Anti_liberal🚩
- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - - ✨❤️|| 📍[#پارت_چهل_و_پنجم] به فهیمه و محسن گفتم وسایلش را
- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - -
✨❤️||
📍[#پارت_چهل_و_ششم]
رفت کنار پنجره،عکس منوچهر را روے حجله دید،تنها عکسی بود که با لباس فرم انداخته بود،زمان جنگ چه قدر منتظر چنین روزے بود اما حالا نه گفت: یادت باشد تنها رفتی،ویزا آماده شده،امروز باید باهم می رفتیم...
گریه امانش نداد،دلش می خواست بدود جایی که انتها ندارد و منوچهر را صدا بزند،این چند روزه اسم منوچهر عقده شده بود توے گلوش،دوید بالاے
پشت بام،نشست کف زمین و از ته دل منوچهر را صدا زد، آنقدر که سبک شد.
تا چهلم نمی فهمیدم چه بر سرم آمده،انگار توے خلأ بودم،نه کسی را می دیدم،نه چیزے می شنیدم،روزهاے سخت تر بعد از آن بود،نه بهشت زهرا و نه خواب ها تسلایم می دهد،یک شب بالاے پشت بام نشستم و هرچه حرف روے دلم تلنبار شده بود زدم، دیدم یک کبوتر سفید آمد و کنارم نشست،عصبانی شدم،داد زدم: منوچهر خان،من دارم با تو حرف می زنم،آن وقت این کبوتر را می فرستی؟
آمدم پایین،تا چند روز نمی توانستم بالا بروم،کبوتر گوشه ے قفس مانده بود و نمی رفت،علی آوردش پایین،هر کارے کردم نتوانستم نوازشش کنم.
می آید پیشمان،گاهی مثل یک نسیم از کنار صورتم رد می شود،بوے تنش میپیچد توے خانه،بچه ها هم حس می
کنند،سلام می کند و میشنویم،می دانم آنجا هم خوش نمی گذراند،او آنجا تنهاست و من اینجا،تا منوچهر بود ته غم را ندیده بودم،حالا شادے را نمی فهمم. این همه چیز تویِ دنیا اختراع شده،اما هیچ اکسیرے برای دلتنگی نیست.
.
آشنایان ره عشق گرم خون بخورند
ناکسم گر به شکایت سوے بیگانه روم
.
جنگ تمام شد و مرد به شهر برگشت،با تنی خسته و زخم هایی در آن،که آرام آرام خود را نشان می داد،زخم هایی که می خواست سالهاے سختِ ماندن را کوتاه کند،اما زندگی در کار دیگرے بود،لحظه لحظه اش او را به خود پیوند می زد و ماندن بهانه اے شده بود براے این که این پیوند ردے بر زمین بگذارد.
√|| کتاب اینک شوکران
«نوشته ے مریم برادران به روایت فرشته ملکی همسر شهید منوچهر مدق»
نوشته هایی است درباره ے
مردانی که زخم هاے سالهاے جنگ محملی شد براے نماندنشان.
فرشته لحظه لحظه ے زندگیش را به یاد دارد،شاید این روزها فراموش کند چند دقیقه پیش چه می گفت یا به کی تلفن زده بود،اما همه ے لحظاتی را که با منوچهر گذرانده بود پیش چشم دارد و نسبت به آن احساس غرور می کند.
زیاد تعجب نمیکنی که زندگیش با منوچهر شروع شده و هنوز ادامه دارد،وقتی صداقت زندگی و پیوند روحشان را میبینی و می بینی عشق چه قصه ها که نمی آفریند،فقط وقتی قصه ها در زندگی واقعی تحقق می یابند، حقیقتشان آشکار می شود حقیقتی تلخ ولی دوست داشتنی :)✨
- پایان -
'🌼🌿'
#زندگینامه_شهدا
#شهید_منوچهر_مدق
@Antiliberalism