eitaa logo
ذاکرین آل الله
275 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
299 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
مصطفی صدرزاده جوری با اطمینان میگفت تاسوعا پیش عباسم انگار از حضرت عباس دعوتنامه داشت. گذشت و رسید.. وقتی شهید شدنش را دیدیم باورمان شد که از (ع) دعوتنامه به آسمان داشت...
تو زمین خوردی و خوردند زمین اهل حرم شانه خالی مکن از بار سفر همسفرم انقدر تیر به تو خورده که پاشیده شدی شده اعضایِ تو پاشیده شبیه جگرت به خداوند که غارت زده ام بعد از تو سرم آماده ی ذبح است فتاده سپرم آسمان بر سرم آواره شدی میبینی تکه تکه به زمین ریخته ای ای قمرم دوش تو جایِ رقیه ست پر از تیر شده رحم بر چشم تو او کن و چشم ترم با جوانان بنی هاشم علی را بردم دست تنها تن پاک تو چگونه ببرم سفت کردم خواطین گره ی معجر را همه دلشوره گرفتن ز طرز خبرم ــــــــــــــــــ رفتی و بی سر و پاها همگی شیر شدند فاطمیاتِ حرم بعد تو تحقیر شدند پای آن پیکر پاشیده ی تو پیر شدند با عقیله سر یک پوشیه درگیر شدند ــــــــــــــــــ دیدی با رفتنت ، چه خاکی شد سرم دشمن چه بی حیا ، داره میره حرم اینا از ما یه چیز میخوان این قوم فتنه خیز میخوان که بعدِ تو بزارم بگم اینا از ما کنیز میخوان .. ــــــــــــــــــ تا حالا تو دنیا کسی ندیده من گریه کنم ولی برا غربت تو حالا میخوام زار بزنم گفتی بودی علمداری کنم ولی نشد .. برای شش ماهت کاری کنم ولی نشد .. تو و گریه منو خجالت ، علم رو زمین همه رفتن برایِ غارت پیش من بشین هر کاری کردم آب و ببرم ولی نشد .. شده به قیمت دست و سرم ولی نشد .. داره زینب میره اسارت حرم رو ببین همه رفتن برایِ غارت پیش من بشین ــــــــــــــــــ شیر افتاد و هزاران گرگ در دور و برش هر که آمد نیزه ای میکاشت رویِ پیکرش کار دنیا را ببین کارش به مشک افتاده است او که اقیانوس هم زانو زده در محضرش مشک را تا خیمه ها هر طور میشد رساند حرمله نگذاشت با تیری که زد بر ساغرش زینب کبری همان کوه حیا مجبور بود بعد سقا بیشتر باشد به فکر معجرش روضه ی علی از کنار خیمه میبینید حسین در کنار علقمه می پاشد از هم لشکرش غیرت الله است یعنی میرود بر نیزه ها تا که باشد چند روزی سایه بان خواهرش
متن روضه ای اهل حرم میر و علمدار نیامد یا ابوالفضل العباس ای اهل حرم میر و علمدار نیامد سقای حرم سید و سالار نیامد یاابوالفضل العباس باب الحوائج... اقا جان.... امشب اومدیم در خونه شما اقای من... آقا امشب کلیمی ها... امشب مسیحی ها میان در خونتون... دست خالی ردشون نمیکنی آقا... من که یه عمره گدای در خونه شمام.... میشه یه نگاهی هم به مجلس ما کنید آقا.... خدا ميدونه ... اینها همشون عاشق شما هستند... امشب به عشق ابالفضل اومدند آقا... به یه امیدی اومدند آقا... خیلی ها مریض دارند... گرفتارند...حاجت دارند... سقای حرم میر و علمدار نیامد روز عاشورا وقتی صدای غربت ابی عبدالله بلند شد... ابالفضل العباس سریع خودش رو رسوند کنار برادر... صدازد ‌آقا جانم... قَدْ ضَاقَ صَدْرِي دیگه سینه ام تنگ شده... دیگه طاقت ندارم صدای غربتت رو بشنوم... ‌ اجازه میدان بده ... ابی عبدالله فرمودند.. برادرم... يا أَخِي أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي تو علمدار منی .‌.. تو پرچمدار منی .. عباسم میخای بری برادرت رو تنها بگذاری... تمام دلخوشی بچه ها تویی عباسم... این بچه ها میان نگاه میکنند میبینند... هنوز خیمه عباس برپاست خوشحال میشند... فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِيلًا مِنَ الْمَاءِ میخواهی بری اول برا بچه ها آب بیار عباسم... صدا زد سمعا و طاعتا مولای... عباس علمدار مشک و گرفت... حرکت کرد... اما دید صدای غربت بچه های حسین بلنده... هی بچها میگن االعطش العطش... خدا ميدونه چه کرد صدا العطش بچه ها با دل عباس... رفت به سمت شریعه ی فرات... دیدن مشک رو پر از آب کرد ... دست برد زیر آب... میخواد آب بنوشه اما... ذَكَرَ عَطَش الحسين و اهل بيته یادش اومد از لب تشنه ی حسین... یادش اومد از لب تشنه علی اصغر یادش اومد از لبان تشنه بچه های ابی عبدالله... آی عباس تو میخای آب بنوشی... درحالیکه بچه های حسین توی خیمه ها تشنه اند... صداشون به ناله بلنده... هی میگن العطش... برگشت به سمت خیمه ها... یه نانجیبی خدا لعنتش کنه... دست راست حضرت رو قطع کرد... صدا زد... وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا يَميني، اِنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني بخدا اگه دست راستم رو قطع کنید من از دینم دست برنمیدارم... یه نانجیبی هم دست چپ آقا رو قطع کرد... (یارب مکن امید کسی را تو ناامید) همه ی امید اباالفضل اینه آب رو به خیمه ها برسونه... ای مشک تو لااقل وفاداری کن من دست ندارم تو مرا یاری کن من وعده آب تو به اصغر دادم یک جرعه برای او نگهداری کن چهار هزار نفر کمان دار دور آقا رو گرفتند... هرکسی تیری از کمان رها میکنه... یک تیر آمد و به مشک اصابت کرد... آب روی زمین ریخت..‌. ‌یا زهراا ... همین جا بود که دیگه امید اباالفضل نا امید شد... آقا جانم ابالفضل ....اینام امشب به یه امیدی اومدن درخونه ی شما آقا... فَوَقَف متحیرا متحیر ایستاد... دیگه دست دربدن نداره... آب هم نداره... با چه رویی برگرده به سمت خیمه ها... در همون حالت تیری آمد و به چشم مبارک.... ای وای... ای وای... هرچی سر رو حرکت داد این تیر از چشم بیرون نیومد... سر رو خم‌ کرد... ‌‌ نانجیب... آنچنان با عمود آهنین بر فرق ابالفضل زد... صدای ناله اش بلند شد... (یا اخا ادرک اخاک) برادر حسین به فریادم برس یاصاحب الزمان منو ببخشید آقا... هر کسی از بلندی بر زمین میخوره... اول کاری که میکنه دستانش را سپر میکنه... عباس که دست در بدن نداشت... بمیرم باصورت به زمین افتاد... تا صدای ابالفضل رو ابی عبدالله شنید... خودش رو سریع رساند کنار برادر... خدایا چکار کردن با برادرم... اومد کنار بدن عباسش نشست... صدا زد... گر نخیزی تو زجا کار حسین سخت تر است برادرم عباسم پاشو ببین دیگه تنها شدم نگران حرمم آبرویم در خطر است آی برادر خوبم... بلند شو ببین بچه ها بهونه ی آب گرفتند نه... میگن دیگه آب هم نمیخواهیم... بگید عموجانمون عباس برگرده... قامت خم شده را هر که ببیند گوید‌ برادر ببین دیگه قدم خمیده... بی علمدار شده دست حسین بر کمر است نگاه کرد به بدن عباسش... دید دستهای برادر رو قطع کردن... تیر به چشم عباسش زدند... عمود آهنین به فرقش زدند... بدن رو قطعه قطعه کردند... طاقت نیاورد... دستهاش رو گذاشت روی کمر... صدا زد... اَلآن اِنْکَسَر ظهری، وَقَلَّتْ حیلتی ، وَشَمَتَ بی عدوّی الان کمرم رو شکستند... بلند شو عباسم ببین دشمن داره به من میخنده... تا تو بودی خیمه ها آرام بود دشمنم در کربلا ناکام بود تا تو بودی خیمه ها پاینده بود اصغر ششماهه ی من زنده بود تا تو رفتی چهره ها نیلی شدند دستها آماده سیلی شدند
🏴 اشعار ======================= رفت از خیمه به دنبالش دل ارباب رفت رفت از خیمه به دنبالش حرم از تاب رفت آب باید محضِ پابوسی می‌آمد خدمتش کار دنیا را ببین، دریا به سوی آب رفت ریخت از مشک عمو سوغات اصغر بر زمین گریه کرد عباس اما حرمله شاداب رفت حیف که ادرک اخایش به کمانداران رسید  قبل از ارباب این صدا تا دشمن ناباب رفت محضر چشمش سه شعبه تشنه آمد با شتاب  از میان کاسه‌ی چشمش ولی سیراب رفت با کُلاخودش به روی آسمان خط می‌کشید  علقمه! او را چه شد قد رشیدش آب رفت؟ قطعه قطعه شد که کوچکتر شود پیش حسین آری از نزد بزرگ قوم با آداب رفت   از مزار کوچکش پیداست با جسمش چه شد شد پریشان‌خاطر از غم، هر که در سرداب رفت 🔸 شاعر: =========================
یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ علیه السَلام دست بر سینه رو به کربُبَلا السلام علیکَ یا سقا قمرِ خانوادۀ خورشید صدقه دارد این قد و بالا پسر چهارم امیرِ حنین دست بر سینۀ بنی الزهرا چشم و اَبروی تو سپاهِ حسین کاشِف الکرب سیدالشهدا سیزده ساله فاتحِ صفین سومین بچه شیرِ شیرخدا *کارِ جنگ که گره خورد ، یه وقت دیدن از خیمه‌ی امیرالمومنین یکی به دستایِ خود علی بیرون اومد .. سوار بر مرکب رفت گره‌ی کارِ جنگُ باز کرد برگشت .. همه دارن حیرت انگیز نگاه میکنن ، این کی بود! رفت کار جنگُ برگردوندُ برگشت .. امیرالمومنین دستشُ گرفت از مرکب پیادش کرد ، روبند و نقابُ از صورتش برداشت همه ناخودآگاه صدا زدن لا حول ولا قوه الا بالله نگاه کردن دیدن قمر بنی هاشمِ .. اصرار کردن آقا یه بار دیگه آقازاده رو بفرستید میدان جنگش رو ما نگاه کنیم فرمود اِنّهُ ذُخرُ الحسین این بچه ذخیرۀحسینمِ ..* سیزده ساله فاتح صفین سومین بچه شیرِ شیرخدا ارمنی ها مرید نام تواند شاهدم سفره هایِ تاسوعا نام تو هم ردیف یا فتاح چشم هایت مفرج الغما تو که هستی حسین هم آخر شد پناهنده بر تو عاشورا *شاعر بود ، شعرشُ نوشت به این مضمون که عاشورا یه روزی بود کار به جایی رسید همۀ اهل حرم اومدن به عباس پناه آوردن یه وقت به خودش نهیب زد این چه حرفیه زدی .. حسین امامِ تا امام هست کسی به عباس پناه نمیاره .. نوشتن شکوند قلمُ رفت حرم زیارتُ برگشت . در عالم رویا وقتی خوابید حسین بن علی رو زیارت کرد آقا فرمود چرا شعرتُ ادامه ندادی؟! عرض کرد آقا بی ادبی کردم گفتم همه‌ی اهل حرم رفتن تو پناهِ عباس .. گفت نه درست نوشتی .. بذار من بگم تکمیلش کنم .. عاشورا منم رفتم تو پناهِ عباس .. کجا مارو راه دادی امشب ..* تو که هستی حسین هم آخر شد پناهنده بر تو عاشورا سایبانِ مخدرات حرم پشت گرمی زینب کبری ایتنی یا کریم انا سائل مستجیر و بک ابوفاضل دست گیرِ همه خدایِ ادب دست پرورده‌ی امیرِ عرب نسل در نسل خاکِ پای توایم به تو دادیم دل نسب به نسب سفره ات بهر سائلان پهن است صورتت شیر و خال تو چو رطب میکند زنده یاد حیدر را چین پیشانی ات به وقت غضب اسد الله کربلا عباس بنشین با وقار بر مرکب قد کشیدی همین که روی اسب لشکر کوفیان کشید عقب میشود روضه را تجسم کرد با کمی فکر روی این مطلب تا تو بودی سفر به خیر گذشت ای نگهبانِ محمل زینب تا تو بودی رباب اصغر داشت غرق بوسه سپیدیِ غب غب تا تو بودی رقیه معجر داشت رویِ دوش تو خواب بود هرشب تا تو بودی کسی اجازه نداشت بزند چوب خیزران بر لب رفتی و بر غرورها برخورد دستِ نامحرمان .
(ع)، اَشِّـداءُ عَلَی الکُفاری بود که هرگز به باطل، رویِ خوش نشان نمی‌داد...
زخمی که داغ رفتن تو بر جگر گذاشت بر چهره‌ی حسین ، همان دم اثر گذاشت درجا آقامون پیر شد ... زخمی که داغ رفتن تو بر جگر گذاشت حسین آقام آقام آقام آقام ... بعد عباس ، حسین غریب شد ... حسین .. غریب کربلا حسین حسین .. غریب کربلا حسین همه باهم زمزمه کنیم جان اباعبدالله .. حسین.. روضه خونایی که توی مجلس هستید صدای منو می‌شنوید ، روضه هایی که من و شما می‌خونیم به اندازه‌ی اخلاص و توجه و معرفتمون اثرگذاره... اما هرجا دیدی روضه‌ت نمیگیره از همون روضه هایی بخون که خودشون خوندن .. عین کلمات خودشونو استفاده کن .. اونوقت ببین چه آتیشی به مجلس میفته .. من بشینم کنار امشب حسین روضه بخونه .. أخا .. ألان إنکَسَرَ ظَهري این عبارت رو باید اهل علم جلسه برامون معنی کنند که عبارت « وَ قَلَّت حیلَتي » یعنی چی .. چه بلایی سر آقامون اومده ... چی شد که دیگه نتونست از جا بلند بشه .. چی شد که هی دور خودش می‌چرخید .. حسین گفت داداش بیچاره شدم .. ألان إنکَسَرَ ظَهري وَ قَلَّت حیلَتي .. نمیدونم چیکار کنم ... چاره ساز همه بیچاره شده .. حسین آقام آقام آقام آقام ... خوش به حالتون ، چشماتون سالمه دارید برای آقا گریه میکنید .. گفت حسین جان ، این تیر رو بیرون بیار .. امشب به این سادگی شعر نمی‌خونم .. شب تاسوعاست .. زخمی که داغ رفتن تو بر جگر گذاشت بر چهره‌ی حسین همان دم اثر گذاشت یازهرا مددی شد پاره مثل چشمهای تو عباس ، مشک آب یعنی چی ؟! چی داری میگی ؟! تیر اگر اصابت هم بکنه فقط سوراخ می‌کنه .. اما حواست نیست ، پیکان داره .. وقتی وارد میشه فقط سوراخ می‌کنه ، حالا گفته تیر رو بیرون بیار .. حسین با یه دست تیر رو گرفت ، با یه دست قلبشو .. یا زهرا .. آقا تنهاست دیگه هیچکس نیست ، نه زینب ، علی اکبر ، نه قاسم ، تنهای تنها ، دید عباس رو نمیتونه برگردونه ، دهنه‌ی ذوالجناح رو گرفت برگشت .. رفقا شما خیال میکنید وقتی حسین رفت ، دشمن هم رفت توی خیمه‌هاشون ؟! .. دیگه حرفمو گفتم دیگه ... هرچی شد عباس رو بستن به یه نخل .. تیر اندازان با تیر ... نیزه زنان با نیزه ... تبر به دستا با تبر ... یکبار اینقدر زدند ... نخل افتاد ، بستند به یه نخل دیگه ... حسین ... کسی آروم نباشه ها ... شب تاسوعای ابی عبدالله ... روضه قمر بنی هاشم ... اینجا نباشیا کربلا باش ... حسین ... خوش به حالتون وقتی رفقاتون خودشون رو میزنند ، شما هستید دستشو میگیرید ، مواظبت میکنید ... اما .... ابی عبدالله که برگشت یه دست به عنان ذوالجناح ، یه دست به کمر ، سکینه دوید توی خیمه بچه ها ، گفت دیگه کسی اسم آب نیاره ، دیگه عمو نداریم ... تو خیمه ها کسی نبود دست کسی‌رو بگیره ... لطمه به صورت می‌زدند ، گیسوان می‌کشیدند ... حسین .... از همه‌ی حرفام گذشتم ... امام زمان ، آقا جانم ، شما خودتون فرمودید ببین کجا روضه‌ی عموجانم عباس خونده میشه ، منم توی همون خیمه هستم ... پسر نرجس خاتون ... کجا نشستی ، برای عموجانت گریه می‌کنی ...
دستگیرِ همه خدایِ ادب دست پروردۀ امیرِ عرب نسل در نسل خاکِ پای توایم به تو دادیم دل نسب به نسب *عمریه با اجدادمون غلام زاده ایم آقا جون ..* میکند زنده یاد حیدر را چین پیشانیِ تو وقت غضب اسد الله کربلا عباس بنشین با وقار بر مرکب قد کشیدی همین که بر روی اسب لشکر کوفیان کشید عقب تا تو بودی سفر به خیر گذشت ای نگهبانِ محمل زینب تا تو بودی رباب اصغر داشت غرق بوسه سپیدی غبغب تا تو بودی رقیه معجر داشت روی دوش تو خواب خوش هر شب وای از آن لحظه ای که غوغا شد رفتی و در حریم بلوا شد سایه ات بین نخل ها گم شد پسر فاطمه چه تنها شد تا رسیدی کنار نهر فرات علقمه در مقابلت پا شد در کمینت چهار هزار نفر تیرها در کمان مهیا شد قد و بالات کار دستت داد چند صد تیر در تنت جا شد بی هوا دست راستت افتاد دست چپ هم شکار اعدا شد *دستارو انداختن .. همه تیر به چله گذاشتن .. اما در این میان : * حرمله در شکار چشم آمد هدفش چشم هایِ شهلا شد خواستی تیر را برون بکشی گردنت خم به سوی پاها شد از سر تو کلاه خود افتاد یک نفر با عمود پیدا شد آنچنان ضربه زد به فرق سرت تا سرِ چینِ ابرویت وا شد بی دست بر زمین خوردی سجده گاه تو خاک صحرا شد تیر ها که کمی فرو رفته خوب در جسم اطهرت جا شد بعد سی سال یا اخا گفتی عاقبت مادر تو زهرا شد دور تر از تنت حسین افتاد همه دیدند قامتش تا شد گفت بر خیز و کاری کن پای لشکر به خیمه ها افتاد دم خیمه زمانِ غارت ها *الهی برای اون خونه ای بمیرم که در خونه شعله ور بود و مادر خونه بین در و دیوار و ریسمان به گردن بابا .. الهی بمیرم خدا اون نامردا کیا بودن یه کوچولوی سه ساله رو گیر آورده بودن .. هی دستاشُ روی سرش میگرفت صورت کوچولوشُ پشت دست قایم میکرد .. بریم خرابه ؟! گفت بابا :* دلم آغوش گرم تورو میخواد خرابه سرده و دارم میلرزم هوا سرده ولی عیبی نداره من از تاریکیا خیلی میترسم از کسی که که سر تورو رو نیزه بست بدم میاد از اون که دندون تورو با سنگ شکست بدم میاد سه سالمه نمیتونم راحت بشینم سه سالمه نمیتونم درست ببینم سه سالمه یه عده دنبالم دویدن سه سالمه گوشواره از گوشام کشیدن سه سالمه گلوی بابامُ بریدن هر چه گفتم نزن مرا میزد
تَـعَلُّل در تصمیم‌گیری و درنگ و تَاَمُل در نتیجه، آفتِ است! (ع) وظیفه‌اش را و انجام میداد
تویی که شیر خداوندِ اکبری عباس تو دستُ بازوی شمشیرِ حیدری عباس *اگه کار داری امشب هر جا صدا منو میشنوی عباسشُ با همه وجودت بگو ..یه سال صبر کردی تا شبِ عاشورا بیاد .. رفیق از ارمنیِ جا نمونی .. ان شاءالله بریم علقمه ، ان شاءالله آقامون نگاه کنه ان شاءالله قیامت بگن اینا غلام عباسن ان شاءالله مارو به اسم عباس صدا بزنن ..* حسین را همه جا سیدی صدا کردی مگر نه اینکه تو او را برادری عباس نبی ست شهر علومُ درش علی آری تو شهر خونِ خداوند را دری عباس به دست هایِ اباالفضلی ات قسم آقا *خوشبحالِ اون دلی که اسم اباالفضل میاد میلرزه .. هنوز روضه نگفته داد میزنه ؛ بابا قیامت این دستای قلم شده میخواد دست بگیره .. ان شاءالله دستش بیاد تو دستت .. بگه یادته دنیا برای من داد میزدی .. نبودی علقمه چجوری به من خندیدن همچین که از روی اسب افتادم لشکر شادی کرد گفتن دیگه کار حسین تمومه عباس زمین خورد .. رفقا ؛ آقایِ ما خیلی مظلوم کشته شده کم نذارید .. اباالفضل ..* به دست هایِ اباالفضلی ات قسم آقا که تو همیشه اباالفضل پروری عباس چگونه با چه زبان منقبت سرات شوم؟ حسین گفت که عباسِ من فدات شوم به خُلق احمدِ مختار بر تو مینازد به رزم حیدر کرار بر تو مینازد غلط نگفته ام این نکته را اگر گویم که ذاتِ خالق دانا برتو مینازد فقط نه دوست به رزم تو آفرین گوید که خصم در صف پیکار بر تو مینازد *دستتُ بیار بالا بگو دستمُ بگیر اباالفضل نذار منو از تو جدا کنن .. خیلیا میخوان یه کاری کنن من دیگه عباس نگم .. خیلیا میخوان منو از تو جدا کنن .. امشب همه اباالفضلی ها رو مهمان کن .. ان شاءالله همین امشب امضا کنه بریم علقمه .. اومد نزدیکِ خیمه ها هی صداشُ بالا میبره ، هرچی صداش بالاتر میره تو خیمه اباالفضل سرش پایین میره .. (بعضیا فهمیدن من چیو میگم) گفتن عباس ، شمر برات امان نامه آورده .. عباسم هی خجالت میکشه سرشُ پایین میندازه .. میگه جلو آقام آبروم رفت .. بعد یه عمری بگو سیدی یکی اینجوری بیاد آبروتو ببره خرابت کنه .. ابی‌عبدالله دست روی شونش گذاشت گفت پاشو گفت آقا معلومه این کیه معلومه چیکار داره گفت عباس شدی دوست و دشمن صدات کرد جواب بدی .. اومد آروم آروم از یه گوشۀ خیمه بیرون بره ، (فدا اون چشمایی که امشب برای اون چشم تیر خورده داره اشک میریزه .. ان شالله قیامت اشک نمیریزه .. نکنه امشب ، شبِ تاسوعا آروم باشی ..) بجه ها آروم آروم راه افتادن ، سکینه آروم آروم راه افتاد گوشه خیمه رو بالا زد ، دید امان نامه رو داد دست عمو اما این عموی عالمه .. دیدن امان نامه رو ریز ریز کرد .. گفت من امان نامه داشته باشم ،حسین بی امان باشه .. من امان نامه داشته باشم فردا دستا زینبُ با طناب ببندن ..*
اگر میخواهید؛ فقط ! بقیه‌ی آقازاده‌ها در مُقابلش فقط یک اند!
ای ماهِ بنی هاشم… جانم بفدای تو، ای ماهِ بنی هاشم قربانِ وفای تو، ای ماهِ بنی هاشم ای عبد مطیع حق، ای ماهِ بنی هاشم حق داده تو را رونق، ای ماهِ بنی هاشم این است جزای تو، ای ماهِ بنی هاشم ای ماهِ بنی هاشم.... تو ساقی عطشانی، ای ماهِ بنی هاشم سقّای یتیمانی، ای ماهِ بنی هاشم رحمت بصفای تو، ای ماهِ بنی هاشم ای ماهِ بنی هاشم.... تو اصل مناجاتی، ای ماهِ بنی هاشم تو قبلۀ حاجاتی، ای ماهِ بنی هاشم چشمم به عطای تو، ای ماهِ بنی هاشم ای ماهِ بنی هاشم.... ای نور هدی عبّاس، ای ماهِ بنی هاشم شمع شهدا عبّاس، ای ماهِ بنی هاشم سوزم بعزای تو، ای ماهِ بنی هاشم ای ماهِ بنی هاشم.... هرگزنشود نومید، ای ماهِ بنی هاشم هر کس به تو روی آرد، ای ماهِ بنی هاشم نازم بسخای تو، ای ماهِ بنی هاشم ای ماهِ بنی هاشم.... ای آب بقا عبّاس، ای ماهِ بنی هاشم خورشید لقا عبّاس، ای ماهِ بنی هاشم مشتاق لقای تو، ای ماهِ بنی هاشم ای ماهِ بنی هاشم.... چون نیست مرا توفیق، ای ماهِ بنی هاشم تا دست تو را بوسم، ای ماهِ بنی هاشم بوسم کف پای تو،، ای ماهِ بنی هاشم ای ماهِ بنی هاشم.... در موقف رستاخیز، ای ماهِ بنی هاشم زهرا به تو می نازد، ای ماهِ بنی هاشم این فخر برای تو، ، ای ماهِ بنی هاشم ای ماهِ بنی هاشم.... :شهربانو نوحی
روي خاكِ صحرا،مشك و علم افتاده تشنه لب از مركب،برادرم افتاده پاشو كه اين لشكر، تا تو بخاك افتادي چشماشون دنبالِ اهل حرم افتاده واي به روزِ مادرت اگه ببينه كه سرت به چه روزي افتاده رباب مي ميره اگه ببينه كه بال و پرت به چه روزي افتاده پاشو ببين برادرت به چه روزي افتاده ببين اشكامُ علمدارم مگه غير از تو كيُ دارم ببين تنها و گرفتارم پاشو برگرديم علمدارم... _ پاشو كه بعد از تو، حال حرم واويلاست چشم مشكا خشكِ، چشم رقيه درياست رفتي و رو لبِ موج فرات اسمِ تو موج آب مي خونه، يا سيدي يا عباس واي به روز تو اگه ببيني كه حرم به چه روزي افتاده اگه ببيني بعدِ تو لبايِ خشك دخترم به چه روزي افتاده اي اميدِ دخترم برگرد پناهه اهل حرم برگرد اميرِ صاحبِ عَلَم برگرد پاشو برگرديم علمدارم... _ رفتي و گهواره، از عطش بي حالِ غنچه ي مظلومي كه از عطش بي حالِ رفتي و من تنها مي مونم و اين لشكر قاتلم بعد از تو با من تويِ گودالِ واي اگه بدوني تويِ قتلگاه پيكرِ من به چه روزي مي افته اگه بدوني كه كنارِ قتلگاه خواهر من به چه روزي مي افته اگه بدوني كه سرم به چه روزي مي افته مي ريزه خون از پر و بالم ديگه افتادن به دنبالم ديگه من راهيِ گودالم پاشو برگرديم علمدارم...
(علیه‌السلام) امام بود و ، برادر . (علیه‌السلام) ولی بود و ، هم‌ رکاب . .
تو طبيبِ دلِ بيمارِ مني سيد و سرور و سالارِ مني ابوفاضل مدد،ابوفاضل مدد... كودكان در حرم افروخته اند چشم اميدُ به تو دوخته اند بس كه گفتندُ عمو تشنه لبيم به خدا قلبِ مرا سوخته اند تو طبيبِ دلِ بيمارِ مني سيد و سرور و سالارِ مني ابوفاضل مدد،ابوفاضل مدد... اي به خون خفته كنون در بَرِ من داده پيغام به تو دخترِ من گر نشد آب مُيَسَّر گردد گو عمو خود به حرم برگردد تو طبيبِ دلِ بيمارِ مني سيد و سرور و سالارِ مني ابوفاضل مدد،ابوفاضل مدد... حال ُ من چون به حرم بر گردم با همان طفل برابر گردم گر بپرسد چه بگويم به جواب چون ببيند نه عمو هست نه آب تو طبيبِ دلِ بيمارِ مني سيد و سرور و سالارِ مني ابوفاضل مدد،ابوفاضل مدد... گر نخيزي تو زجا كار حسين سخت تر است من به فكر حرمم آبرويم در خطر است نيزه زار آمده ام يا تو پُر از نيزه شدي چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است تو طبيبِ دلِ بيمارِ مني سيد و سرور و سالارِ مني ابوفاضل مدد،ابوفاضل مدد... بود و اميدم مرا ياري كني سالها بهرم علمداري كني ای دریغا شد امیدم نا امید بی برادر گشتم و پشتم خمید تو طبيبِ دلِ بيمارِ مني سيد و سرور و سالارِ مني ابوفاضل مدد،ابوفاضل مدد...
🏴 اشعار ======================= بنویسید ابالفضل، بخوانید حیا بنویسید علمدار، بخوانید وفا هیچکس مثل ابالفضل نگیرد دستی بنویسید زحاجات، بخوانید روا بنویسد که سقاست، بخوانید خجل قول دادست که آبی برساند اما مشک افتاد و تو افتادی  و ارباب افتاد پای گهواره‌ی طفلش زنی افتاد از پا بعد تو دشمن تو اهل جسارت بشود بعد تو زینب تو سوی اسارت برود 🔸 شاعر: ========================
🏴 اشعار ======================= لحظه‌ای آمدی که افتادم پیشِ پایت نشد که برخیزم تو برایِ من اشک می‌ریزی  من برایِ تو اشک می‌ریزم دست‌هایم قلم شد و بی دست از بلندایِ مرکب افتادم بگذر از من اگر به محضرِ تو اینچنین نامرتب افتادم روزِگاری عجیب دارم من از حرم شرم می‌کند سقا من که امیدِ یک جهان هستم غصه‌ی مَشک می‌خورم حالا تیرها چون به سَمتِ من آمد سنگری دورِ مَشکِ خود بودم آبرویم که ریخت رویِ زمین شاهدِ سیلِ اشکِ خود بودم بدتر از این نمی‌شود حالا  قحطِ آب است و من زمین‌گیرم به سکینه بگو که شرمندم با همین شرم و غصه می‌میرم جانِ من فکرِ دیگری بهرِ آن لبِ خشکِ خردسال کنید رفتی از من به اهلِ خیمه بگو این دَمِ آخری حلال کنید مادرت آمده به بالینم السلام علیک ای بانو کمرت را گرفته‌ای، او هم دستِ خود را گرفته بر پهلو برو از پیشِ من نمان اینجا ساعتی بعد، بینِ گودالی هیچکس پیشِ تو نمی‌ماند  آن زمان که خودِ تو پامالی من و تو می‌رویم اما من به فدایِ غمِ دلِ زینب وَ قرارِ من و شما باشد رویِ نیزه مقابلِ زینب 🔸 شاعر: =========================
🏴 اشعار ======================= ریخت بر هم با زمین افتادنت دنیای من دیدی آخر چشم خوردی، خوش قد و بالای من! پیشمرگ من شدی و پیشمرگ خواهرم تیرخوردی، نیزه خوردی، جای زینب، جای من قید مشکت را بزن با من سوی خیمه بیا بعد ازین هرکس که حرف از تشنگی زد پای من مسجد کوفه‌ست اینجا یا کنار علقمه؟! فرق عباس است یا فرق سر بابای من! انقدر بازو زمین کوبیدی آبم کرده‌ای داغ تو پشت مرا خم می‌کند دریای من این خجالت چه بلایی بر سرت آورده است قدّ یک طفل است اینجا قامت سقای من دارد از امروز خولی فکر معجر می‌کند وای بر امروز من، ای وای بر فردای من... 🔸 شاعر: =========================
اَلسّلامُ عَلیک أیهَا الْعَبْدُ الصّالِحُ الْمُطِیعُ للّه وَلِرَسُولِهِ وَلاِءمِیرِالْمُؤمِنِینَ یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ علیه السلام هرکسی رفت بدنبال تو راهش وا شد هرکسی بوسه به پایِ تو نزد رسوا شد آب محتاجِ لب توست نه تو محتاجش لبِ خشکیدۀ تو داغِ دل دریا شد پسر چهارم زهرایی عبد الزهرا بودنت مایۀ امیدِ بنی الزهرا شد .. جا رویِ چشم ترِ مهدی زهرا دارد آن عریضه که بدستان شما امضا شد بخدا مثل تو در بین برادرها نیست بخدا داشتنت حسرت خواهر ها شد اهل حاجت همۀ سال به کس رو نزدند صبر کردند همه تا شب تاسوعا شد تا قیامت جلویِ هیچکسی خم نشود قد هرکس جلویِ پرچم سبزت تا شد من ندادم به سکینه قَسَمت ! می ترسم یک نفر داد قسم در حرمت غوغا شد تو از اول حسنی بودی و دیدند همه چقدر تیر بر این پیکرِ زخمت جا شد ____ یارب دلم هوایِ ملاقات یار کرد هرکار کرد با دل من روزگار کرد شرمندۀ حسین شدم از قبیله ام فامیل بد چقدر مرا شرمسار کرد زینب شنید حرفِ امان نامه آمده شد بی قرار سخت مرا بی قرار کرد گفتم به شمر زود امان نامه را ببر این نامه کلِ قافله را غصه دار کرد *همه به همدیگه میگفتن برا عمو امان نامه اومده ولی برا ما نیومده .. همچین که امان نامه رو پاره کرد دیگه نیومد سمتِ ابی عبدالله .. رفت پشتِ خیمه ها نشست رو زمین ..* دیگر قرار نیست ببینم عقیله را دیگر عمود چشم مرا تار تار کرد من بودم و هزار کمان و هزار تیر هرکس سراغم آمد و تیری نثار کرد *همینطور که داشت پشتِ خیمه ها گریه مسکرد ، یه دستِ مرحمتی اومد رو شانه ش .. عباسم .. من زینبم .. غصه نخور .. زنده باشی عباسم .. عباس جان اومدم بهت بگم خیلی داداشم غریبه ..* زهرا کشید چادر خود را بصورتم با مقدمش خزانِ مرا هم بهار کرد یک نیمِ صورتش به گمانم کبود بود سیلیِ کینه با رخِ ماهش چکار کرد؟! پیشم حسین آمد و درد کمر گرفت او گریه کرد و لشگر کوفه هوار کرد *یه وقت دید همه دارن کف میزنن .. حسین ...* ای دریایِ عشق و احساس یا اباالفضل .. یا خیر الناس صل الله علیک یا عباس .. پناه خیمه ها ، امیر علقمه به مشک و پرچمت سلامِ فاطمه ساقیِ کربلا .. ردِ خون بر بازویِ تو وا شد از هم اَبروی تو زهرا میگرید بر پهلویِ تو دست رشید تو ، چرا قلم شده نوبتِ غارتِ اهل حرم شده ساقیِ کربلا .. جان نثارِ علقمه میکرد نجوا با خدا بر لبِ شط فرات آن ماه دارد ماجرا عکسِ خود را دید در آب زلال آن تشنه لب با شریعه گفتم عطشانن طفلان بی وفا نامِ من سقاست کی نوشم ازین آبِ خنک تا صدایِ العطش آید به گوش از خیمه ها با سکینه وعده کرد آب در خیمه برم با رقیه گفته ام سیراب میسازم تو را مشک های خشک را پر کرد از آب فرات راه نخلستان گرفت و داشت زیر لب دعا یا رب از کام علی اصغر خجالت می کشم خود مدد کن شاد گردد هاجر کرب و بلا هم چنان می آمد و رویش به سویِ خیمه بود نا جوانمردی ز پشت نخلی آمد بی هوا من چه گویم تیغ دشمن زد چنان بر بازویش دست آن بالا بلند افتاد از پیکر چرا والله ان قطعتموا یمینی انی احامی ابدا عن دینی
چشم تو دیدم و چشمِ تَرِ من ریخت به هم حال با وضعِ سر تو،سر من ریخت به هم نه علمدارِسپاهم،که سپاهم بودی تا تو پاشیده شدی،لشکرِ من ریخت به هم مادرم آمده بالای تَنِ بی دستت از به هم ریختنت،مادرِ من ریخت به هم قبل از آنی که تنم زیر سُم اسب رود ازتماشای تنت،پیکرِ من ریخت به هم صحبت از معجر زینب شده از جا برخیز حرف معجر شده و خواهر من ریخت به هم بی تو ناموسِ مرا در مَلَاءِ عام برند غیرت الله ببین، دختر من ریخت به هم دامن کشان رفتی،دلم زیر و رو شد... چشم حرامی با،حرم روبرو شد... بیا برگرد خیمه، ای کَسُ کارم منو تنها نگذار ای علمدارم آب به خیمه نرسید،فدایِ سرت حسین قامتش خمید،فدایِ سرت از غصه آب شدم خونه خراب شدم شرمنده ی تو و طفلِ رباب شدم مادر اومده،بالا سرم غرق خون شده،پا تا سرم محشری شده برابرم ای برادرم اگه بره سرم رو نیزه ها فدا سر تمومِ بچه ها پاشو برو عزیز برادرم کسی نره به سمت خیمه ها