eitaa logo
ذاکرین آل الله
361 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
445 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
فرازی از یک گسترده شد در این ولایت خوان هفتم روزیِ ایران می‌رسد از مشهد و قم «حُبُّ الوطن» ثبت است در قاموس ایران لبریز ایمان است اقیانوس ایران باید در این دوران، "جهانی" گام برداشت در هر زمینه، "آسمانی" گام برداشت در این ولایت آسمان‌ها خاک‌بوس است این مُلک، زیر پرچم شمس الشموس است اکنون که گام دوم این انقلاب است ایران پس از یک چله، تیری پرشتاب است.. ما در مسیر قله‌های اقتداریم در گردباد فتنه، کوهی استواریم کوهیم و هم‌دوش دماوندیم آری رودیم و در آغوش اروندیم آری در راه حق، از معبر دنیا گذشتیم با اذن موسی از دل دریا گذشتیم ما شاهدان مشهد والفجر هشتیم یک گام از خط مقدم برنگشتیم ما با شهادت «افضل الاعمال» داریم تا مطلع الفجرِ فرج، چشم انتظاریم «در خاطرم شد زنده ياد فاطميون» جاى شهيدانِ حرم خالی‌ست اكنون.. ما پاسداران حریم اهل‌بیتیم در رجم شیطان ما رَمیتَ اِذ رَمَیتیم ما اربعینی‌ها سپاه قدس داریم از کربلا، آهنگ راهِ قدس داریم آن قبلۀ دل، مسجد ذوقبلتین است تکبیرة الاحرام، لبیکَ حسین است ما رهرو راه شهیدانیم آری ما بر سر این عهد می‌مانیم آری ما هم‌قسم با حاج قاسم ایستادیم مثل ابومهدی، مقاوم ایستادیم قاریِ قالوا رَبُّنَا اللّهیم امروز ثُمَ استَقامُوا... مردِ این راهیم امروز امروز مرز کفر با اسلام، شام است یعنی که دیگر مهلت صهیون تمام است ما وارثانِ فتح خیبر، بی‌قراریم امروز عزم محو اسرائیل داریم از «جاءَ نَصرُاللهِ وَ الفَتح» است پیدا «جاءَ الحَق... اِنّ الباطِلَ کانَ زَهُوقا».. وقت است تا اشعار پرشوری بخوانم جا دارد از «اقبال لاهوری» بخوانم تا چند در خوابی در این ملک جوان؟ خیز! ای دوست «از خواب گران، خواب گران خیز» :: هم لیلة القدر نظام است انتخابات هم مطلع الفجر قیام است انتخابات هر رأی ما امضای فرداهاست امروز این قطره‌ها را شور دریاهاست امروز هر رأی ما در حکم موجی بی‌کران است یک مشت محکم بر دهان دشمنان است.. ما شیعیان حیدر کرار هستیم آری «اَشِدّاءُ عَلَی الکُفّار» هستیم هر رأی ما در حکم یک برگ بَرَنده‌ست بر گردن گردن‌کشان، تیغی بُرَنده‌ست دنیا نگاهش بر حضور ماست آری هر رأی در ایران جهان‌آراست آری ما فتح خرمشهرها در پیش داریم تا سجده در بیت‌المقدس بی‌قراریم روح شهیدان ناظر آراست امروز چشم انتظارِ انتخاب ماست امروز هر شعبۀ آراء، میدان جهاد است هر رأی، نفی فتنه و فقر و فساد است مرد و زن ما مردِ میدانند امروز «حُبُّ الوَطن» را قدر می‌دانند امروز.. ✍ 🔻
بگیر ای دوست دست بی نوا را زمین افتاده ی سر به هوا را نگاهم کن! نگاهم کور مانده گدا از آستانت دور مانده! همانم که فراموشی ست کارم به معصیّت گذشته روزگارم همانم که سر راهت نشستم همیشه توبه هایم را شکستم همانم که ز تو توشه نبردم به جایش باز نان شبهه خوردم دوباره خوب کن بدحالیم را خودت پر کن دو دست خالیم را به گردن مانده عمری قرض و دینم نگو یارب که عاق والدینم اگرچه مضطرم، زارم غمی نیست حسین ابن علی دارم غمی نیست چه غم دارم اگر مَحرم حسین است خدارا شکر اربابم حسین است تمام عشق من این بار عام است بدون روضه اش کارم تمام است بمیرم وقت آخر پر محن بود بزرگ یک قبیله بی کفن بود تنش را برروی نیزه کشیدند عزیز الله ما را سربریدند بمیرم بچه هایش زخم خوردند سرش را تا به کوفه زود بردند
. ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ‌ الباب اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب رجز مأذنه‌ها لرزه به ناقوس انداخت راهبان را همه در ورطۀ کابوس انداخت قصۀ فتنه و نیرنگ و دغل پیوسته‌ست نان یک عده به گمراهی مردم بسته‌ست ننوشتند که باران نمی از این دریاست یکی از خیل مریدان محمد، عیسی است لاجرم چاره‌ای انگار به جز جنگ نماند قل تعالَوا... به رخ هیچ کسی رنگ نماند به رجز نیست در این عرصه یقین شمشیر است بر حذر باش که زنّار، گریبان‌ گیر است کارزارش تهی از نیزه و تیر و سپر است بهراسید که این معرکه خون‌‌ریزتر است بانگ طوفانیِ القارعه طوفان آورد آنچه در چنتۀ خود داشت به میدان آورد با خود آورد به هنگامه عزیزانش را بر سر دست گرفته‌ست نبی جانش را عرش تا عرش ملائک همه زنجیره شدند به صف‌ آرایی آن چند نفر خیره شدند پنج تن، پنج تن از نور خدا آکنده آفتابان ازل تا به ابد تابنده دفترم غرق نفس‌های مسیحایی شد گوش کن، گوش کن این قصه تماشایی شد با طمانیۀ خود راه می‌آمد آرام دست در دست یدالله می‌آمد آرام دست در دست یدالله چه در سر دارد حرفی انگار از این جنگ فراتر دارد ایها الناس من از پارۀ تن می‌گویم دارم از خویشتن خویش سخن می‌گویم آن‌که هر دم نفسم با نفسش مأنوس است آن‌که با ذات خدا «عزّوجل» ممسوس است من علی هستم و احمد من و او خویشتنیم او علی هست و محمد من و او خویشتنیم نه فقط جسم علی روح محمد باشد یک تنه لشکر انبوهِ محمد باشد دیگر اصلا چه نیازی‌ست به طوفان، به عذاب زهرۀ معرکه را اخم علی می‌کند آب الغرض مهر رسولانۀ او طوفان کرد راهبان را به سر سفرۀ خود مهمان کرد مست از رایحۀ زلف رهایش گشتند بادها گوش به فرمان عبایش گشتند می‌رود قصۀ ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام ✍سیدحمیدرضابرقعی
حاج محمود کریمی1_13432653047.mp3
زمان: حجم: 12.62M
در سماوات بانگ غم دادند بی کسی را دوباره سم دادند چه غریبی که دور از وطن است پاره قلب جمع پنج تن است زهر را خورده است‌ پا شده است چقدر شکل مجتبی شده است مثل زهرای خورده بر مسمار دست خود را گرفته بر دیوار وسط راه میخورد به زمین گاه و بیگاه میخورد به زمین میرود حجره دست و‌پا بزند صورتش را به خاکها بزند وقت آن است آب آب کند مثل جدش به خون خضاب کند گرچه در بی کسی نفس زده است پسرش آخرِسر آمده است بازهم شکر پیرهن دارد چندتا چندتا کفن دارد نیزه ای نیست داخل دهنش سایبان مانده است بر بدنش دخترش در حصار آتش نیست نظری سمت خواهرانش نیست خاتمش دست‌ ساربانی نیست دست مامون که خیزرانی نیست پسرش را ندیده روی عبا قطعه قطعه نچیده روی عبا خنجری زیر حنجرش نرسید ته گودال پیکرش نرسید حجره اش را گرفته سوز حسین نیست روزی شبیه روز حسین ┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅┄
علیهاالسلام فرازی از یک 🔹یار علی🔹 ...پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند روز ازل تصویر یک آیینه بودند این هر سه یک نورند و دارای سه اسم‌اند در اصل، یک روح مجرّد در سه جسم‌اند این بضعۀ طاهاست بلکه روح طاهاست مرضیّه، زهرا، فاطمه، روحی فداهاست... این آسمانِ آسمان‌ها در زمین است محکم‌ترین رکن امیرالمؤمنین است... مقصود حق در سورۀ کوثر جز او کیست؟ دخت رسول و همسر حیدر جز او کیست؟ تو کیستی افلاکی افلاکیانی کز لطف و رحمت هم‌نشین با خاکیانی فردوس، مسکینِ در کاشانۀ توست بارِ ولایت همچنان بر شانۀ توست... آدم چو در امواج غم نام تو را گفت ذات الهی توبۀ او را پذیرفت تو کیستی؟ که ذات پاک بی‌نیازت نازد به اوج بی‌نیازی بر نمازت تو کیستی؟ که عقل کلّ گوید فدایت یا دست بوسد یا که خیزد پیش پایت... تو کیستی؟ که وحی جوشد از پیامت بعد از نبی، جبریل گشته هم‌کلامت تو کیستی؟ که روز و شب ختم نبوّت کرده زیارت خانه‌ات را پنج نوبت تو آفتابی و جهان دریایِ نورت تو نخل نوری، قلب احمد کوهِ طورت تو عصمة اللّهی و ما غرق گناهیم تو چشم حقّی، ما اسیر یک نگاهیم تو بی‌کران دریای رحمت، ما حُبابیم تو مهری و ما ذرّه‌های بی‌حسابیم روز قیامت روز وانفساست فردا ای وای بر آن‌کس که بی‌زهراست فردا ای وای بر آنان که عهدت را شکستند هنگام استمدادِ تو ساکت نشستند... باید بگویم فاطمه یار علی بود تا پای جان تنها طرفدار علی بود شیعه جدا از آل پیغمبر نگردد یک گام از راهی که رفته برنگردد 📝
🔹از تبار سلمانیم🔹 ما همه از تبار سلمانیم با علی مانده‌ایم و می‌مانیم راه ما راه بولهب‌ها نیست شیوۀ عافیت‌طلب‌ها نیست راه ما دل به غیر بستن نیست رسم این رودها، نشستن نیست دل از این راه بر نمی‌داریم به شهیدان قسم که بیداریم ما به شوق بهار بالیدیم در زمستان به چشم خود دیدیم: نُه دِی مثل معجزه، رخ داد فتنه را این قیام پاسخ داد نُه دی عین آفتاب آمد «اَینَ عَمّار؟» را جواب آمد نُه دی رحمتی چو باران بود آمد و گرد و خاک فتنه زدود.. لیک پایان کار، این هم نیست فتنۀ آخرالزمان کم نیست فتنه‌ها آزمون ایمان‌اند آزمون عیار یاران‌اند فتنه رنگین شده‌ست و ننگین‌تر امتحان‌ها شده‌ست سنگین‌تر هر که مقهور نفس شد، فتنه‌ست هر که چرخید دور خود فتنه‌ست.. هر که خود را ملاک حق پنداشت گِرد خود گشت و بذر باطل کاشت می‌بُرد از ولی و از مردم می‌شود در توهم خود گم سنگ بر شیشه‌ها زدن، هنرش تیشه بر ریشه‌ها زدن، ثمرش می‌کند آبروی خویش تباه خدماتش به باد می‌رود، آه آه از چرخش شگفت زمان حال فعلی‌ست هر زمان میزان.. ای بسا هم‌رکاب پیغمبر که کشیده‌ست تیغ بر حیدر کاش ما عاقبت به‌خیر شویم وای اگر طلحه و زبیر شویم.. 📝 📝 ............... نُه دی نور ايمان منجلی بود نُه دی ذکر لب‌ها يا علی بود نُه دی روز مرگ اهل فتنه نُه دی روز بيعت با ولی بود. * نماد صبر و عزت بود آن‌روز شکوه استقامت بود آن روز تمام نقشه‌ها شد نقش بر آب تجلی بصيرت بود آن روز. * نُه دی روز حق، روز خدا بود شکوه غيرت اهل ولا بود دم «يا لَيْتَنا کُنّا مَعَک» داشت نُه دی «کُلُ اَرضٍ کربلا» بود. ✍ .
🌿 تو را این‌گونه می‌نامند مولای تلاطم‌ها و نامت غرش آبی آوای تلاطم‌ها تو را این‌گونه می‌فهمند مجذوبان كه اربابی و نامت مونس هموارهٔ شب‌های بی‌خوابی تو را پیغمبر بی‌سرترین پیغام می‌دانند تو را بنیان‌گذار اصلی اسلام می‌دانند و تو تكثیر حق در جان هفتاد و دو پیغمبر كه پیغام تو را بردند از لاهوت آن‌سوتر تو میلادت شروع جنبش خونین آزادی‌ست تو میلادت برای عاشقان غم، عارفان شادی‌ست نمی‌دانیم یعنی چه تلاطم از دل دریا نمی‌فهمیم یعنی چه تولد از دل زهرا تو را بر محملی از دل، از آن بالا فرستادند تمام آسمان و اهل آن در پایت افتادند... تو را كه مصطفی همواره از جبریل می‌پرسید علی در قاب چشم فاطمه هرشب تو را می‌دید برایت قبل از آنی كه بیایی گریه می‌كردند برای تو شهید كربلایی گریه می‌كردند... زمین می‌ماند و تو ظهر شورانگیز عاشورا و یک روز حماسی و غرورانگیز عاشورا به پیش بادها استاده‌ای، ای روح طوفانی نگاه تو عمیق و ساده چون آیات قرآنی خدا را هرچه با اثبات خود اثبات می‌كردی تمام عقل‌ها و روح‌ها را مات می‌كردی كنون من مانده‌ام بین سرود مرثیه حیران منم یک لحظه زیر آفتاب و لحظه‌ای باران كنون من مانده‌ام با عقده‌های تو، گره خورده دلی كه با ضریح كربلای تو گره خورده قلم از عشق تو آقا زیارت‌نامه می‌خواند و فطرس در جوار تو برایت نامه می‌خواند یكی از نامه‌ها خیس است همراهش سلام ماست و تو با مهربانی می‌نویسی این غلام ماست ✼═══
فرازی از یک می‌رسد قصه به آنجا که علی دل تنگ است می‌فروشد زرهی را که رفیق جنگ است چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد «إن یکاد» از نفس فاطمه بر تن دارد خبر از شوق به افلاک سراسیمه رسید تا که این نیمۀ توحید به آن نیمه رسید علی و فاطمه در سایۀ هم... فکر کنید شانه در شانه دو تا کعبۀ یک‌دست سفید عشق تا قبلِ همین واقعه مصداق نداشت ساز و آواز خدا گوشۀ عشاق نداشت کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام فاطمه... فاطمه با رایحۀ گل آمد ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد آسمان با نفسش رنگ دگر پیدا کرد دست او پیرهن نو به تن دنیا کرد ابر مهریۀ او بود که باران آمد نفس فاطمه فرمود که باران آمد ناگهان پنجره‌ای رو به تماشا وا شد هر کجا قافیه یا فاطمةالزهرا شد مثنوی نام تو را برده تلاطم دارد چادرت را بتکان قصد تیمم دارد می‌رسد قصۀ ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام ✍
مقاومت بگذار قلب دشمنان از کینه پر باشد بگذار اسرائیل دنبال ترور باشد مارا که از این دشمنی کردن هراسی نیست جز ما کسی که در مسیر حق شناسی نیست ما چشم مان بر دست آقای محرم هاست سرمایه مان ایمان "تهرانی مقدم" هاست نقش لوای ما به جز الله اکبر نیست جز مکتب ما مکتبی "مغنیه" پرور نیست تسبیح شیعه "ما رایت الّا جمیلا" بود آیین زینب راه و رسم لشگر ما بود در بند زهرا فکر فردا بود در دنیا راه شهیدان راه زهرا بود در دنیا ما را به راه راست دعوت می کند زهرا با فعل و تقریرش هدایت می کند زهرا غیر از خدا از هیچ کس اصلا نمی ترسیم از زوزه های گله ی دشمن نمی ترسیم رزمنده ها را نهضت زهرا به خط کرده مادر خودش سیدحسن را تربیت کرده ارزش ندارد جان اگر نذر ولايت نیست پایان راه شیرمردان جز شهادت نیست ✍علیرضا_خاکساری
. ۳۸۹ عمه بنگر تیره گشته آسمان روی خاک تیره،مولای زمان بود وهستم را رهاکن دیرشد عمه دستم را رهاکن دیرشد عمه جان بگذار تاپرپر شوم زودتر من ازعمو بی سر شوم عمه جان بنگر که سنگش میزنند گرگهای کوفه چنگش میزنند عمه جان بنگر شکاف ابرویش بی حیایی زد لگد بر پهلویش ناکسان دور عمویم صف زنند اوزمین افتاده آنها دف زنند عمه،افتاده عِمامه از سرش کن تماشا زیرو رو شد پیکرش عمه جان بنگر عموتنها شده تیرکینه بر دهانش جا شده لاله ی زهرا و حیدر چیده شد بین مقتل پیکرش پاشیده شد عمه جان بنگر چه آمد برسرش یکنفر خیره سوی انگشترش عمه بنگر گیسوی او چنگ خورد تیر بر قلب و به صورت سنگ خورد عمه جان بنگر به خون غلتیدنش یکنفر درگیر سر ببریدنش عمه بنگر بر زمین قرآن فتاد شمر روی صفحه ی آن پا نهاد صبر و طاقت داده ام دیگر ز دست موقع جان بازی عبدالَّه است **** .
. ۳۸۹ عمه بنگر تیره گشته آسمان روی خاک تیره،مولای زمان بود وهستم را رهاکن دیرشد عمه دستم را رهاکن دیرشد عمه جان بگذار تاپرپر شوم زودتر من ازعمو بی سر شوم عمه جان بنگر که سنگش میزنند گرگهای کوفه چنگش میزنند عمه جان بنگر شکاف ابرویش بی حیایی زد لگد بر پهلویش ناکسان دور عمویم صف زنند اوزمین افتاده آنها دف زنند عمه،افتاده عِمامه از سرش کن تماشا زیرو رو شد پیکرش عمه جان بنگر عموتنها شده تیرکینه بر دهانش جا شده لاله ی زهرا و حیدر چیده شد بین مقتل پیکرش پاشیده شد عمه جان بنگر چه آمد برسرش یکنفر خیره سوی انگشترش عمه بنگر گیسوی او چنگ خورد تیر بر قلب و به صورت سنگ خورد عمه جان بنگر به خون غلتیدنش یکنفر درگیر سر ببریدنش عمه بنگر بر زمین قرآن فتاد شمر روی صفحه ی آن پا نهاد صبر و طاقت داده ام دیگر ز دست موقع جان بازی عبدالَّه است **** .
. از تشنگی هرگز نبودی زار و بی تاب رفتی به میدان نه به قصد خواهش آب رفتی چراغ کوچکی باشی در این راه رفتی که دستی را بگیری از دل چاه رفتی که آزادی ببخشی محبسی را از جهل شاید بازگردانی کسی را حیدر شدی بر منبری از دست بابا با چشم‌هایت خطبه خواندی ، آه، اما غیر از سپیدی گلویت را ندیدند آن خطبه‌های روشنت را سر بریدند از هم جدا شد جمله‌ها پای گلویت خون دجله می‌شد در بلندای گلویت کینه دل تیر سه پر را سخت می کرد خوابیدنت کار پدر را سخت می‌کرد یک دست او گهواره جنبان سرت بود دست دکر گهواره بهر پیکرت بود در چشم‌هایش تیره می‌شد روز روشن نه جان ماندن داشت و نه روی رفتن شمشیر کارش قبر کندن شد ولی حیف مادر کنارت گفت با آه ، از علی حیف لطفی ندارد بی تو دیگر منزل من چشمان خود را باز کن نور دل من با تو سخن بسیار دارم تا بگویم قنداقه‌ی خونیت را باید بشویم خشک است مادر جان چرا دور دهانت از حنجرت بیرون چرا زد استخوانت برگرد و باری از غمم بردار مادر تلقین و تدفین من است انگار مادر زود است حالاها برایت سوگواری در خاک خوابیدی چرا ؟ گهواره داری .