eitaa logo
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
3.5هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3هزار ویدیو
93 فایل
🔸اینجا بهت مهارت قشنگ زندگی رو آموزش میدم. 🔹ازدواج موفق💍🔹همسرداری💑 🔹موفقیت✌️🔹ترک رابطه حرام💔 💌 آیدی پاسخگویی وثبت نام دوره : @omidi_admin 💌آنچہ گذشت: @Alireza_omidi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 62 چرا از نماز بهره کافی نمی بریم ؟ 🔶🔷🔶🔷 استاد پناهیان؛ چرا بعضی وقتها
63 چرا نماز مودبانه مهمه ؟ 🔷🔶🔷🔶 استاد پناهیان؛ 🔴خدایا ! اگه بنده هات توجه کافی به نماز نمیکنن ، چرا پس نماز رو واجب کردی ، وقتی فایده ای براشون نداره ؟ ❌⭕ خدا میفرماید : معلومه که خیلی فایده داره . 💠 من که نخواستم اینها بیان عاشقانه نماز بخونن ... 🔹عشق کجاست؟🔹 من که نخواستم اینها از 14سالگی بیان عارفانه نماز بخونن... 🔹معرفت کجاس ؟🔹 حالا اونها بنده هستن ... 🔷🔶🔷 خدایا ! من ودیگران که مبتلا هستیم ، چطوری یه نماز بخونیم؟ فلسفه ی نماز خوندن برای بنده هات چیه ؟ ✅🌺 خداوند متعال بنا به روایات میفرماید: من میخواستم اینها مودبانه نماز بخونن . ✅🌺 ادب میدونی چیه ؟ ادب یعنی اینکه آدم ممکنه حال عشق بازی با نماز و نداشته باشه . ولی بلند بشه خیلی مودبانه نمازش رو بخونه . 🔶✅ کسی که ادب داشته باشه حال وحوصله هم نداشته باشه ، جلوی باباش بلند میشه می ایسته، 🌺🌺 ادب که داشته باشه به همسایش لبخند میزنه وسلام میکنه،،، و احوال پرسی میکنه . همانطور که با همسایه مودبانه رفتار میکنی ، 🔹🔶 سر نماز هم با خدا مودبانه رفتار کن . بعد ببین چه نتیجه ی خوبی میگیری . ✅🔶✅
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#خانواده_ولایی ۶۲ "پدران امت" 🔶🌺🔶 استاد پناهیان: 🔷من با تمام تواضع به دوستانی که پدر و مادرشونو ا
۶۳ استاد پناهیان: 🔹عموما همه مومنین به تربیت ولایی و حساسیت ولایت مداری واقف هستن. 🔴و اصولا خانواده های مذهبی میدونن اگه فرزندشون علاقه به ساحت مقدس امام زمان نداشته باشه هرچی داشته باشه دیگه ارزش نداره❌⛔️ ⭕️همه توجه به این معنا دارن که ممکنه گاهی از ما خطایی یا گناهی سر بزنه 🚫ولی اگه کسی ازش بی احترامی به ائمه هدی(ع) سر بزنه این با هیچ جرمی قابل مقایسه نیست. 🔺چون ما میدونیم اگه کسی ذره ای بی احترامی به اهل بیت بکنه👇❌ این یه ذره بی احترامی در موقع خودش ممکنه به اوج برسه.
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
🔹 #او_را ... ۶۲ بالاخره با صدای دادی که داشت هرلحظه نزدیکتر میشد ، منو ول کردن و با سرعت برق فرار ک
🔹 ... ۶۳ بازم هوا رو به سردی میرفت. در حالیکه میلرزیدم ،دستامو بغل کردم و به اون دوتا نگاه کردم! حالت چهره ی اون یه جوری شده بود! فکر کنم باعث آبروریزیش شده بودم😓 محترمانه دستشو برد به طرف پیرمرد -سلام آقای کریمی! پیرمرد سرشو تکون داد و به اون دست داد! -سلام حاج آقا...!! رو به من گفت -دخترم من دیگه میرم. خداحافظ... خداحافظ حاجی...! و در حالیکه سرشو تکون میداد و نچ نچ میکرد،سریعا از ما دور شد‼️ با چشمای پر از سوال به اون نگاه کردم! سرش پایین بود بعد چند لحظه کتی که تو دستش بود گرفت سمتم -هوا سرده،بپوشید زود بریم... با شرمندگی سرمو انداختم پایین -فکر کنم خیلی براتون بد شد😢 با دست چپش،پیشونیشو ماساژ داد و کلافه لبخند زد! -نه... نمیدونم... بالاخره کاریه که شده! اینو بگیرید بپوشید،سرده کت رو از دستش گرفتم، با همون لبخند روی لبش ،آسمونو نگاه کرد و زیر لب یه چیزی گفت که نشنیدم! بعد سرشو تکون داد و گفت "بریم" هنوزم حالم بد بود اتفاق چنددقیقه پیش،حسابی به همم ریخته بود! تصور اینکه اگه اون پیرمرد نمیرسید... اگه صدامو نمیشنید... یا حتی اگه "اون" نبود... اون!! حتی اسمش رو هم نمیدونستم! تا ماشین تو سکوت کامل،کنار هم قدم زدیم. کتشو دور خودم پیچیده بودم اما هنوز سردم بود! هوا کم کم داشت تاریک میشد، حتی فکر به این که قرار بود شبو تنها اینجا بگذرونم، تنمو میلرزوند😥 ماشینو روشن کرد و بعد حدود پنج دقیقه ،نگه داشت. صدای اذان از مسجد کنار خیابون به گوش میرسید... -میشه ده دقیقه،یه ربع اینجا باشید تا من برم و بیام؟؟ سرمو انداختم پایین! -ببخشید که بازم مزاحمتون شدم😔 -نه خواهش میکنم... اینطور نیست!! -برید به کارتون برسید! نگران من نباشید! -ببخشید... اگر واجب نبود ،تنهاتون نمیذاشتم! سرمو تکون دادم و لبخند محوی زدم... با آرامش از ماشین پیاده شد و سرشو از پنجره آورد تو -لطفا درها رو از داخل قفل کنید که خیال منم راحت باشه، شیشه رو هم بدین بالا. زود میام! درها رو قفل کردم و شیشه رو دادم بالا، سرمو به سمت پنجره برگردوندم و دیدم که رفت توی مسجد...! ضعف و گرسنگی،به دلم چنگ مینداخت! کلافه بودم از اینکه دستم به جایی نمیرسه. نه گوشی نه کیف پول نه ماشین نه لباسام.... دستم از همه چی کوتاه شده بود! چقدر سخت بود اینجوری زندگی کردن! امشبم باید میرفتم خونه ی اون؟؟ نه😣 پس خودش چی! هیچوقت تا بحال مزاحم کسی نشده بودم... حس اینکه بخوام سربارش باشم،اعصابمو خورد میکرد! به غرورم بر میخورد... به سرم زد تا نیومده برم! اما فقط در حد فکر باقی موند!! آرامشی که تو این ماشین و اون خونه بود، دست و پامو برای رفتن شُل میکرد! بعدم کجا میتونستم برم؟؟ مگه صبح نرفتم؟؟ چیشد!؟ دوباره خودم به دست و پاش افتادم که بیاد کمکم! با صدای تقه ای که به شیشه ماشین خورد،از ترس پریدم! اینقدر غرق فکر بودم که ندیدم از مسجد اومده بود بیرون! دستشو به نشونه معذرت خواهی گذاشت رو سینش و پایینو نگاه کرد! تازه فهمیدم سوییچ رو نبرده و تو ماشین گذاشته!!! چقدر این آدم عجیب غریب بود!😕 درو براش باز کردم و بابت حواس پرتیم ازش معذرت خواستم...🙏 -خواهش میکنم،شما ببخشید که ترسوندمتون!! -نه...!تقصیر خودمه که همش تو فکر و خیال سیر میکنم!😒 ماشین رو روشن کرد و یکم با سرعت خیابونو دور زد. احتمالا میخواست قبل اینکه آشنای دیگه ای منو کنارش ببینه از مسجد دور شه!! -چه فکر و خیالی؟ -بله؟؟ -ببخشید...خواستم بدونم چه چیزایی ذهنتونو اینقدر مشغول کرده! سرمو به شیشه تکیه دادم و به خیابون چشم دوختم... -فکر بدبختیام! -ببینید... من دوست دارم کمکتون کنم! برای این لازمه که بدونم چه اتفاقی برای شما افتاده! -ممنون ولی نمیتونید کمکی کنید... هیچکس نمیتونه کمکم کنه جز مرگ!! -واقعا اینطور فکر میکنید؟! -‌اره... یا چیزی شبیه مرگ... مثل یه خواب طولانی! یا شایدم فراموشی! -واسه همین دست به خودکشی زدین؟! سرمو به نشونه تایید، تکون آرومی دادم و یه قطره اشک از گوشه ی چشمم سر خورد ...! -میشه... میشه بپرسم اون زخم... یعنی صورتتون چی شده!؟ اونم خودتون...؟ چشمام پر از اشک شد و دستم رفت سمت صورتم... دستم که به زخم یادگاری عرشیا میخورد،قلبم میسوخت و گلومو بغض میگرفت😞 در حالیکه سعی داشتم جلوی اشکامو بگیرم لبمو گاز گرفتم و سرمو بالا بردم! "محدثه افشاری"
1_1801232.mp3
4.79M
43 💢با خودت مدارا نکن؛ اگر عیبی از تو رو بهت گفتن، یقه ی خودتُ بگیر! ✔️اگرم کسی نگفت، خودت دنبال عیبهات بگرد! بی توجهی به کشف عیب خودت؛ گناه بزرگیه ها👇
❗️ 🍃 علامه طباطبایی(ره) : پس از ورودم به نجف به بارگاه امیرالمومنین رو کرده و از ایشان استمداد کردم. در پی آن آقای قاضی نزدم آمد و گفت : «شما به حضرت علی علیه السلام عرض حال کردید و ایشان مرا فرستاده اند. از این پس هفته ای دو جلسه خواهیم داشت.» 🍃و در همان جلسه گفت: «اخلاصت را بیش تر کن و برای خدا درس بخوان، زبانت را هم بیش تر مراقبت نما»
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 63 چرا نماز مودبانه مهمه ؟ 🔷🔶🔷🔶 استاد پناهیان؛ 🔴خدایا ! اگه بنده هات
64 چرا ادب اینقدر مهم هست؟ 🔷🔶🔷 استاد پناهیان: 💠 ادب جایی که محبت نباشه انسان رو وادار به یک رفتار میکنه . 💠 ادب جایی که نیاز نباشه انسان رو وادار به یک رفتار میکنه . ✅🌺 وقتی به رفیقت میرسی واحوال پرسی میکنی ،خوش وبش میکنی، یه نفر ببینه ، میگه اقا پول میخوای ازش ؟ میگی نه!!! ⭕❌ میگه عاشقش هستی ؟ میگی نه❌❌ 💠 در اینجا ادب اقتضا میکنه شما رفتار متواضعانه داشته باشی . ✅🌺 ادب به من میگه لبخند بزن ، لبخند ها همیشه از روی محبت نیست که هیچ ، از روی نیاز هم نیست. شما به هر کسی برسی لبخند بزنی ، گدای او هستی مگه ؟ ❗❗❗ ادب به شما میگه این رفتار رو انجام بده. حال داری یا نداری ، فرقی نمیکنه ❌❗ ادب به شما میگه باید این رفتار رو انجام بدی،حتی بدون محبت . حتی بدون نیاز ، ⭕❗ و جالبتر اینکه ، ادب میگه این رفتار رو انجام بده حتی اگه حوصله هم نداشتی . ✅🌺 آدم با ادب جلوی دیگران خمیازه نمیکشه . خسته هم که باشه ، میگه من باید ادب رو رعایت کنم . 🔶✅ بیایم برای نمازمون هم ادب رو رعایت کنیم . حتی اگه حوصله نداشتیم . حتی وقتی که خسته ایم . حتی اگه نیاز هم نداشتیم . اون وقت ببین نمازت چقدر خوب میشه . ✅🌺✅ امتحان کنید .
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#خانواده_ولایی ۶۳ استاد پناهیان: 🔹عموما همه مومنین به تربیت ولایی و حساسیت ولایت مداری واقف هستن
۶۴ "یه خطر بزرگ " 🔷🔹🔷🔹🔴 استاد پناهیان: 🚫 بسیاری از کسانی که اومده بودن کربلا قصد قتل ابا عبدالله رو نداشتند❗️❓❌ اما یک شبه ره صد ساله رو طی کردند!!! و اون همه تیر و نیزه راهی ابا عبدالله کردن💢♦️ ⭕️ یک دفعه ای خیلی جنایت کارتر شدند خطر خیلی بزرگیه❗️❓ بسیاری از گناهان اینقدر خطرناک نیستند. دشمنی کردن که جای خود داره حتی بی اعتنایی کردن و بی مهری نسبت به ائمه هدی همین اثر خطرناک رو داره ⭕️همین که انسان دچار ولایت گریزی بشه بعدا کارش به ولایت ستیزی هم میکشه. خطر بسیار بالاییه اگه تو یه خانواده این چنین چیزی دیده بشه که یکی از اعضا بی توجهی داره به اهل بیت، اعضای اون خانواده بی قرار و بی تاب میشن. 🔺اونایی که در تربیت دینی دقت دارن ✔️تقویت مهر و علاقه به امیرالمومنین رو در صدر آموزه های تربیتی خودشون قرار میدن. 🔷همونجوری که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ✅ روز قیامت روی جلد پرونده اعمال ما محبت علی ابن ابیطالب رو میگذارند...
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
🔹 #او_را ... ۶۳ بازم هوا رو به سردی میرفت. در حالیکه میلرزیدم ،دستامو بغل کردم و به اون دوتا نگاه ک
🔹 ...۶۴ کنار یه رستوران نگه داشت -ببخشید،امشبم مثل دیشب باید غذای بیرون رو بخوریم! کل روزو دنبالتون بودم، وقت نشد برم خونه و غذا درست کنم!😅 از لحن حرف زدنش و همچنین حرفی که زده بود خندم گرفت!☺️ -معذرت میخوام که اینقدر باعث دردسرتون شدم! ولی نگران من نباشید! معده ی من به غذای رستوران عادت داره!😏 -مگه شما... خانوادتون که همین شهر زندگی میکنن!! -هه! خانواده😏 چند لحظه ای سکوت کرد -چی بگیرم؟ چه غذایی دوست دارین؟ با خجالت سرمو انداختم پایین! -تو عمرم هیچوقت سربار کسی نبودم! با جدیت نگاهم کرد -الانم نیستید!! اگر نگید چی میخورید،با سلیقه ی خودم میخرما! این بار تلاشم برای کنترل اشک هام،موفقیت آمیز نبود! بدون حرفی از ماشین پیاده شد و رفت تو رستوران! تاکی قراره این وضع ادامه پیدا کنه؟!😢 چرا اینجوری میکنم من😣 چرا نمیدونم باید چیکار کنم😭 با دو پرس غذا برگشت و گذاشتشون صندلی پشت! آروم راه افتاد -کجا بریم بخوریم؟ اشکامو با پشت دستم پاک کردم و گفتم -نمیدونم! صفحه ی گوشیش روشن شد و صدای موزیک ملایمی تو ماشین پخش شد، -الو سلام داداش! خوبی؟ چاکرتم😊 خوبم خداروشکر امممم... راستش نه... یکم برنامه هام تغییر کرده شرمندتم! شما برید! خوش بگذره! مارو هم دعا کنید! ههههه😂 نه بابا! نه جون تو! چه خبری آخه؟؟ (صداشو آروم کرد) آخه داداش کی به من زن میده😂 خیالت راحت! هیچ خبری نیست! فقط کاری پیش اومده که نمیتونم بیام! همین! عجب آدمی هستیا! نه جون تو! آره! قربانت! خوش بگذره! ممنون. شماهم سال خوبی داشته باشی ان شاءالله یاعلی مدد!😊 گوشی رو قطع کرد و با خنده ی ریزی سرشو تکون داد! با تعجب نگاهش کردم!😳 هیچوقت فکر نمیکردم آخوندا هم خندیدن بلد باشن!😕 یا دوستی داشته باشن!! اما سریع خودمو جمع کردم! دوباره احساس خجالت اومد سراغم! -ببخشید... من... واقعا یه موجود اضافه و مزاحمم! شما رو هم اذیت کردم! منو همینجا پیاده کنید و برید😢 برید پیش دوستتون! کلافه نفسش رو بیرون داد و دستی به موهاش کشید! -میشه دیگه این حرفو تکرار نکنید؟؟ اونقدر جدی این حرفو زده بود که دیگه چیزی نگفتم! کنار یه پارک نگه داشت ! -هرچند هوا سرده و نمیشه پیاده شد!! ولی حداقل ویوش خوبه☺️ غذا رو داد دستم و بدون هیچ حرفی مشغول خوردن شد! هنوزم سرفه میکرد و معلوم بود خیلی حال خوبی نداره! تمام سعیم رو میکردم که به آخوند بودنش فکرنکنم! چون چاره ای جز بودن کنارش نداشتم! حالا دیگه اون تنها کسی بود که میشناختم!! بعد خوردن شام رفت سمت خونش! جلوی در نگه داشت و کلیدو گرفت جلوی صورتم! -بخاری رو زیاد کنید ،سرما نخورید! نگاهش کردم! -باز میخواید تو ماشین بخوابید؟؟؟😳 -نگران من نباشید من یه کاری میکنم! -نه!نمیرم!😒 سرشو گذاشت رو فرمون و نفسشو داد بیرون! بعدش صاف و محکم نشست و مثل اکثروقتا بدون اینکه نگاهم کنه،شروع کرد به حرف زدن -ازتون خواهش میکنم! من امشب چندجا کار دارم! به فکر من نباشید من همین که میدونم جاتون خوبه،امنه، رو آسفالت هم که بخوابم،راحت میخوابم! دیگه چیزی نگید! کلیدو بگیرید! شبتون بخیر! نفس عمیقی کشیدم و به در سفید آهنی نگاه کردم... -ممنونم شب بخیر... "محدثه افشاری"
1_1802685.mp3
5.04M
44 به گُنـــاه مبتلا شدی؟ نَتَــرس...❗️مهم اینه که؛ تا از این سنگین تر نشدی؛ 🔄دور بزنی و بیای سرِ خط... همین الآن،هر جایِ گناه که هستی؛ تُرمز کن...دیر میشه ها👇
_Qoddosi_Raeesi_Jalase_Saran.mp3
258.3K
حتما گوش کنیدومنتشرکنید 🔸از آقای سؤال کردیم: چی بود قضیه؟ شما بگید چه گذشت در آن ؟ 🎙 ، نماینده مجلس 🗓 سه‌شنبه ۱۳۹۸/۹/۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ شما از کجا مطمئنید ولیّ فقیه از امام زمان(علیه السلام) دستور میگیره...؟ استاد
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 64 چرا ادب اینقدر مهم هست؟ 🔷🔶🔷 استاد پناهیان: 💠 ادب جایی که محبت نباشه
65 🔶🔷🔶🔷 استاد پناهیان : 💠 آدم مودب به حوصله ش نگاه نمیکنه ، ❌❌ 💠 آدم مودب خسته بود ، پاش رو دراز نمیکنه، ⛔️⛔️ 💠 آدم مودب ناراحت بود لبخندش رو فراموش نمیکنه ، ♨️♨️ 💠 آدم مودب خسته بود ، جلوی بزرگتر پاش ودراز نمیکنه ، 🚫🚫 💠 آدم مودب به خودش نگاه نمیکنه ، به دیگران نگاه میکنه ، 💢💢 نمیگه چون من حوصله ندارم ، همه برن بمیرن ، 😒😒 آدم مودب میگه من ناراحتم که باشم ، مردم که به بنده صدمه ای نرسوندن ، من باید با اونها مودبانه برخورد کنم ، 🔰✅ کارمندی که مودبه ، با خانومشم نعوذ بالله دعواش شده باشه ، وقتی به ارباب رجوع رسید عقده های دعوا با خانمش رو اونجا خالی نمیکنه ، لبخند میزنه مثل یک انسان آرام . 😊😊 لازم نیست شما عاشق مشتری باشی ، لازم نیست شما نیاز به مشتری داشته باشی . 🔰✅ وای خدا امان از انسانهای بی ادب که چه موجودات شبیهی هستن به غیر انسان . ❌❌ مومن اینجوریه که غم و غصه ش تو دلشه ، لبخند رو لباشه . 🙂🙂 چرا ؟ ادب اقتضا میکنه من این رفتار را انجام بدهم که انجام میدهم خسته نمیشم . 👌👌✅ 👈چنین آدمی میتونه نماز مودبانه بخونه، شماهم امتحان کنید.
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#خانواده_ولایی ۶۴ "یه خطر بزرگ " 🔷🔹🔷🔹🔴 استاد پناهیان: 🚫 بسیاری از کسانی که ا
۶۵ "مدرسه ی ولایت مداران" 🔹🔺🔷👏 استاد پناهیان: ⭕️ اگه ما بچه هامون رو با مهر و محبا علی ابن ابیطالب (ع) تربیت نکرده باشیم ⛔️👇 اگه نمازخون شده باشه فایده ای نداره❌ اگه درس خون شده باشه فایده ای نداره❌ اگه اخلاقش خوب باشه فایده ای نداره❌ فایده ای نداره.. فایده ای نداره... ⭕️درحالیکه اگه با محبت حضرت بار بیاد بسیاری از خطاهای دیگه قابل بخشش هستند 🔷حالا ما چه مدرسه ای بچمون رو ثبت نام کنیم تا ولایت مدار بشه❓❗️😊 🔺هیچ مدرسه ای بچه رو ولایت مدار نخواهد کرد 🔺اگه طبق روابط صحیح توی خونه عمل بشه این بچه رو ولایت مدار خواهد کرد👏👌 🌹رابطه پدر و فرزند👌 🌹رابطه مادر و فرزند👌 💍یاد میده به بچه های ما چجوری ولایت مدار بار بیان✅💯 👥✔️راه دیگه ای هم نداره 🔴اگه اینجا رو خراب بکنیم بعیده کتاب و درس و مدرسه کمکی بکنند...
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
🔹 #او_را ...۶۴ کنار یه رستوران نگه داشت -ببخشید،امشبم مثل دیشب باید غذای بیرون رو بخوریم! کل روزو
🔹 ... ۶۵ بازم برگشتم اینجا! همون مکان امنی که برام مثل یه قرص آرامبخش عمل میکنه! حتی بهتر از اون...❣ نه دیشب برای خوابم دست به دامن آرامبخش شده بودم و نه فکر کنم امشب نیازی بهش داشتم...! یه بار دیگه در و دیوارشو نگاه کردم! هیچ چیز عجیبی نداشت! هیچ چیزی که باعث آرامشم بشه اما میشد!!! از اولین باری که پامو توش گذاشتم حدود بیست و چهار ساعت میگذشت اما خیلی بیشتر از خونه هایی که تو بیست و یک سال عمرم توشون زندگی کرده بودم برام راحت بود! نه تختی بود که مثل پر قو نرم باشه، نه میز ناهار خوری، نه انواع و اقسام مبل اسپرت و سلطنتی و راحتی، نه استخری داشت و نه... حتی تلویزیون هم نداشت!! اما با تمام سادگی و کوچیکیش، چیزی داشت که خونه ،نه بهتره بگم قصر،قصر ما نداشت...! و اون چیز... نمیدونستم چیه!! فکرم رفت پیش اون!! چرا این کارا رو میکرد؟ من حتی برنامه ی سفرش رو به هم ریخته بودم اما... واقعا از کاراش سر در نمیاوردم! خسته بودم!روز سختی رو پشت سر گذاشته بودم! رفتم سمت پتو ها و یکیش رو روی زمین پهن کردم و یکی دیگه رو هم کشیدم روم! خیلی جای سفتی بود!! اما طولی نکشید که به خواب آرومی فرو رفتم😴 با دیدن مامان و بابا از جا پریدم!!😥 چشمای مامان از گریه سرخ شده بود و بابا پیر تر از حالت عادی به نظر میرسید!😢 آماده بودم هر لحظه بزنن توی گوشم اما بغلشونو باز کردن... یکم نگاهشون کردم و بدون حرفی دویدم طرفشون، اما درست وقتی که خواستم بغلشون کنم، هر دو پودر شدن و روی زمین ریختن!! با ترس و وحشت از خواب پریدم😰 قلبم مثل یه گنجشک تو سینم بالا و پایین میپرید و صورتم از گریه خیس بود...!😭 بلند شدم و رفتم سمت ظرفشویی و به صورتم آب زدم! وای... فقط یه خواب بود! همین! اما دلم آشوب بود! ساعتو نگاه کردم! هفت صبح بود....🕖 فکر مامان ،بابا و مرجان همش تو سرم میپیچید و احساس بدی مثل خوره به جونم افتاده بود! سعی کردم بهشون فکر نکنم! با دیدن شعله های بخاری که سعی میکردن خونه رو گرم کنن ، یاد اون افتادم!! وای ! حتما تو این سرما، تا الان سرماخوردگیش بدتر شده!! پتوها رو از روی زمین جمع کردم! با اینکه بلد نبودم چجوری باید تا بشن، سعی کردم فقط جوری که مرتب به نظر برسه ،روی هم بچینمشون! همون دمپایی های آبی و زشت رو پوشیدم و رفتم جلوی در، اما هیچ‌کس تو ماشین نبود!! سر و ته کوچه رو نگاه کردم اما حتی دریغ از یه پرنده! خلوت خلوت بود! فکرم هزار جا رفت...😰 یعنی این وقت صبح کجاست؟! نکنه حالش بد شده!؟ نکنه اتفاقی براش افتاده!؟ نکنه....؟! با استرس دستمو کردم تو جیبم و با دیدن شمارش یه نفس راحت کشیدم، سریع برگشتم تو خونه و رفتم سمت تلفن! صدای آهنگ پیشوازش تو گوشی پیچید! اما کسی جواب نداد!! دلم آشوب شد... بلند شدم و رفتم جلوی در که دیدم با یه سنگک ، از سر کوچه ظاهر شد! نفس راحتی کشیدم و به در تکیه دادم! با دیدن من یه لحظه سرجاش ایستاد و با تعجب نگام کرد! ولی سریع به حالت قبل برگشت و با سر به زیری تا جلوی در اومد! -سلام صبحتون بخیر! چرا اینجایید؟ -سلام... تو ماشین نبودین، ترسیدم! -ترسیدین؟؟😳 از چی؟😅 -خب گفتم شاید حالتون بد شده... دو شب تو این سرما،تو ماشین... -وای ببخشید، قصد نداشتم نگران...یعنی بترسونمتون...! بعد نماز خوابم نمیومد،ترجیح دادم برم پیاده روی و برای صبحونتون هم نون بخرم! -دستتون درد نکنه...! ممنون ببخشید که... ولی حرفمو خوردم! کلمه ی "مزاحم" دیگه خیلی تکراری شده بود! -پس شما هم بیاید داخل!صبحونه بخوریم... -نه ممنون! من خوردم! شما برید تو،من همینجا منتظرتون میمونم، بعد صبحونتون بیاید یکم حرف دارم باهاتون! سرمو تکون دادم و نون رو ازش گرفتم! برگشتم تو ، که بسته شدن صدای در شنیدم! پشتمو نگاه کردم! نبود! فقط در رو بسته بود...! نمیتونستم معنی حرکات عجیب و غریبشو بفهمم! برام غیرعادی بود!! خصوصا از اینکه موقع حرف زدن نگاهم نمیکرد،اعصابم خورد میشد!! هنوز نتونسته بودم دلشوره ی خوابی که دیده بودم رو از خودم دور کنم. یکم از سنگک کندم و سعی کردم خودمو بزنم به اون راه و مشغول صبحونه شم! اینقدر فکرم مشغول بود که حتی یادم رفت برم از یخچال چیزی بردارم و با نون بخورم! هر کاری کردم فکرمو مشغول چیز دیگه کنم،نشد...! با دو دلی به تلفن گوشه ی اتاق نگاه کردم! "محدثه افشاری
1_1803463.mp3
4.02M
45 یه قلـ❤️ـبِ سالم، رقیق و نرمه! و از خلوت با خدا، لذت می بَره... اگر از ارتباط با خدا لذت نمی بری؛ یه جای کار لنگـه! بگرد و پیداش کن... 💢نگو این که گناه نیست
😇❤️ 💌 به خودت مشغول نباش! |🎤🎧|
سلام علیکم 💖اللهم عجل لولیک الفرج 💖 👌نسل ظهور است اگر ما خواهیم ✌️این زمان فصل حضور است اگر ما خواهیم 🤲گر که آماده شود لشگر حق ، او آید 🤲زین گذر وقت عبور است اگر ما خواهیم نذر گل نرجس صلوات التماس دعای فرج
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 65 🔶🔷🔶🔷 استاد پناهیان : 💠 آدم مودب به حوصله ش نگاه نمیکنه ، ❌❌ 💠 آدم
66 🔶🔷🔶🔷 استاد پناهیان : رسانه هایی در عالم میخوان فساد رو منتشر کنن که نتیجه ش همین اوضاعی میشه که میبینیم ، بچه های فلسطینی و لبنانی که قطعه قطعه میشن ، ریشه هاش اینجاست . ♨️ ریشه ی این بمبارانها و کشت و کشتار ها،حمایت کجاست ؟ 💣 کرور کرور اروپاییها مالیات میدن به اسراییل برای اینکه اسراییل اونقدر جنایت بکنه ، 📛 مردم اروپا و بقیه جاها مردن ؟ چرا قیام نمیکنن ؟ ❓ آقا تو داری با پول ما این جنایتها رو میکنی ، انسانهایی که تو اروپا زندگی میکنن مسخ شدن! 🚷 با فیلمای هالیوودی که یهودیا براشون ساختن ،مسخ شدن ❌ به مردها، پسرها ‌،یاد دادن جلوی باباهاتون بی ادب باشید . 🚫🚫 زنها ، جلوی مرداتون بی ادب باشید . ⭕️⭕️ دخترها ، جلوی پدرومادرهاتون بی ادب باشید . ⛔️⛔️ جلوی درو همسایه بی ادب باشید . 🚯🚯 یه مدت بشین پای فیلمای هالیوودی ببین چقدر بی ادب میشی . 😒😒 صدا و سیمای ما نمیخواد فیلم مذهبی بسازه ... ، به بچه های مردم ادب یاد بده . 🔰✅ دستورات دینی میگه ، پسر میخواد با پدر راه بره ... زیاد عقب نمونه ،که بابا مجبور بشه بگه : پسرم ، تندتر بیا ، ازبابا جلو نزنه ، که پدر بگه پسرم وایسا ، دارم از نفس میفتم . همراه پدر راه نره ، یعنی من اندازه تو شدم ، عاق میشه . ✅👆👆 👈پسر با پدر میخواد راه بره یک قدم عقبتر از پدر راه بره ، یعنی ، من زیر دست توام ، من غلام توام . 🙏😢😘 امام باقر (ع) میفرماید :من با پدرم در یک ظرف غذا نمیخورم . چون میترسم لقمه ای رو که من میخوام بردارم ، همون لقمه رو بابام بخواد برداره ، من ناخوداگاه اون لقمه رو برداشته باشم عاق بابام بشم ! 🔰✅ کسی که بی ادب شد از آدمیت خارج میشه و این بی ادبی باعث بی ادبیهای مهم تری میشه . ❌❌❌ خانواده ها از هم میپاشه بخاطر این بی ادبی . 💔 یه مدت ادب رو در همه ی موارد رعایت کن ، تا بتونی نماز مودبانه بخونی . ✅ امتحان کن . 👌✅ ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#خانواده_ولایی ۶۵ "مدرسه ی ولایت مداران" 🔹🔺🔷👏 استاد پناهیان: ⭕️ اگه ما بچه هامون رو با مهر و محب
۶۶ "قله های ولایتمداری" 🌺🔹🌺🔹🌺 استاد پناهیان: ⭕️حاج آقا! میگم بچمون باید تا چه حدی ولایت مدار بار بیاد؟ 🤔❓ 🔹خب معلومه! اونقدری که آقا صاحب الزمان بپذیره و ظهور کنه دیگه.😊 ⭕️حاج آقا! ولایت مداری ما الان کافیه؟! 🔹اگه کافی بود که حضرت تشریف آورده بودند که☺️ 🚫ما هنوز نتونستیم 313 قله به حضرت معرفی کنیم. هر قله ای دامنه میخواد💯👌 ⭕️نمیشه چند نفر از ماها خیلی خوب بشن برن حضرت رو یاری کنند؟!🤔 نه عزیزم! قله دامنه میخواد👌👇 🔹 اون یکی باید خیلی خوب بشه 🔹 تو باید نسبتا خوب بشی 🔹یکی دیگه باید تا حدودی خوب بشه و... ✔️همه باید یه رشدی بکنند دیگه. 🎴 در واقع ما تو خانوادهامون باید "قله های ولایت مداری" رو تربیت بکنیم که این دیگه کار ساده ای نیست.... ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
🔹 #او_را ... ۶۵ بازم برگشتم اینجا! همون مکان امنی که برام مثل یه قرص آرامبخش عمل میکنه! حتی بهتر از
🔹 ... ۶۶ ترجیح دادم به مرجان زنگ بزنم! هرچند این وقت صبح ،حتما خواب بود طول کشید تا جواب بده... -الو؟؟😴 -مرجان😢 این دفعه مثل برق گرفته ها جواب داد! شاید فکرکرد اشتباه شنیده!! -الو؟؟؟؟😳 زدم زیر گریه -ترنم😳 تویی؟؟؟؟ -اره 😭 -تو زنده ای؟؟😳 هیچ معلومه کجایی؟؟ -میبینی که زنده ام...😭 -خب چرا گریه میکنی؟؟ خوبی تو؟؟ الان کجایی میگم؟؟ -نگران نباش،خوبم... -بگو کجایی پاشم بیام! -نه لازم نیست! فقط بخاطر یچیز زنگ زدم! مامان بابام...😢 خوبن؟؟ -خوبن؟؟ بنظرت میتونن خوب باشن؟؟😒 داغونن ترنم... داغونشون کردی!! هرجا که هستی برگرد بیا... -نمیتونم مرجان😭 نمیتونم!! -چرا نمیتونی؟ میفهمی میگم حالشون بده؟؟ همه جا رو دنبالت گشتن! میترسیدن خودتو کشته باشی!! -من از دست اونا فرار کردم! حالا برگردم پیششون؟؟؟ -ترنم پشیمونن!! باور کن پشیمونن!! مطمئن باش برگردی جبران میکنن!! -نه...😭 دروغ میگی دروغ میگن اونا اخلاقشون همینه! عوض نمیشن! -ترنم حرفمو باور کن! خیلی ناراحتن! اولش فکر میکردن خونه ی ما قایم شدی، اومدن اینجا رو به هم ریختن وقتی دیدن نیستی،حالشون بدتر شد! به جون ترنم عوض شدن! بیا ترنم... لطفا😢 دل منم برات تنگ شده😢 -تو یکی حرف نزن😠 من حتی اندازه یک پارتی شبانه برای تو ارزش نداشتم!😭 -ترنم اشتباه میکنی!! اصلا من غلط کردم... تو بیا هممون عوض میشیم! -نمیتونم... نه...اصرار نکن! -خب اخه میخوای کجا بمونی؟ میخوای تا اخر عمرت فراری باشی؟؟ چیزی نگفتم و فقط گریه کردم...😭 -ترنم... جون مرجان😢 چندساعت دیگه سال تحویله! پاشو بیا... -نمیدونم بهش فکر میکنم... -ترنم...خواهش میکنم... -فکرمیکنم مرجان... فکرمیکنم... و گوشی رو گذاشتم! انگار غم دنیا تو دلم ریخته بود سرمو گذاشتم رو زانوهام و زار زار گریه کردم....💔 صدای در ،یادم انداخت که اون منتظرمه! با چشمای قرمز در رو باز کردم و سعی کردم مثل خودش زمینو نگاه کنم! -اتفاقی افتاده؟؟ راستش صدای گریه میومد! نگران شدم! زیر چشمی نگاهش کردم، هنوز نگاهش پایین بود! منم پایینو نگاه کردم! -چیزی نیست! کارم داشتید؟؟ -بله! میشه بریم تو ماشین؟؟ سرمو تکون دادم و رفتم سمت ماشین! مثل همیشه رو به رو ،رو نگاه کرد و شروع کرد به صحبت! -چرا نمیخواید برید خونه؟؟ میدونید الان چقدر دل نگرانتونن؟؟ لبام قصد تکون خوردن نداشتن! به بازی با انگشتام ادامه دادم...! -حتما دلشون براتون تنگ شده... شما دلتون تنگ نشده؟؟ یه قطره اشک،از گوشه ی چشمم تا پایین چونم رو خیس کرد و تو روسری زشت و سفید بیمارستان فرو رفت... -میشه ببرمتون پیش خانوادتون؟؟ اشک بعدی هم از مسیر خیس قبلی سر خورد و سرم تکون ملایمی به نشونه ی تایید خورد...! لبخند ملایمی زد و ماشینو روشن کرد. تو طول مسیر،تنها حرفی که زدیم راجع به آدرس خونه بود! چنددقیقه ای بود رسیده بودیم، اما از هیچ‌کس صدایی در نمیومد! غرق تو فکر بودم، فکر مقایسه ی این ویلای بزرگ و بدون روح با اون اتاق ۳۰متری دوست داشتنی...❣ فکر مقایسه ماشین ۳۰۰میلیونی و سردم با این پراید قدیمی اما... تا اینکه اون سکوت رو شکست! -وقت زیادی نمونده! دوست نداشتم برم! اما در ماشینو باز کردم! -شمارمو دارید دیگه؟ سرمو تکون دادم! -من دوست دارم کمکتون کنم، ولی حیف که بد موقعه! امیدوارم سال خوبی داشته باشید! با لبخند گفتم "همچنین" و پیاده شدم! به خونه نگاه کردم، با پایی که نمیومد رفتم جلو! و زنگ رو زدم... اما برگشتم و پشتم رو نگاه کردم! هنوز اونجا بود! دستشو تکون داد و آروم راه افتاد! -بله...؟ صدای مامان بود! رفتنشو نگاه میکردم! دوباره استرسم داشت برمیگشت! -ترنم...تویی؟؟😳😢 "محدثه افشاری" ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
1_1803634.mp3
3.72M
46 فقط یه قلب رقیق و نرم میتونه خوبی های دیگرانُ ببینه و به پاشون عشـ💞ـق بریزه! تکرارگناهان کوچک لطافت قلبتُ نابود میکنه! 🔹ودیگه چشمات زیبایی دیگرانُ نمی بینن ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟