Anti_liberal🚩
- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - - ✨❤️|| 📍[#پارت_چهل_و_سوم] گفت: یک جاهایی دست ما نیست،من هم
- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - -
✨❤️||
📍[#پارت_چهل_و_چهارم]
دیگر نمی توانستم تظاهر کنم،از آن لحظه اشک چشمم خشک نشد،منوچهر هم دیگر آرام نشد،از تخت کنده می شد،سرش
را می گذاشت روے شانه ام و باز می خوابید،از زور درد نه می توانست بخوابد،نه بنشیند،همه آمده بودند،هدے دست انداخت گردن منوچهر و همدیگر را بوسیدند،نتوانست بماند،گفت: نمی توانم این چیزها را ببینم،ببریدم خانه.
فریبا هدے را برد.
یک دفعه کف اتاق را نگاه کردم دیدم پر از خون است،آنژیوکت از دستش در آمده بود و خونش می ریخت،پرستار داشت
دستش را می بست که صداے اذان پیچید توےِ بیمارستان،منوچهر حالت احترام گرفت،دستش را زد توے خون ها که روے تشک ریخته بود و کشید به صورتش،پرسیدم منوچهر جان،چه کارے میکنی؟
گفت: روے خون شهید وضو میگیرم.
دو رکعت نماز خوابیده خواند،دستش را انداخت دور گردنم.گفت: من را ببر غسل شهادت کنم.
مستاصل ماندم،گفت: نمی خواهم اذیت شوی.
یک لیوان آب خواست،تا جمشید یک لیوان آب بیاورد،پرستار یک دست لباس آورد و دوتایی لباسش را عوض کردیم.
لیوان آب را گرفت، نیت غسل شهادت کرد و با دست راستش آب را ریخت روے سرش،جایی از بدنش نمانده بود که خشک باشد،تا نوک انگشتان پاش آب می چکید.
سرم را گذاشتم روے دستش،گفت: دعا بخوا..
آن قدر آشفته بودم که تند تند فاتحه می خواندم،حمد و سه تا قل هو الله و انا انزلنا می خواندم،خندید،گفت: انگار تو عاشق ترے،من باید شرم حضور داشته باشم،چرا قاطی کرده اے؟
همدیگر را بغل کردیم و گریه کردیم،گفت: تو را به خدا،تو را به جان عزیز زهرا دل بکن.
من خودخواه شده بودم،منوچهر را براے خودم نگه داشته بودم،حاضر شده بودم بدترین درد ها را بکشد ،ولی بماند،دستم را بالا آوردم و گفتم: خدایا،من راضیم به رضایت،دلم نمی خواهد منوچهر بیشتر از این عذاب بکشد.
منوچهر لبخند زد و تشکر کرد.
دهانش خشک شده بود،آب ریختم دهانش،نتوانست قورت بدهد،آب از گوشه ے لبش ریخت بیرون،اما «یا حسین» قشنگی گفت.
'🌼🌿'
#زندگینامه_شهدا
#شهید_منوچهر_مدق
@Antiliberalism