وقتى يه اتفاق بد تو زندگيت ميفته،
كتاب رو نبند، ورق بزن و برو فصل بعدى ..
#امید
#توکل
از چیزهای کوچک در زندگیتان لذت ببرید
چون روزی به گذشته نگاه میکنید و متوجه میشوید آنها چیزهای بزرگی بودهاند..
https://eitaa.com/Arbabhosyn
.
روضه وتوسل به ابن الکریم حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب ششم محرم به نفس سیدمهدی میرداماد
هزار شُکر سَرم زیرِ پرچمِ حسن است
شبِ ششم شده یعنی مُحَرم حسن است
بد است پیشِ کریمان که بیش و کم خواهیم
که کار و بارِ دو عالم از عالم حسن است
چه غم که قفل زیاد است از قضا و قَدَر
کلیدِ رفعِ بلا ذکرِ اعظمِ حسن است
چقدر فاطمه میخواهدش کسی را که
کنارِ داغِ حسینش غمش غمِ حسن است
قسم به گریهکنانش که زود میبنم
قرار ما همه صحن معظمحسن است
#شاعر حسن لطفی
*میری حرم امام رضا سعی میکنی از باب الجواد وارد بشی، میگی امام رضا به اسم جوادش که میرسه کسی رو رد نمیکنه، به امام رضا میگی: جان جوادت منم از باب الجواد اومدم...
یعنی میشه !یه روز برم حرم امامحسن
بگم: آقا! من از بابُ القاسم اومدم ..
امام حسن، یه نگاه کرد بالا سرش دید حسین یه طرف، عباس یه طرف، زینب و امکلثوم یه طرف، نگاه کرد آروم شد یه لبخند رضایتی زد و نگاهکرد دید حسین داره به پهنای صورت اشک میریزه، صدا زد:"ما یَبکی یا اَخا!؟ "چرا داری گریه میکنی بالا بالاسرم؟ ابی عبدالله فرمود: چرا گریه نکنم؟ دارم بی برادر میشم، امامم رو دارم از دست میدم...
صدازد: حسینم گریه نکن، برادر! من دارم
میرم خیالم راحته زن وبچه ام در امانند، دارم میرم خیالم راحته بچه هام عمودارند....زینب خواهرم کنارشونه... اما حسینم! "لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا اَباعَبْدِاللهِ" همه ی چشمها برای توگریه میکنه، یه روزی میاد روز تو میشه... هیچروزی مثل روز تو نیست "مُصیـبَةً مـا اَعْظَمَـها وَ اَعْظَمَ رَزِیَّتَها"....
حالا برگردیم کربلا.... تا قاسم به عموجانش گفت: شهادت "احلی مِنَ العسل" ابی عبدالله فرمود: آره عزیزِ برادرم! تو رو میکُشن، همه مردا
مون رو میکُشن... صدازد: قاسمم حتی به شیرخوار هم رحم نمیکنن...
گفت: عمو! یعنی لشکر دشمن تا خیمه ها هم میرسن؟ ابی عبدالله بغلش کرد "فِداکَ عَمُّکَ" عموت فدات بشه...
سه بار اباعبدالله، قاسم رو بغل کرده...
یه بار شب عاشورا بغل کرد، اون آغوش محبت از سر ذوق بود، یه بارم قبل از میدان رفتن بغلش کرد، وقتی دست خط باباش رو آورد، همچینکه ابی عبدالله سر نامه اش رو باز کرد یه مرتبه دید بوی مدینه میاد .."فغشی علیهما"انقدر گریه کردن که از حال رفتن...
اما بار آخر یه جور دیگه بغلش کرد، دوبار اولی که بغلش کرد پاهاش از زمین بلندتر شد اما بار آخر که بغلش کرد پاهاش رو زمین کشیده میشد ...*
دعوا سره یه نوجوونه
حمله هاشون چه بی امونه
مگه چیزی ازش می مونه
*چندتا شهید رو سنگ باران کردن، مثلا عابس رو سنگ باران کردن، دلیلش چی بود؟ کاری کرد دشمن تحقیر شد، بهشون برخورد، از رو لجاجت سنگش زدن، چیکار کرد! عابس اومد وسط میدون پیراهنش رو پاره کرد برهنه شد گفت: " حُبُّ الحُسَین أجَنَّنِی"
دیگه چه کسی رو سنگ باران کردن؟ حُر رو سنگ باران کردن، چرا حُر رو سنگ باران کردن؟! به خاطر اینکه حُر اینارو تحقیر کرده بود، تو ساعت آخر رفت تو بغل حسین به یزید و بنی امیه برخورد،به نامردی سنگ بارانش کرد
قاسم رو هم سنگ باران کردن، چرا!؟دیدن یه نووجون نه کلاه خود سرشه، نه پاش به رکاب میرسه...
وقتی اومد وسط میدونجوری رجز خوند حرص دشمن رو درآورد "إن تنکرونی فأنا ابن الحسنِ"من پسر حسنم ..بعد شمشیر برداشت ...تن به تن کسی حریف قاسمنشده...
یه مرتبه دیدن خیلی اوضاع داره خراب میشه نانجیب گفت: شلوغش کنید دورش حلقه بزنید، گرد وخاک کنید، سنگ باران کنید، بزارید چشاش دیگه نبینه، سنگ باران کردن این بچه رو...هول شد دست و پاش رو گم کرد، گرد وخاک بلند شد، وسط گرد و خاک یهو دید یه نیزه رفت تو پهلوش، تا اومد نیزه رو درآره یه نفر با شمشیر زد تو سرش، دیگه نتونست رو اسب بمونه از بالای اسب ...تا افتاد زمین
نانجیبا دیدن الان وقتشه، گفت: بگید اسبا بیان ..حسین.....*
انداختنش آه به روی خاکا
لگد زدن به پیکرش باچکمهاشون
صداش تو آسمونا پیچید
دل حسین تو خیمه لرزید
بالاسر اومد،اما چی دید..
*برا دونفر ابی عبدالله با سرعت اومد، این عبارت برا دو نفر اومده، عین باز شکاری، مثل تیری که پرتاب کنی...
یکی برا علی اکبر بود، یکی هم برا قاسم...
مقتل میگه: رسید بالا سَرِ قاسم، اما دید صدا میاد، اما خودش نیست، دید گرد و خاکِ، صداش میاد هی میگه عمو به دادم برس... اما دید بچه پیدا نیست، لذا صبر کرد یه ذره گرد و خاکخوابید، چی دید حسین؟ یه صحنه ای دید صدا گریه اش بلند شد... ابی عبدالله دید قاسم داره پاهاش رو روی زمین میکشه "كان الْغُلَامِ یَفْحَصُ بِرِجْلَیْهِ"هی پاهاش رو میکشید روی زمین... هی میگفت: آخ سینه ام شکست؛ دست و پام خورد شد...
ابی عبدالله بغلش کرد نوازشش کرد، بوسیدش، هی میگفت: سینه ام ..
ابی عبدالله چیکار کنه؟ یه عبارتی داره فرمود: خیلی سخته برا عموت تو ازش کمک بخوای، نتونه کمکت کنه ...
میدونی چرا این دعارو همیشه سفارش میکنن؟"یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِالحُسَین "تا حالا به معنیش فکر کرده بودی؟ ای خدای حسین! به حق حسین؛ سینه حسین رو شفا بده...
یه بار این سینه، سینه شکستۀ قاسم رو بغل کرد،یه بار این سینه بدن اِرباً اِربای علی اکبر رو در آغوش گرفت، یه بار این سینه شده بود گهواره ی بچه اش...
داشت بچه اش رو تکون میداد، یه مرتبه تیر سه شعبه زدن ... سینه اش رو با سه شعبه سوراخ کردن، راضی نشدن، یه نفر با چکمه رفت رو سینه اش، بازم راضی نشدن، ده نفر اسباشون رو آوردن هی رفتن و اومدن ....حسین!
.
وَانْتَهکت فیک حُرمَة الاِسلام...
و با کُشتن تو
حُرمت اسلام را
زیر پا نَهادند...
#ثارالله
https://eitaa.com/Arbabhosyn
روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب ششم محرم
به نفس استاد حاج منصور ارضی •✾•
السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ
قلب ما از تو غم عشق تقاضا دارد
چشم ما نیز فقط گریه تمنا دارد
قدر بال مگسی گوهر اشک غم تو
قیمتی بیشتر از گوهر دریا دارد
هرکه در بزم عزای تو قدم بگذارد
زیر پایش پرِ جبریل امین را دارد
غیر آغوش تو هرجا بروم نا امن است
روضه ات امن ترین جاست که دنیا دارد
آی مَردم به خدا تربت قدسی حسین
اثرِ بیشتری از دم عیسی دارد
نیستم در پی درمان مگر از دست حسین
عبد هنگام بلا چشم به مولا دارد
مرگ از زندگی بی تو سزاوار تر است
گذر عمر به همراه تو معنا دارد
پدرم نوکری آموخت به من روحش شاد
بهترین ارثیه را طایفۀ ما دارد
ظاهرش سرخ و کبود است اگر سینۀ ما
سند نوکریِ ماست که امضا دارد
سر شکستن وسطِ روضۀ تو چیزِ کمیست
عاشق از داغ تو گر جان بدهدجا دارد ..
دورِ گودال همه محو تماشا بودن
آه از این قوم مگر قتل تماشا دارد !!
کاش تنها به مصافِ سر تو می آمد
خنجرِ شمر نظر بر همه اعضا دارد
بی ادب بود که با چکمه به گودال آمد
مقتل تو چه کم از عرشِ معلی دارد
یتیمانِ امام حسن رو مثه بچههاش بزرگ می کرد و تمرین میداد .. اباالفضل علیه السلام شمشیر زدن یادش میداد .. همه او را آماده کردن برا کربلا .. گفت قاسمم، فردا به بلای عظیمی گرفتار میشی .. بمیرم برات .. هر کاری کرد اذنِ میدان بگیره عمو قبول نکرد .. اومد تو خیمه نجمه خانم .. عزیزم چی شده اینجور داری زار زار گریه می کنی .. فرمود عمو اجازه نمیده .. فرمود الان بهت سندی رو نشان میدم که اجازه بده .. ساروق بسته ای رو باز کرد دست خطِ امام حسن رو آورد .. خوشحال با عجله رفت خدمت ابی عبدالله .. انقدر با ادب بود، اول دست عمو رو بوسید گفت عموجان این دست خطِ بابامِ .. روایت داره وقتی نگاه کرد امام حسین دست خطِ برادر رو شروع کرد بلند بلند گریه کردن .. ای غریب مدینه .. ابی عبدالله فرمود آمادۀ میدان کنند قاسم رو .. هر چی گشت خانم زینب زرهی اندازه نشد به تنِ قاسم .. دستمال سر رو براش تحت الحنک بست از بس که زیبا بود .. می گفت می ترسم چشمش بزنن .. واردِ میدان شد ( شنیدید ..) تا شروع کرد رجز خواندن إن تَنکرونی فأنا ابنُ الحسنِ سِبطُ النَّبیِّ المُصطفی المؤتَمَن هـذا حسینٌ کالاَسیر .. ازرق شامی از بزرگانِ لشکرِ دشمنِ با همه بچه هاش اومده کربلا .. دونه دونه بچه هاش رو به درک واصل کرد .. آخرالامر خودش اومد تو میدان .. تا اومد تو میدان حضرت فرمود تو یل این لشکری؟! انقدر بی عرضه ای بندِ چکمه هات رو نبستی اومدی وسط میدان .. سرش رو انداخت پایین نگاه کنه به کفشش چنان با شمشیر زد ازرق شامی به درک واصل شد .. ابی عبدالله فرمود نجمه خانم دعاش کن .. شنیدید دورهش کردن .. اول کاری که کردن با نیزه دوره ش کردن از رو اسب به زمین افتاد .. تنها بدنی که جان داشت و زیرِ سم مرکب ها رفت .. یه مرتبه صدا زد عمو به دادم برس .. روایت میگه مثه بازِ شکاری حضرت خودش رو رسوند به بدنِ قاسم .. دید این کاکل و موی قاسم رو قاتل گرفته .. داره با خنجر سر رو جدا میکنه .. با شمشیر زد دستِ قاتل قطع شد .. قاتل با همون حالش قومش رو صدا زد ریختن دورِ ابی عبدالله .. یه وقت دید به آقایی از زیرِ سم اسب داره صدا می زنه عمو استخوان هام شکست ..
مهتابی درخشان شد عازم به میدان
بر پیشانی او سربندِ حسن جان
با ان تنکرونی شير انقلاب است
شاگرد ابالفضل پور بوتراب است
ای جانم حسن جان ..
نقش بازوی او الله ُمع الحق
افتاده به پایش بی سر جسم ازرَق
چون شیر جمل او چرخانده چو شمشیر
ار عرش الهی زهرا گفته تکبیر
ای جانم حسن جان ..
زیرِ سم مرکب کم کم قد کشیده
می آید صدایش بریده بریده
بس که پا کشیده روِ خاکِ صحرا
زنده کرده داغِ بی تابی زهرا
ای جانم حسن جان ..
↫
روضه و توسل به حضرت قاسم سلام الله علیه اجرا شده شب ششم محرم
به نفس حاج مهدی سلحشور •✾•
دست ما و عطای کرب و بلا
درد ما و دوای کرب و بلا
مینویسم نمیرسد هرگز
شأنِ مکه به پایِ کرب و بلا
*وقتی زمینِ مکه تفاخر کرد گفت: خونه ی خدا در من بنا شده، هیچ زمینی به عظمت من نیست، ندا رسید آرام باش، فضیلتِ تو در برابرِ کرب و بلا، مثل سوزنی است که به آبِ دریا بزنی، چقدر این سوزن آب میگیره؟ عظمتِ تو در مقابل کرب و بلا مثل قطره ای است در برابر دریا...*
انبیاءِ بزرگ می باشند
دوره گرد و گدای کرب و بلا
*هر کدام ازانبیا یه جور تویِ کربلا امتحان شدن، آدم اززمین کربلا داره عبور میکنه، افتاد زمین سرش زخم شد، صدا زد: خدایا! خطایی کردم؟ گفت: نه! خواستم یه قرابتی ایجاد بشه، یه روزی در این زمین نوه ی پیغمبرِ آخرالزمان از بالایِ مرکب رویِ زمین میوفته...
نوح یه جور، ابراهیم یه جور، اسماعیل یه جور امتحان شده، اسماعیل گوسفنداش رو آوُرده کربلا، رسیدن کنارِ فرات گوسفندا لب به آب نزدن، متعجب شد، اینا تشنه هستن باید کنارِ آب هجوم ببرن به آب، چرا آب نمیخورن؟ ندا رسید: آخه اینجا حسین تشنه لب سر از بدنش جدا میشه...*
سِیر یعنی قدم زدن بینِ
کوچه پس کوچه های کرب و بلا
دستشان را قدیم می دادند
با چه عشقی به پای کرب و بلا
*مانع میشدن مردم برن کربلا، قانون گذاشته بودن هر کسی بخواد بره باید دستِ راستش رو بده، طرف داشت رد میشد دست چپش رو گذاشت جلو، گفت: نه! دستِ راستت رو بذار، گفت: نه پارسال دستِ راستم رو قطع کردی...*
وقت مردن مرا بگردانید
دور صحن و سرای کرب و بلا
به نگاه رباب مدیونند
همه ی آب های کرب و بلا
کاشفُ الکربِ سیدالشهدا
چه کشید از بلای کرب و بلا
چهارده قرن گریه می گیرد
روضه ی بوریای کرب و بلا
مادری هی بُنَیَّ میگوید
میرود هر کجای کرب و بلا
شد سرازیر سمت یک گودال
دشمن از جای جای کرب و بلا
*این شبا گریه کنید، آخه کربلا اربابِ مارو غریب گیر آوُردن... شبِ عاشورا همه توی خیمه نشستن، ابی عبدالله خیمه رو تاریک کرد، هرکی میخواد بره، بره... اینا با من کار دارن، عباس جان! دستِ زن و بچه ام رو بگیر و برو... همه تون برید، هر کسی بلند میشد یه جوری ابراز محبت و اردات و وفاداری به ابی عبدالله میکرد، یکی گفت: آقاجان! اگه صد بارمن رو بکشن، قطعه قطعه ام کنن دست از تو بر نمیدارم، یکی گفت: اگه من رو بسوزونن، خاکسترم رو به باد بدن، دوباره زنده بشم، دوباره میگم: حسین!... یه گوشه عباس بلند شد، آقاجان! من اگرهم برم چه فایده، زندگی بی تو معنا نداره، اصلاً میخوام زندگیِ بعد از تورو چیکار کنم، یکی بلند شد گفت: برم جوابِ مادرت رو چی بدم؟... یه وقت قاسم بلند شد، عمو جان! آیا فردا من هم به شهادت میرسم یا نه؟ ابی عبدالله خودش این بچه رو بزرگ کرده، فرمود: قاسمم! مرگ در ذائقه ی تو چطوره؟ یه نگاه کرد فرمود: عموجان!" أحلَی مِنَ العَسَل" از عسل شیرین ترِ... خودِ ابی عبدالله ذبحِ عظیمِ، اما گفت: قاسمم! تو به بلایِ عظیمی دچار میشی... گفت: قاسمم! نگران نباش، نه تنها تو به شهادت میرسی، بلکه به علی اصغرم هم رحم نمیکنن... عبدالله داداشت رو هم به شهادت میرسونن... یه نگرانی تویِ وجودِ قاسم موج زد، یعنی اگه کاربه من، به عبدالله، به علی اصغرمیکشه، یعنی پایِ دشمن به خیمه ها باز میشه..
حالا شده روزِ عاشورا، اصحاب رفتن، بنی هاشم، از علی اکبر شروع شده... کم کم شرایط داره سخت تر میشه، مادرش اومد پشتِ خیمه ها، دید قاسم زانوهاش رو بغل گرفته، داره گریه میکنه، عزیزِ دلم! چرا داری گریه میکنی؟ گفت: مادرجان! دیشب عموم قولِ شهادت به من داد، اما امروز اجازه ی میدان به من نمیده، بر خلافِ علی اکبر که تا رفت اذن بگیره، ابی عبدالله بی معطلی گفت: علی جان! برو، اما وقتی قاسم خواست بره میدان، ابی عبدالله هی معطلش کرد، خیلی امانت داری سخته... تا قاسم این حرف رو زد مادرش گفت: من میدونم باید چیکار کنی، یه امانتی دارم از بابات برای روزِ مبادا، یه دست نوشته ای داد دستِ قاسم، تا دست خطِ بابارو دید دوید رفت سمتِ عمو، تا این دست خط رو نشانِ عمو داد، عمو به چشمش میکشه، هی می بوسید، جانم حسن!... اینقدر قاسم شوقِ داره به شهادت، وقتی اومد سمت میدون دیدن بندِ کفشش رو نبسته، همین جور دوید، ابی عبدالله میخواد با این نوجوان وداع کنه، عجب وداعی، عمو و برادر زده دست گردنِ هم انداختن، اینقدر حسین اونجا گریه کرد"فَغُشیَّ عَلَیهِما" قاسم رو روانه ی میدان کرد... اما یه وقت شنید یه صدایی از وسطِ میدان میآد: وای عمو! بازم برخلاف علی اکبر که حسین زانوهاش رمق نداره راه بره، اینجا میگن: مثل باز شکاری خودش رو رسوند وسطِ میدان...*
از بس که شکستند تو را برگ و بری نیست
خون تو به جا مانده ولی بال و پری نیست
هر چند برایت پدری کرده ام اما
صد شکر کنارِ بدن تو پدری نیست
نیمی ز غم اکبر و نیمی ز غم تو
یک گوشه ی بی داغ به روی جگری نیست
*یه نانجیبی اومد کنار قاسم، ابی عبدالله دستش رو قطع کرد، لشکرِ این نانجیب اومدن نجاتش بدن، بدنِ قاسم موند زیرِ دست و پای اسبا، وقتی گرد و غبارخوابید، ابی عبدالله کنار بدنِ قاسم مُتحَّیر موند...*
گفتم که تو را جمع کنم از دل این دشت
عطر تو می آید ولی از تو اثری نیست
باید خبرت را ز سم اسب بگیرم
جای دگر انگار ز جسمت خبری نیست
* حالا بچه ای که موقع میدان رفتن، راوی میگه: پاش به رکاب اسب نمیرسه... حالا ابی عبدالله میخواد بدنش رو به خیمه ها برگردونه، میگه: دیدم سینه به سینه ی حسینِ، اما پاها داره روی زمین کشیده میشه، چه کردن با بدنِ قاسم؟ بدن رو ابی عبدالله آورد به خیمه ها، روایت میگه: دیدم ابی عبدالله نشسته داره گریه میکنه، زن و بچه دارن گریه میکنن، حضرت داره دعوتِ به صبر میکنه، صدای گریه تون بلند نشه، اینجا بود که ابی عبدالله از خیمه ها بیرون آمد، یه نگاهی کرد به دور و برش، صدا زد: " هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی؟ هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّه؟" تو خیمه ها ولوله شد، برگشت دید دارن علی اصغر رو دست به دست میکنن... زینب جان! چه خبر شده؟ فرمود: داداش! تا صدایِ غربتت بلند شد علی اصغر گهواره رو یه تکان داد، خودش رو بیرون انداخت، یعنی بابا! رویِ من هم حساب کن...*
شدم پیش مرگت آقا! کفن پوشیدم
لباسی مثلِ بابام حسن پوشیدم
اذنِ میدان بده آقاجون!
چون شهادت برام شیرینه
بخدا پیشِ عمه زینب
سرم پایینه
زدن اسبا به تنم نشونه
این یادگاریها برام می مونه
عمویِ خوبم!
قد کشیدم مثلِ عمو عباسم
باید دیگه زره بگیری واسم
عمویِ خوبم!
*خدایا! به قاسم بن الحسن قسمت میدم، به این سیزده ساله ی امام حسن مجتبی، مرگِ همه ی مارو شهادتِ در راهِ خودت رقم بزن... بحقِ یتیم امام حسن مجتبی با نابودیِ وهابیتِ ملعون، این جمع به زودیِ زود کنار قبرستان بقیع مهمان بفرما، همه ناله بزنن بگن: یاحسین!...*
نیاز نیست همۀ ما اهداف بزرگی
مثه تغیــیــر دنیـــا داشته باشیم !!
کافیه فقط قدمهای بزرگی برداریم
برای خوببودن، خوبیکردن، خوبیها رو دیدن!
همیــن چیزها باعــث میشه
دنیا به اهداف بزرگی برسه!
.