به امام حسین علیه السلام عرضه بداریم:
ای کاش ما همراه کاروان شما در کربلا بودیم وجان ناقابلمان را فدایتان می کردیم.
یالَیْتَنی کُنْتُ مَعَکُمْ فَافُوزَ فَوْزاً عَظیماً.
|⇦دارند در کرب و بلا..
#روضه و توسل ویژۀ ورود خاندان آل الله به وادی کربلا اجرا شده شبِ دوم محرم
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
دارند در کرب و بلا تعویضِ پرچم می کنند
دارند عالم را پُر از اندوه و ماتم می کنند
فرقی ندارد خوب و بد وقتی که در هم می خرند
این خانواده فکر هر آلوده را هم می کنند
*يكي از علما مي فرمود: امام حسين جنس بُنجُل رو هم مي خرند...*
پاداش هر بانی در این وادی مضاعف می شود
هر دِرهمی که می دهد ، هفتاد دِرهم می کنند
صد مُرده را جان می دهد ،یک یا حسینِ سینه زن
سینه زنانش کارِ صد عیسی بن مریم می کنند
رَختِ شه عریانِ شده ، از عرش آویزان شده
*روايت داريم،شبِ اولِ مُحرم، حضرتِ حق، لباسِ خونينِ امام حسين رو به عرش آويزان ميكنه...*
رَختِ شه عریانِ شده ، از عرش آویزان شده
جن و مَلَک گریان شده ، روضه مجسم می کنند
نَظمِ زمین و آسمان یکدفعه بر هم می خورد
تا جسمِ شاه کربلا را نامنظم می کنند
*چيكار كردن خواهرت هم تو رو نشناخت آقا؟...*
نامردها با حوصله، یک بی کس و بی یار را
تنها برای دِرهمی دارند دَر هم می کنند
ده تا سوار از یک طرف ، یک ساربان از یک طرف
دارند تکه تکه عضو از پیکرش کم می کنند
*هر كسي يك گوشه رو بُرد"السلامُ عَلَي الحُسين، السلامُ عَلَيكَ يا اَباعبدالله" شب دوم مُحرمِ، كاروانِ امام حسين رسيد كربلا، زياد شنيديد يه نفر اومد زمين رو معرفي كرد: آقا! اينجا كربلا هم نام داره...ابي عبدالله يه دو جمله روضه مكشوف خوند، فرمود: "هاهُنا وَاللّهِ هَتْکُ حَریمِنا" اينجا حُرمت ما رو زيرِ پا ميذارن"وَ هاهُنا وَاللّهِ ذِبْحُ اَطْفالِنا"... رُباب!رُباب!،رُباب!...اول كه نيزه هارو ديدن، بچه ها فكر كردن نخلستونِ، عمه داريم مي رسيم، الان ميآن استقبالِ ما...*
پريشون و خسته ام،پُر از اضطرابم
بيا و نگاه كن، به حالِ خرابم
بذار بيشتر از قبل، چشات رو ببينم
الهي كه هيچ وقت، غمت رو نبينم
هوايِ دلامون، زمستونيِ
چرا چشمِ تو، خيس و بارونيِ
برايِ خوش آمد، يه لشكر رسيد
آخه اين چه جور، رسمِ مهمونيِ
شنيدم كه كوفه، پُر از نيزه دارِ
برا اينه داداش، دلم بي قرارِ
چه كابوسِ تلخي، بازم پيشِ رومِ
چه بغضِ عجيبي، ميونِ گلومِ
نگو بي تو بايد بمونم داداش
نگاه كن به بارونِ چشمِ تَرَم
نگو يه روزي با حالِ خراب
از اينجا تا گودال بايد برم
بگو شيبِ گودال، اصلاً كجاست؟
كه از هولِ غارت زمين مي خورن
نگو كه رگايِ داداشِ منُ
با يه خنجر كهنه، كج مي بُرن
*آره امروز كاروان رسيد كربلا، با چه احترام و عزتي مخدّرات رو پياده كردن، حضرتِ عباس زانو گذاشت، خواهرم پياده شو، پا رويِ زانويِ من بذار، علي اكبر يه طرف، قاسم يه طرف، نامحرم نباشه، خانوم پياده بشه...
خواهرا از خدا بخواهيد، سايه مَردت هميشه بالا سرت باشه، اگه سايه ي مَردت بالا سرت باشه، كسي به خودش اجازه ي بي ادبي نميده، لذا زينب تا سايه ي مرد بالا سرش بود كسي بهش نگاهِ چپ نكرد، كسي بي ادبي نكرد، آي حسيني ها! من اشاره به عاشورا نميكنم، چهل رو ميرم جلوتر، كاروان از كوفه و شام برگشت كربلا، اومد زينب كنارِ قبرِ حسين، گفت: داداش! مستحبِ، وقتي كنارِ يه قبري ميري آب بريزي، داداش! چطور آب رو قبرت بريزم، الهي خواهرت بميره، يادم مياد از لبايِ خشكت، داداش!يه چيزي بهت بگم، حيف كه نامحرما دارن مي بينن، اگه نامحرما نبودن لباسم رو بالا ميزدم كبودي و زخم هاي تنم رو ببيني، كنايه از اينكه همه ي كاروان همين وضع رو دارن...
عزيزِ دلم يه مسافرت ميخواي بري، بچه ي كسي رو همراه خودن نبر،اگه اتفاقي براش بيوفته، رويِ برگشتن نداري،گفت: داداش! يه امانت پيشِ من داشتي، داداش! براش كم نذاشتم،اما دستِ خالي برگشتم، اگه اون شب سَرِ تو رو نياوُرده بودن، من سالم مي آوردمش...ديدن خانم از سَرِ قبر بلند شد، كجا ميري؟ گفت: عباس مادرش كربلا نيست، عباس گريه كن نداره...اي حسين...
↫
"اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَظلوم یا حُسِین"
"السَّلَامُ عَلَى مَهْتُوكِ الْخِبَاء"
بمیرم...بمیرم...
فریاد یا محمّداه !
حسین رسیده کربلا...
*فردا همه با احترام پیاده شدند...یه وقت صدا زد:" اعوذ بِالله مِن الکَربِ و البَلاء...هَاهُنَا مَسْفَكُ دِمَائِنَا و سَبیُ حَریمِنا و مقبَحُ اطفالِنا..."یه ساعتی هم رسید...*
امان از ماجرايِ پيكر او
امان از سرگذشتِ حنجر او
تني ماند و سری بر نيزه ها رفت
بماند قصّه ی انگشترِ او....
*حسین...*
فردا که زینب با احترام پیاده میشه.. عباس میاد.. علی اکبر میاد...قاسم میاد...عُلیا مخدره نزولِ اِجلال می کنه...از همون اول خواهر رو آماده می کنه...*
ببین زینب
این دشت و بی حضورِ من تصور کن
برادرت رو بیکفن تصور کن
سَرِ من و بدون تن تصور کن
تصور کن...
جهان بدون من چه سوت و کور باشه
سر حسین رو نیزه از تو دور باشه
سر حسین یه شب توی تنور باشه...
*آخ بمیرم برات...اون موقعی که کوفه خطبه می خوندی...گفتند: چه کار کنیم زینب آروم بشه...؟!
سری به نیزه بلند است در برابر زینب...
خدا کند که نباشد سر برادر زینب...
*یه وقت دیدند زینب لحنش عوض شد... " یَا هِلَالًا لَمَّا اسْتَتَمَّ کَمَالًا،غَالَهُ خَسْفُهُ فَأَبْدَا غُرُوبَا " ای هلالِ زینب! "ما تَوَهَّمتُ یا شَقیقَ فُؤادی، کانَ هذا مُقَدَّراً مَکتوبا" فکرِ امروز رو نمی کردم...یه وقت اشاره کرد: " يا أخی فاطِمة الصَّغيرَةَ کَلِّمها، فَقَد کادَ قَلبُها أن يَذوبا"با این دختر حرف بزن...*
تصور کن...
جهان بدون من چه سوت و کور باشه
سر حسین رو نیزه از تو دور باشه
سر حسین یه شب توی تنور باشه
حسین مگه جز تو کیُ داره
آه ای زینب، آه ای زینب....
چشام داره برا تو میباره
آه ای زینب، آه ای زینب....
یا ثارالله و ابن ثاره
*دلم برا کربلا تنگ شده به کی بگم؟*
صبوری کن
قرارِ بی حسین به خونه برگردی
با سیلی و با تازیونه برگردی
با بدترین قومِ زمونه برگردی
*خبر داری یا نه! حتما خبر داری...دخترت آمد کنار بدن پاره پاره ات...اونقدر به دخترت لگد زدن...من همه ش می گفتم: مادر یازهرا!...*
ببخش من رو
قرارِ خیمههامونُ بسوزونن
دلایِ بچه هامونُ بلرزونن
ببخش که حرمت تو رو نمیدونن
*یه وقت زینب صدا زد:دخترا ! "علیکُنَّ بِالفِرار..."همه فرار کنید...*
حسین مگه جز تو کیُ داره
آه ای زینب، آه ای زینب....
چشام داره برا تو میباره
آه ای زینب، آه ای زینب....
یا ثارالله و ابن ثاره
چقد خوبه
اگه یه شب حسین منُ دعا میکرد
صداش که میزدم خودش نگاه میکرد
منو به اسم کوچیکم صدا میکرد
چقد خوبه
دلم پر از تپیدنِ حسین باشه...
یه شب سرم رو دامنِ حسین باشه
نگام به روضه خوندنِ حسین باشه
*اگه ما خوب شدیم...اگه لایق شدیم...دو خط روضه ی مادرت رو برای ما بخون...ما یه عُمر روضه خوندیم،مادرت گریه کرد...یه شب تو روضه بخون از مادرت بگو...بگو:آتش زبانه می کشید...صورت مادرم می سوخت...*
نمونده جز گریه برام چاره
یا ثارالله وابن ثاره...
میدونم این گریه اثر داره
یا ثارالله وابن ثاره...
#شاعر: رضا یزدانی
من که امشب روضه هنوز نخوندم،میگم:زینب رو با احترام از محمل پایین آوردن، اما بعضی ها چرا دارن اشک می ریزن؟ آخه اون روزی که زینب از محمل پایین اومد اباالفضل بود، علی اکبر بود، اون روز که زینب پایین اومد،قاسم بود،حسین بود،اما شبِ یازدهم...شبِ یازدهم زینب بچه هارو سوارِ بر محمل کرد،اما خوب نگاه کرد دید کسی نیست کمکش کنه، دورش رو نامحرم گرفته،حسین!...
دوباره امشب دلم گرفته
منتظر زیارتِ همه وجودم
سِیِّدَالعطشان، مظلوم حسین جان
اگه مُحرمت نبود زنده نبودم
دلشوره داشتم که محرمُ نبینم
نشه بیام میونه روضه ها بشینم
بگم حسین و بزنم به روی سینه ام
خدایی قدر روضه هات رو ندونستم
قدر مسیر کربلات رو ندونستم
من قدر خیمه ی عزات رو ندونستم
من بی تو آشوبم حسین
به سینه می کوبم حسین
ارباب محبوبم حسین
جانم حسین،جانم جسین...
حسینِ من ای، وصله ی جونم
می بینی بی قراری و دلواپسیمُ
بیا حسین جان، بریم از اینجا
دارم می بینم از الان، من بی کسیمُ
این کوفیا که بی وفاهایِ همیشه ان
معلومِ واسه خیمه ها فکرِ آتیشن
به کم تر از کُشتن تو راضی نمیشن
دنیا جلو چشمایِ من تیره و تاره
هر کی سرت رو بِبُره جایزه داره
نمی گذرن از غارتِ پیرهن پاره
بیا بریم تا دیر نشه
خواهرِ تو اسیر نشه
زینب یه روزه پیر نشه
جانم حسین،جانم جسین...
"اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ"
" اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج"
بیابان با وجود تو برای ما بیابان نیست
کسی که با تو می آید سفر دیگر پریشان نیست
کنار تو کسی دلواپسِ خارِ مُغیلان نیست
بیابان گردمان کردی ولی زینب پشیمان نیست
اگر دربِدرِ کوه و بیابانم کنی عشق است
اگر زخمیِ صد خارِ مغیلانم کنی عشق است
پریشانم کنی عشق است ، حیرانم کنی عشق است
اگر دنبالِ معشوق است دل ، دنبالِ سامان نیست
بپرسی جای جایِ کربلا را شرح خواهم داد
بپرسی مو به مویِ ماجرا را شرح خواهم داد
مسیرِ کوفه تا شامِ بلا را شرح خواهم داد
هر آنچه از تو پنهان نیست از من نیز پنهان نیست
برادر جان تو ثارالله و ثاراللهِ دیگر من
حسینِ قبلِ خنجر تو ، حسینِ بعدِ خنجر من
تجلی می کنم در تو ، تجلی می کنی در من
شهادت یا اسارت هر دو آغاز است ، پایان نیست
بِنه پا بر زمین، این خاک ها مشتاق و لبریزند
تمام دختران یک یک مژه بر پات می ریزند
نباید هم به مهمان داریت این قوم برخیزند
چرا که خلق می دانند، صاحب خانه مهمان نیست
*همه کارِ خودتی، درد دستِ خودت،دوا دستِ خودت...حسین! نکنه مُحرم بگذره من شبا برات کم گریه کنم،همه زن و مرد،بچه ها هم اومدن برات گریه کنن، یکی میگه: دخترم آب میخوای بهت بدم؟ اگه گرسنه ای نون همراهم هست بهت بدم؟میگه:بچه ام گرسنه نشه...اما قربون بچه هات برم،حسین!.هی میگن:بابا مگه قرار نبود بریم کوفه مهمانی؟...*
میانِ کاروانِ تو، ندیدم غیر زیبایی
جوانانِ رشید و نونهالانِ تماشایی
به همره بارِ گل آورده ام، آن هم چه گل هایی
غلط گفته هر آنکه گفته این صحرا گلستان نیست
نقاب افکن مرا با مَظهرِ حق رو به رو گَردان
طنابی گردنِ زینب ببند و کو به کو گَردان
همانگونه که مَردی از شهادت نیست روگَردان
به پای تو زنی هم از اسارت روی گَردان نیست
محال است از میانِ خیمه آهِ سرد برخیزد
ز کوهِ صبرِ من حتی نشان درد برخیزد
اگر زن شیرزن باشد به جنگِ مَرد برخیزد
بجنگم با سنان ؟ هرگز!!سنان که جُزوِ مَردان نیست
به زیر سایبانِ قد و بالای تو می خوابیم
من و این کاروان از چشمه ی فیضِ تو سیرابیم
نه اینکه دست ما دور است از آب و پی آبیم
فراتِ بی لیاقت لایقِ لب های طفلان نیست
*پیغمبر رو دیدن،بچه هارو دست رو سرشون می کشید،اما یه بچه ای رو بغل گرفت،می بوسید،گفتن:یارسول الله! محبت شما به این بچه با بچه های دیگه فرق میکنه،فرمود: آخه این حسین رو خیلی دوست داره...
یارسول الله! ما هم امشب اومدیم یه حرف بگیم:یارسول الله! شاهد باش ما عاشقِ حسینیم، مادرامون میگن: یا حسین! شاهد باش،ما با محبتت بچه هامون رو بزرگ کردیم...*
چه خوشبخت است طفلی که به حلقومش نگات افتد
چه خوشبخت است آن کس که رویِ نعشش عبات افتد
یکی با لب ، یکی با دل ، یکی با سر به پات افتد
دلِ سلطانِ عالم را به دست آوردن آسان نیست
*اهلِ اشاره!...*
به طفلانِ تو گریه بر پدر کردن نمی آید
به زینب معجرِ پاره به سر کردن نمی آید
برادر جان! به ما اصلاً سفر کردن نمی آید
کسی در خیمه هایِ ما به جز شش ماهه خندان نیست
صدا زد: آی مردم! این شهیدِ ما مسلمان است
بزرگ خاندانم را نمی بینید عریان است ؟!
جوابِ قاریِ قرآنِ زینب بوسه باران است
جوابِ قاریِ قرآنِ زینب سنگباران نیست
#شاعر علی اکبر لطیفیان
*تا رسیدن به کربلا،اینطور نوشته شده درلهوفِ سید بن طاووس: هفت تا مَرکَب عوض کرد ابی عبدالله، هر چه می کرد، اسب حرکت نمی کرد، عاقبت از پیرمردی سئوال کردن:این سرزمین کجاست؟عرض کرد:یا اباعبدالله! نینوا بهش میگن.فرمود:بگید:آیا نامِ دیگه ای هم داره؟عرض کرد:بله آقاجان! اینجا رو کربلا هم میگویند، تا گفت:کربلا،ابی عبدالله زد زیرِ گریه،فرمود:" إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُون"*
بار بگشایید اینجا کربلاست
آب و خاکش با دل و جان آشناست
*همچین که خیمه ها رو به پا کردن،یادت باشه اول خیمه ی زینب رو برپا کردن، اول خیمه ی زن ها رو برپا کردن،اما یه سئوال دارم از شما، یه عُمر با شما گریه کردم،من از شما سئوال می کنم تو با گریه ات برام روضه بخون، می دونی زینب چطور از محمل ها پایین اومد؟ می دونی رقیه چطور از محمل پایین اومد؟ می دونی رباب چطور پایین اومد؟ الان من بهت میگم:با تشریفات، جوانهای هاشمی دورِ محملِ زینب،عباس با ادب زانو زد،یه دستِ عمه رو قاسم گرفته،یه دستِ عمه رو علی اکبر گرفته،عمه وقتی پایین می اومد یه نگاه به سر و صورتِ جوانها می کرد،می گفت: خدا حفظتون کنه،فقط یه نفرِ وقتی مقابلِ زینب میرسه سرش پایینِ،زینب میگه:عباسم! یه بار به من بگو خواهر...