقط به عشق #حضرت_مادر
#مراقبتهای_چله_بیست_هفتم
✅ صلوات خاصه حضرت زهرا سلام الله علیها به نیابت از سردار حاج قاسم سلیمانی
✅ خواندن زیارت عاشورا از طرف شهید آنروز به حضرت زینب سلام الله علیها
✅ خواندن وصیت نامه سردار که هر روز بخشی از آن گذاشته می شود
تطبیق گام دوم انقلاب با آیات قرآن
#مراقبتهای_عملی👇👇
✅ احسان والدین بیش از پیش ویژه👈 برای مجردها
✅ علاوه بر احسان والدین ، ( قاعده حسن التبعل )خوب شوهر داری کردن ویژه 👈 متاهلین
سی و پنجمین شب از 🌟💫چله ( بیست و هفتم ) 🌟💫 مهمان سفره شهید🌷 علی امرائی 🌷 هستیم.
✨شهیدی که چیزی از پیکرش باقی نماند
جز دستهایش
✨شهیدی که چند یتیم را سرپرستی میکرد
شهید علی امرایی
تاریخ تولد: ۱۲ / ۱۰ / ۱۳۶۴
تاریخ شهادت: ۱ / ۴ / ۱۳۹۴
محل تولد: شهرستان ری
مزار: تهران
محل شهادت: درعا/ سوریه
🧕از زبان مادرش↓
تازه بعد از یک عمر زندگی با علی فهمیدم
که درآمدهایش را کجا خرج میکرده
و من که مادرش بودم نفهمیدم علی چه کار میکرد
🧔پدرش میگوید:↓
همان اولين روزهای شهادتش مقابل در ايستاده بودم
كه ديدم يك پيرزن آمد و با ديدن اعلاميه علی خيلی تأسف خورد.
بدون اينكه بداند پدر شهيد هستم
با حالت خاصی از من پرسيد:
❓ اين جوان كی شهيد شد؟
پرسيدم:
✖️علی را از كجا ميشناسی؟
پيرزن شروع كرد به گريه كردن و گفت:
زمستان دو سال پيش ما بخاری نداشتيم
و از سرما به زحمت افتاده بوديم.
نميدانم شهيد از كجا فهميده بود بخاری نداريم كه يك بخاری برايمان خريد و به خانهمان آورد.»
پس از شهادت فرزندم کم کم متوجه کارهای خیر او شدیم
و حتی فهمیدیم او سرپرستی چند کودک را بر عهده داشته
و از او به عنوان کم سن ترین خَـیّر تقدیر شده بود.
⬅️و به هیچکدام از ما چیزی نگفته بود.
او بر اثر اصابت موشک به خودرو
همانند حضرت علی اکبر (ع) اِرباً اربٰا شد
و با زبان روزه به شهادت رسید🕊️
💠شهیدی که به جای حاجقاسم شهید شد
▫️علی امرایی وصیت کرده بود که پیکرش در سوریه به خاک سپرده شود اما برای برخی این سؤال پیش آمد که چه اتفاقی افتاد که برگشت؟!
▫️آن روز، یکم تیرماه ۱۳۹۴، دشمن برای ترور حاجقاسم سلیمانی کمین کرده بود؛ قرار بود که حاجقاسم ابتدا از آن معبر عبور کند ولی به فاصله یکساعت علی و شهید غفاری و حمیدی که در خودروی پر از مهمات و سلاحهای انفجاری سوار بودند، زودتر از معبر مورد نظر عبور میکنند و مورد هدف موشک قرار میگیرند.
▫️پیکر اِرباً اِربای علی را حاجقاسم از روی انگشتر شناسایی کرد؛ بعد از یکساعت که خود سردار با همراهانش به محل شهادت بچهها میرسد، خیلی متأثر میشود و به گفته همرزمان شهید خیلی گریه میکند؛ حاجقاسم دست علیآقا را از روی انگشترش شناسایی کرد و با وجود اصرار اطرافیان، خودش پیکرهای اِرباًاِرباشده را جمع کرد.
▫️به همین دلیل بخش زیادی از بدن علی همانند وصیتش همانجا در خاک سوریه باقی ماند. بعداً دو سه بار به خواب خانواده آمد و گفت: «قرار نبود این دست هم برگردد ولی برای نشانه یک دستم برگشت.»
#شهیدعلےامرایے
دیپلم رشته کامپیوتر و دانشجوی کارشناسی رشته کامپیوتر نرم افزار✨
هر زمان که در امورات زندگی با مشکلی سخت و دشوار و یا لاینحل برخور میکرد خویشتن و دیگران را به صبر و تحمل و سعه صدر و توسل به سیدالشهدا(ع) و توکل بر خداوند جل جلاله و خواندن زیارت عاشورا دعوت می کرد. ❤️
معتقد بود زیارت عاشورا هر امر لا ینحلی را حل میکند. مگر آنکه مصلحت خداوند بر چیز دیگری قرار گرفته باشد. زیرا ذات مقدس پروردگار مصلحت ما را درچیز دیگری میداند که این به نفع ماست.
ولی اعتقاد به حرکت و تلاش در امور زندگی داشتند و تنبلی را نکوهش میکردند. فردبسیار پرتلاشی بود. 🌸
یکی از اعتقادات مستحکم او که همیشه ورد زبانش بود این بود که خرج کردن برای امام حسین (ع) برکت زیادی دارد و جایگزینی برای آن نمیتوان پیدا کرد. 🍃
منظور او از خرج کردن، چند بُعدی و چند وجهی بود. تلاش جسمانی و فیزیولوژیکی، رفتاری، گفتاری، عمل کردن به دستورات قرآن و اهل بیت، خرج کردن مادی و غیره بود.✨🍃
خواب دیدم، خواب کربلا را
حضرت از ضریح مبارک بیرون آمد و فرمودند تو هم مال این دنیا نیستی
خودت را صاف کن،اعمالت را صاف کن بیا پیش ما
اگر به زیارت کربلا رفتید سلام مرا به آقا برسانید و بگویید ارباب غریبم دلم برایتان تنگ شده بود ولی دیدم پاسبانی از حریم خواهر و دخترتان بر من واجب تر است
راستی به جای من سفر مشهد بروید که خیلی دلم تنگ است...
قسمتی از وصیت نامه شهید مدافع حرم علی امرایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرازی از وصیتنامه شهید امرائی