eitaa logo
ذاکرین آل الله
274 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
299 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
. وقتی صدای گریه‌ات و شنیدم برگشتم و به گهوارت رسیدم پیش خودم آروم‌تری باباجون بیا بریم، شاید به آب رسیدیم ای امیدم نخواستی تو خیمه بمونی، از گریه هات معلومه تو حال و روزم و می‌دونی، این از صدات معلومه می‌خوای بشی آسمونی، از تو چشات معلومه، معلومه، معلومه می‌بینی بابا، کنارمون دریاس می‌بینی بابا، نیومد عمو عباس ع می‌بینی بابا، بابات چقد تنهاس بند دوم تو آخرین علیِ کربلایی کوچیکترین دلاور بابایی بذار ببینم گلوت و پوشوندن عزیز من، الهی که نیاد سرت بلایی با گریه‌هات رجز می‌خونی، حرمله هم تو میدونه مبارز تیر و کمونی، گلوی تو پر خونه رو نیزه‌ها پیشم می‌مونی، چشم بابا گریونه، گریونه، گریونه می‌بینی بابا، می‌لرزه دست و پام می‌بینی بابا، که گریونه چشمام می‌بینی بابا، بازم چقد تنهام بندسوم پاهام دیگه را نمیره یک قدم مادر تو منتظره تو حرم این پا و اون پا می‌کنم تو میدون ببین علی ع، روم نمیشه تو رو نشونش بدم می‌فهمه که آروم ندارم،از تو چشام می‌خونه می‌فهمه خیلی بی‌قرارم، می‌دونه قلبم خونه نشد تو رو زنده بیارم، شرمندشم می‌دونه، می‌دونه، می‌دونه می‌بینی بابا، رفتی و بیچارم تنت و حالا، به خاک می‌سپارم می‌دونی که من، چقد دوست دارم 👇
4_5895214472028489562.mp3
1.34M
ع لالایی ای گل رباب روی دست مادر بخواب عمو جون رفته علقمه تا براک بیاره یه قطره آب یه کم ببند چشاتو ببین زخم صداتو آروم بگیر عزیزم بهم نزن لباتو آخه خشکی لبات پیرم کرده طاول روی چشات پیرم کرده فکر بی تو بودنم از این دنیا (سیرم کرده)۳ مهتاب اومده بالا لالایی گلم لالا روی دستای عمه جون رفتی تو آغوش بابات با همه گفتی سرباز آخر حسینم با گریه هات نگاه نیزه دارا تو رو گرفت نشونه کار از کارم گذشته علیم تو آسمونه خنده های حرمله پیرم کرده آتیش تو قافله پیرم کرده فکر بی ت بودنم از این دنیا (سیرم کرده)۳ موقع خوابه حالا لالایی گلم لالا با عمو روی نیزه ها حال و روز منو ببین میمیرم هر دفه سرش از نیزه می افته رو رمین حالا با کلی غصه پای غمت میشینم ولی رو این دلم‌ موند دومادیتو ببینم لحظه های آخرت پیرم کرده روی نیزه ها سرت پیرم کرده فکر بی تو بودنم از این دنیا (سیرم کرده)۳ لالا گل نیلوفر لالایی علی اصغر
ع گر به شأنت واژه ها دارد روایت میشود فیضِ شعر از جانب لطفت عنایت میشود یک زمان از گریه آسایش ندارد چشم من تا شنیدم اشک های من دوایت میشود هر که آمد تحت قُبّه در جوار مدفنت در روایت هست مشمول عنایت میشود بر دل گم کرده راهی، چون رسول ترک هم یک نگاهی میکند چشمت، هدایت میشود با نگاه لطف آقا نوکر درمانده اش بعد از اینها صاحب صدها کرامت میشود کار او دنیا نمی ماند زمین از لطف دوست در قیامت همْ به حبّ او شفاعت میشود هرکه پایش باز شد در هیئتت دانسته است هرچه می بخشی به سائل بی نهایت میشود پرچمت را هرکه دید و گفت چیزی جز سلام حاصل این کرده اش روزی ندامت میشود گو به هرکس اربعین میل زیارت کرده است با توسّل بر رقیه او ضمانت میشود هرکسی را کربلا مهمان خوانت میکنی او به دستان علمدارت سقایت میشود . . در طواف پیکر صد پاره ات از تیر و تیغ محشری برپا شده گویی قیامت میشود پیش چشم مادرت زهرا میان قتلگاه بر تن عریان تو دارد جسارت میشود
س از حرم رفتی و آتش زده شد بال وپرم بعد تو ریخته شد خاک یتیمی به سرم چه فراقی و چه داغی که ندیده چشمم در همین فاصله از زندگی مختصرم چند روزی‌ است که از حال دلم بی خبری چند روزی است که از حال سرت بی خبرم شانه ی سنگ شده جایِ سر دختر تو جایِ آغوش تو ای کوه ترین مرد حرم مو ندارم به سر و سوخته گیسویی که می رسیده است زمانی قد آن تا کمرم کاش میشد که دوباره به مدینه برویم تا که انگشتر ی از شهر برایت بخرم کفتر جلد سر و دوش عمویم بودم حال با حرمله و شمر و سنان همسفرم سیلی و هلهله کم بود که با زخم زبان هر کسی زد نمک طعنه به زخم جگرم گر‌ چه گیسو و سرم سوخت ولی شکر خدا معجر سوخته ای هست ببندم به سرم کاش می شد که نخی از گل پیراهن تو باخودم محض تبرک به مدینه ببرم آبرو بود که از کاخ ستم می بردم باهمین اسلحه ی اشک و همین چشم ترم دست و پا گیر‌ شدم مرحمتی کن بِبَرم که در این قافله با تاول پا دردسرم بین زهرا و رقیه چه شباهتهایی است! کشته سیلیِ بعد از غم داغ پدرم
چی بگم از سختیای قافله کاش بابا جون بالای نی نبودی هی عقب افتادم و هی رسیدم پیش چشمم هی بودی هی نبودی بااینکه سوخته موهات هنوزم از همه باباها سری بیا باهم حرف بزنیم حرفای بابا دختری رو نیزه دست دشمنی ولی بابایی منی من الذی ایتمنی بابا بابایی شنیدم یه شهری تو راهمونه کاش یکم با ماها مهربون باشن کاش بفهمن که ماهم مسلمونیم کاشکی مرهم واسه زخممون باشن الهی که نذارن که چشمی آروم بباره با خودش کاشکی یه دختر واسه من چادر بیاره با خودش سنگینه دست دشمنو سنگینه گوشای منو خوب بلدن سنگ زدنو بابا بابایی منو باز پیدا کنی یه شب بابا خودتو هرجوری که شد برسون تاول پامو فراموش می کنم اگه باز بیای بریم به خونه مون بیا بریم یه جایی که هیشکی حرفی از آشوب نزنه وقتی که قرآن میخونی روی لبت چوب نزنه برای رگای حنجرت سوختگی موی سرت میمیره آخر دخترت بابا بابایی
مرثیه س بی تو پنهان کردن بغض گلو مشکل شده زندگی دور از تو و دور از عمو مشکل شده گریه کردم! آمدی با «سر»...خدایا حاجتم- -شد برآورده، اگر چه آرزو مشکل شده جانِ من بابا کجا بودی که مویت سوخته؟! دست-بردن بین مویَت؛ مو به مو مشکل شده عمه زینب(س) تازیانه خورد جای ما همه نا ندارم! گفتنِ راز مگو مشکل شده زجر(لع) بسکه بر دهانِ من زده با پشتِ دست زخم بر لب دارم و این گفتگو مشکل شده میگذارم این سرت را آنطرف پهلوی خود چون برایم دیدنِ از روبرو مشکل شده سنگ خورده روی چشمانم سرِ بازار شام تار می بینم! برایم جستجو مشکل شده میکشم دست کبودم را به روی صورتت بوسه بر پیشانی و زخم ِ گلو مشکل شده!
س از حرم رفتی و آتش زده شد بال وپرم بعد تو ریخته شد خاک یتیمی به سرم چه فراقی و چه داغی که ندیده چشمم در همین فاصله از زندگی مختصرم چند روزی‌ است که از حال دلم بی خبری چند روزی است که از حال سرت بی خبرم شانه ی سنگ شده جایِ سر دختر تو جایِ آغوش تو ای کوه ترین مرد حرم مو ندارم به سر و سوخته گیسویی که می رسیده است زمانی قد آن تا کمرم کاش میشد که دوباره به مدینه برویم تا که انگشتر ی از شهر برایت بخرم کفتر جلد سر و دوش عمویم بودم حال با حرمله و شمر و سنان همسفرم سیلی و هلهله کم بود که با زخم زبان هر کسی زد نمک طعنه به زخم جگرم گر‌ چه گیسو و سرم سوخت ولی شکر خدا معجر سوخته ای هست ببندم به سرم کاش می شد که نخی از گل پیراهن تو باخودم محض تبرک به مدینه ببرم آبرو بود که از کاخ ستم می بردم باهمین اسلحه ی اشک و همین چشم ترم دست و پا گیر‌ شدم مرحمتی کن بِبَرم که در این قافله با تاول پا دردسرم بین زهرا و رقیه چه شباهتهایی است! کشته سیلیِ بعد از غم داغ پدرم
#واحد_سنگین چی بگم از سختیای قافله کاش بابا جون بالای نی نبودی هی عقب افتادم و هی رسیدم پیش چشمم هی بودی هی نبودی بااینکه سوخته موهات هنوزم از همه باباها سری بیا باهم حرف بزنیم حرفای بابا دختری رو نیزه دست دشمنی ولی بابایی منی من الذی ایتمنی بابا بابایی شنیدم یه شهری تو راهمونه کاش یکم با ماها مهربون باشن کاش بفهمن که ماهم مسلمونیم کاشکی مرهم واسه زخممون باشن الهی که نذارن که چشمی آروم بباره با خودش کاشکی یه دختر واسه من چادر بیاره با خودش سنگینه دست دشمنو سنگینه گوشای منو خوب بلدن سنگ زدنو بابا بابایی منو باز پیدا کنی یه شب بابا خودتو هرجوری که شد برسون تاول پامو فراموش می کنم اگه باز بیای بریم به خونه مون بیا بریم یه جایی که هیشکی حرفی از آشوب نزنه وقتی که قرآن میخونی روی لبت چوب نزنه برای رگای حنجرت سوختگی موی سرت میمیره آخر دخترت بابا بابایی