🍃❤️شب بخیر آقای خوبی ها❤️🍃
نماز صبحت قضا نشه !
شبت امام حسنی رفیق
صلوات برای ظهور یادت نره..
#اللهم_صلی_علی_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجهم
سَلامٌ عَلَىٰ آلِ يس
خیر را آمدن و رفتن شر نزدیک است
🌻آفتابگردانها، خورشید را اشتباه گرفته اند. سلام به آفتاب روی تو!
#تا_همیشه_سلام
______________________✎﹏___
"حـواݪے عــ❤️ــۺـڨ"🇵🇸
سَلامٌ عَلَىٰ آلِ يس خیر را آمدن و رفتن شر نزدیک است 🌻آفتابگردانها، خورشید را اشتباه گرفته اند. س
🔅بر چهره پر ز نور مهدی صلوات
بر جان و دل صبور مهدی صلوات...
🔅تاامر فرج شود مهيا بفرست
بهر فرج و ظهور مهدی صلوات...
🔸امام صادق علیه السلام؛
« هیچ عملی در روز جمعه، برتر از #صلوات بر محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله نیست. »
(الخصال ص۳۹۴)
#اللهمعجللولیکالفرج
"حـواݪے عــ❤️ــۺـڨ"🇵🇸
-❤️
"حـواݪے عــ❤️ــۺـڨ"🇵🇸
#شهیـدآنه❤️
بهقولِ شهید صدر زاده..
جاییکه پر از نامحرمه اتفاقا
#اَخم خیلیمخوبه:)
"حـواݪے عــ❤️ــۺـڨ"🇵🇸
رقیه خانم[😭]
دلت کجا رفت؟!
خرابه های شام؟💔
یا زهرا..😭✋🏻
_دیگه روضه نیاز نداری که_
مقدمه
داستانی از جنس بازگشت...
داستانی از جنس پروانه شدن...
داستانی از جنس هوا شدن...
مجموعه کتاب های هوای حوّا، دربرگیرنده روایت داستانی از دختران و زنانی است که در مسیری جذاب و رهایی بخش قرار گرفتند.
در این کتاب با داستان کیانا همراه می شویم.
💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚
در را بستم و برای هزارمین بار به شیشهء توی دستم نگاهی انداختم.قرص های درونش پرو پیمان بود و خوش رنگ. انقدر که هوس کردم تا قبل از رسیدن شب،همانجا وسط کوچهء قدیمی و تنگ و ترش خانه مادر بزرگ چندتایی از آنها باهم بیندازم بالا و تمام...
ولی نه.باید صبوری می کردم. تاشب باز هم کار های نیمه تمامی داشتم که باید به پایان می رساندمشان.
قوطی را توی کیفم پرت و فکر کردم که یعنی ننه سوری امشب بدون اینها خوابش می برد؟ شانه بالا انداختم و سنگی که پیش پایم بود را شوت کردم.خب به من چه؟ این همه شب من بی خواب بودم و حالا یک شب هم دیگران،به کجای دنیا بر می خورد مثلا؟ دلم پر بود و داشت سر می رفت ولی باید صبوری می کردم. به خودم تشر زدم((کیانا!هی دختر...تومی تونی.باید اون کار لعنتی نیمه تموم رو اول به ته برسونی و بعد خط بکشی روی هرچیزی که دلت می خواد. می دونی اگه بابا و مامان بفهمن تو مدت ها با دامون دوست بودی و حالا با نامردی پرت شدی کنار،چه وضعیت افتضاحی پیش میاد؟))
به در آهنی و دیوار های تا کمر نم کشیدهء پشت سرم نگاه کردم.بیچاره ننه سوری وقتی فردا خبردار می شد که نوه بزرگء دختری اش دار فانی را وداع گفته چه حالی می شد؟خودم هم خنده ام گرفت.چه غلط ها!دارفانی...باید می گفتم((ریق رحمت رو سر کشیده))
این بهتر بود و بیشتر به وضع و حال خراب حالایم می آمد.
🧡ادامه دارد...
🔴کپی"ممنوع"
#فور
"حـواݪے عــ❤️ــۺـڨ" @Aroundlove
بعد نمازت وقتی برای ظهور امامت دعا کردی بعدش مارو فراموش نکنی ها،دعامون کن..!💕🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از رایحه ی لبخندش؛
عالم یک سر شده گلشن..💐
#امام_زمانم_مبعث_جدت_مبارک😍
🍃❤️شب بخیر بابای من❤️🍃
نماز صبحت قضا نشه !
شبت اهلبیتی رفیق
صلوات برای ظهور یادت نره..
#اللهم_صلی_علی_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجهم
تو همان کلید نجات مایی..
کلید نجات ما السلام علیک/😍✋🏻
#صلی_الله_علیڪ_یاصاحب_الزمان
آقای امام رضا !
دلمون برات تنگ شده...❤️
دعوتمون می کنی؟!😢✋🏻
می دونیم که می دونی عاشقتیم...💕🍃
_بهشتت آرزوست_☘
اينگونه نباش كه در ظاهر با خدا دوستى كنى و در پنهانى دشمنى!
✍🏻امامجواد(ع)▪️بحارالانوار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا احوالِ بشر را به نیکوترین حالها
تغییر ده و دلِ آدمی را به خوشترین
حوادث شاد کن و درختِ یقین را
در قلب ما بکار💛🌱
✍🏻کتابمناجات
مطالعات نشون داده که دلیل بدخط بودن اینه که مغز شخص سریعتر از دستش پردازش میکنه
خدا رو شکر این یه مشکلم هم حل شد..
+بخند😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-یک عدد پاندای شیطووون-😈😂
نمونه ای از کار های کودکان..🤣✋🏻
+بخند😁
"حـواݪے عــ❤️ــۺـڨ"🇵🇸
مقدمه داستانی از جنس بازگشت... داستانی از جنس پروانه شدن... داستانی از جنس هوا شدن... مجموعه کتاب ها
#قسمت_دوم
هیچی. لابد اول با دست محکم به پاهای آرتروز دار همیشه دردناکش می کوبید
و بعد می گفت:((یاحضرت زهرا.همین دیروز صبح این بچه اینجا بود.
برام با اون آبمیوه پلاستیکی آب پرتقال گرفت و توش شیکر ریخت که بشه خوردش.
بعدم یه چندتا ده هزار تومنی چپوند زیر پتوم ورفت. تف به این دنیا تف به این روزگار.))
شاید هم خجالت می کشید که خودش خیلی بیشتر از نوهء هجده ساله اش عمر کرده و هنوز عزائیل سراغش نیامده.
بیچاره ننه.تنها کسی که ازش طلبکار نبودم همین زن بود.
خوب شد موقع خداحافظی دوتا بوس روی لپ های چروک خورده اش گذاشتم تا حداقال دم آخری از کیانا یک چیز خوبی هم توی خاطرش مانده باشه.
تا سر کوچه رفتم و حسابی زیر باران نم نم خیس شدم.
به درک. حالا فوقش دم مردن سرما هم می خوردم چه ایرادی داشت؟هرچه دردناک تر بهتر!
با رسیدن اولین اتوبوس سوار و خوشحال شدم که جای خالی برای نشستن داشت البته این خط همیشه همینطور بود فقط یک عده بیکار مثل من مسافرش بودند. نشستم و لم دادم روی صندلی نه چندان راحت و خشک و خنکش. یقهء کاپشن پادی ام را بالاتر دادم و دست به سینه نشستم.
به بغل دستم نگاه کوتاهی انداختم. دختر چادری نشسته بود.
حتما دانشجو بود که کلی وسیله دور و اطرافش به چشم می خورد.
به برگه های سفیدی که از لای کلاسورش زده بود بیرون نگاه کردم.
قبل از خودکشی باید وصیتنامه هم می نوشتم؟
مال و اموالی که نبود ولی می شد بخواهم رد خونم را بگیرند تا به دامون لعنتی هرزه برسند.
خیلی وقت نداشتم. ناخودآگاه گفتم:
_یکی از برگه های سفیدت رو بهم قرض میدی؟ می خوام وصیت نامه بنویسم.
لبخند زد. خوشگل بود! جلوی روسری اش سایه انداخته بود روی زیبایی چشم و ابرو های کشیده اش. فکر می کردم تعجب می کند و مخالفت، اما برگه ای بیرون کشید و گفت:
_چه کار خوبی. منم هر سال یه جدیدش رو مینویسم. آخه میگن خوبه. مسلمون باید وصیت نامه داشته باشه دیگه. وایسا یه خودکارم بهت بدم، بفرمایید.
تعجب کردم. با دست هایی که از سرما بی حس شده بود خودکار را گرفتم و حتی تشکر نکردم. موبایلش زنگ خورد. شروع کرد به صحبت. مشخص بود به قول ننه سوری دختر استخوان دار و با اصالتی است! پرو شدم و گفتم:
_ببخشید. یه زیر دستی هم بهم میدی؟
اینجوری نمیتونم بنویسم خراب میشه.
_یه لحظه گوشی. ببخشید تو اون نایلون جلوی مات یه کتاب بردار عزیزم.
_مرسی
اول مارک کتاب فروشی های روی مشماها را بررسی کردم و بعد یکی را شانسکی کشیدم بیرون.
چقدر هم که کتاب خریده بود. دل خوش سیری چند؟ نیشخند زدم و شانه بالا انداختم. حوصله مقایسه کردن هم نداشتم.
نمی دانستم از چه چیزی و ازکجا بنویسم. کاش برادری داشتم که غیرتی می شد و انتقامم را از دامون عوضی می گرفت که حالا مجبور نمی شدم دوباره صورت کثیفش را ببینم.
گریه ام گرفت. اصلا برای چه کسی می نوشتم؟
🧡ادامه دارد...
🔴کپی"ممنوع"
#فور
"حـواݪے عــ❤️ــۺـڨ" @Aroundlove