✨داستان ققنوس
قسمت اول)
راهی دانشگاه تهران شدیم، از آنجا که فقط اسامی نامزدها را اعلام کرده بودند و معلوم نبود برگزیده شدیم یا نه، جو استرس اختتامیه آنقدر بالا بود که من حتی با اعلام اسامی رشتههای دیگر هم به جای همه نامزدهایشان استرس میگرفتم😐
خلاصه نوبت به بخش شعر رسید،
نفر سوم: من نبودم
نفر دوم: نبودم
نفر اول خانم.....: من نبودم
هیچی دیگر، لبخند روی لبمان ماسید. یعنی اینهمه سر بالایی مترو تا خیابان ۱۶ آذر را الکی آمدم؟😕
البته واقعا از قم آمدن مسیر زیادی نبود ولی خب یک روز کاملم رفته بود
دبیر بخش شعر آمد پشت تریبون و گفت: از بخش شعر به بخش ویژه جشنواره هم اثر راه پیدا کرده، دوستان منتظر آخر مراسم باشند.
هیچی دیگر، حداقل یک جان باقی مانده بود.
قرار بود برگزیدههای تمام رشتهها اعلام شود و به صورت ویژه، آخر برنامهها بخش ویژهی جشنواره را معرفی کنند.
(لازم به ذکر است تندیس ققنوس، فقط روی شانه نفرات اول، و برندههای بخش ویژه میرسید، ما هم که از همان آغاز برنامه بدجور چشممان گرفته بودش!)
(مزیت دیگر نفرات اول، این بود که پشت تریبون میرفتند و مجری میپرسید جایزه را به کی تقدیم میکنید، تمام ذوقم این بود که این سوال را از من بپرسند و نام عزیزی را بیاورم که بردن نامش را فراموش کردهایم. البته از وسط برنامه به بعد دیگر این سوال را از کسی نپرسید چون وقت نبود، بخشکی شانس! اگر هم اول بخش ویژه بشوم که نمیتوانم این را بگویم)
با خیال راحت سرگرم گوشی شدم، چون مجری داشت برگزیدههای رشتههای دیگر را میخواند.
یکهو! وسط رشته پادکست اعلام کرد: خانم فائزه امجدیان بخش شعر😐
هاج و واج رفتم بالا، از دست داور بخش پادکست یک لوح تقدیر گرفتم و آمدم پایین😶 این اصلا چه بود؟ من برگزیده چه هستم؟ 🤔اگر بخش ویژه بودم چرا وسط پادکست اعلام کرد؟ چرا ققنوس نداد؟ اگر بخش کلاسیک بودم چرا با آنها اعلام نشدم؟
خلاصه فهمیدم که بعله، ما برگزیده بخش ویژه هستیم. منتهی فقط اسم من افتاده وسط بچههای پادکست. بدون توضیحی، بدون اینکه پشت تریبون بروم و جایزهام را به محبوبم تقدیم کنم، بدون...
مدام در دل خود داشتم به شانس و اقبالم حرف میزدم، از بین آن همه آدم چرا فقط سر من باید بیاید؟! چرا فقط لوح تقدیر من باید جابهجا شود؟ مگر نمیگویند بخش ویژه مهمترین بخش است؟ خب چرا من؟ خدایا🙄
ادامه 👇
🦋 @Amjadiyan_Faezeh
قسمت دوم)
دبیر محترم بخش شعر، وقتی متوجه اشتباه پشت صحنه شد، لوح تقدیر را پس گرفت که دوباره مرا در بخش ویژه صدا کنند.
نوبت به بخش ویژه که رسید، گفتند از پنج تا رشته برگزیده بخش ویژه داشتیم.
رشته اول، دوم، سوم، چهارم و...
و تمام شد😂 دوباره مرا یادشان رفت. در حالی که داشتم به میزان بدشانسی خود فکر میکردم
همان لحظه که اسمم را نگفتند، شاید از ته دلم گفتم: ولی من فقط میخواستم برم بالا اسم شما رو ببرم...
دیگر جایزه و ققنوس مهم نبود، آنها بعدا هم میرسید دستم، اما یادآوری آن نام مبارک پشت تریبون، مهمتر از همه آنها بود
اما ناگهان وقتی متوجه اشتباه شدند و فهمیدند یک نفر جا مانده، اسم مرا صدا کردند
حالا چون آخرین نفر بودم که روی سن میرفت، دیگر عجلهای نبود که صحبت نکنم
رفتم پشت تریبون، حالا فرصت کافی داشتم جایزه را تقدیم به کسی کنم که همه ما مدیونش هستیم، اما آنقدر غریب است که جایی نامش نیست، تقدیم کردم به امام زمان و خدا شاهد بود که از آغاز برنامه برای اینکه نام امامم را پشت تریبون بگویم چقدر ذوق داشتم و چقدر کلمات را در ذهنم پس و پیش کرده بودم
جایزه را که با دو بیت تقدیم امام زمان کردم، دبیر جشنواره خواستند به عنوان حسن ختام، شعری که برای فلسطین برگزیده شده بود را بخوانم.
و آنجا بود که حکمت همه آن اتفاقاتی که فکر میکردم بدشانسی است و مرا آخرین نفر انداخته فهمیدم.
قصد خدا این بود آخرین نفر باشم که فرصت کافی برای گفتن از امام زمان، و خواندن شعر برای مسجدالاقصای عزیز را داشته باشم.
البته اینجا «من» نبودم که موضوعیت داشتم، که همه اینها دلیل بر متفاوت بودن من نیست و بیزارم که بخواهم چنین چیزی القا کنم.
آن نام مبارک، باید در آن سالن طنین انداز میشد...
و کان الانسانُ عجولا...
آیه ۱۱ اسراء
ف-امجدیان، بهمن ۱۴۰۳
🦋 @Amjadiyan_Faezeh
﷽
چه دستهای قنوتی، رسیدهاند به ماه
دعا بخوان که جهان با تو میشود همراه
تویی نماز، تویی لحظههای راز و نیاز
که هرکجا بروی میشود عبادتگاه
تو راز خلقت سجادههای مهر به لب
تو اشتیاق اذان، ظهر و عصر و شام و پگاه
جماعتی به نماز تو اقتدا کردند
نسیم، کوه، بیابان، درخت، رود، گیاه
چه سر به مهر شده رازهای پیشانیت
چه آتشیست در این گریههای گاه به گاه...
علی شدی که بجنگی ولی به تیغ سخن
تویی ادامۀ اعجاز سرخ ثارالله
دعا سلاح تو و واژهها سپاه تواند
امام عشق نماندهست بیسلاح و سپاه
قیامِ واژه تو بودی در آن سکوت عمیق
تمام کوفه سکوت و تمام شام نگاه
تو با زبان دعا با جهان سخن گفتی
جهانِ با تو امید و جهانِ بی تو تباه
بگیر دست مرا و به آسمان برسان
که سقف عشق بلند است و قدّ من کوتاه
بخوان صحیفه که ما در هجوم دلهرهها
به دستهای دعای تو میبریم پناه
دعا بخوان که دعای تو مستجاب شود
در انتظار نشسته، جهانِ چشم به راه...
#فائزه_امجدیان
🦋 @Amjadiyan_Faezeh
11.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 الله اکبر ✌️🏼
چند ساله داریم با صدای الله اکبر حاج قاسم تو حیاط الله اکبر میگیم❤️چند ساله صدای قشنگ حاج قاسم تو محل ما میپیچه🥲
یعنی میشه شب ظهور هم باشیم و الله اکبر بگیم؟
🦋 @Amjadiyan_Faezeh
هدایت شده از هنرنامه قم
48.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸به مناسبت #دهه_مبارک_فجر
شعرخوانی سرکار خانم فائزه امجدیان
در برنامه زنده تلویزیونی جلوه خورشید
وطن ..
اگر بهای شکوفایی تو جان من است
بگیر جان مرا می دهم بهایش را
🔹به همت:
سازمان بسیج هنرمندان قم
🔹با همکاری :
روابط عمومی سپاه قم
#هنرمند_متعهد
#هنرمتعالی
🔻هنرنامه قم
با ما همراه باشید
http://eitaa.com/honarnameqom
تنها دلیل دلخوشیهای منی وقتی
میدانم از حالم، همین حالا خبر داری
#فائزه_امجدیان
💌 میلادت مبارک، حضرت پدر
🦋 @Amjadiyan_Faezeh
ماه در دست(فائزه امجدیان)
تنها دلیل دلخوشیهای منی وقتی میدانم از حالم، همین حالا خبر داری #فائزه_امجدیان 💌 میلادت مبارک،
﷽
💌نامه امام زمان به شیخ مفید:
اِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ وَ لا ناسینَ لِذِکْرِکُمْ
🕊🕊🕊
از اشکها، از خندهها، از ما خبر داری
هر لحظه از اندوه آدمها خبر داری
از کاسههای خالی از باران نخلستان
از تشنگی، از قحطی خرما خبر داری
میروید از خاک یمن هر شب عقیقی سرخ
از کودکان زخمی صنعا خبر داری
شاید در آغوش تو حالا کودکی تنها
با گریه میپرسد: که از بابا خبر داری؟
شهری گرسنه در کنار کوهی از الماس
از دزد معدنهای اِفریقا خبر داری
شاید نماز صبح گاهی در فلسطینی
از رازهای سورهی اسرا خبر داری
دیوارهایش را نوازش میکند دستت
از غصههای مسجدالاقصی خبر داری
از مرگ گندمزار زیر چکمهی دشمن
از جنگ، از سوغات امریکا خبر داری
تنها نه از ما شیعهها، از آه آن هندو
وقتی توسل کرد بر بودا خبر داری
شاید تو را نشناسد اما درد دل کرده
شاید نمیبیند تو را، اما خبر داری
یکشنبهها ناقوس با شوق تو میخواند
از معبدی متروکه و تنها خبر داری
هر صبح گنجشکان شکایت میکنند از ما
از شکوهی گنجشکها حتی خبر داری
تنها دلیل دلخوشیهای منی وقتی
میدانم از حالم همین حالا خبر داری
شمشیر صیقل میدهی در خیمهات یعنی
آری خبر داری تو از فردا خبر داری
از شوق تو، شعرم ردیفی تازه میخواهد
آن صبح زیبا ذوالفقارت را که برداری...
#فائزه_امجدیان
🦋 @Amjadiyan_Faezeh