3. روضه.mp3
7.83M
#شهادت_امام_باقر
( علیه السلام )
#استاد_حیدرزاده
#قسمت_دوم_روضه
من خاطراتِ کربلا
در سینه دارم
داغی به دل
از آن غمِ دیرینه دارم
در کربلای عشق بودم
چار ساله
پرپر شدند در پیش چشمم
باغ لاله ...
دیدم که اکبر
در یمِ خون دست و پا زد
سقای طفلان
ناله ی اَدرک اَخا زد
دیدم که اصغر
با گلوی پاره پاره
#مردم
دستان بابای مرا
زنجیر بستند ..
3. قسمت اول روضه.mp3
4.75M
شب_پنجم_محرم_۱۳۹۸
#حضرت_عبدالله_بن_حسن
( علیه السلام )
#استاد_حیدرزاده
#قسمت_دوم_روضه
از حرم تا قتلگه
زینب صدا میزد حسین
دست و پا میزد حسین
با نگاهش ،
حرف ها میزد حسین
پیش زینب ،
دست و پا میزد حسین
3. شعر دوم و روضه.mp3
11.75M
#حضرت_قاسم_بن_الحسن
( علیه السلام )
#استاد_حیدرزاده
#قسمت_دوم_روضه
از حسن هر کس که در دل
ذره ای هم کینه داشت
نیزه ای پرتاب کرد و
زخم بر جسمم گذاشت ..
تیر باران شد پدر
من سنگ باران ای عمو
وای از سنگینیِ
نعلِ سواران ای عمو
مادرم را گو ببیند
قاسمش رعنا شده
سیزده ساله یتیمش
هم قدِ سقا شده ..
بند بندِ پیکرِ من
ای عمو از هم گُسست
مَفصلم از هم جدا شد
استخوان هایم شکست
عده ای با نیزه و
یک عده با تیرم زدند
دوره ام کردند و
با هم تیغ و شمشیرم زدند
می شنیدم یک نفر
فریاد زد در همهمه:
میزنم ضربه به پهلویش
ز بغض فاطمه ... ؟؟
شاعر : #رضا_رسول_زاد
#قسمت_دوم_روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب ششم محرم ۹۹ به نفس حاج سید مجید بنی فاطمه •ೋ
*بقیع که نمی تونستیم گُل ببریم، به این بهونه برا امام حسن و بچه هاش گُل آوُردیم،رفقا! امشب حواست باشه یه وقت نبازی، همه دَرِ خونۀ امام حسن، نوکری کنیم برا بچه هاش...از کجا شروع کنم؟
گفت: مادر! دلم گرفته، ببین علی اکبر رفت، دونه دونه اصحاب دارن میرن. مادرش گفت: این که کاری نداره، زود برو از عمو اذنِ میدان بگیر، تا اذنِ میدان اومد از عموجان بگیره، عموجان! اجازه میدید منم برم میدان؟ منم برا شما شمشیر بزنم؟ ابی عبدالله فرمود: نه عزیزِ دلم، تو یادگارِ برادرِ من هستی. گریه کنان اومد جلویِ خیمه، مادرش نجمه نگاه کرد، عزیزِ دلم چی شده؟ مادرجان! عمو به من اذنِ میدان نداده، مادر گفت: این که غصه نداره،کلیدش دستِ مَنِ.
بابات امامِ مجتبی، یه دستخطی نوشتن، نامه ای رو نوشتن، فرمودن: یه روزی کربلا اگر لازم شد بده دستِ قاسم تا بده دستِ ابی عبدالله...اینقدر قاسم خوشحال شد،دستخط رو آورد نزد عموجانش...عموجان! این دستخط رو بابام نوشته. نامه رو ابی عبدالله باز کرد، چشمش به دستخط برادرش حسن افتاد، هی دستخط رو می بوسه رو چشماش میکشه،داداش! کجایی ببینی حسینت رو غریب گیر آوردن؟
چی نوشته برا حسین؟ عزیزِ دلم! پسرِ مادرم! یادت باشه کربلا من نیستم،اگه کار به جنگ رسید قاسمم عوضِ من میدان بره. امرِ امامشِ،باید اطاعت کنه، فرمود: قاسم رو آماده کنید، اینقدر این آقازاده خوشحال شد.
اما اون چیزی که نالۀ جوانها و نوجوانها رو بلند میکنه اینه: لباسِ رزم به تنِ این آقا زاده نشد، عاقبت کفن تنش کردن،وقتی سوار بر اسب شد،پاهاش به رکاب اسب نمی رسید.
من امشب نمی خوام مُعَطَّلِت کنم، میخوام زودی روضه بخونم: وقتی میخواستن وداع کنن،شیخ جعفر شوشتری میگه: ابی عبدالله و قاسم، همدیگه رو بغل کردن،اینقدر گریه کردن، هم حسین غش کرد، هم قاسم...
شیخ جعفری شوشتری می فرماید: پاهایِ قاسم به رکابِ اسب نمی رسید، اما وقتی این آقازاده از اسب افتاد."من یه شاره کنم،نمیخوام روضه رو باز کنم" ابی عبدالله از صبح همه رو بغل گرفت،شهدارو همه رو آورد تویِ خیمه ی دارالحرب، اما وقتی قاسم رو بغل گرفت برگردونه خیمه، میدیدن پاهایِ قاسم به زمین کشیده میشد،شیخ جعفر شوشتری می فرماید: دو تا علت داره،یا اینقدر داغ بر حسین سنگین بوده قاسم رو با قد خمیده برگردوند به سمتِ خیمه ها، یا اینقده بدن زیر سُمِّ اسب ها....حسین
3. روضه.mp3
7.01M
#حضرت_قاسم_بن_الحسن
( علیه السلام )
#استاد_حیدرزاده
#قسمت_دوم_روضه
یه مرتبه ، یه نامردی اومد ، یه نیزه ای زد ، با این نیزه قاسم رو از رو زین بلند کرد ... گلِ امام حسن روی زمین افتاد ، وقتی از رو زین روی زمین افتاد ، صدا میزد عمو بیا بیا ...
ای عمو ، از حرم آهسته
خودت را برسان
تا نگاهم نشده بسته ،
خودت را برسان
میزنم ناله ی پیوسته ،
خودت را برسان
بر سرِ پیکر این خسته
خودت را برسان
#عمو_جان
حسنی زادهام و
خُلق کریمی دارم
شکرُ لِله ،
بلاهای عظیمی دارم
شعرمسمّط از :
#مجتبی_روشن_روان
#شعر_دوم
بارون سنگ کوفیا
بد جور شکسته سرم رو
عمو هجوم مَرکبا
شکسته دست و سینمو
گفتم یتیمِ حسنم
زدند ، زدند
به همه اعضای تنم
زدند ، زدند
امون از این نامردما
چه محشری به پا شده
ببین برای کُشتنم
هزار تا کوچه وا شده
بند اومده زبونِ من
عمو عمو عمو
شکسته استخونِ من
عمو عمو عمو
به لب رسیده جون من
عمو عمو عمو
#تک_بیت
هر که بُغضی از حسن
در سینه داشت
نیزه ای بر جسمِ قاسم میگذاشت
*#حضرت_عبدالله_بن_الحسن( علیه السلام )*
*#استاد_حیدرزاده*
*#قسمت_دوم_روضه*
من یتیمم، ولی پدر دارم
دست لطف عمو به سر دارم
رفته میدان عمو و از دوریش
دل خون و دو چشمتر دارم
دست من را رها کنای عمه
به خدا نیت سفر دارم
نگرانم نباش من مَردَم
من کجا ترس از خطر دارم؟
در رگم خون فاتح جمل است
نوهی شیرم و جگر دارم
میروم تا فدای او بشوم
من برای عمو سپر دارم
سمت میدان دوید، اما، آه...
لشکر بی حیا و عبدالله
دید در انتهای یک گودال
گوییا رفته است عمو از حال
آمد و بر سر عمو افتاد
رجز عاشقانهای سر داد
این عموی من است ،
بی کس نیست
میزنیدش ، مگر گناهش چیست؟
بُرد پیش امام دستش را
تیغ یک بی مَرام دستش را...
باز دستی شکست ، یاالله
روضه را بُرد جای دیگر، آه ...
مادری در مصاف یک نامرد
دست مادر، غلاف یک نامرد
*شاعر :#مجتبی_خرسندی*
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
@Asheghane_hazrat_zeynab