#حضرت_ام_البنين #مرثیه_حضرت_ام_البنین
عمری برای داغ زهرا گریه کردی
هرنیمه شب همپای مولا گریه کردی
درپای تو خاک بقیع ازاشک گل شد
وقتی که گفتی واحسینا گریه کردی
اول برای زینب و داغ حسینش
بعدش برای دست سقا گریه کردی
یکبار دیدی که رباب از حال رفته
صدبار مثل موج دریا گریه کردی
دیدی رقیه نیست جای اوسکینه
هربارکه میگفت بابا گریه کردی
خوب است که شام غریبان راندیدی
باروضه های خارصحراگریه کردی
حرف سه شعبه آمدوازحال رفتی
دیدی کسی می افتد از پا گریه کردی
گرم عزای بچه های خود نبودی
باگریه های زینب اما گریه کردی
تشت طلاو خیزران را که ندیدی
ابری شدی با حرف زنها گریه کردی
حرف کنیز آمد سکینه زود تب کرد
لطمه زدی هی صورتت را گریه کردی
بی بی نبودی موی دختر بچه ها سوخت
قد تمام سینه زنها گریه کردی
🔸شاعر:
#مهدی_نظری
==========================
#حضرت_ام_البنين #مرثیه_حضرت_ام_البنین
پس از زهرا نمیبینی زنی را اینچنین باشد
زنی اینگونه هم شان امیرالمؤمنین باشد
قدم بگذاشت در بیت علی فخر کلابیه
که مفهومجدیدی از ادب روی زمین باشد
شده بانوی این خانه ولی چشمی ندید اصلا
سر یک سفره با اولاد زهرا همنشین باشد
اگر امالاسد خوانند او را این روا باشد
ولی میخواست نام او فقط امالبنین باشد
شجاعت را به فرزندان خود چون شیر میداده
که ام الغیرت و ام الادب، شیرآفرین باشد
ابالفضلم! همیشه سید و مولا بخوان اورا
کسی را که ز نسل رحمه للعالمین باشد
علمداری که در باران تیر علقمه داده
دو دستش را که دستان خدا در آستین باشد
سروده چارپاره در عزای کربلا اما
هنوز از خیسی چشم عروسش شرمگین باشد
به جای چار فرزندی که در کرببلا داده
بنا شد در کنار چار امامش همنشین باشد
تویی بانو نخستین سفرهدار داغ عاشورا
که تا محشر قیام کربلا با تو عجین باشد
اگرچه مادرم زهرا نشد اما خدارا شکر
برای من همین بس مادرم امالبنین باشد
🔸شاعر:
#عباس_جواهری
=========================
#حضرت_ام_البنين #مرثیه_حضرت_ام_البنین
از غمت ویرانم امّا خانه آبادم حسین
می رسد با ناله اش زهرا به فریادم حسین
می روم آشفته و زخمی سرِ خاک بقیع
می رود تا کربلایت داد و بیدادم حسین
بسکه بین گریه هایم جلوه کرده اسم تو
اسم عباس خودم را بُردی از یادم حسین
آنقدر از خشکی لبهای تو شرمنده ام
یاد خشکی لب سقا نیفتادم حسین
مشک پاره دیدم و گفتم که بیچاره رباب
می زند بر سر رباب تو که نوزادم...حسین
مادرت زهرا به جایم رفت بین علقمه
ای فدای مادر تو چار اولادم حسین
ذره ذره آب شد عباس و آب مشک ریخت
قطعه قطعه ریخت آنجا شاخ شمشادم حسین
من شنیدم فاطمه تا بین آن گودال رفت...
سوخت از ذکر بُنیَّ عالم و آدم حسین
زیر پا ذکر لبت را بی وضو برهم زدند
ای فدای نالهء جدّ تو اجدادم حسین
روی نی با خواهرت رفتی ز کوفه بین شام
معجرش را پاره دیدی در میان ازدحام
🔸شاعر:
#رضا_دین_پرور
=========================
#حضرت_ام_البنين #مرثیه_حضرت_ام_البنین
محرمانِ این حرم هستیم با أُمالْبَنِینَ
معنیِ یافاطمه یعنی که یا أُمالْبَنِینَ
عقل از درکِ مقامات بلندش عاجز است
عشق میگوید سلامالله عَلیٰ أُمالْبَنِینَ
زائرِ زهرا فقط این راز را فهمیده است
مصطفی بالاسر و پایینِ پا أُمالْبَنِینَ
مرقدِ این فاطمه پایینِ پای فاطمه است
نیست از آن قبرِ پنهان راه تا أُمالْبَنِینَ
زندگیات شد علی و بندگیات شد علی
آمدی تا قُرب تا حق تا خدا أُمالْبَنِینَ
با تو باید دید زهرایی شدن زینب شدن
با تو باید خواند ما اَدراک ما أُمالْبَنِینَ
در نجف نقشِ ضریحِ مرتضی یافاطمه است
در حرم دیدم به ایوانِ طلا أُمالْبَنِینَ
ابتدای این غزل از بیتِ زهرا شد شروع
ابتدایی که ندارد انتها أُمالْبَنِینَ
آمدی گفتی به اذنالله عشق آغاز شد
نامِ تو شد مادرِ آیینهها أُمالْبَنِینَ
از همان روزی که زینب گفت مادرجان به تو
از همان روزی که دختر شد تو را أُمالْبَنِینَ
مادری کردی برای تشنگیهای حسین
مادری کردی برای مجتبی أُمالْبَنِینَ
با کنیزان مینشستی و کنیزی کردهای
از خودت حتی زِ نامِ خود رها أُمالْبَنِینَ
"ای تمامِ مادران قربان این نامادری"
ای پس از سوءُ القضا حُسن القضا أُمالْبَنِینَ
چهار فرزندت فدای چهار فرزندِ علی
زندگی را ساختی با هشت تا أُمالْبَنِینَ
آه از روزی که آمد بِینِ آغوشت حرم
تکیه میدادی پس از آن بر عصا أُمالْبَنِینَ
در میانِ کاروانِ بچههایت رفتی و...
یک نفر اما ندیدی آشنا أُمالْبَنِینَ
تا که گفتی پیرزن دنبالِ زینب آمدم
گفت حق داری که نشناسی مرا أُمالْبَنِینَ
جانِ من داغِ کجا اینقدر پیرت کرده است
گفت رفتم قتلگاهِ کربلا أُمالْبَنِینَ
ای بلا دیده کدامش در کجایش سخت بود
گفت : وای از شام از شامِ بلا أُمالْبَنِینَ
کربلا بود و هجومِ نیزها در نیزها
شام بود و ضربههایی بی هوا أُمالْبَنِینَ
کربلا و خندها بر رو زدنهای حسین
شام بود و ناسزا در ناسزا أُمالْبَنِینَ
خواندهای وَیلی عَلیٰ شِبلی علیکَ یاحسین
خواندهای لا تَدْعُوِنِّی وَیْکِ یا أُمالْبَنِینَ
🔸شاعر:
#حسن_لطفی
========================
#حضرت_ام_البنين #مرثیه_حضرت_ام_البنین
@shere_aeini
او حضرت خاتون عالم ما گدایش
شد دستگیر عالمی دست عطایش
باید بگیرد چادر ام البنین را
هر کس که افتاده عقب کرببلایش
پیر و جوان کربلا را داده حاجت
شنبه به شنبه سفره های بی ریایش
مادربزرگم بچه هایش را سپرده
بر معجزات سفره ی مشکل گشایش
هر سال می گیرند اجر نوکری را
گریه کنان فاطمیه در عزایش
دار و ندار او فدای کربلا شد
دار و ندار کربلایی ها فدایش
عباس در دامان او رب ادب شد
رحمت به شیر پاک و شیر با وفایش
این شیر زن با گریه دنیا را به هم ریخت
مروان کشد آه از جگر با های هایش
تازه نکن داغ دلش را ای مدینه
دیگر نزن ام البنین او را صدایش
ای آسمان خون گریه کن بر غربت او
این پیر زن در علقمه مانده عصایش
اشک بشیر از این همه ایمان در آمد
او نیست اصلا فکر آقازاده هایش
ای کاش او پیری زينب را نمی دید
شد مرگ ، بعد از کربلا تنها دعایش
ام البنین ِ بی بنین را عاقبت کشت
داغ حسین و راس از پیکر جدایش
🔸شاعر:
#محمد_حسین_رحیمیان
==========================
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
#حضرت_ام_البنين #مرثیه_حضرت_ام_البنین
@shere_aeini
رسید قافلهء عشق از سفر منزل
کبود چشم و تنِ سرورانِ آن محمل
امیر رفته چرا چون اسیر می آید
شکسته بال و پر و بی منیر می آید
از آن شکوه و صلابت فقط همین مانده
رکاب رفته و تنها کمی نگین مانده
به انتظار عزیزان ببین که ام بنین
نشانده عرش را به روی فرش زمین
بشیر بانیِ این شد که پیش تر برود
و از فراق شهیدان کمی خبر بدهد
به نزد ام بنین رفته و رعایت کرد
ز روز حادثه او اندکی روایت کرد
که بود واقعه را یکه تاز عباست
ز معرفت چه بگویم و باز عباست
شبی که سوز غریبی و ساز واهمه بود
مدافعِ حرمِ بچه های فاطمه(س) بود
در آن زمان که عدو وعدهء امان میداد
اگر نبود حسین(ع) او ز غصه جان میداد
چو مادر پسران طعنهء امان بشنید
خروش آمد و غیرت در او زبانه کشید
به من بگو حسین(ع) کو عزیزِ فاطمه(س) کو
سخن خلاصه کن و از امیر قافله گو
بشیر لب ز لب خود گشود و غوغا کرد
شکسته بغض گلو، سفرهء دلش وا کرد
حسینِ فاطمه را تشنه کام پژمردند
یتیمِ قافله را بیشمار آزردند
در آن زمان که زمین سیراز آبِ جاری بود
به تشنه کامیِ اصغر سه شعبه یاری بود
نبود غیرتی از دودمانِ این اسلام
که قبل ذبح عظیمش دهند جرعه به کام
سخن بریده بریده نواست واویلا
دو دوست بر کمر و هم صداست با زهرا
گذشت چندی و خاتون کاروان آمد
چه بی جهاز و چرا اینچنین عیان آمد؟
چه پرجوانه سفر کرد و پیر آمده است
چرا تبارِ علی(ع) چون اسیر آمده است
چو چشم زینب کبری به مادرش افتاد
به یاد غربت چشم برادرش افتاد
امان ز سینهء پر درد زینب کبری
امان ز بی کسیِ او غروب عاشورا
فغان و شیون و زاری دوباره شعله کشید
که باز حجب و حیا را به چشم فاطمه دید
کشید ناله بیا امِ بی بنین گشتی
هنوز روضه نخواندم که اینچنین گشتی
کجاست تا که بگیرد رکاب عباست
کجاست تا که نمیرد رباب عباست
گرفت مشک،کجا رفت،پس کجا مانده؟
کنون که کنج خرابه رقیه جا مانده
ببین که عزت ما رفت همرهِ عباس
جلال و حشمتِ ما رفت همرهِ عباس
بیا بیا که از او نزد تو گله دارم
نگفت خواهر و من هم از او طلبکارم
نه من،فرات هم از او طلبکار است
ز حصرت لب او موج آب تبدار است
دگر بس است خسته شدم جان من رسیده به لب
ادب نکن بغلم کن به من بگو زینب
🔸شاعر:
#محمد_رضا_افشان
==========================
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
#حضرت_ام_البنين #مرثیه_حضرت_ام_البنین
@shere_aeini
شنیدم خون ثارالله چون ریخت
شفق هر صبح و شام از دیده خون ریخت
حدیث کربلا شد عافیت سوز
فلک ماتم نشین شد هر شب و روز
به هر سینه ولی غم مبتلا بود
به یاد وقعه کرب و بلا بود
به خاطر خواهی آن دلنوازان
سمند غم بهر سو گشت تازان
مدینه گریه میکردی به حالش
زبان حالش این بود و مقالش
که نام من دگر امّالبنین نیست
سر و کارم دگر با آن و این نیست
دلم بهر خوشی جایی ندارد
که اسم من مسمّایی ندارد
بود پر از شیار غم جبینم
اگر ام بنینم کو بنینم
ز دلبندان خود نادیده کامی
چگونه خوش توان بودن به نامی
شنیدم نوجوانانم سراسر
به جنگ کفر و کین رفتند با سر
به خون غلطیده عونم در ره دوست
در این ره جعفر من نیز با اوست
ز دستم گر چه عبدالله رفته
ولی شادم که در این راه رفته
شنیدم وقت ایثار و گه بذل
کسی همت نکرده چون اباالفضل
شنیدم بوده پرچمدار و ساقی
دو دست از او به حسرت مانده باقی
به گرد خیمه هر شب پاس داده
به زینب تسلیت عباس داده
ز بس شوق شهادت کرده غرقش
عمود آهنین خورده به فرقش
ولی با این همه آشفته حالی
که دل هرگز نشد از غصه خالی
دگر خون گرید از غم هر دو عینم
سیه پوشیدهی سوگ حسینم
حسینی کز فروغ علم و بینش
رخش شد شمع بزم آفرینش
وجودش مایه هر دلخوشی بود
مخالف با مرام حقکشی بود
گرفتم تا از او الهام وایده
حیات من جهاد است و عقیده
به هر بزمی که شمع محفلم من
به جای مادرش خونین دلم من
خداوندا «شفق» عبد است و عاصی
ببخش او را ز قید غم خلاصی
🔸شاعر:
#استاد_محمد_جواد_غفورزاده
==========================
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
#حضرت_ام_البنين #مرثیه_حضرت_ام_البنین
@shere_aeini
این زن که میبینی نگاهی خاص دارد
در چشمهایش معدن الماس دارد
او عاشق شاهیست که جای زر و سیم
تنها دو تا پیراهن کرباس دارد
هنگام گندم آرد کردن، گفتگوها
با خاطراتِ نیلیِ دستاس دارد
با بچههای فاطمه چون همنشین است
بر دامنش عطر گلاب و یاس دارد
فانوس حاجات جهانی روشن است از
لطفی که نور چشم او «عباس» دارد...
🔸شاعر:
#اعظم_سعادتمند
==========================
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
#حضرت_ام_البنين #مرثیه_حضرت_ام_البنین
اي دلت بند اميرالمؤمنين
رشتههای چادرت حبل المتين
مادر ماهي و خورشيد زمين
ای كنيز فاطمه! ام البنين
يك رباعي داشته ديوان تو
چار گل روييده بر دامان تو
چارقُل خوانديم در قرآن تو
همسر شيری و خود شير آفرين
مثل قطره آمدي، دريا شدي
خاك بودي، تربت اعلي شدي
تا كنيز خانه زهرا شدي
خانهات شد قبلهی عرش برين
اي به روح تو سلام اهل بيت
عارفی تو بر مقام اهل بيت
بچههای تو غلام اهل بيت
ای غلام خانهات روح الامين
تو همه تن بودى و جان شد علی
در كوير تشنه باران شد علي
تو شدی قاری و قرآن شد علي
ای مفاتيح الجنان بی قرين
آنكه حكم صبر از الله داشت
پيش چشمت سر درون چاه داشت
نيمهشبها روضهای كوتاه داشت:
پيش چشمم خورد زهرا بر زمين
وقت رفتن پيش چشم زينبين
گفتهای عباس را: اي نور عين
بر نمیگردی مدينه بی حسين
جان تو جان امام من، همين
* *
حال آورده بشير از ره خبر
كاروان عشق آمد از سفر
نه ستاره مانده ديگر، نه قمر
آه ای ام البنينِ بی بنين
بند قلب دختر زهرا گسست
تا كنار علقمه افتاد دست
با عمودی فرق عباست شكست
خورد با صورت زمين آن مه جبين
تا علمدار حرم از حال رفت
يوسف زهرا سوی گودال رفت
دست دشمن جانب خلخال رفت
حمله كردند از يسار و از يمين
روز، سينهزن شد و شب گريه كرد
شمر تا خنديد، زينب گريه كرد
نعل میرقصيد و مركب گريه كرد
ذوالجناح آمد به خيمه شرمگين
تو نبودی خيمه را آتش زدند
عشق را در كربلا آتش زدند
بچهها را بي صدا آتش زدند
سوخت آنشب قلب ختم المرسلين
خوب شد مادر! نبودي ناگهان
سرخ شد از خشم، چشم آسمان
تا كه در گودال آمد ساربان
خاتم آل عبا شد بی نگين
خوب شد مادر نبودي، سر شكست
در حرم گهوارهی اصغر شكست
بعد سقا حُرمت معجر شكست
راهي بازار شد پردهنشين
🔸شاعر:
#محسن_عرب_خالقی
#حضرت_ام_البنين #مرثیه_حضرت_ام_البنین
خودت را از هرآنچه غیر عشق او رها کردی
خودت را نذر او کردی و از عالَم جدا کردی
به زهرا قول دادی خادم ایتام او باشی
بلاگردانشان بودی، به قول خود وفا کردی
برای پاسداری از حسینش، بچههایت را
فدا کردی، فدا کردی، فدا کردی، فدا کردی
بشیر از ماه تو گفت و تو از خورشید پرسیدی
ادب را تربیت کردی، ولا را مبتلا کردی
علمدار عزای زینت دوش نبی بودی
در آغوش مدینه خیمهی ماتم به پا کردی
تو خاک تیره را با اشک چشمانت بها دادی
تو خاک تیره را با اشک چشمانت طلا کردی
نشستی روضه خواندی در دل تاریک قبرستان
زمینِ مرده را با اشک خود دارالشفا کردی
شبیه فاطمه اشکت چراغ راهِ مردم شد
برای گریه هرجا کربلایی دست و پا کردی
چه مادرها که نور تو چراغ راهشان بوده
چه فصلی در کتاب غیرت و ایثار وا کردی
جهان را خیمهی شیداییِ اصحاب عاشورا...
جهان را مجلس مرثیهی خون خدا کردی...
#حضرت_ام_البنين #مرثیه_حضرت_ام_البنین
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!
دوباره گفتم و گفتی: "به روی چشم عزیز"
فدای چشمت، چشم تو بی بلا مادر
مدام بر لب من "إن یکاد" و "چارقل" است
که چشم بد ز رُخت دور، بهتر از جانم!
بدون خُوود و زره نشنوم به صف زدهای
اگرچه من هم "جوشن کبیر" میخوانم
* *
شنیدهام که خودت یک تنه سپاه شدی
شنیدهام که علم بر زمین نمیافتاد
شنیدهام که به آب فرات لب نزدی
فدای تشنگیات...، شیر من حلالت باد
بگو چه شد لبِ آن رود، رودِ تشنهی من!
بگو چه شد لب آن رود، ماهِ کامل من!
بگو که در غم تو رود رود گریه کنم
کدام دست، تو را چید میوهی دل من!
بگو بگو که به چشمت، چه چشم زخم رسید؟
که بود تیر بر آن ابروی کمانی زد؟
بگو بگو که بدانم چه آمده به سرت
بگو بگو که بدانم چه بر سرم آمد
همین که نام مرا میبرند میگریم
از این به بعد من و آه و چشم تَرشدهای
چه نامِ مرثیه واریست "مادر پسران"
برای مادر تنهای بی پسر شدهای
🔸شاعر:
#محمد_مهدی_سیار
.
#حضرت_ام_البنين #مرثیه_حضرت_ام_البنین
به اسمِ فاطمه لطفاً مرا صدا نَکنید
که اسمِ فاطمه زیبنده ی فقط، زهراست
درونِ خانه ی حیدر اگر چه آمده ام
کنیزِ فاطمه ام، چون مقامِ او، والاست
مرا به یُمنِ وجودِ چهار فرزندم
عِجالتاً فقط اُم البَنین صدا بکنید
شده ست حاجتم اینکه فدایتان باشم
برای حاجت من خواهشاً دعا بکنید
خدا کُنَد که در این با شما به سَر بُردَن
به قَدرِ ارزنی از دردتان دَوا بکنَم
میانِ غربتتان در کنارتان باشم
برای غربتتان جانِ خود، فدا بکنَم
پسر بزرگ نکردَم مگر به این علت
که هر چهار، شوَند عاشقانه مستِ شما
نیامده به جهان بی دلیل عباسم
که آمده ست، که باشد، عصای دستِ شما
به بچه های خودم یاد داده ام این را
که دست و سَر بدهند از شما جدا نَشَوَند
به هر چهار پسر گفته ام که مَدیونند
اگر که جزوِ شهیدانِ کربلا نَشَوَند
هر آنچه دارم از این روزگارِ پُر مِحنَت
به کف گرفته ام آری، فقط برای حسین
تمامِ هستیِ اُم البنین ابلفضل است
تمامِ هستیِ اُم البنین فدای حسین
🔸شاعر:
#وحید_اشجع
==========================