eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ایتایار
#بکانه عقایدت رو فریاد بزن بہ عقاید بقیہ احترام بزار...😇 خوشگل ــسازے😌👇 @ASHEGHANEH_HALAL 🍃
🍃💔 🍃🥀 🍃❤️ الهي ڪه بخواین و بشه و به همه آرزوهاے دوس داشتنےتون برسین.☺️✌️ امیدوارم مصلحت خدا برای همه با خواست دل‌هاشون یڪےباشه.😎 🔰 کیفیت اعمال 💠 اولین شب جمعه از 🔸روز پنجشنبه اوّل ماه رجب -در صورت امكان- روزه می‌داری. 🔹چون شب جمعه فرا رسید ما بين نماز مغرب و عشاء ۱۲ رکعت نماز می‌گزاری. (هر دو رکعت به يک سلام) در هر رکعت از آن: - يک مرتبه سوره حمد - سه مرتبه سوره قدر (اِنّا اَنْزَلْناهُ ...) - و دوازده مرتبه سوره توحید (قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ...) می‌خوانی. ▫️پس از پایان نماز : 🔸چون فارغ شدی از نماز ۷۰ مرتبه می‌گویی: «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ الاُْمِّيِّ وَ عَلي آلِهِ» 🔹سپس به سجده می روی و ۷۰ مرتبه می‌گویی: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَ الرُّوحِ» 🔸 سپس سر از سجده بر می‌داری و ۷۰ مرتبه می‌گویی: «رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَ تَجاوَزْ عَمّا تَعْلَمُ اِنَّکَ اَنْتَ الْعَلِيُّ الاَعْظَمُ» 🔹 باز به سجده می‌روی و ۷۰ مرتبه می‌گویی: «سُبُّوحٌ قُدّوُسٌ، رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَ الرُّوحِ» 🔺در آخر حاجت خود را طلب مےڪنی. 🌙❣ . از پنجـــره نگاه مــــا زندگے را رصد ڪنید.🍃🥀 🥀| @Asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🕌 🥀🍃 در‌راه‌رسیدن‌به‌تو‌گیرم‌ڪه‌بمیرم اصلا‌به‌تو‌افتاد‌مسیرم‌ڪه‌بمیرم🍃🥀 🙏 . السلام علیڪ یا امام رئوف🖐 🍃🕌 @asheghaneh_halal
👑🍃 | 💕 ✍ خــطے‌ڪشید‌روے‌تمآم‌سؤال‌هآ 🍃🌸تعریف‌ها،‌معادله‌ها،‌احتمال‌ها ❣🍃❣ 🍃😌 خطےڪشید‌روے‌تساوے‌عقل‌وعشق 🍃🖊 خطےدگر‌به‌قاعده‌ها‌و‌مثال‌ها 🍃💕🍃 🍃😉خطے‌دگر‌ڪشید‌به‌قانون‌خویشتن 🍃💪قانون‌لحظه‌هآ‌و‌زمان‌هآ‌و‌سآل‌ها 🍃💙🍃 🍃🌹ازخود‌ڪشید‌دست‌و‌به‌خود‌نیز‌خط‌ڪشید 🍃🌷خطے‌به‌روے‌دست‌و‌با‌خود‌نیز‌خط‌ڪشید. 🍃💐خطهآ‌به‌هم‌رسید‌و‌به‌یڪ‌جمله‌ختم‌شد 🍃💞بآ‌عشق‌ممڪن‌است‌تمآم‌محآل‌هآ ✍ فآطمهـ مهربونم،ڪوثر‌ِجآنِ‌دلم،قشنگترین‌اتفاق‌این‌روزهآ‌سفید ‌بخت‌شدن‌و‌خوشبختےشما‌بود،اینقد‌از‌خبر‌ازدواجتون ‌ذوق‌زده‌شدیم‌ڪه‌با‌فڪر‌ڪردن‌به‌شمآها‌حال‌دلمون‌ فوق‌العاده‌ترین‌میشه.😍😍😍😍 💍 توی شبِ آرزوهآ بهتــرین آرزوها رو براتون از خدا و امام زمان تقاضا میڪنیم💙💜 الهے ڪه روز به روز عاشق‌ترین‌و‌خوشبخترین‌باشید. خیلے‌دوستتون‌داریم‌بهترین‌و‌بامعرفت‌ترین‌رفیقاے‌دنیآ😍😍😍 💞 🍃👑 @asheghaneh_halal
°🐝| |🐝° 🎓 اینشانب‌نخبه‌ڪوشولوے‌ایلانم🇮🇷 امسب‌چِه‌سَبِ‌آلزوعاست😎بین‌عودم‌و ‌عُدا‌دُعا‌تَلدم‌اول‌دانشجای‌علامه‌طباطبایےگبول ‌بِسم😍😍😍😍 و‌علوم‌شیاشے‌بخونم‌بعدس ‌بلم‌مُندس‌چوب‌بشمڪلے‌ڪلے‌چیزاے‌لنگے‌لنگے❣ ‌برای‌بچه‌ها‌دُلوست‌تُنم✌️😍 🎓 بعله‌من‌یچ‌نخبه‌ڪوشولوے‌ایلانیم🇮🇷 کال‌بلام‌نسُد‌نداله😍😍😍😎😎😎😉 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_سی_و_پنج این خونه رو خریدی؟ -آره. -پولشو از کجا آوردی
💐•• 💚 -نه، رفتم شرکت پیام. اما نمیتونم اونجا استخدام بشم یا حتی فیش حقوقی داشته باشم... فعلا فقط میتونم به عنوان روز مزد توی شرکتشون کار کنم... اونم فقط به خاطر اینکه پیام دوستم بود، و اسمم رو توی لیست کارمنداشون وارد نکرد، والا چون تحت پیگردم هیچ جایی بهم کار نمیدادن. -خوب کارش که سخت نیست؟ چقدر بهت حقوق میدن؟ -کارش سخته چون در واقع من اونجا هیچ کاره ام، هر کاری دیگران داشته باشن باید انجام بدم، حقوقش هم خیلی کمه فاطمه فکری کرد و گفت: کامران نتونست ثابت کنه اون مدارک جعلیه؟ -نه، فعلا که خبری نیست، نقشه اون زنیکه احمق بی عیب و نقص بود. فاطمه با شنیدن اسم اون زن شاخکهاش فعال شد، توی تخت غلطی زد و رو به سهیل چرخید و گفت: کدوم زن؟ سهیل کمی فکر کرد، حالا اینجان، همه چیزش رو از دست داده بود، داشت از صفر شروع میکرد، عین روز اول زندگیشون، شاید هم بدتر از اون روزها، یک چیزهایی مثل همون زمانها بود، خودش بود و فاطمه ای که خدای آرامشش بود، یه چیزهایی هم اضافه شده بود، دو تا موجود کوچولوی دوست داشتنی ... یک چیزهایی هم کم شده بود ... اعتماد فاطمه .... دیگه نمی خواست چیزی رو مخفی کنه، حالا که زندگی بهش گفته بود از صفر شروع کن ،دلش می خواست زندگی مشترکش رو با فاطمه هم از صفر شروع کنه، بدون فکر کردن به روزهای بدی که پشت سر گذاشتند... بعد از چند لحظه مکث همه چیز رو به فاطمه گفت، در خواست شیدا، رد کردنش، پاپوش درست کردن براش و... وقتی فاطمه این حرفها رو شنید، دستش رو گذاشت روی سینه سهیل و گفت: تو تمام این مدت این حرفها رو اینجا نگه داشتی و به من چیزی نگفتی؟ ... دلت اومد؟... یعنی من حتی سنگ صبورت هم نمی تونستم باشم؟ سهیل توی دلش گفت: دیوونه تو تمام زندگی منی، سنگ صبور چیه؟ من بدون تو میمیرم ... اما بدون اینکه از احساساتش چیزی بگه، از چرخه زندگی گفت: بازی زندگی رو میبینی؟ یک روز همه چیز داشتیم و الان هیچی نداریم ... فاطمه همچنان که سینه سهیل رو نوازش میکرد گفت: من برعکس تو فکر میکنم، یک عمر هیچ چیز نداشتی و الان ... شاید داری کم کم یک چیزهایی به دست میاری... ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_سی_و_شش -نه، رفتم شرکت پیام. اما نمیتونم اونجا استخدام بشم یا ح
💐•• 💚 سهیل پوزخندی زد و گفت: چی میگی؟! ثمره یک عمر تلاش و کارم دود شد و رفت هوا، زندگیم از صفر شروع شد ،عین روز اولی که از دانشگاه فارغ التحصیل شدم و هیچ چیز نداشتم -اینی که میگی بده؟ همه آدمها آرزوشونه خدا یک بار دیگه برشون گردونه سر نقطه صفر تا بتونن دوباره از اول شروع کنن، بعدش هم چی رفت هوا؟ یک خونه؟ ثمره کل زندگیت یک خونه بود؟ ثمره زندگیت کارمند یک شرکت معتبر بودن بود؟ سهیل سکوت کرد، داشت با خودش فکر میکرد. فاطمه دوباره گفت: شاید خدا داره بهت یاد میده جور دیگه ای زندگی کنی، که آخرش به قول خودت یک زن نتونه ثمره شو ازت بگیره. سهیل دست فاطمه رو از روی سینش گرفت و گفت: این وسط تو و بچه ها بیشتر از همه اذیت شدید ... فاطمه ... تو احساس شکست نمیکنی؟ - تو تمام زندگی منی، من به خاطر یک رسم به خاطر یک آرزو، به خاطر یک عادت، به خاطر گذران زندگی باهات ازدواج نکردم ... من به خاطر یک قانون، به خاطر یک تعهد، به خاطر عشق باهات ازدواج کردم ... تا زمانی که من فاطمه ام و تو سهیل من، علی و ریحانه هم بچه هام، هیچ چیز باعث نمیشه احساس شکست کنم... ثمره زندگی من با عوض شدن خونه زندگیم از بین نمیره، نگران من نباش سهیل برگشت و توی تاریکی شب نگاهی به فاطمه انداخت، دستش رو توی موهای فاطمه برد و گفت: کی گفته زن یک موجود ضعیفه.. . احساس میکنم تو از همه دنیا قوی تری... فاطمه کودکانه خندید و گفت:بله خیلی هم قوی ام، حاضرم فردا باهات کشتی بگیرم ضعیفه سهیل همچنان که موهای فاطمه رو نوازش میداد لبخندی زد و فاطمه رو به آغوشش کشید و مشغول بوسیدن لبهای کوچکش شد... چند ماه گذشته بود و اول مهر بود، روزی که علی باید برای اولین بار قدم به مدرسه میگذاشت، فاطمه بعد از اینکه ریحانه رو برده بود خونه همسایه بغلیشون برگشت و آینه و قرآن به دست جلوی در ایستاد و برای پسرش دعا میکرد که سهیل گفت: - بابا بیاین دیگه، دیر شد. فاطمه نگاهی به سهیل که جلوی در توی ماشین نشسته بود کرد و گفت: باشه، چند لحظه صبر کن. ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[• #آقامونه😌☝️ •] 😌/• هرچه در خیـالم مےبافم 💚/• فقط بـه تـنِ "تــو" مےنشینـد! ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #مسلم_خزایی_ژاکاو/✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(668)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🦋•° @Asheghaneh_Halal
🍃💕 { 💌 } ✍ در‌راه‌رسیدن‌به‌تو‌گیرم‌ڪه‌بمیرم 🌟🍃اصلا‌به‌تو‌افتاد‌مسیرم‌ڪه‌بمیرم. 🍃🌜یا‌چشم‌بپوش‌از‌من‌و‌از‌خویش‌برانم 🍃🌸یاتنگ‌در‌آغوش‌بگیرم‌ڪه‌بمیرم. سلام☺️✋ امام‌زمانم💚 الحمدلله که در پناه امام‌زمانیم❣👇 🍃🌙|@Asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• ღ •] 🎥 | جلوی بچه‌ها به همسرتون محبت کنید! 💞 دکتر نبی ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•ღ•] @asheghaneh_halal
[• ♡•] 🍃برخی روانشناسان توصیه می‌کنند با ازدواج کنید که خواهر دارد و یا با مادرش رابطه اش عالیست! 🍃 چون او با دنیای زن‌ها بیشتر اشنا شده و احتمال اینکه از شما توقعات غیرمنطقی داشته باشد کمتر از بقیه‌ی مردان است البته در حد منطقی باشه ، نه حدی که شمارو ول کنه بچسبه به اونا (: 🤵 مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
🌼🍃 🍃 آیت الله مرندی(ره) از شاگردان مرحوم قاضی، در اواخر عمر شریفش این ذکر را زیاد می گفت: ✨ظلمت نفسی فاغفرلی✨ و تکرار این ذکر را هم به دیگران توصیه می فرمود. 🌼🍃 🍃 @asheghaneh_halal
📚✨ 🎁 . . 📖 ✐ـــ ـ ــــ ـ آن جایـے ڪه فرهنگ جهادے نیست و فرهنگ مادے حاڪم است، هر انسانے به تنهایـے خودش محور همه حوادث عالم است؛ سود را براے خود میخواهد و ضرر را از خود دفع میڪند. اصل او بر این است؛ لذا تعارض ها و بے اخلاقے ها و بـےصداقتے ها و دشمنے ها پیش مےآید. آن جایـے ڪه حرڪت و روح جهادے وجود دارد، انسان در ایمان و آرمان و خدمت به دیگران حل میشود و خود را فراموش میڪند. این روحیه را باید در جامعہ تقویت ڪرد. ✍ فرهنگ جهــــادے در بیانات امام خامنه اے مدظله العالے😍 "زندگے به سبڪ جهادے" به ڪوشش : محمد تاجیڪ رستمے ناشر : مؤسسه سرلشگر شهید حاج احمد ڪاظمے . . مــطالـعہ با طـعـم لذٺـــــــ😃👇 • 📚✨• @asheghaneh_halal
یا رفیق من لا رفیق لہ :) خوشگل ــسازے😌👇 @ASHEGHANEH_HALAL 🍃
🌤🍃•}} ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⁉️•{آیا امام زمان جمعه ظهور می‌کند؟ ✔️•{پاسخ: 1⃣•{اولاً، حکمت بعضی مسائل برای ما روشن نیست و ممکن است در آینده روشن شود؛ 2⃣•{ثانیاً، از نظر اسلامی، جمعه، عید است و شرافت بسیاری دارد. از این جهت مناسبت دارد که ظهور حضرت مهدی که از اشرف حوادث عالم است، در چنین روز شریفی واقع شود. همان‌گونه که میلاد باسعادتش در جمعه واقع شده است. زیارت آن حضرت در روز جمعه مستحب به شمار می‌رود و سفارش گردیده است؛ از امام صادق روایت است که فرمودند: "قائم ما اهل بيت در روز جمعه قيام مي كند". 3⃣•{ثالثاً، مسئلۀ وقوع ظهور در روز جمعه، امری قطعی و تغییرناپذیر نیست. 📚• بحارالانوار، ج۵۲، ص۲۷۹ 📚• مهدي موعود، ص۱۰۶ @asheghaneh_halal 🌤🍃•}}
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👑🍃 بـرآیِ تــ♡ــو 😘 وقـتے از تَـهِ دل میخندی ☺️🎈 بایـد جـانـ داد «💌» ⇓ دِل ڪہ چیزی نیست:) ❤️ @asheghaneh_halal 👑🍃
°🐝| |🐝° 😎] ایندانب پولفسول تَتلیان تاسه اس لاه یِسیدم . اس تین فلال تَلدم 😁 کار خوبی کردی عزیزدلم ولی سلامتی دیگه؟؟ 😎] بله. تی فِت تلدین؟؟ از گَلنطینه اومدم بیلون. 😬خدا بخیر کنه 🤔] تی میگی با عودت؟؟ استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_سی_و_هفت سهیل پوزخندی زد و گفت: چی میگی؟! ثمره یک عمر تلاش و کا
💐•• 💚 بعد هم در همون حال دعا خوندن نگاهی به چهره زیبای علی که کنارش ایستاده بود کرد. بعد چند لحظه گفت: بیا مامان جان، این قرآن رو ببوس. قرآن رو پایین نگه داشت، علی مثل مادرش چشماش رو بست و عاشقانه بوسه ای به قرآن زد. فاطمه جوری که صورتش مقابل صورت علی قرار بگیره روی پاهاش نشست و گفت: نگران که نیستی؟ -نه مامان جون -میدونستم. چون تو همیشه پسر خیلی قوی ای بودی، قبل از این که از این در بری بیرون یک قولی بهم میدی؟ -چه قولی؟ -قول میدی که از همین امروز اونقدر تلاش کنی که قوی بشی و خدا انتخابت کنه؟ علی کمی فکر کرد و با لحن کودکانه ای گفت: که بشم یار امام زمان؟ فاطمه که میدید تربیتش جواب داده خوشحال لبخندی زد و گفت: آره، خودت که میدونی امام زمان منتظرته. علی مغرورانه گفت: باشه مامان، قول میدم. فاطمه پیشونی پسرش رو بوسید و از زیر قرآن ردش کرد، هر دو سوار ماشین شدند و حرکت کردند. -خودت بر میگردی یا بمونم برسونمت خونه؟ -نه، یه ذره توی مدرسه شون وای میستم، بعدش خودم میرم خونه، تو برو به کارت برس، ظهرم خودم برش میگردونم. -باشه، امروز دیر میام، بعد از شرکت میخوام برم با چند تا باغدار صحبت کنم. -به نظرت قبولت میکنن؟ اونها که نمیشناسنت -از الان تا زمستون که وقت در برداشت پرتغالاست وقت زیاده که اعتمادشون رو جلب کنم، فعلا محصولات تابستونیشون رو میخرم، که هم قیمتشون کمتر و با پولی که دارم میتونم بخرم هم اینکه میتونم واسه مرکباتشون سرمایه گذاری کنم و اعتمادشون رو جلب کنم ... از پسش بر میام ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_سی_و_هشت بعد هم در همون حال دعا خوندن نگاهی به چهره زیبای علی ک
💐•• 💚 -آره، مطمئنم از پسش بر میای سهیل توی مدت این چند ماه تونسته بود ساز و کار شرکت پدر پیام دوستش رو در بیاره و قصد داشت به جای کار کردن برای اونها کم کم مستقل بشه، برای همین تصمیم داشت با باغدارها صحبت کنه و محصولاتشون رو بخره و توی بازارهایی که تونسته بود راه ورودشون رو پیدا کنه، بفروشه ... امید زیادی داشت و انرژی خیلی زیادتر ،احساس میکرد دیگه چیزی توی زندگیش نیست که بخواد ازش بترسه یا پنهانش کنه ... بعد از اون زمین خورن وحشتناک میخواست بلند شه، قوی تر و مطمئن تر. فاطمه از این که میدید سهیل تمام غرور وکلاسی که توی شهر خودشون داشت رو کنار گذاشته و عین یک مرد معمولی سخت کار میکنه و دیگه براش مهم نیست که سوار ماشین چند میلیونی بشه یا اینکه کاری داشته باشه که اتوی شلوارش به هم نخوره خوشحال بود... -سهیل بعد از اون اتفاقات و ورشکستگی بهم ثابت شد که خیلی تکیه گاه محکمی هست، با تو هیچ وقت زندگیم رو هوا نمیمونه سهیل چند لحظه ساکت شد، توی وجودش احساس غرور میکرد، با این که خودش هم دلیلش رو میدونست اما دوست داشت باز هم از زبون فاطمه بشنوه، برای همین گفت: چرا؟ -چون دیدم تو به خاطر زن و بچت، به خاطر زندگیت حاضر شدی دست به کارهایی بزنی که برات خیلی سخت بود ... خدایا شکرت سهیل چیزی نگفت، اون هم توی دلش خدا رو شکر کرد، به خاطر وجود همسری که وجودش توی هر شرایطی مایه آرامشش بود. بعد ازاینکه به جلوی مدرسه رسیدند، سهیل از ماشین پیاده شد و علی رو در آغوش گرفت و گفت: میبینم که پسر بابا انقدر بزرگ شده که داره میره مدرسه. به جمع مردا خوش اومدی پهلوون. بعد هم دستش رو به سمت علی دراز کرد، علی دست پدرش رو گرفت و مقتدرانه لبخندی زد. سهیل هم دوباره علی رو بوسید و در حالی که راهیش میکرد گفت: ببینم چیکار میکنی ها! پسر من قوی ترین پسر دنیاست. علی که جلوتر از فاطمه راه میرفت دستی برای پدرش تکون داد و برخلاف همه بچه هایی که دست مادراشون توی دستشون بود تنهایی وارد مدرسه شد. فاطمه لبخندی به سهیل زد و گفت: نکنه شامم نیایا. -آره، مطمئنم از پسش بر میای سهیل توی مدت این چند ماه تونسته بود ساز و کار شرکت پدر پیام دوستش رو در بیاره و قصد داشت به جای کار کردن برای اونها کم کم مستقل بشه، برای همین تصمیم داشت با باغدارها صحبت کنه و محصولاتشون رو بخره و توی بازارهایی که تونسته بود راه ورودشون رو پیدا کنه، بفروشه ... امید زیادی داشت و انرژی خیلی زیادتر ،احساس میکرد دیگه چیزی توی زندگیش نیست که بخواد ازش بترسه یا پنهانش کنه ... بعد از اون زمین خورن وحشتناک میخواست بلند شه، قوی تر و مطمئن تر. فاطمه از این که میدید سهیل تمام غرور وکلاسی که توی شهر خودشون داشت رو کنار گذاشته و عین یک مرد معمولی سخت کار میکنه و دیگه براش مهم نیست که سوار ماشین چند میلیونی بشه یا اینکه کاری داشته باشه که اتوی شلوارش به هم نخوره خوشحال بود... -سهیل بعد از اون اتفاقات و ورشکستگی بهم ثابت شد که خیلی تکیه گاه محکمی هست، با تو هیچ وقت زندگیم رو هوا نمیمونه سهیل چند لحظه ساکت شد، توی وجودش احساس غرور میکرد، با این که خودش هم دلیلش رو میدونست اما دوست داشت باز هم از زبون فاطمه بشنوه، برای همین گفت: چرا؟ -چون دیدم تو به خاطر زن و بچت، به خاطر زندگیت حاضر شدی دست به کارهایی بزنی که برات خیلی سخت بود ... خدایا شکرت سهیل چیزی نگفت، اون هم توی دلش خدا رو شکر کرد، به خاطر وجود همسری که وجودش توی هر شرایطی مایه آرامشش بود. بعد ازاینکه به جلوی مدرسه رسیدند، سهیل از ماشین پیاده شد و علی رو در آغوش گرفت و گفت: میبینم که پسر بابا انقدر بزرگ شده که داره میره مدرسه. به جمع مردا خوش اومدی پهلوون. بعد هم دستش رو به سمت علی دراز کرد، علی دست پدرش رو گرفت و مقتدرانه لبخندی زد. سهیل هم دوباره علی رو بوسید و در حالی که راهیش میکرد گفت: ببینم چیکار میکنی ها! پسر من قوی ترین پسر دنیاست. علی که جلوتر از فاطمه راه میرفت دستی برای پدرش تکون داد و برخلاف همه بچه هایی که دست مادراشون توی دستشون بود تنهایی وارد مدرسه شد. فاطمه لبخندی به سهیل زد و گفت: نکنه شامم نیایا. ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
[• #آقامونه😌☝️ •] 🌊/• خوابِ دریا 🌙|• و "شـبِ" مهتاب 💚\• تعبیـرش تـويے.. ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #حسین_منزوی/✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(669)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🦋•° @Asheghaneh_Halal
Misaq-Payambar&ImamHasan1392[01].mp3
3.07M
🍃💕 { 💌 } ✍ تو‌را‌خدا‌به‌زمین‌هدیه‌داده،چون‌باران 🍃💦آسمان‌وزمین‌را‌به‌هم‌بیامیزے 🍃اَللّهم‌صَلِ‌وَ‌سَلِم‌وَ‌ضِد‌وَ‌بارِڪ🍃 سلآآم‌بر‌خاتم‌الانبیآ😍 سلآم‌بر‌بهترین‌بهترینها❣ 🎤 الحمدلله که در پناه حضرت‌یاریم💕👇 🍃🌙|@Asheghaneh_halal