eitaa logo
اَنارستــــــون
26.8هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
205 ویدیو
2 فایل
[خدا مرا برای تو انــــــار آفریده است🌱] شروط _ تبادلات 👈 @shorutAnarestun تبلیغات 👈 @TarefeAnarestun
مشاهده در ایتا
دانلود
کاش تا وقتی خدا هست و خدائی می‌کند مادری دیگر نیفتد در میان کوچه‌ای... 🖤
دوست داشتنت زیباترین حس دنیاست! به بوئیدن پرتقال می‌ماند...
برای بردنِ اسمت، "رفیق" کافی نیست به تکیه گاهِ غم و درد "شانه" باید گفت...
می‌پرسی‌: کدامین احساس در عشق شگفت‌انگیز است؟ می‌گویم: "اَمنیت" اینکه حس کنی کسی "قلبت" را تنگ در آغوش می‌گیرد... نه دستانت را...
صد بوسه داده‌ایم امانت به دست باد تا کِی تو را نسیم ببوسد به جای ما...
حدیثِ چشم مَگو با جماعتِ کوران...
چون سیب رسیده‌ای، رها شده در رویا... با رود می‌روم کاش شاخه‌ای که از آب می‌گیرم دست تو باشد...
می‌شود آسمان من باشی؟
یکی شده وسط کوچه رد پای من و تو بعید نیست مرا با تو اشتباه بگیرند...
برای پاییز امسال، اون نیمه‌شبی رو براتون آرزو می‌کنم که شیشه‌ی ماشین بخار کرده، قهوه‌ی داغ داره دستاتونو گرم می‌کنه و کنار کسی که دوسش دارید نشستید بلندترین نقطه‌ی شهر؛ یهو از اعماق وجودش میگه: «می‌دونی چقدر کُلِ این شهر رو گشتم تا تو رو برای کُل زندگیم پیدا کنم؟!»
‏کسی رو تو زندگیت داری که دستش با دستت حرف زده باشه؟
یا امام رضا یه دستمال نم‌دار روی دل ما بکش...
لو كان للحُب رائحة لكانت رائحة الشاي في ليلة ممطرة... اگر عشق عطری داشت، عطرِ چای در یک شب بارانی بود...
دوستت دارم و حواست نیست...
اَنارستــــــون
تو، اتفاقی بودی که هرگز تکرار نخواهد شد... لطفاً به خودت بگیر : )
چقدر بَده که زورت فقط به پُروفایلت برسه... لطفاً به خودت بگیر : )
حس بغل‌کردن کسی که مدت‌هاست ندیدیش : )
از رفتن بمان!
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان بی همدمیم، حوصله‌ی شرح قصه نیست
می‌گفت اگه می‌خوای بدونی که یه نفر رو برای زندگیت دوست داری؛ چشمات رو ببند و تصور کن بعد از ظهر خسته و کوفته از راه می‌رسی و ماشین رو داری پارک می‌کنی و می‌فهمی که اون توو خونه منتظرته. اگه این فکر خوشحالت می‌کنه و باعث می‌شه حتی توو فکرت خستگیات در بره، اون آدمِ زندگیته.
بی تو، مانند عصر جمعه‌ی پاییز، دلتنگم...
خلاصه که؛ بعضی اقلام، سوخته‌اش گران‌تر است، قدر دل ما را بدان...
عشق یعنی میتوانم این همه ابیات را هر قَدَر بی ربط باهم، باتو مربوطش کنم...
قربانِ دِلِ دیوانه ات بروم یادت هست قانون شکن بودی؟ پاییزها هوا که بارونی میشد یا ابری پیام میدادی یه ربع دیگه دم درِ دانشکده باش، میگفتم سر کلاسم دیوونه، میگفتی بپیچ بیا بیرون، مثل بقیه نباش که از بارون هیچی نمیفهمن. بعد زیر بارون لابه لای کوچه‌های خلوت شهر چرخ میخوردیم اونم بدون چتر، میگفتی چتر بی احترامی به بارونه، باید زیرش خیس بشی تا ازش تشکر کنی. گاهی هم یهو به سرت میزد و وسط اون چرخ زدنا دوتا نسکافه میگرفتی و میکشیدیم تو اون خیابونه که پر از کتاب فروشی بود، چشمتو میبستی و یه مغازه رو انتخاب میکردی، بعد میرفتیم داخلش کتاب فروغ، ثالث، ابتهاج یا نمایشنامه‌های شکسپیر رو میاوردی و میشستیم رو زمین کثیف کتاب فروشی برای هم میخوندیمشون تا وقتی که صدای فروشنده دربیاد و بندازمون بیرون. منم وقتی غر میزدم میگفتی بیخیال، قراره یبار زندگی کنیم وبیا این یبار رو شبیه این مردمِ خسته کننده شهر نباشیم! حالا... حواست هست پاییزه؟ همه میگن رفته‌های پاییز برگشتنی نیستن، همه میگن محاله کسی تو پاییز برگرده، همه میگن پاییز بی رحمه! باز هم قانون شکن باش بشکن قانون پاییز رو و برگرد تو همین فصل گریه و رفته ها برگرد مثل بقیه نباش و ثابت کن پاییز سخاوت هم بلده. تصدقِ دلِ دیوانه‌ات اصلا حواست هست داری شبیه این مردمِ خسته‌کننده‌ شهر میشی که اومدن بلد نیستن؟ برگرد دیوانه...