eitaa logo
کانال امیررضا رشیدی
221 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
3 فایل
به نام خدا * به یاد خدا * و برای خدا اشعار و نوشته ها #امیررضا_رشیدی #افتخارات #مرور_خاطرات #کلیپ_های_صوتی_و_تصویری #اطلاع_رسانی_برنامه_ها #دوربین_نامحسوس ارتباط: https://eitaa.com/ArR1387
مشاهده در ایتا
دانلود
ما هرچه که هستیم غلام حسن هستیم دیوانه و سرگشته‌ی نام حسن هستیم یکبار نشد روزی ما را نرساند شرمنده‌ی الطاف مدام حسن هستیم با مرد جذامی سر یک سفره نشسته دیوانه‌ی این لطف و مرام حسن هستیم اصلاً به کسی ربط ندارد که همه عمر_ ریزه خور دستانِ امام حسن هستیم صلح حسن از هر نظری عین قیام است ما تابع این صلح و قیام حسن هستیم از صلح حسن هست حسینی شدن ما باید بنویسند حسن بر کفن ما ما زنده از آنیم که آرام نگیریم ترسی به دل از فتنه‌ی ایام نگیریم از روز ازل نوکر این خانه شدیم و جز بر در این خانه سرانجام نگیریم مجنون حسینیم و همه شهر بدانند زشت است که مجنونِ حسن نام نگیریم هر کس به طریقی بشود مست؛ ولی ما جز از لب پیمانه‌ی او کام نگیریم هر وقت بنا شد که بسازند حرم را ما کارگری کرده و انعام نگیریم روزی برسد صاحب زوار شود او مانند امامان حرم دار شود او او شاه کرم هست و برایش حرمی نیست بالاتر از این غم به خدا هیچ غمی نیست حکام عرب را چه به این خاک مطهر افسوس! بقیع دست امیر عجمی نیست این بی حرم آن‌قدر کریم است و کریم است که بخشش صد حاتم طایی رقمی نیست آقای مدینه چه غریب است خدایا در خانه‌ی خود کشته شدن داغ کمی نیست از ماتم او عرش خدا غرق عزا شد افسوس که این مرثیه را محتشمی نیست باید بسرایند همه از کرم او تجدید بنا می‌شود آخر حرم او ای وای از آن روز که بال و پر او سوخت از زهر هلاهل همه‌ی پیکر او سوخت این زهر چنان بود که شد پیکر او سبز این زهر چنان بود که پا تا سر او سوخت طشت است پر از خون و جگر پاره، خدایا با دیدن این صحنه، دل خواهر او سوخت فرمود که "لا یوم کیومک" به حسینش از ماتم بی سر شدن پیکر او سوخت راحت شده از خاطره‌ها، شاهد کوچه زآن روز که در آتش کین، مادر او سوخت این زهر که نه، کوچه‌ی غم خون‌جگرش کرد نزدیک چهل سال چو شمعِ سحرش کرد
کرامت مثل یک جرعه‌ست از پیمانۀ جانش سخاوت لقمه‌ای از سادگی سفرۀ نانش.. کسی که سایۀ او مایۀ آرامش دنیاست دلش در بند دنیا نیست، دنیا هست زندانش سپاهش را صدای سکه غرق روسیاهی کرد نه مردی نه نبردی بود، خالی بود میدانش صَلاح این‌گونه می‌بیند، سِلاح صلح بردارد چه دارد رهبری که زیر پا افتاده فرمانش؟.. امام غیرت و غربت کنار دشمنِ سرسخت چه رنجی می‌کشید از دوستان سُست‌پیمانش زبان سرزنش خاری شد و آزرد روحش را مُعِزّالمؤمنین بود و نفهمیدند یارانش کسی که چشم فتنه کور شد با برق شمشیرش چگونه گوشه‌ای بنشیند و سر در گریبانش... چه زهری مَحرمش بوده؟ چه دردی همدمش بوده؟ نمی‌دانم چه راز سینه‌سوزی بوده مهمانش! به روی دست‌های آل طاها باز تابوتی‌ست مبادا زخم بردارد، مبادا تیربارانش... اگرچه تلخ‌تر از زهر بوده زندگی امروز ولی فردا عسل می‌ریزد از کام جوانانش خیالت جمع سردار جمل! تنها نمی‌مانی به زودی کربلا از راه می‌آید که طوفانش... ✍
نشستم گوشه‌ای از سفره‌ی همواره رنگینت چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت به عابرها تعارف می‌کنی دار و ندارت را تو آن باغی که می‌ریزد بهشت از روی پرچینت کرم یک ذره از سرشار، سرشارِ صفت هایت حسن یک دانه از بسیار، بسیارِ عناوینت دهان وا می‌کند عالم به تشویق حسین اما دهانِ رحمة للعالمین واشد به تحسینت تو دینِ تازه‌ای آورده‌ای از دیدِ این مردم که با یک گل کنیزی می‌شود آزاد در دینت معز المؤمنین خواندن، مذل المؤمنین گفتن اگر کردند تحسینت، اگر کردند نفرینت_ برای تو چه فرقی دارد ای والتین و الزیتون! که می‌چینند مضمون، آسمان‌ها از مضامینت بگو تا تیغ برداریم اگر جنگ است آهنگت بگو تا تیغ بگذاریم اگر صلح است آیینت خدا حیران شمشیر علی در بدر و خندق بود علی حیران تیغ نهروانت، تیغ صفینت بگو از زیر پایت جانماز این قوم بردارند محبت کن! قدم بگذار بر چشم محبینت تورا پایین کشیدند از سر منبر که می‌گفتند: چرا پیغمبر از دوشش نمی‌آورد پایینت درون خانه هم مَحرم نمی‌بینی تحمل کن که می‌خواهند، ای تنها‌ترین تنها‌تر از اینت تو غم‌های بزرگی در میان کوچه‌ها دیدی که دیگر این غمِ کوچک نخواهد کرد غمگینت از آن پایی که بر در کوفت بر دل داشتی داغی از آن دستان سنگین بیشتر شد داغ سنگینت سر راهت می‌آمد آنکه نامش را نخواهم برد برای آنکه عمری تازه باشد زخم دیرینت برای جاریِ اشکت سراغ چاره می‌گردی که زینب آمده با چادر مادر به تسکینت به تابوتِ تو حتی زهر خود را کینه خواهد ریخت چه می‌شد مثل مادر نیمه‌ی شب بود تدفینت صدایت می‌زند اینک یتیمت از دل خیمه که اورا راهی میدان کنی با دست آمینت هزاران بار جان دادی ولی در کربلا آخر در آغوش برادر دست و پا زد جانِ شیرینت کدامین دست دستِ کودکت را بر زمین انداخت؟ نمک نشناس آن دستی که روزی بوده مسکینت دعا کن زخم غم‌هایت بسوزاند مرا یک عمر نصیبم کن نمک از سفره‌ی همواره رنگینت ✍
عشقی که به دل کاشته بودی ثمر آورد هم آه شب آورد، هم اشک سحر آورد آن‌قدر کریمی که گدا از سر کویت_ از آنچه دلش خواسته هم بیشتر آورد شرمنده اگر دیده‌ی پُر اشک ندارم نوکر به عزای تو همین مختصر آورد غم پیش دل ریش تو ای مرد، کم آورد صبر تو دگر حوصله‌ی صبر سر آورد گیسوی سپیدت خبر از داغ جگر داد غم هرچه که آورد به روی جگر آورد سر بسته بگو پاسخ این پرسش ما را تا خانه چرا مادر خود را پسر آورد؟ دستی به روی جام غرورت ترک انداخت آن دست که پشت در خانه شرر آورد سم تا جگرت دید، خجالت زده تا تشت_ از کوچه و آن صورت نیلی خبر آورد در لحظه‌ی تشییع تو از کینه، سپاهی_ با تیر و کمان پیرزنِ فتنه گر آورد "یافاطمه" می‌گفت حسین بن علی با هر تیر که از سینه و پهلوت در آورد ✍
؛ و سربلندم در دو دنیا با حسین و با حسن هک شده روی دلم: مولا حسین، آقا حسن ذکر لب‌هایم دمادم: یا حسین و یا حسن غم ندارد شیعه تا دارد حسین و تا حسن لا عزیز الا حسین و لا کریم الا حسن گشتم اما در کرامت مثل او پیدا نشد هیچکس جز او خریدار جذامی‌ها نشد صلح او کم از قیام سرخ عاشورا نشد در محبت، در وفا، در عشق بی‌همتا حسن لا عزیز الا حسین و لا کریم الا حسن نام او همچون عسل، توصیف او بیت الغزل مدح او اعمال افضل، حُب او خیرالعمل مرتضی شد شیر خیبر، مجتبی شیر جمل سفره‌دارِ اصلی اشک حسینی‌ها حسن لا عزیز الا حسین و لا کریم الا حسن کیست او آیینه‌ای از هیبت شیر خدا نه مُعز المؤمنین! بلکه مُعز الانبیا لا فتی الا علی، لا عشق الا مجتبی فاتح دل‌ها حسین و شافع عقبا حسن لا عزیز الا حسین و لا کریم الا حسن شأن و قدر و ارج و قربش در حد گفتار نیست لطف و مهر و فضل و جودش قابل انکار نیست پس به لطفش با کریمان کارها دشوار نیست مردی و مردانگی را بهترین معنا حسن لا عزیز الا حسین و لا کریم الا حسن عاقبت باغ گل زهرا بهارش شد خزان با امام شیعه بد کردند ظلمت سیرتان جانماز از زیر پاهایش کشیدند این و آن مَحرمی کو تا شود غم‌خوار و هم‌دم با حسن لا شهید الا حسین و لا غریب الا حسن گرچه غیر از زهر بر زخم دلش مرهم نبود آه اما مطمئناً قاتل او سَم نبود داغ کوچه، داغ پهلو، داغ سیلی کم نبود! ماند با یک مشت بی‌غیرت تک و تنها حسن لا شهید الا حسین و لا غریب الا حسن ختم خواهد شد به خیر این داستان، این ماجرا شیعه می‌سازد برایش مرقد و صحن و سرا آه! سقاخانه و گلدسته و گنبد طلا فاطمه فرمود: جانم؛ تا که گفتم: یا حسن لا عزیز الا حسین و لا کریم الا حسن
ای مظهر جمال جمیل خدا حسن وی "طلعت تو آینه‌ی کبریا" حسن روح نبی، روانِ علی، قلبِ فاطمه گیرد به یک اشارۀ چشمت صفا حسن گویی که از لب تو عسل خورده مصطفی از بس که داده بوسه دهانِ تو را حسن وقتی که جای دست خدا می‌شوی سوار حیف است پا نهی به سر چشم ما حسن از کائنات نغمۀ آمین شود بلند دست تو تا بلند شود بر دعا حسن باید رسول و حیدر و زهرا شوند گوش تا ذات حق برای تو گوید ثنا حسن آل نبی تمام کریمند و تو شدی مشهور در کرامت و لطف و عطا حسن خلقند میهمان و تویی میزبان خلق مُلک وجود آمده مهمان سرا حسن روزی که نیست روز تو باشد کدام روز؟ جایی که نیست خاک تو باشد کجا؟ حسن صلح تو کرد روز معاویّه را سیاه صبر تو داد دین خدا را بقا حسن صبر و ثبات و صلح تو گردید از ازل بنیانگذار نهضت کرببلا حسن یک جلوه از فروغ تو ماه است و آفتاب یک صحنه از بقیع تو ارض و سما حسن گرد حریم تو که درش بسته روز و شب صف بسته‌اند سلسله‌ی انبیا حسن وهابیان به زائر تو راه بسته‌اند سد می‌کشند دور مزار تو، یا حسن بیچاره‌های کوردلِ پست، غافلند دارالزیارۀ تو بوَد قلب ما حسن از ماهیان بحر الی ساکنان عرش گریند در غم تو به صبح و مسا حسن ای چشم غیر بر کرمت! با کدام جرم دشنام‌ها شنیده‌ای از آشنا حسن آن خواست دست بسته بَرد سوی دشمنت این یک فشرد بر روی پایت عصا حسن این غم کجا برم که به منبر خطیب پست دشنام داد بر پدرت مرتضی، حسن این غم کجا برم که تو را یارِ آشنا گردید مار و کشت به زهر جفا حسن از فرط تیر تا تن و تابوت شد یکی قد حسین مثل کمان شد دوتا حسن دست بریده‌ی پسر کوچکت بس است بر دستگیری از همه‌‌ی ماسوا، حسن گر قاسمت به عرصه‌ی محشر قدم نهد بهر نجات خلق کند اکتفا حسن هر گوشه روز حشر، دراز است سوی تو _ دست هزار «میثم» بی دست و پا حسن ✍استاد
ای که شد زنده به عشقت دل هر مرد و زنی تو همان نَفخه‌ی روحانیِ جان در بدنی "عشق، رسواییِ محض است که حاشا نشود" پس حسن گفتنِ ما تا به ابد شد علنی ساکن کشور سرسبزِ حسن‌آبادم با من انگار که هر جا بروم، هم‌وطنی این گدا جای غذا، مِهرِ تو را می‌خواهد می‌شود گاه‌گُداری به دلم سر بزنی؟! چه دلی بُردی از آن مَرد که دشنامت داد هیچ‌کس مثل تو این‌قَدر نشد خواستنی! خودمانی بگذارید بگویم این‌بار: دست‌ و دل بازِ مدینه! بخدا عشق منی احمد و حیدر و زهرا و حسینش یک سمت... تو گُلِ سر سبدِ شاکِله‌ی پنج‌تنی نقشِ نامِ تو نشسته‌ست میان دل من "یا حسن" حک شده بر روی عقیق یمنی آی دنیا! بشناسید منِ مجنون را: حسنی‌ام، حسنی‌ام، حسنی‌ام، حسنی قبرِ بی زائر تو بازترین روضه‌ی ماست جان کعبه به فدای تو، غریبِ مدنی! زهر... نه..! سیلیِ کوچه جگرت را سوزاند دل تو بین گذر سوخت، عجب سوختنی! * * تیرها گرچه به تابوت، تو را دوخته‌اند لااقل پیکرِ خونینِ تو دارد کفنی... ✍
سربلندم در دو دنیا با حسین و با حسن هک شده روی دلم: مولا حسین، آقا حسن ذکر لب‌هایم دمادم: یا حسین و یا حسن غم ندارد شیعه تا دارد حسین و تا حسن لا عزیز الا حسین و لا کریم الا حسن گشتم اما در کرامت مثل او پیدا نشد هیچکس جز او خریدار جذامی‌ها نشد صلح او کم از قیام سرخ عاشورا نشد در محبت، در وفا، در عشق بی‌همتا حسن لا عزیز الا حسین و لا کریم الا حسن نام او همچون عسل، توصیف او بیت الغزل مدح او اعمال افضل، حُب او خیرالعمل مرتضی شد شیر خیبر، مجتبی شیر جمل سفره‌دارِ اصلی اشک حسینی‌ها حسن لا عزیز الا حسین و لا کریم الا حسن کیست او آیینه‌ای از هیبت شیر خدا نه مُعز المؤمنین! بلکه مُعز الانبیا لا فتی الا علی، لا عشق الا مجتبی فاتح دل‌ها حسین و شافع عقبا حسن لا عزیز الا حسین و لا کریم الا حسن شأن و قدر و ارج و قربش در حد گفتار نیست لطف و مهر و فضل و جودش قابل انکار نیست پس به لطفش با کریمان کارها دشوار نیست مردی و مردانگی را بهترین معنا حسن لا عزیز الا حسین و لا کریم الا حسن عاقبت باغ گل زهرا بهارش شد خزان با امام شیعه بد کردند ظلمت سیرتان جانماز از زیر پاهایش کشیدند این و آن مَحرمی کو تا شود غم‌خوار و هم‌دم با حسن لا شهید الا حسین و لا غریب الا حسن گرچه غیر از زهر بر زخم دلش مرهم نبود آه اما مطمئناً قاتل او سَم نبود داغ کوچه، داغ پهلو، داغ سیلی کم نبود! ماند با یک مشت بی‌غیرت تک و تنها حسن لا شهید الا حسین و لا غریب الا حسن ختم خواهد شد به خیر این داستان، این ماجرا شیعه می‌سازد برایش مرقد و صحن و سرا آه! سقاخانه و گلدسته و گنبد طلا فاطمه فرمود: جانم؛ تا که گفتم: یا حسن لا عزیز الا حسین و لا کریم الا حسن ✍