#رمضان_الکریم
#زمزمه_مناجات
یــــادت دلیل گریهی پـــنـــهــانـی من است
نامـــت انـیـس این دل زنــــدانــی من است
نـــــیمه شب آمــدم که نــبــیــنــــی رخ مرا
بـــــار گــنــاه عـــلـــت پـــنـــهانی من است
از خود بریدهام به تـــو نـــزدیــــک تـــر شوم
این لحظهها که خلوت روحــــانی من است
در خــلــوتــم همــیــشـه کـلـنـجـار مـیروم
میگویم این چه وضع مسلمانی من است؟!
کـــاری بــکـن کـه رو نـزم بر کـسـی بــیا…
چـیــزی بــده کــه رزق سـلیمانی من است
از ســفــرهی تــو مـیخورم و سیر میشوم
شـکـرت از این که نـعـمتت ارزانی من است
یـک جلـوهات بر این دل تــــاریک و سنگیام
پـایـان خـوابهـای زمـسـتـانـی من اســـت
امــشــب کـه داد مـیزنـم الـعـفـو ای خدا!
لـحـظـه بـه لـحـظـه رحمت بارانی من است
گــــــرم گــنــاه بــــــودهام و دیـــــر آمــــدم
عـــصــیـــان دلــیـل غیبت طولانی من است
تـا کـه نـبــخــشیام من از این جا نمیروم
ایـــن گــریــه برگ سبز پشیمانی من است
دارد بــســاط سفـــرهی تـــو جمع میشـود
غــم مــیخــورم که آخر مهمـانی من اسـت
#محمد_حسین_بیات_لو
#زمزمه_مناجات
#رمضان_الکریم
فرصت توبه گذشت و گریه می بارم هنوز
حسرت اوقات غفلت را به دل دارم هنوز
باز هم جا ماندم و این غافله از ما گذشت
مانده خاری در کف پا و گرفتارم هنوز
هر چه درمان بود مخصوص ضیافت خانه بود
عافیت بود و شفا هر چند بیمارم هنوز
بعد از آن شب های بهتر از تمام سال ها
در مسیر بندگی ای وای کم کارم هنوز
من نبودم زینت مهمانی خوبان تو
هر چه تو بخشیده ای من عبد سربارم هنوز
گر چه دارد می رود این ماه اما میزبان
باز می گوید گنه داری؟ خریدارم هنوز
لحظه ای با ما سرِ یاری اگر داری بیا
اشتیاق دستگیری از تو را دارم هنوز
تا که من هستم چرا بر دیگران رو می زنی
من که قبل از هر که گویی دوستت دارم هنوز
#جواد_حیدری
#رمضان_الکریم
وقتِ خداحافظیه، مهمونی ام تموم شد!
حسرتِ این روزایِ خوش، بغضی توی گلوم شد
صاب خونه ممنون توأم، هیچ چیزی کم نذاشتی
با اینکه لایق نبودم، سنگ تموم گذاشتی
نمی تونم دل بِکنم، جدایی خیلی سخته!
بدرقه رفتن اینطوری، خدایی خیلی سخته!
ماه رمضون کجا میری!؟ نرو دلم می گیره
از این به بعد باز غروبا، بی تو دلم می گیره
تا سال بعد چیکار کنم! زنده شاید نباشم
با چشم گریون دوباره، از تو باید جداشم
حرف جدایی که میشه، دلم عزا می گیره
دلم به یادِ روضه های کربلا می گیره
**
حسین من نرو بمون، سایه ی روسرم باش
حالا که عباس ندارم، پناه این حرم باش
دلم شده پشتِ سرت، مثل موهات پریشون
خودت بگو چیکار کنم، تنها تو این بیابون
داداش نرو تورو خدا، نذار که در به در شم
نذار با شمر و حرمله، تا کوفه همسفر شم
#وحید_قاسمی
شعله های فراق، با امام زمان(عج)
در شبهای پایانی ماه مبارک رمضان
شب های آخر است به فریادمان برس
خواهش مکرر است به فریادمان برس
این شعله های هجر که باشد به جان ما
کبریت احمر است به فریادمان برس
قلبی که هست آینه دار فراق تو
در خون شناور است به فریادمان برس
ما آمدیم تا به حریم وصال تو
دل پشت این در است به فریادمان برس
این دیده هاست طایر کویت ولی که حیف
بی بال و بی پر است به فریادمان برس
مهر تو در دل است بیا ای امید دل
عشق تو در سر است به فریادمان برس
از بس که سوخت آتش هجران به سینه ها
دل ها مکدر است به فریادمان برس
این ماه و سال بهر دل افسردگان ز هجر
چون روز محشر است به فریادمان برس
رفت از فراق صبر و تحمل ز دل ولی
مهر تو در بر است به فریادمان برس
این بغض سینه سوز که ما را بود ز هجر
خود داغ دیگر است به فریادمان برس
پیمانه های دل که رسیده به دست ما
لبریز کوثر است به فریادمان برس
چشمی که ماند خیره به راهت بیا ببین
گریان مادر است به فریادمان برس
تنها زنی که بهر ولایت ز جان گذشت
زهرای اطهر است ، به فریادمان برس
این آه جانگداز که آید ز چاه ها
فریاد حیدر است به فریادمان برس
این بانگ العطش که بر آید ز قتلگاه
از خون حنجر است به فریادمان برس
این سوز و ساز و غم که بر آید ز کربلا
از زخم پیکر است به فریادمان برس
آن ناله های زار که آید ز نینوا
آوای خواهر است به فریادمان برس
آن اشک و آه که تصویری از عزاست
گلبانگ دختر است به فریادمان برس
آن خون که ریخت روی دو دست حسین ، وای
از حلق اصغر است به فریادمان برس
آن پاره پاره ماه و ستاره به روی خاک
از جسم اکبر است به فریادمان برس
«یاسر» که گفت از غم و اندوه بی شمار
در سینه آذر است به فریادمان برس
محمود تاری «یاسر»
دیدی رمضان رفته و پر باز نکردم
تا خیمه گهِ سبز تو پرواز نکردم
ماه تو گذشت عاشقی آغاز نکردم
من پُست غلامیِ تو احراز نکردم
ساقی بده جامی که تو را درک نکردم
شاید که دگر میکده را درک نکردم
من لایق مهمانی ات ای یار نبودم
من قابل الطاف تو ای یار نبودم
بودم به حضور تو و انگار نبودم
در محضر تو بودم و انگار نبودم
من بار دگر خسته و تنها شدم ای وای
شرمنده ی تو یوسف زهرا شدم ای وای
شب های مناجات و دعا رفت ز دستم
فیض سحر ذکر خدا رفت ز دستم
یک ماه نه یک عمر صفا رفت ز دستم
همسفرگیِ با شهدا رفت ز دستم
جامانده ترین رهروِ این جاده منم من
از پا و نفس بین ره افتاده منم من
افسوس که رفته ز کفم حاصلم ای دوست
آلوده نمودم به چه سرعت دلم ای دوست
بیمار گناهم چه کنم غافلم ای دوست
بنما تو به درک عرفه شاملم ای دوست
راضی شو ز من گرچه گنهکار و حقیرم
بنگر به «أجِرنا» پیِ احسان مجیرم
من جز تو کسی را گل زهرا نستایم
شکرانه به جا آورم از این که گدایم
با عشق تو می سوزم و می سازم و آیم
تا آنکه زنی در حرمت قفل به پایم
بگذار سحرها به قنوت تو بمانم
مثل تو سحر ناله ی العفو بخوانم
شب های زیارت ز دل خسته دلان رفت
هم ناله شدن با نفس سینه زنان رفت
گریه ز غم قافله ی اهل جنان رفت
تا اینکه براتی ز تو گیریم زمان رفت
هرکس که از او قلب تو دلدار رضا شد
داریم یقین روزیِ او کرب و بلا شد
دست کرمت گر ز کسی دست نگیرد
بیچاره شود زار و گنهکار بمیرد
خوش بخت هر آنکه دلت او را بپذیرد
از لوث گنه پاک شده عید بگیرد
بر ما که فقیران ره تزکیه هستیم
عیدی بده ما مستحق فطریه هستیم
ای آن که تو صاحب به زمین و به زمانی
هستی به کنار همه و باز نهانی
فرزند رضا ضامن عشاق جهانی
ای کاش نمازی به صف فطر بخوانی
تا آنکه به دست دل تو دل بسپاریم
سر بر قدمت یوسف زهرا بگذاریم
احسان محسنی فر
آمدیم از سفر دور و دراز رمضان
پی نبردیم به زیبایی راز رمضان
هر چه جان بود سپردیم به آواز خدا
هر چه دل بود شکستیم به ساز رمضان
سر به آیینه «الغوث» زدم در شب قدر
آب شد زمزمه راز و نیاز رمضان
دیدم این «قدر» همان آینه «خلّصنا»ست
دیدم آیینهام از سوز و گداز رمضان
بیش از این ناز نخواهیم کشید از دنیا
بعد از این دست من و دامن ناز رمضان
نکند چشم ببندم به سحرهای سلوک
نکند بسته شود دیده باز رمضان
صبح با باده شعبان و رجب آمده بود
آن که دیروز مرا داد جواز رمضان
شام آخر شد و با گریه نشستم به وداع
خواب دیدم نرسیدم به نماز رمضان
علیرضا قزوه
وقت جدایی من و ماه صیام شد
یعنی غروب طلعت این بارِ عام شد
دارد بساط ماه خدا جمع می شود
آه درون سینه ی ما مستدام شد
توشه برای روز جزا بر نداشتم!
فرصت گذشت و خوشه ی عمرم تمام شد
یادش به خیر… سوز مناجات نیمه شب
وقتی که با خدا دل ما هم کلام شد
یادش به خیر… لحظه ی افطار… تشنگی
نام حسین گفتن ما التزام شد
دست ادب به سینه نهادم به سوی او
اشکم روان و ذکر لبم اَلسَّلام شد …
… وای از دمی که خنده ی کوفی جماعتان
بر زخم بی شمار تنش التیام شد
هر کس به نوبه ی خودش از او بها گرفت!
وقتی میان قتلگهش ازدحام شد…
محمد فردوسی
قسم به عشق جدایی ز آشنا سخت است
جدایی از سحر و محفل دعا سخت است
برای دیده شب زنده دار خود گریم
قسم به اشک سحر دوری از بکا سخت است
صفای هر دل عاشق مرو مرو رمضان
دوباره رویت دل های بی صفا سخت است
بیا مرو که شیاطین دوباره می آیند
بدون جلوه تو انس با خدا سخت است
دوباره وقت اذان غفلت عارضم گردد
غم جدایی از ذکر ربنا سخت است
پرستوی دل ما را ز بام خود مپران
که ترک سفره شاهانه بر گدا سخت است
بعید نیست به زودی فرا رسد مرگم
امان که این سفر آخرت دلا سخت است
قیامتی است قیامت که روز وانفساست
اگر نظر ننماید امام رضا سخت است
مرا به ساحل دیدار دلبرم برسان
شکسته کشتی و دریایی از بلا سخت است
بگو به خیمه نشینان جبهه ای شهدا
فدائیان حسین دوری از شما سخت است
هنوز مرغ دل خسته ام مهیا نیست
هنوز پر زدنم سوی کربلا سخت است
خدا کند به دلم مهر نوکری بزنند
خدا کند خودشان سوی دلبرم ببرند
سیدمحمد میرهاشمی
وقتِ خداحافظیه، مهمونی ام تموم شد!
حسرتِ این روزایِ خوش، بغضی توی گلوم شد
صاب خونه ممنون توأم، هیچ چیزی کم نذاشتی
با اینکه لایق نبودم، سنگ تموم گذاشتی
نمی تونم دل بِکنم، جدایی خیلی سخته!
بدرقه رفتن اینطوری، خدایی خیلی سخته!
ماه رمضون کجا میری!؟ نرو دلم می گیره
از این به بعد باز غروبا، بی تو دلم می گیره
تا سال بعد چیکار کنم! زنده شاید نباشم
با چشم گریون دوباره، از تو باید جداشم
حرف جدایی که میشه، دلم عزا می گیره
دلم به یادِ روضه های کربلا می گیره
**
حسین من نرو بمون، سایه ی روسرم باش
حالا که عباس ندارم، پناه این حرم باش
دلم شده پشتِ سرت، مثل موهات پریشون
خودت بگو چیکار کنم، تنها تو این بیابون
داداش نرو تورو خدا، نذار که در به در شم
نذار با شمر و حرمله، تا کوفه همسفر شم
وحید قاسمی
همه رفتند، گدا باز گدا مانده هنوز
شب عید است و خدا عیدی ما مانده هنوز
دهه آخر ماه اول راه سحر است
بعد از این زود نخوابیم، دعا مانده هنوز
عیب چشم است اگر اشک ندارد، ور نه
سر این سفره ی تو حال و هوا مانده هنوز
کار ما نیست به معراج تقرّب برسیم
یا علیّ دگری تا به خدا مانده هنوز
گوئیا سفره ی او دست نخورده مانده است
او عطا کرد، ولی باز عطا مانده هنوز
گریه ام صرف تهی بودن این اشکم نیست
دستم از دامن محبوب جدا مانده هنوز
وای بر من که ببینم همه فرصت ها رفت
باز در نامه ی من جرم و خطا مانده هنوز
یک نفر بار زمین مانده ی ما را ببرد
کس نپرسید که این خسته چرا مانده هنوز
هر قد این فتنه گری رنگ عوض کرد ولی
دل ما مست علی، شکر خدا مانده هنوز
تا که در خوف و رجائیم توسل باقی است
رفت امروز ولی روز جزا مانده هنوز
هر چه را خواسته بودیم، به احسان علی
همه را داد، ولی کرب و بلا مانده هنوز
علی اکبر لطیفیان