eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.6هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
7.6هزار ویدیو
227 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🌹شهید احمدی روشن به امام علی (ع) ارادت ویژه ای داشت، به طوری که دوستانش می گفتند #عید_غدیر یا #سیزده_رجب هر چه که به عنوان عیدی می‌خواستیم نه نمی‌گفت ... . #امروز_از_مصطفی_شهید_عیدی_بخواهید . 🌹با #نهج_البلاغه مانوس بودند و برای اثبات قضیه #غدیر چندین کتاب از جمله کتاب های شهید مطهری را خوانده بودند. و در دورانی که #حج بودند توانسته بودند با #زبان_عربی دست و پا شکسته، با یک #سنی بحث کند و به قول خودشان آخر سر هم مرد سنی کم آورده بود... . #ولایت #دومین_غدیر_شیعه_ظهور_مهدی_است #شیعه . #شهید_مصطفی_احمدی_روشن #مصطفای_شهید#شهید_احمدی_روشن#شهید_هسته_ای_مصطفی_احمدی_روشن#شهید_هسته_ای#شهدای_هسته_ای#برجام#صنعت_هسته_ای#مهندس_روشن#جهادعلمی#جهاد_علمی#جهاد_ادامه_دارد#روشن#علیرضا_احمدی_روشن
📌 در فراق ✍ اين سخن از علیه السلام شده كه هنگام به خاك سپردن سيده زنان، عليها السلام بر سر قبر رسول اللّه صلی الله علیه و آله، چنانكه گويى با او راز مى گويد، بيان داشته است: 💠 سلام بر تو، اى خدا! من و دخترت كه اكنون در كنار تو فرود آمده و چه زود به تو پيوست. اى رسول خدا، بر مرگ دخت برگزيده تو، شكيبايى من اندك است و طاقت و توانم از دست رفته ولى مرا، كه اندوه عظيم فراق تو را ديده ام و رنج مصيبت تو را چشيده ام، جاى شكيبايى است. من خود، تو را به دست خود در قبر خواباندم و هنگامى كه سر بر سينه من داشتى، جان به جان آفرين تسليم نمودى. «انا لله و انا اليه راجعون». 💠 آن وديعت بازگردانده شد و آن امانت به صاحبش رسيد. و اندوه مرا پايانى نيست. همه شب خواب به چشمم نرود تا آن گاه كه خداوند براى من سرايى را كه تو در آن جاى گرفته اى، اختيار كند. بزودى، دخترت تو را خبر دهد كه چگونه امتت گرد آمدند و بر او ستم كردند. همه سرگذشت را از او بپرس و خبر حال ما از او بخواه. اينها در زمانى بود كه از مرگ تو ديرى نگذشته بود و تو از يادها نرفته بودى. 💠 بدرود تو را و دخترت را. بدرود كسى كه وداع مى كند، نه بدرود كسى كه رنجيده و ملول است. اگر از اينجا بازمى گردم نه از روى ملالت است و اگر درنگ مى كنم نه به سبب آن است كه به وعده اى كه خدا به صابران داده است بدگمان شده ام. 📚 ، خطبه ۲۰۲.
🖌 ادب علامه طباطبایی در برابر نهج البلاغه «ما معمولاً قرآن را می‌بوسیم وقتی بخواهیم به کسی بدهیم یا از کسی تحویل گرفتیم؛ ولی معمولاً کتاب حدیث را کسی نمی‌بوسد، ولی من می‌‌دیدم که مرحوم علامه وقتی سخن از نهج البلاغه شد، را دادیم خدمت ایشان، کاملاً بوسید و روی چشم گذاشت.»✔️ آیت الله العظمی جوادی آملی درس تفسیر ۹۷/١/٢٠ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎓 دانشجوی ایرانیِ دانشگاه تگزاس، استاد بی‌خدا را مسلمان کرد. 💥 اسم استاد چی بود؟ پرفسور لگنهاوسن که سال‌هاست ساکن قم شده و با دوچرخه میره سر کارش. 🔅 سرکارش کجاست؟ موسسه آیت الله ✅ ایشون با ترجمه چنان مجذوب شد که گفت اگر علیه‌السلام خدا را قبول دارد من هم قبول دارم.
⭕️ ⭕️ ☝️از خیابان آرام آرام در حال گــذر بودم! 🌸 در اولــین کوچـہ کہ یا مهدے داشــت حسینے را دیدم.... عبــدالحمید با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامــم را صـــدا زد! گفت: اگہ یک به طرف امــام زمان عج بردارے امــام صــد قدم بہ طرف شمــا مے آید! ! چه کردی...چــند قدم بہ طرف امــام زمانت بر داشتے؟؟ جوابــی نداشــتم؛ســر به زیر انداخــته و گذشــتم...😔 🌸دومــین کوچــہ محــمد اسلامے نســب ؛ پرچم ســبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حـــال و هـــوای عجیبے رقـــم زده بود! انگار همین جا بود... محـــمد آمد! صدایم زد! گفت: سفارشـــم توسل بود به ائمــہ اطــهار بخصــوص بود.. چه کردے؟ جوابے نداشتم و از از کوچه گذشــتم... ولے مےدیدم کہ تــا نــام بے حضـرت زهــرا (س) را بــرد جارے شد ...😔 🌸به سومین کوچـــه رسیدم! ... به صدایی ملایـــم،اما محکم مرا خواند! گفــت: و در کجای زندگــے ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستــــم جواب دهم! مے دانستــم خودش و هســت...زندگی این از تولد تا شهادت در غدیر رقم می خورد.. با چشماني که گوشــه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتـــم... 🌸به چهارمین کوچــه! کوچـــہ ... مثل عکسهایــش ، لبخنــد بر روے لب داشــت بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفــت : با چــة کسانے تــا حالا ارتباط داشتے گفتم : ارتباط؟...خجالــت کشیــدم چیزے بگویمـ.... با خنده زیبایــش ادامہ داد: اصــل با خداســت !!! گفت اگر را انجــام دادي، را ســـروقت خواندے، را ترک کردے در زندگے پیروزے وگـــرنہ بقیــہ کشکــہ! همچــنان که دستــانم در دســتان شهیــد بود! عرق شرم از این شهید بر صورتم نشست . از او جدا شـــدم و حرفے برای گفــتن نداشتــم... 🌸به پنجـــمین کوچه و خـادم صادق رسیدم... صداي نجـــوا و شهــید می آمد! حاج منصــور ... ... کمیــل مے خوانــد.... چقــدر با اخلاص می خواند حضورم را متوجـــه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوے ام... از دعــا خواندنـــم گذشتــم...از امر معروف میگفت و تکلیف هر انسان و فهمیدم چقدر من بی عمل هستم ....😔 🌸ششمین کوچه بہ نام شهیــد عباس دوران.. با جذبہ بــود..ـ خودش یہ عده را جمــع کرده بود مشغول تــدریس بود!!!: مــبارزه با ،نگهـــبانے ، بہ سوے پرودگارو در راه دین... کــم آوردم... من کجا .. او کجا!! ... گذشتـــم.... 🌸هفتمین کوچه انگار مثل زینبیہ بود! بلـــه؛ عبداللہ اســکندرے... کنار اوهم شیبانے، همه مدافعــان حرم بودند ... عکــس هاے عزیزانشان در دستشان بود.... یکے پدر ، یکے مادر، یکے همســر چشمم به عکس فرزند علمدارے افتاد ... دختر بدون پدر چہ حالے دارد ؟! میخواستــند بگویــند: مـا تو این دوره و زمانہ از همہ چیزمــان .... تو چہ کردے؟ از کم کارے ام شــرمنده شــدم و گذشتم... 😔😔 دیگر ادامہ نــدادم.... از تا ! فاصله زیــــاد بود... دیگـــر پاهــایم رمـــق نداشت! افتــادم... خودم دیدم که با چه کردم! 🇮🇷 شهر کوچه های زیادی دارد با یاد غریبی که همچنان ناشناخته اند یک جملہ در ذهن دارم : ... شرمنده ام!!! 🌷🌺😭😭🌺🌷 🔴 *از کوچه پس کوچه های دنـــیا! بی شهدا،نمے تــوان گـــذشت...*