eitaa logo
Anti_liberal🚩
7.2هزار دنبال‌کننده
32.9هزار عکس
16.5هزار ویدیو
88 فایل
✨️پیشنهادات و انتقادات: @Jahadi68✨️ ✨ادمین تبادل و تبلیغات : @Sagvand_al ✨ 🛑کانالی برای سوزش برعندازان😂 🛑تحلیل جالب از اتفاقات روز دنیا👌 🛑دفاع منطقی از ایدئولوژی انقلاب🇮🇷 🛑متناسبترین واکنش به رویدادهای روز دنیا🔥
مشاهده در ایتا
دانلود
Anti_liberal🚩
- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - - ✨❤️|| 📍[#پارت_هفدهم] هنوز نرسیده قالشان گذاشته بود به هواے
- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - - ✨❤️|| 📍[] از خدایم بود ببینمش در را باز کردم و آمد تو سرش را با حوله خشک کردم. برایش تعریف کردم که تو رفتی،دو سه روز بعد آقاے موسوے و خانمش رفتند و این اتفاق افتاد. دیگر ترسیده بود.هر دو سه روز می آمد.اگر نمی‌توانست بیاید زنگ می زد. شاید این اتفاق هم لطف خدا بود.او که ضررے نکرد.منوچهر که بود،چیزے کم نبود.فکر کرد اگر بخواهد منوچهر را تعریف کند چه بگوید؟ اگر از دوستان منوچهر می پرسید،می گفتند«خشن وجدي است» اما مادر بزرگ می گفت: منوچهر شوخی را از حد گذرانده چون دست می انداخت دور کمرش و قلقلکش می داد و سر به سرش می گذاشت مادر بزرگ می گفت: مگر تو پاسدار نیستی؟چرا اینقدر شیطانی؟پاسدارها همه سنگین و رنگین‌اند مادر بزرگ جذبه‌ے منوچهر را ندیده بود و عصبانیتش را،وقتی تا گوشهایش سرخ می‌شد فرشته تعجب می کرد که چه طور می تواند اینقدر عصبانی شود و باز سکوت کند و چیزے نگوید. شنیده بود سیدهاے حسینی جوشی اند،اما منوچهر این طورےنبود. پدربزرگ منوچهر سید حسینی بود سالها قبل باکو زندگی می کردند. پدر و عمو هایش همان جا به دنیا آمده بودند.همه سرمایه دار بودند و دم و دستگاهی داشتند،اما مسلمان‌ها بهشان حق سیدے می داند وقتی آمدند ایران،باز هم این اتفاق تکرار شده بود به پدربزرگ بر می‌خورد و شجره نامه اش را می فروشد.شناسنامه هم که می‌گیرد،سید بودنش را پنهان می‌کند. منوچهر راضی بود از این کار پدربزرگ می گفت: یک چیزهایی باید به دل ثابت باشد،نه به لفظ.به چشم من که منوچهر یک مومن واقعی بود و سید بودنش به جا می‌دیدم. حساب و کتاب کردنش را منطقه که می‌رفتیم،نصف پول بنزین را حساب می کرد،می داد به جمشید،جمشید هم سپاهی بود استهلاك ماشین را هم حساب می کرد می گفتم: تو که براے ماموریت آمدے و باید بر می‌گشتی حالا من هم با تو بر می گردم چه فرقی دارد؟ می گفت: فرق دارد زیادے سخت می‌گرفت.تا آن جا که می توانست،جیره اش را نمی‌گرفت بیشتر لباس خاکی می‌پوشید با شلوار کردے توے دزفول یکی از لباسهاے پلنگی اش را که رنگ و روش رفته بود،برا علی درست کردم اول که دید خوشش آمد،ولی وقتی فهمید لباس خودش بوده،عصبانی شد، ندیده بودم این قدر عصبانی شود گفت: مال بیت المال است.چرا اسراف کردے؟ گفتم: مال تو بود. '🌼🌿' @Antiliberalism