eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
8.2هزار ویدیو
231 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
جلیل صدای دلنشینی داشت. با صدای زیبایش قرآن تلاوت می کرد و فرزندانمان را به خواندن قرآن تشویق می نمود. علاقه زیادی به روضه حضرت رقیه داشت. به همین جهت هیئتی را به نام فاطمیه راه اندازی کرد. این هیئت متشکل بود از تمامی خویشاوندان دور و نزدیک. هر هفته همه گرد هم می آمدیم و زیارت عاشورا میخواندیم. این امر موجب شد که صله رحم نیز انجام شود. یکی از مقررات جلیل این بود که به هیچ عنوان هیئت تشریفاتی نشود ساده بی ریا. حتی گاهی می گفت یه استکان چای برای پذیرایی کفایت میکند. پس از مدتی با اصرارم جلیل در هیئت خانوادگی نیز مداحی کرد. یکی از همرزمانش میگفت: یک شب پس از نماز و مغرب و عشاء دلمان هوای زیارت عاشورا کرد. آن روز عملیات موفقیت آمیزی داشتیم. همه گرد هم بودیم و آماده خواندن زیارت عاشورا . یکی از دوستان گفت: جلیل صدای خوبی دارد بگذارید جلیل بخواند. او شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا، با نوای زیبایش همه را دگرگون کرد…
👇👇👇👇 جلیل به ماموریتی در تنب بزرگ رفته بود . شب در عالم خواب می بیند که تعدادی از شهدا بر سر مزارشان نشسته اند شاد و خوشحال همه دور هم جمع هستند شوخی میکنند و می خندند. جلیل قدم بر می دارد که به سمتشان برود . اما آنها می گویند: بایست هنوز زود است. چند لحظه ای می گذرد و توجه جلیل به یکی از شهدا که ناراحت بر سر مزار خود نشسته جلب می شود. جلیل رو به یکی از شهدا علت ناراحتی آن شهید را می پرسد. و آن در جواب می گوید او شهید کریم پور است مدت زیادی است که کسی به او سر نزده است … مدتها گذشت و جلیل از ماموریت بازگشت . خواب را برای من تعریف کرد و گفت: در این مدت از فکر این خواب بیرون نیامده ام. گویا که شهید مرا صدا می زند . به گلزار شهدای فسا رفتیم . تمام مزار شهدا را یکی یکی با هم گشتیم. ولی چنین نامی از شهید نبود . جلیل گفت: گلزار شهدای منطقه ی خودمان را نگشتیم آنجا هم برویم . چند روز بعد رفتیم شهدای تمام منطقه ی ششده و قره بلاغ که در۵۰ کیلومتری فسا قرار دارد را هم گشتیم ولی خبری نبود . ناامید شدیم تا اینکه دوباره اعزام شد ماموریت ، بعد از چند روز تماس گرفت گفت: من در اینترنت جستجو کردم حتی گلزار شهدایی که اطرافمان بود را گشتم ولی نتوانستم این شهید عزیز رو پیدا کنم. بغضی در گلویش پیچید و گفت: فکر کنم چند شهید گمنامی که در جزیره آرام گرفته اند یکی از آنها شهید کریم پور باشد. با همان بغضی که داشت ادامه داد: سر مزارشان رفتم و زیارت عاشورا را خواندم … مدتی گذشت و همچنان ذهن جلیل در گیر بود تا اینکه یک روز به طور اتفاقی برای اولین بار به همراه یکی از خانمها ی همسایه به بنیاد شهید رفتیم تا نام کوچه را به نام شهید قنبری نام گذاری کنیم. در آنجا یادم به خواب جلیل افتاد و از مسئول فرهنگی بنیاد شهید پرسیدم آیا ما شهیدی به نام کریم پور داریم؟ گفتند : بله . مزار شهید در پشت بارگاه امامزاده حسن (ع ) گوشه ی آخر صحن که یک پرچم سر مزارش گذاشتیم . باورم نمی شد زیرا بارها آن گلزار را گشته بودیم. به محض رسیدن به خانه به جلیل زنگ زدم و ماجرا را برایش تعریف کردم. خیلی خوشحال شد . ظهر که به خانه آمد ناهار را خورد و به امامزاده حسن (ع) رفتیم. به مزار آن که شهید رسیدیم جلیل کنار مزار نشست و شروع کرد به گریه کردن.. عکسش را که دید آن خواب دوباره برایش تداعی شد و رو به شهید گفت: آخر تو را پیدا کردم…
شهید خادمی در گوشه ای از وصیت نامه خود می نویسد: ما می رویم تا وظیفه خود را انجام دهیم و نتیجه آن برای ما مهم نیست که چه بر سر ما خواهد آمد ان شاالله که خداوند قبول نماید. ای پروردگار عالمیان و ای غیاث المستغیثین سپاس تو را که بنده حقیر و گنهکار را قابل دانستی و شربت شیرین شهادت را نصیبم نمودی و راه رسیدن به خودت را به من ارزانی داشتی هر موقع و یا هر جایی که از شهدا یادی می شد غبطه می خوردم و به خود می گفتم: ای کاش که در جنگ تحمیلی من هم می توانستم مثل یک بسیجی بجنگم و از روزی که این گروهک خدانشناس داعش تکفیری ها روی کار آمد هر لحظه انتظار می کشیدم که نوبت به من می رسد تا جان ناقابلم را در راه دفاع از حرمین تقدیم خدا و اهل بیت کنم.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
شهید خادمی در گوشه ای از وصیت نامه خود می نویسد: ما می رویم تا وظیفه خود را انجام دهیم و نتیجه آن بر
روز شهادت حضرت رقیه آسمانی شد سامرا که رفت زنگ زد. گفتم جلیل ۵ صفر روضه حضرت رقیه را فراموش نکن . گفت همان روز به سامرا می روم و از آنجا نائب الزیاره همه هستم و تماس می گیرم . ۲۴ آبان سال ۹۴ همزمان با لحظاتی که زمزمه زیارت عاشورا بر لبان ما بود و اشک بر مظلومیت حضرت رقیه می ریختیم، جلیل در سامرا در جوار مرقد ملکوتی امام حسن عسکری(ع) و امام علی النقی (ع) به شهادت رسید. نمی دانستم روضه در آن روز شامل حال یتیمان من هم می شود…
فاطمه به دوسالگی که رسید .قصد داشتم جشن تولدی را برایش بگیرم. اما زخم زبان هایی از اطراف به گوشم رسید. تصمیم گرفتم تولد دوسالگی را همانند سال پیش با جمع چهار نفری در کنار مزار جلیل برای فاطمه بگیرم. خیلی دلم گرفته بود. به گلزار شهدا رفتم و خودم را روی سنگ مزارش انداختم و گفتم : جلیل تحمل زخم زبانهای مردم را ندارم… برای من شاد کردن دل فاطمه مهم است و هدایای مردم برایم اصلا مهم نیست . خیلی گریه کردم و به او گفتم : روز تولد فاطمه کیک تولد می خرم و به خانه می روم و تو باید به خانه بیایی. روز بعد در بانک بودم که گوشی تلفنم زنگ خورد . جواب دادم . گفتند: یک سفر زیارتی سوریه به همراه فرزندان در هر زمانی که خواستید… از خوشحالی گریه کردم.در راه برگشت به خانه آنقدر در چشمانم اشک بود که مسیر را درست نمی دیدم. یک روزه تمام وسایل ها را جمع کردم و روز بعد حرکت کردیم. از هیجان سوریه تولد فاطمه را فراموش کردم. زمانی که به سوریه رسیدم یادم آمد که تولد فاطمه چهارشنبه است. بدون اینکه به من بگویند حرم حضرت رقیه (س) را تزئین کردند و با حضور تمام خانواده شهدای مدافع حرم جشن گرفتند . شروع سه سالگی فاطمه خانم در کنار سه ساله امام حسین (ع) یک آرزوی بزرگی برای من بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📷 سه ساله‌ای که سردارها به پابوسی‌اش می‌روند👌 تصویری از سرلشکر قاسم سلیمانی در حرم #حضرت_رقیه(س)💔🏴 @Modafeaneharaam
اگه به هر دلیلی نتونستی در زیارت اربعین شرکت کنی، حتماً این کار رو انجام بده!.mp3
1.17M
🎙 اگر به هر دلیلی نمی‌توانی در زیارت #اربعین شرکت کنی، حتماً این کار را انجام بده!
اربعینی ها 🌸🍃 نمیدانم از کدام مرز میگذرید ! اما ؛ یاد کنید از شهـــدای مفقودالاثر در مرزهای #مهران #چذابه #حاج_عمران #شلمچه #سردشت و ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺✨زیارتنامه_امام_حسن_مجتبی_علیه_ال بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمین🌹 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراَّء🌹 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَبیبَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِفْوَةَ اللّه🌹 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمینَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نُورَ اللّه🌹 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِراطَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَیانَ حُکْمِ اللّه🌹 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دینِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّیِدُ الزَّکِىّ🌹 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْقاَّئِمُ الاْمین🌹 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْعالِمُ بِالتَّأویلِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْهادِى الْمَهْدِىّ🌹 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الطّاهِرُ الزَّکِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا التَّقِِیُّ النَّقِىّ🌹 السَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقیقُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الشَّهیدُ الصِّدّیقُ🌹 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُه🌹ُ 🌸✨صلوات خاصه امام حسن مجتبی علیه السلام 💔اللّهُمَّ صَلِّ عَلی الحَسَنِ بْنِ 💔سَیِّدِالنَّبِیِّینَ وَوَصِیِّ أَمِیرِالمُؤْمِنِینَ 💔السَّلامُ عَلَیْکَ یابْنَ رَسُولِ الله 💔السَّلامُ عَلَیْکَ یابْنَ سَیِّدِ الوَصِیِّیَنَ، 💔أَشْهَدُ أَنَّکَ یابْنَ أَمِیرِ المُؤْمِنِینَ 💔أَمِینُ الله وَابْنُ أَمِینِهِ عِشْتَ 💔مَظْلُوماًوَمَضْیَت شَهِیداً،وَأَشْهَدُأَنَّکَ 💔الإمام الزَّکِیُّ الهادِی المَهْدِیُّ، 💔اللّهُمَّ صَلِّ عَلَیْهِ وَبَلِّغْ رُوحَهُ 💔وَجَسَدَهُ عَنِّی فِی هذِهِ السَّاعَةِ 💔أَفْضَلَ التَّحِیَّةِ وَالسَّلامِ.
سلام، غریب تر از هر غریب! سلام، مزار بی چراغ، تربت بی زایر، بهشت گمشده! سلام، آتشفشان صبر، چشمان معصوم، بازوان مظلوم، زبان ستمدیده! سلام، سینه شعله ور، جگر سوخته، پیکر تیرباران شده! سلام، امام غریب من! 🏴شهادت دومین نور ولایت، صاحب کرامت و شفیع قیامت امام حسن مجتبى علیه السلام ، را تسلیت باد
چهل روز همنشینی با #محبت_محمد_و_آل_محمد #حب_الحسین_یجمعنا تلاوت ۴۰ روزه #زیارت_اربعین همنوا با زائرین حسینی به #امید_ظهور حماسه اربعین ؛ #شاهراه_ظهور
💢دست نوشته تکان دهنده شهید شیمیایی😔
شهید نعمت الله ملیحی از شهدای گردان حمزه سیدالشهدا(ع) لشکر ویژه 25 کربلا می باشد که در روز هشتم عملیات والفجر هشت بر اثر حمله ناجوانمردانه شیمیایی دشمن بعثی مورد جراحات شدید قرار می گیرد و هشت روز بعد در تاریخ 6 اسفند 1364 در بیمارستان به شهادت می رسد.
از زبان عمو فردوس 👇👇👇 عملیات كه شروع شد یكهو تمام كائنات به هم ریخت! توپ‌های فرانسوی، انفجارهای مهیب و زمین لرزه های وحشتناک و... شهید نعمت الله ملیحی آن لحظه دراز كشیده بود، به او گفتم: - «نعمت! بلند شو عملیاته» در عالم خودش بود. به زبان محلی گفتم: - «نعمت ترسمبه/نعمت می ترسم» جواب داد: - «با خدا باش» دوباره گفتم:- «راس بواش ، پرس/بلند شو از جات» باز هم گفت: - «با خدا باش» و تكان نخورد. خودم رفتم لب آب. قایق‌های پر ازنیرو ، متهورانه به آب می زدند و در دل اروند وحشی گم می شدند و خالی برمی گشتند. حجة الاسلام دکتر مسرور را تو قایق دیدم كه پشتش تركش خورده و موجی شده. می لرزید و می گفت:«خودی ها به من تیر زدند» در کنارش جنازه سردار شهید اصغر خنكدار که برادر خانم ام بود را دیدم. گفتند:«كی حاضره ببردش عقب؟» من قبول كردم و بردمش معراج الشهداء. شرایط سختی بود. از زمین وهوا آتش می ‌بارید. آسمان پر از منور بود ، مثل فیلم‌های هالیوودی انفجاری دیدم كه چهار نفر را به همراه نخلهای اطراف برد روی هوا! در چنین وضعیتی شهیدی را با ماشین به عقب می ‌بردم. وقتی ماشین را زدند به سراغ موتوری رفتم كه كنار خاكریز بود. تا به موتور دست زدم صدایی از پشت سر با گفت:«هوی!» از جا پریدم و گفتم:«بله بله!» گفت:«كجا می ری؟ موتور مال منه.» مسیر باقیمانده را یک نفس دویدم.
شرایط سختی بود. از زمین وهوا آتش می ‌بارید. آسمان پر از منور بود ، مثل فیلم‌های هالیوودی انفجاری دیدم كه چهار نفر را به همراه نخلهای اطراف برد روی هوا! در چنین وضعیتی شهیدی را با ماشین به عقب می ‌بردم. وقتی ماشین را زدند به سراغ موتوری رفتم كه كنار خاكریز بود. تا به موتور دست زدم صدایی از پشت سر با گفت:«هوی!» از جا پریدم و گفتم:«بله بله!» گفت:«كجا می ری؟ موتور مال منه.» مسیر باقیمانده را یک نفس دویدم. فردای آن روز صدها هواپیما بمباران كردند و وجب به وجب منطقه را شخم زدند. باورتان نمی ‌شود اگر بگویم گاهی به جای موشک و بمب و خمپاره، تیرآهن و آهن پاره بر سرمان می ‌ریختند! كه ما از ترسمان به نخل‌ها می ‌چسبیدیم. چند شبانه روز در جنگ و گریز عملیات بودم، نه تنها ‌ترسم ریخته بود بلكه لذت خاصی می ‌بردم. دركنار نهر بودم كه یكی از راكتها در 5 متری ‌ام منفجر شد و 2-3 متر منو آن طرف تر پرت كرد، در عالم مرگ و زندگی شنیدم یكی داد می ‌زند: «شیمیایی ، شیمیایی» دوست بهیارم (رجبعلی خداشناس) به كمكم آمد و به صورتم ماسک زد. از آن پس دردسرهای شدید، سوزش چشم و خارش بدن و آبریزش بینی و چشم شروع شد كه اول منو بردند اراک. بعد هم بیمارستان شهید بهامی تهران و سپس بخش شیمیایی بیمارستان امام خمینی(ره). در آنجا مجروحینی را دیدم كه از خودم خجالت كشیدم و درد خودم را فراموش كردم، بدن‌هایی پر ازتاول، چشم های ورم كرده ، زبان‌های تاول زده، تنگی نفس و... . در آنجا بستری شدم و باب زندگی جدیدی برایم باز شد. هنوز روی تختم جا خوش نكرده بودم كه یک صدای گرفته‌ای به من گفت: - «خوش اومدی عمو فردوس... ، بازم برامون می ‌خونی؟» برگشتم، نعمت بود. آن روزها من ته صدایی داشتم و گاهی در جبهه می ‌خواندم. گفتم: - «چی دوست داری بخونم؟» گفت: - «اون شعر حسین حسین كه شب عملیات می خوندی.» در بخش طبی 4 بیمارستان امام 40 نفر بودیم كه اكثر آنها شهید شدند و من چون شیمیایی ‌ام حاد نبود، ماندم. بعضی ها ماندند و رانده شدند وعده‌ای رفتند و خوانده شدند. من آن شب باز برای دلشان خواندم: حسین حسین شعار مظلومان است شهادت افتخار عاشقان است كربلا كربلا شهر تو پادگان مستضعفان بزودی می ‌رسد ارتش فاتح امام زمان(عج) حسین حسین...
نعمت دیگر اشک نمی ‌ریخت، استغاثه نمی ‌كرد، نمی ‌دانم آدم بود یا فرشته! می گفت: - «دوباره بخوان» به او گفتم: - «چی شده نعمت، تو كه همیشه می ‌گفتی با خدا باش» با صدای گرفته می ‌گفت: - «من همشو خوردم» گاز شیمیایی را می ‌گفت. حالتی شده بود كه درعمل دم نایژک های ریه تاول می ‌زد و در بازدم تاولها پاره می ‌شد. همه در حال رفتن بودند، مالک از روی تخت بلند شد، از آن دور داد می ‌زد:«فرمانده ، فرمانده قایقم را زدند.» او كه فقط آبریزش چشم و بینی داشت همان شب شهید شد و اسفند هم همین طور. نوبت نعمت رسیده بود. دكتر كه گوشی را از پشتش برداشت. آهی كشید و گفت:«نعمت هم بیش از 48 ساعت دیگه زنده نمی ‌مونه» نعمت نامزد داشت. آن شب دو خواهر و برادرش هم بودند. به نامزدش كه شهرستانی بود گفت:«چرا با دمپایی اومدی؟ چرا جوراب نپوشیدی؟» هنوز روی مسائل شرعی دقت داشت. نعمت این اواخر برای نوشتن كاغذ خواست و نوشت:«آب!» پرستار گفت:«دكتر ممنوع كرده.» نوشت:«جیگرم سوخت.». دم دمای شهادت باز كاغذ خواست دو بیت شعر از عشقش به امام نوشت و شهید شد. آن كاغذ نوشته ها الان دست مادر نعمت است. نعمت درک درستی از رفتن داشت. وقت رفتن به مرگ لبخند می ‌زد. مادر قهرمانش گفته بود: «او را با لباس دامادیش دفن كنند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴نصب تابلو پیام های شهدا مقابل شهرداری تهران/ تغییر نام خیابان بهشت به "بهشت شهدا" تعدادی از #خانواده_شهدا ظهر امروز سراسر خیابان بهشت را با تابلوهای حاوی پیام شهدا مزین کرده و نام خیابان بهشت را #بهشت_شهدا نامگذاری کردند👏👏 جزئیات را اینجا بخوانید:↙️↙️↙️ http://shohadayeiran.com/fa/news/188037 💢کانال خبری #شهدای_ایران ✅ @shohadayeiran57