#همسفرانه
مـے دانـے (•🤔•)
از وقـتے دلبسته ات شـده ام (•🙈•)
هـمه جا (•😍•)
بـوے بـهشت مـے دهد ؟! (•💚•)
#انتجنتے😘
┏━━━••●◉✿◉●••━━━┓
@asheghaneh_halal
┗━━━••●◉✿◉●••━━━┛
°🐝| #نےنے_شو |🐝°
😝:دلتون بســـوزه
اِملـــوز هَمَــس
تو خونـ🏡ـــہ باسے میکَلــدَم
تُــماهــام هَمَــتون، لَـفته بودیــن😁
سَله ڪـال و مدلِســه و دانِســگاه🏢
☺️:آقــ👶ــا ڪوچــولوی چــشم آبــ🔹ـے
نوبت شمام مےرسه😉
چند ســال دیگه باید پاشے
برے مدرســه ها 😜
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎯°•| #غربالگرے |•°🎯 #سیلے_ڪه_غریق_نجاتش_رهبرےست در بخشے از گزارش ساواڪ سیستان و بلوچستان بهـ تاریخ
🎯°•| #غربالگرے |•°🎯
#سیلے_ڪه_غریق_نجاتش_رهبرےست
علے رغم ڪارشڪنےهای رژیم پهلوی، آیت الله خامنهـ ای با ڪمڪ سایــرین برای امـر #ڪمڪ_رسانے✋ اقدام به تشڪیل
(گــروه امداد اسلامے) در مسجـــد
#آل_رسول ایرانشهــر ڪرده و بهـ ڪمڪ سیل زدگــان شتافتنــد.✋
ایــن چنین👆
رهبــر #فداڪاری داریــم✋
بــا مــا داغتــرینهای مجازی
را دنــبال ڪنید👇👇
•|🎯|• @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_پنجاه_وهشت ♡﷽♡ آیه ظرف چیدمان شده را به حورا میسپارد و خود بلند
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_پنجاه_ونه
♡﷽♡
دکتر والا نگاهی به آیین انداخت و گفت:بلند شو برسونش
آه از نهاد آیه بر آمد.... این را دیگر کجای دلش بگذارد... آیین از خدا خواسته بلند شد که آیه
گفت:نه تو رو خدا آقا آیین بشینید من خودم میرم.
حورا گفت:وا تعارف میکنی؟ وظیفه اشه اصلا!
آیین متعجب و خندان به حورا نگاه کرد و برای تمام شدن ماجرا گفت:میرسونمت آیه....خانم!
کفر آیه را در می آوردند اینها کمی جدی گفت:تعارف نمیکنم آقا آیین جایی کار دارم که قبل از
خونه باید زود انجامش بدم!
حالا باید جایی کاری برای خود میتراشید تا این دروغ حناق نشده راست شود!
آیین گفت:من مشکلی ندارم میتونم تو رو سر همون کارتم برسونم!
آیه دیگر داشت عصبی میشد.جدی گفت:من تعارف نمیکنم آقا آیین خودم برم راحت ترم...
وبعد با حورا روبوسی کرد و با کوله باری از مواظب خودت باش و رسیدی زنگ بزن و این قبیل
نگرانی های مادرانه راهی شد. آیین هم از پشت پنجره رفتنش را نظاره میکرد.خب هرچه
میگذشت به احساسش مطمئن تر میشد و هرچه میگذشت بیشتر میل به این دختر پیدا
میکرد!روزی فکر میکرد عشق به نجابت و وقار یک دختر تنها مخصوص جهان سومی ها و
خصوصا مردان ایرانی است! به هرحال زنها مثل همند با کمی تفاوت اما حالا میبیند نه.... زیبا
هستند این نجابت ها و وقارها....زیبا هستند این لیلی بازی ها و ادهای شیرین گونه! اصلا انگار
اینجا همه سرجای خود قرار دارند! لبخندی میزند به حیاطی که دیگر آیه در آن نیست.... فلسفه
نبافته بود که به لطف آیه آن را هم بافت!
آیه اما دلش میخواست اندکی زود پیاده شود راه خانه را در پیش بگیرد و کاری را که نداشت برای
خود بتراشد.بعد از کلی فکر دم میدان نزدیک خانه شان پیاده شد و زیر درختان راسته آهنگر ها
روی برگ های پاییزی شروع به راه رفتن کرد. خب اینکه میخواست راه برود برای گوش سپردن
به خش خش برگ های پاییزی ! این هم یک کار بود دیگر!
خندان چشم بست و روی برگها راه رفت. یاد شعر معروف دوران دبیرستان افتاد:
خزید و خز آرید که هنگام خزان است
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_پنجاه_ونه ♡﷽♡ دکتر والا نگاهی به آیین انداخت و گفت:بلند شو برسون
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_شصت
♡﷽♡
باد خنک از جانب خارزم وزان است!
مدت زیادی نگذشته بود که به خانه رسید. کلید را انداخت و در را باز کرد و همان وقت امیرحیدر در
کارگاه را بست. هول و دستپاچه کلید را در آورد و آرام سلام داد. امیرحیدر هم با خوش رویی
پاسخش را داد و پرسید:حال ابوذر خوبه؟ وقت نکردم دو روزه بهش سر بزنم...
آیه هم سر پایین گفت:بهتره خدا رو شکر...شما خوبید؟
_خدا رو شکر...
آیه لب میگزد و کنار میرود و میگوید:ببخشید سر راه وایستادم بفرمایید.
امیرحیدر خواهش میکنمی گفت و با خداحافظی کوتاهی رفت... آیه خیره به در بسته سری تکان
داد و همانطور که از پله ها بالا میرفت سرزنش کنان به خودش گفت:خیلی خطرناک شدی آیه!
در خانه را باز کرد و از سکوت خانه فهمید طبق معمول مامان عمه رفته خانه شان.
لباس عوض کرد و آنقدری خسته بود که دل میخواست فقط روی تختش دراز بکشد و دروغ چرا
یک فنجان خلسه دلش میخواست با چاشنی فکر به امیرحیدر!
_اه اصلا چرا امروز دیدمت!
فکر کرد به اینکه مثلا سرانجامشان بشود به هم رسیدنشان....
_فکرشو بکن!خانومش میشم....چادری میشم... از اون دسته چادری هایی که روسری رنگی رنگی
سرشون میکنن بعد چادرشون جلو تر از روسریشونه.ایشونم ملبس کنارم وایستاده و کلی حرف
شیرین میزنه بغل خیابون وای میستیم منتظر تاکسی ...خیلی زیاد طول میکشه.حتی تاکسی ها هم
برامون نگه نمیدارن یعنی شاید فکر میکنن تمام کمبود های زندگیشونو امیرحیدر توی جیب
لباسش گذاشته!یا شاید زیر عمامه اش پنهون کرده!
خنده اش میگیرد از این احساسات بچه گانه!
_هفت هشت سال عقبی آیه!!! این فکرا رو باید زمان نوجوونی میکردی! نه اآلن که سن و سالی
ازت گذشته... واقعا اسم این حرفای مسخره عشقه! یعنی هر آدمی عاشق میشه اینجوری خل
میشه؟ شاید تو خیلی مبتدی باشی هوم؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_شصت ♡﷽♡ باد خنک از جانب خارزم وزان است! مدت زیادی نگذشته بود که
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_شصت_ویک
♡﷽♡
خودش جواب خودش را میدهد: اِ اِ اِ... ولم کن خودم جان!
میخواست دوباره به چیزهای دوست داشتنی این روزهایش فکر کند که موبایلش به صدا در آمد.
بی حوصله از جا بلند شد. نگاهی به ساعتش انداخت که نه شب را نشان میداد!چقدر زود گذشته
بود و مامان عمه چرا نیامده بود.
موبایل را برداشت و با دیدن شماره ناشناس کنجکاو جواب داد:بفرمایید....
_سلام
صدا را حلاجی کرد و بعد...آیین بود! متعجب پاسخ داد:
_سلام
_خوبی؟
این وقت شب زنگ زده بود بپرسد خوب است؟
_خوبم...اتفاقی افتاده آقا آیین؟ مامان حورا خوبه؟
آیین آرام میخندد و میگوید:همه چی آرومه آیه...جایی برای نگرانی نیست!
نفس راحتی میکشد آیه و میگوید:خدا رو شکر. خب چی شده که شما با من تماس گرفتید.
آیین نفسی میکشد و میگوید:یه چیزی بیخ گلوم گیر کرده.... یه چند وقتیه که میخوام بهت
بگم...برای همون زنگ زدم.
کنجکاوی آیه مهار ناشدنی بود:چی؟
_یه جمله...
_یه جمله؟
_اوهوم
_و اون جمله؟
_دوستت دارم!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
•• #ویتامینه🍹 ••
یڪ اشتباه خانومها اینه ڪه
یادآورے روزهاے خاصـ👌رو معیارے،
براے "محڪ🍃زدن عشق"
همسرشون میدونند و او را فراموشڪار
و بے عاطفه خطابـ🗣میڪنند
در حالے ڪه آقایان رو مشغله زیاد،
فراموشڪار میڪنه، ولے این
نشونه بے محبتے شون نیست...😉✌️🏻
#والاه😐
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
••🍊•• @asheghaneh_halal
🍒•| #دردونه |•🍒
{😌}نــــوجــــوانے
مرحله اے از مراحل تحول و رشد انسان است که
محدوده سنے آن را بین (11-12) سالگے تا
(18-19) سالگے مے دانند.
البته این محدوده سنی به زعم برخی صاحب نظران به 3 مرحله ابتداے
1⃣نوجوانے از 11 تا 15 سالگے؛
2⃣اواسط نوجوانے 14 تا 17 سالگے
3⃣و اواخر نوجوانے از 17 سالگے به بعد تا 18 یا 19 سالگے تقسیم مے شود.
این مرحله را با رشد سریع قد و وزن🤗
و تغییرات فیزیولوژیکے متناسب
مے دانند که البته جنبه هاے روان شناختے و ارتباطے نوجوان نیز در این دوره، تغییرات قابل توجهے خواهد داشت.🤓
#نڪاتریزوتربیتےوکاربردے 😌👇
👶🏻•• @asheghaneh_halal
🌷🍃🌷
🍃🕊
🌷
#خادمانه | #چفیه
#ختم_صلوات امروز بھ نیت:
"شهید احمـد کاظمے"
جمع صلوات گذشتھ 🌷 ۳۲۰۰🌷
ارسال صلوات ها👇
🍃🌸 @khadem_eshgh
ھـر روز مھمان یڪ شھیـد👇
|🕊| @asheghaneh_halal
🌷
🍃🕊
🌷🍃🌷
Hamed Zamani - Delaram.mp3
15.39M
🎀💛
💛
#ثمینه
مژده اے دلــ°😍°
ڪہ ڪنون وقت وصال استـــ°😇°
و غمت رو بہ زوال استـــ°😋°
#دلارام
#شعبانمبارک
#حامد_زمانے
°°••💖••°° @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🍃
🍃
#شهید_زنده
•• دفاع جانانه نجاح محمدعلے از حاج قاسم سلیمانے مقابل وطنفروشـان
شبڪه ضدایرانے منوتــو:
ما(مـردم عراق) براے قاسم سلیمانے
جان مےدهیم، جان..🌸🍃
آقـاے خامنـهای و ایران،
عشق ما هستنـد.♥|..
#سلام_علےالعشــق❤️
#سـردار_دلہـا
@asheghaneh_Halal
🍃
🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠🍃
🍃
🇮🇷.• #ایرانیشو •.🇮🇷
🎥رونق تولید «صنایع خانگے»!
🔹رهبر انقـلاب در حـرم مطهر رضوے:
رونق تــولید هم کہ ما میگوییم، فقط تولــید صنعتے را نمےگوییم؛ تولید صنعتے، تولید کشاورزے🌳،
دامدارے، صنایع بزرگ، صنایع متوسط، «صنایع کوچک»، حتی «صنایع دستے»،
صنایع خانگے،حتے تــربیت دام🐐
(چند تا دام در خانههای روستایی)
خود این به مراتب ڪمڪ خواهد کرد به گسترش رفاه عمومے در جوامع.😎
→۱۳۹۸/۰۱/۰۱←
#رونـق_تـولـید⚙
#رفـاه_اجتماعـے✌️
{👇ოムde ɨŋ ɨraŋ🇮🇷}
(🛍) @asheghaneh_halal
🕗🍃
🍃
#قرار_عاشقی
🙂}• مےبرم نام تو
و ازتو نشان مےجویمــ
😌}• در رهـ عشق تو
تا نام و نشان است مــرا
#السلامعلیڪیاعلےبنموسےالرضا
#امام_رضاحال_دل_دوستموخوب_کن
🍃 @asheghaneh_halal
🕗🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🕗🍃 🍃 #قرار_عاشقی 🙂}• مےبرم نام تو و ازتو نشان مےجویمــ 😌}• در رهـ عشق تو تا نام و نشان است مــرا
🎉💚
❤️
#خادمانه
سلام دوستان عزیزم.
کاربران گل گلابـــ🌸🍃
چرا چند وقته نظراتونو در مورد این هشتک ( #قرار_عاشقی )
نمگین بهمونـ☹️
بابا ما دلمون برای اون دعاهای قشنگ و نظرات کارسازتون تنگیدهـــ🙁
به فکر ماهم باشین خبــــ😢
#نظرتونو_بگینـــ😌👇🏻
@FB_313
#لطفابگین_نظرتونو☺️💚
#باتچکــــر
💓دوستدارشمـــا
خادم هشتک #قرار_عاشقی
💚 @asheghaneh_halal
🎉❤️
°🐝| #نےنے_شو |🐝°
[😢] حوصلم سل لفته
[😀] دالم نسقه میتِسم ته تجولے
[🤔] اس اینجا بیام بیلون ته تسے نفمه؟!
(😍) ای جـانم، گل پسرمون
یه پا ڪارگاه گجتـه واسه خودشـ
(😘) مواظب باش نیوفتے فقط
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎯•°| #غربالگرے |•°🎯
تفــاوت ایــران بـا #غـــرب✋👆
تــو غــرب بعــد از یهـ طوفان( فلوریدا)
بــا ڪلے #منیــت جناب #ترامـپ
بهـ محل حــادثهـ مےروند، ڪه بهـ مراتب
هـــزار برابر از نــرفتن بدتـــره😏
امــا تـــو ایـــران🇮🇷
ایــــن چنــین👆 عضو ارشد
#نــیروی_زمینے جــلوی مــردم
زانـــو مےزنــهـ✋
اینجــا ایــرانهـ
تـــو اوج مشڪلات
مــا با همـــدلے ڪنار
همـــوطنــامون مےایستیم✋✋
بــا مــا بهـ روز بــاشید👇😌
•|🎯|• @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_شصت_ویک ♡﷽♡ خودش جواب خودش را میدهد: اِ اِ اِ... ولم کن خودم جان
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_شصت_ودو
♡﷽♡
گوشهای آیه زنگ زدند !چنین صراحتی در مخیله اش هم نمیگنجید....حتما داشت شوخی میکرد مرد پشت خط.
با صدایی لرزان گفت:چ...چی؟
آیین که حالا راحت تر از قبل حرف میزد واضح تر میگوید:دوستت دارم...آیه... دوستت دارم.
آیه گوشی را از خود دور میکند و چشمهایش را میبندد. این چه اوضاعی بود؟.... زده بود به سیم
آخر...
_آقا آیین شما سالمید؟ حواستون هست چی میگید؟
آیین خیره به سقف اتاق دست میگذارد زیر سرش و سرخوش میگوید: آره... سالم و سلامت دارم
بهت ابراز علاقه میکنم...
آیه گیج و شوکه تنها گفت:بس کنید آقا آیین...
_کسی بهت گفته بود اسمشونو تو فقط زیبا تلفظ میکنی یا فقط من اینجوریم؟
آیه بغض کرده از این همه واژه ی احساسی فقط گفت:اینا چیه که دارید میگید آقا آیین؟شوخیشم
جذابیت نداره...
آیین هم غمگین زمزمه کرد:میبینی؟ دنیا رو اصلا جدی نگرفتی!آدم های دور و برت رو هم...هیچی
جدی نیست برات.اونقدری که حرفهای من برات مثل یه شوخیه!
اشکهای سمج آیه میچکد:آخه...یعنی چی؟ بی مقدمه تو یه شب پاییزی زنگ زدید و با این
صراحت...
_چون به همین صراحت دوستت دارم.
اصلا آیه را داشت دیوانه میکرد این واژه ! اندکی به خود مسلط شد و گفت:چرا....چرا من؟
و این دقیقا سوالی بود که خودش هم از خود داشت(چرا؟ چرا امیرحیدر؟)
آیین این را بارها با خود مرور کرده بود...چرا آیه؟
_چون تو آیه ای!
و آیه اندیشید:چون او امیرحیدر است!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_شصت_ودو ♡﷽♡ گوشهای آیه زنگ زدند !چنین صراحتی در مخیله اش هم نمیگ
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_شصت_وسه
♡﷽♡
_چون تو زیبایی...واسه همینه که دنیا رو زیبا میبینی! زشتی ها رو میبری زیر رادیکال و با زیبایی
های هرچند کمش کوتاه میای!
و آیه فکر کرد:چون امیر حیدر زیبا بود و همین زیبایی باعث شده بود مردانه مرد باشد!
_چون تو بزرگی! و همین بزرگی جهانتو کوچیک کرده...میبخشی چون برات کوچیکه اتفاقاتی که
میشد یه کینه ی بزرگ باشه!
و به نظر آیه رسید:چون امیرحیدر بزرگ بود...همین است که یک روز بعد از نماز صبح بلند میشود
میرود برای رفیقش از جان مایه میگذارد!
_چون تو مهربونی...
و آیه لبخندی زد:چون امیرحیدر پهلوان بود! با آن مرام و گوش شکسته اش!
_چون تو دوست خدایی
و آیه در دل زمزمه کرد:چون امیرحیدر رو نگاه کردن یعنی یاد خدا افتادن!
آیین نفسی تازه کرد و گفت:اینا کافی نیست برای عاشقت شدن؟
و آیه تایید کرد که کافی است برای عاشقش شدن!!!
_الو آیه؟ میشنوی صدامو؟
_میشنوم...
_خوبه...فکر کن آیه. به من فکر کن.بدون در نظر گرفتن این رابطه ی پیچیده ای که بین ماست
فکر کن.به من فکر کن آیه.گناه نیست به من فکر کردن! به من فکر کن.من جدی جدیم!جدیم
بگیر آیه...
_من گیج شدم آقا آیین.
آیین لبخندی زد و گفت: گیج شدن نداره.من بهت از علاقه ام گفتم و تو باید آیه وار فکر کنی!
نفس عمیقی کشید آیه:باشه...
_خوبه...شبت بخیر...خداحافظ
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_شصت_وسه ♡﷽♡ _چون تو زیبایی...واسه همینه که دنیا رو زیبا میبینی!
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_شصت_وچهار
♡﷽♡
_خداحافظ
قطع کرد آیه و خیره شد به بیرون پنجره و کوچه ساکت و دنجشان. حالا میان این همه احساس و
این همه الفاظ گم شده بود!
آیین در نظر او چه بود؟
هیچ وقت در باره ی او فکر نکرده بود....
آیین اما لبخند زنان به مهتاب این شب سرد خیره بود... شماره ی سام را گرفت و بعد از چند بوق
صدای شادش را شنید
_سلام آقای دکتر!
_بهش گفتم سامی!
سام صمیمی ترین دوست آیین بود. حق برادری داشتند به گردن هم!همراز...همدم و رفیق!
با هیجان گفت:آفرین پسر!ازت انتظار نمیرفت.
_سامی... میدونی.اونقدری برام ارزش داره که حتی حاضرم به خاطرش من نباشم!
_حال و هوای شرق و دیار مجنون و فرهاد اثر کرده؟ آیین و این حرفها؟
_سامی شبیه یه ویروس ناشناخته میمونه این حس! خودتو با خودت غریبه میکنه....شرینه ولی یه
دلهره پشت این همه شیرینه.
سام بلند میخندد:تو از دست رفتی آیین.
آیین هم میخندد.خنده دار هم بود!خیره ی آسمان و رقص نور ماه و دلربایی اش برای اهل آسمان.
ماه هم حتما یک آیه بود!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃