eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩📿𓆪• . . •• •• «لاتُؤيِس مُذنِباً، فَکم مِن عاکفٍ عَلى ذَنبِهِ خُتِمَ لَهُ بِخَيرٍ» امام على(ع): هيچ گنهکارى را نااميد مکن. چه بسيار گناه آلوده اى که عاقبتى نيکو يافته است. منبع:بحار الأنوار: ۷۷/ ۲۳۹/ ۱، ميزان الحکمه، ج‌۹، ص: ۵۷۵✍ . . 𓆩خوانده‌ويانَخوانده‌به‌پٰابوسْ‌آمده‌ام𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📿𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• شمع رخ او بس است در شب بیگاه من🕯✨ ❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• ترفندهای موثر برای از بین بردن بوی سوختگی برنج🍛 🧂🥢ترفند اول یک دمکش روی قابلمه بذارید و سپس چند تکه ی بزرگ نان را روی برنج بذارید. نان موجود روی برنج بوی سوختگی برنج رو کاملا از بین میبره . موقع کشیدن برنج نون‌ها رو میتونید بردارید. 🧂🥢ترفند دوم روش ساده ی دیگه برای از بین بردن بوی سوختگی برنج، استفاده از پیازه. یک پیاز بزرگ رو کاملا پوست بکنید و داخل قابلمه و لای برنج بذارید. بعد از چند دقیقه پیاز تمام بوی سوختگی را به خودش میگیره و بوی اون از بین میره . ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍳𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏صدای مامانا آخر شب یه جوریه که همه حتی همسایه‌ها هم مسواک می‌زنن، چراغا رو خاموش می‌کنن و می‌خوابن☺️ همه به غیر از بچه مورد نظر🤓😎 . . •📨• • 970 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Mehdi_Rasouli_-_Mostajab.mp3
5.98M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• -💔 ای کشتی نجات اهل عالم ابـا عـبـدالله.. . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• تا زنده‌ام که هیچ، به من اعتماد کن می‌میرم و میان کفن عاشقِ توام :)❤️🥰 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• شبت بخیر عزیزم...🫀💚 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• خانوم گل اینو بدون🌸👇 گاهی مردا میخوان تنها باشن میرن تو خودشون لازم نیست هی بری بپرسی چیزی شده؟؟؟ تو بیخیال شو برو🤐 همین که ببینه تو خوشی خیالش از بابت تو راحت میشه بعد خودش برمیگرده😍 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🖤𓆪• . . •• •• روز دوم چله‌ی زیارت عاشورا✨ . . 𓆩پنجرهِ‌فولادِرضابراتِ‌کربَلامیدھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🖤𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_شصت‌ودو - مشکلی پیش اومده؟ + نــه، همه چی خوبه و برای
•𓆩💞𓆪• . . •• •• عمو دوباره از پس کله‌اش می‌زند: مهندس مملکت رو ببین، دور از جون نه، بلانسبت! از ایران و ایرانی خجالت نمی‌کشی از مادرت شرم کن که استاد ادبیاته... نچ نچ نچ...اوف بر تو باد، نفرین آمون بر تو! آقاسیاوش می‌گوید: بابا چرا فحش میدی،.من از همین تریبون از تمام فارسی‌زبانان دنیا، معذرت‌میخوام. خوب شد؟! عمو سر تکان می‌دهد: حالا باید چیپس مهمونمون کنی تا ببخشمت، اونم شاید! تمام راه، عمو و آقاسیاوش مشغول بگو و بخند هستند و من نظاره‌گر رفتارهای برادرانه‌شان. اتومبیل متوقف می‌شود و من در برابر یک‌ساختمان عظیم قرار می‌گیرم. نگاهم روی سردرش متوقف می‌شود، موزه‌ی مادام توسو ! با حیرت به طرف عمو برمی‌گردم: وای عمـــو... اینجا..همون..مجسمه‌ها؟؟ عمو با لبخند نگاهم می‌کند. به طرفم می‌آید و دستم را می‌گیرد. با هم به طرف ورودی می‌رویم. تمام مدت زمان آنجا بودنمان را با مجسمه‌ی افراد مشهور و محبوب عکس می‌گیریم . حس میکنم جان دوباره‌ای به رگ‌هایم دویده. دوباره سوار ماشین می‌شویم. با اشتیاق می‌گویم: دیگه کجا میریم؟ عمو سرزنشگرانه ،به آقاسیاوش نگاه می‌کند: ببین، واسه بچه سوال پیش اومد . آقاسیاوش در میان خنده می‌گوید: بچه چیه وحید؟ عمو می‌گوید: ببخشید، منظورم نیکی‌خاتون بود! ماشین متوقف می‌شود، عمو می‌گوید: نیکی‌جان بیا پایین. بارونی‌ات رو هم بپوش بی‌هیچ حرفی، اطاعت می‌کنم. نگاه می‌کنم در یک کوچه‌ی معمولی ایستاده‌ایم. عمو نگاهم می‌کند: تا اونجا باید پیاده بریم. با کنجکاوی می‌پرسم : تا کجا؟ عمو دوباره انگشتش را روی بینی‌ام می‌گذارد: سوپرایزه عمو دوباره دستم را می‌گیرد و راه می‌افتیم، کمی که می‌رویم نگاهم روی کاخ باکینگهام متوقف می‌شود، کاخ سلطنتی خاندان اشرافی بریتانیا... از کنار سربازهای مثل مجسمه می‌گذریم و در برابر چشم‌لندن می‌ایستیم... نگاهم به چرخ و فلک عظیم الجثه‌ی معروف لندن می‌افتد.. آقاسیاوش بلیت‌هایی که قبلا خریده، به دست مسئول ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_شصت‌وسه عمو دوباره از پس کله‌اش می‌زند: مهندس مملکت رو
•𓆩💞𓆪• . . •• •• میدهد و سوار می‌شویم . . . چند دقیقه طول می‌کشید تاچرخ و فلک آرام آرام بالا رفتن را شروع کند.. از اینجا، تمام لندن دیده میشد ... عمو می‌گوید: خب نیکی، بگو ببینم این داداش مسعود ما، شما رو تا حالا کجاها برده؟ بدون اینکه نگاهم را از رودخانه‌ی تمیز بگیرم، می‌گویم: خب سه بار رفتم دوبی، یه بار ترکیه، یه بار فرانسه، یه بار ایتالیا، یه بارم چین، شما چی؟ + من چی؟ - شما عراق رفتین؟ عمو با لبخندی خاص به سیاوش نگاه می‌کند و می‌گوید: دیدی گفتم میپرسه به طرف من برمی‌گردد: آره عموجون، سه بار با حسرت می‌گویم: ســـه بار؟ خوش به حالتون. وقتی‌ آقاسیاوش نگاهش به من می‌افتد، سرش را پایین می‌اندازد، این بار هم سر به زیر می‌گوید: به زودی میرین ان شاءاللّه. زیر لب می‌گویم: ان شاءاللّه و دوباره به منظره‌ی زیبای شهر بزرگ لندن خیره می‌شوم. مدت چرخیدن چرخ و فلک تمام می‌شود، پیاده می‌شویم و دوباره مشغول قدم زدن. بنای ساختمانی به نظرم آشنا می‌آید، جلو می‌روم و با تعجب به عمو می‌گویم: وای عمــو، اینجا یکی از معروف ترین کالب های اروپاست... عمو یکی از ابروهایش را بالا می‌دهد: کالب؟؟ - آره، یه روز بزرگترین آرزوم این بود برم توش و در دلم می‌گویم: برقصم... عمو به طرفم می‌آید، با مهربانی دستش را دور شانه‌ام حلقه می‌کند: خب اگه بخوای میتونی بری با اخم نگاهش می‌کنم: چی میگی عمو؟ معلومه که نمیخوام.. من فقط منظورم این بود که چقدر بعضی تغییرات خوبه.. یه روز آرزو داشتم بیام اینجا و ( آرام میگویم ) بی قید و بند و آزاد باشم.. اما الان حالم از این ساختمون و اتفاقاتی که توش میافته، بهم میخوره. نگاهم به نگاه آرام سیاوش گره میخورد، سرش را پایین میاندازد . عمو همچنان، مهربان نگاهم می‌کند: میدونـم آقاسیاوش جلو می‌آید: خب بریم من شام مهمونتون کنم، وگرنه این وحید مجبورم میکنه بعدا کل بریتانیا رو شام بدم! ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•