🚻
⏝
֢ ֢ #منو_همسری ֢ ֢
.
√ سلام. یه رفیق دارم ﺗﻮ ﺩﻭﺭﺍﻥ
ﻣﺠﺮﺩﻯ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺩﻧﯿﺎﺭﻭ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻪ..
ﺣﺎﻻ ﺯﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ
جرأت نداره
ﮐﺎﻧﺎﻝ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻧﻮ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻪ..😂😂
#ارسالے_ڪاربران 𓈒 1110 𓈒
تجربه مشابهی داری بفرست😉👇
𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh
.
𐚁 ورودبدونهمسرجانممنوع
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
🚻
⏝
🛵
⏝
֢ ֢ #درِگوشی ֢ ֢
.
♕ اسم دلبر و همدمت رو
اینجوری سیو کن🥹🤭
╟🤍 - سَـر حَدِ احـساس ! 🍯
╟❤️ - مسـکنِ شبـام ! 🌃
╟🤍 - آب رو آتـیشِ مَـن !💧
°کپے!؟
_ تنهاباذکرآیدےمنبع،موردرضایته☺️
.
⧉💌 #بفرستبراش
⧉🤫 #متاهلهابخونند
.
𐚁 بفرماییدتودمدربده
╰─ @Asheghaneh_Halal
🛵
⏝
💍
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢
چقدر نزار قبانی قشنگ میگه:
من درباره تو به آن ها نگفته ام🥲
اما تو را دیدهاند که در چشمانم شنا میکنی؛
من درباره تو به آنها نگفتهام
اما تو را در کلماتم دیدهاند☺️
عطر عشق،💚
نمیتواند پنهان بماند
#دلبرنابدلم🦩💛
.
.
𓂃بساطعاشقےبرپاس،بفرما𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💍
⏝
🧸
⏝
֢ ֢ #پشتڪ ֢ ֢
.
تو همان شیشهی عطر گل یاسی که فقط ،
به دل حجرهی عطاری من جا داری .🥰
.
𓂃دیگهوقتشهبهگوشیترنگوروبدی𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧸
⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐹
⏝
֢ ֢ #نےنے_شو ֢ ֢
.
√ وقتی از همون اول
مادر خوبی واسه عروسکاتی😍🐣
#روز_مادر | #مادر | #شب_یلدا
.
𐚁 گُردانِ زِرِهـِ پوشَکے
╰─ @asheghaneh_halal
.
🐹
⏝
☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
منم همان که قلب او°❤️°
تیره و پر گناه بود°🤦♀️°
سمت حرم که آمدم°🕌°
جان و دلم، سپید شد°❄️°
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
☀️
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #واژه_نامه ֢ ֢
.
√ یه کلمه هست به اسم🥹👇
╟🤍 « Dreeblissa | دریبلیسا »
°یعنی؛
•احساس شادی نسبت به کسی
در زندگی واقعی به دلیل کاری که در
رویا یا خواب شما انجام داد🐚🎧🫧
°کپے!؟
_ تنهاباذکرآیدےمنبع،موردرضایته☺️
.
⊰ #روز_مادر | #مادر
.
𐚁 منبع قربون صدقه
╰─ @asheghaneh_halal
.
💌
⏝
عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_چهارصدوهفتادوچهار در سکوت،به خشخش برگهای خشک زیر پاهایمان
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوهفتادوپنج
+:شما از کجا میدونین؟
بعدم پسرعمو..درست نیست راجع کسی که نمیشناسین اینطوری صحبت کنین..
این پسرهام اسم داره..اسمش آقاسیاوشه..
آسانسور میایستد و نیکی به سرعت از من فاصله میگیرد.
با ورودمان،چراغهای راه پله روشن میشود.
جلوی در واحد میایستم و کلید را از جیبم درمیآورم.
:_چقدر خوب ازش دفاع میکنی..
+:نمیدونم این چه عادت بدیه که شما دارین...بابامم حاضر نبود حتی اسمشو بیاره..
در را باز میکنم و خودم زودتر از نیکی وارد خانه میشوم.
دست به کلید برق میبرم و با یک ضربه،خانه را به ضیافت نور دعوت میکنم.
نیکی پشت سرم وارد میشود.
سر یع برمیگردم و دستم را بالای سر نیکی روی در میگذارم و در را به شدت میبندم.
نیکی برای جلوگیری از برخورد با من و برای اینکه جلوی حرکت ناگهانیام را بگیرد،به در میچسبد.
سرم را نزدیک صورتش میبرم.
دست راستم بالای سرش روی در است و دست چپم نزدیک پهلویش،روی دستگیره.
نیکی اسیر حصار دستانم شده.
آشکارا ترسیده.مردمکهایش فراخ شدهاند و لب پایینش کمی میلرزد.
چشمانش را میبندد،آب دهانش را قورت میدهد و دوباره به من خیره میشود.
آرام و مضطرب صدایم میزند:پسرعمو..
عصبانیام.
رگ گردنم برجسته شده و نمیتوانم جلوی کارهای غیرارادیام را بگیرم.
:_چرا اون سیاوشه و من،پسرعمو؟؟هان؟؟
نیکی با ترس سرش را به چپ و راست تکان میدهد.
شبیه دختربچهای شده که پدر و مادرش را گم کرده .
+:من...من چی باید بگم؟؟
:_از این به بعد بهم بگو "مسیح"
+:آخه...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوهفتادوشش
:_آخه و اما نداره..همین که گفتم...باشه؟؟
آب دهانش را به زحمت قورت میدهد و سریع،چند بار سرش را بالا و پایین میکند.
خندهام را به سختی کنترل میکنم.
دستم را از باللی سرش برمیدارم و چند قدم از او دور میشوم.
دختربچهی همسایهام چقدر ترسیده بودی!
همین سرخ و سفید شدنهایت کار دست دلم داد..
نمیدانم این حسِ خوِب جاری درون رگهایم را مدیون کدام عمل نیک نداشتهام ؟
یا حتی نمیدانم حضورت کنار مجنونی چون من را تاوان کدام گناهت نوشتهاند؟؟
هرچه که هست،تصمیم خودم را گرفتهام.
فرماندهی جنگی میشوم که هدفش،فتح قلعهی قلب توست.
به سربازهای مشکی پوش چشمانم دستور میدهم پایههای دلت را بلرزانند.
حتی اگر دوستم هم نداشته باشی،من تو را عاشق خواهم کرد...محکومت میکنم به حبس ابد
در قلبم..
تو تا همیشه،در حصار دستان من خواهی بود.چه بخواهی،چه نخواهی من و تو تا ابدالدهر کنار
هم میمانیم.
صاحب قلبت خواهم شد...
حتی اگر نخواهی ..
*نیکی*
فنجان چای را روبهروی مسیح روی میز میگذارم.
لبخند میزند
:_ممنون
+: نوشِ جان
روی صندلی مینشینم و لقمهی کوچکی،نان و پنیر برای خودم میگیرم.
مسیح میگوید
:_دیشب...
دلم هری میریزد.
دیشب که با فاصلهی چندسانتی از من ایستاده بود،احساس ترس همهی وجودم را گرفت.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوهفتادوهفت
کلماتش،مسلسلوار پشت سر هم ردیف میشدند و به مغز من،فرصت تجزیه و تحلیل
نمیدادند.
با یادآوری دیشب،آب دهانم را قورت میدهم و با مردمکهایی درشت شده به مسیح خیره
میشوم.
به نظر متوجه حال بدم شده.
با شیطنت میخندد.
لبهایم به سختی از هم فاصله میگیرند و میپرسم
+:دیــ...دیشب...؟؟
:_دیشب خیلی مامــان اصرار کرد بهت،نه؟
جا میخورم
+:اصرار برای چی؟
:_که بهش نگی "زنعمو.."
+:آره،یعنی خجالت کشیدم که مخالفت کنم..
باز هم میخندد.خندهاش یک جور خاص،به دلم مینشیند.
این خاصیت لبخند است.
به هر صورت و هر قیافهای میآید.جذابیت میبخشد و نمکین میکند.
اما،لبخندِمسیح،خاصترین لبخند دنیاست.
چهرهاش را معصوم میکند،شبیه پسربچهها میشود.
از مسیح مغرور و متکبر،یک مردِ جذاب و دوستداشتنی و خاص میسازد.
القصه،لبخندش حال قلبم را بهتر میکند.
:_اینجوری خوبه..
آفرین به مامانم..
به هرحال خوبیت نداره که آدم به مادرشوهرش بگه زنعمو...
و پشتبندش بیملاحظه میخندد.
ناخودآگاه لبخندی میزنم و با لحنی خاص،با چاشنی گلایه میگویم :+عـــه،پســرعمــو...
مسیح درجا خندهاش را میبلعد.
اخم ترسناکی میکند و میگوید...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوهفتادوهشت
:_فکر کردم دیشب حرفامو واضح زدم، نیست؟؟
آبدهانم را قورت میدهم
+:چـی؟
:_نیکی،خوشم نمیاد بهم میگی پسرعمو...
+:خب آخه...
:_چی میشه بازم تو رودربایستی قرار بگیری و قبول کنی که بهم بگی 'مسیح '
+:آخه پسرعمــ...
مسیح کلافه با دست روی میز میزند و بلند میشود..
چشمانم را میبندم.
ِ چیز خاصی که از من نمیخواهد، میخواهد ؟
تازه اگر اینطور پیش برود،ممکن است یکبار جلوی مامان و زنعمو، اشتباه کنم و همهی
نقشهها،نقش بر آب شوند.
از تصور این که بابا متوجه قرارداد من و مسیح و ازدواج صوریمان شود،تنم میلرزد.
خدا آن روز را نیاورد....
چشمانم را که باز میکنم،سعی میکنم لبخند بزنم.
پشت به من ایستاده و دستش را دور کمرش گذاشته.
+:باشه.. باشه مسیح
برمیگردد.
با قشنگترین لبخندش نگاهم میکند.
:_حالا شد...پسرعمو که میگی حس میکنم بازیگر این فیلمای زمان قاجاریام..
شرمآگین لبخند میزنم.
دوباره سرجایش مینشیند.
:_حالا این صبحونه خوردن داره...
و با اشتها،تکهای نان تست برمیدارد و رویش خامه میمالد.
ِ قوری را برمیدارم و فنجان خالیاش را پر میکنم .
+:راستی دیروز قبل اینکه بیاین خونه، طلاخانم اجازه گرفت که امروز واسه نهار نیاد..
فنجانش را برمیدارد.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوهفتادونه
:_دستت درد نکنه،پس واسه نهار چی بخرم؟
+:نمیخواد پسـ... هیچی نمیخواد،خودم آشپزی میکنم دیگه..
:_نیکی،نمیخوام زحمتت..
میان کللمش میدوم،کاری که متنفرم!
+:نه بابا،من قبلا هم گفتم عاشق آشپزیام... وقتی ازم نمیگیره که...من فکر کردم شما از
دستپختم خوشت نمیاد که طلا رو آوردین..
میان ضمایر جمع و مفرد دست و پا میزنم.خودم هم نمیدانم چه بلایی سر دامنهی لغاتم آمده!
مسیح،دستپاچه میگوید
:_من...من واقعا عاشق دستپختتم..
دلم هری میریزد.
به سختی خودم را کنترل میکنم تا لبخند نزنم.
مسیح در چشمانم خیره میشود.
ِ چشم
همان،برق گیر..
همان،نگاهِگیـــرا..
دلم میلرزد.
شاید سخت باشد،اعتراف کردنش..
اما حالا تقریبا مطمئنم که درگیر این چشمها شدهام.
با صدای بم و لحن مردانهاش ادامه میدهد
:_من فقط نمیخواستم تو خسته بشی..نمیخوام کارای آشپزخونه،باعث بشه تو به درس و
دانشگاهت نرسی..
آرامش تو و آسایشت،برای من مهمترین اولویت دنیاست،میفهمی ؟
لرزش تارهای صوتیاش،دلم را میهمان تکانههای پیاپی میکند.
این جمللت،با این لحن و این صدا،برای تمام عمر کافیست که لالاییهای عاشقانهی هرشبم
باشد.
حس میکنم خمار شدهام.
انگار پلکهایم سنگین شدهاند و روی هم افتادهاند.
روی میز خم میشود و صورتش را جلو میآورد.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوهشتاد
:_اگه واقعا برای تو مشکلی نداشته باشه من و معدهام هردومون دلمون برا دستپختت تنگ
شده.
صاف مینشیند و لبخند قشنگش را میزند.
به خدا قسم،اگر نقاش بودم،این چهره و این لبخند را ثبت میکردم.
آب دهانم را قورت میدهم و بدون اینکه نشان بدهم که دلم لرزیده،میگویم
+:نه..واقعا مشکلی ندار م...
دیگر نمیتوانم چیزی بگویم..
میترسم،با یک کلمه حرفِ اضافی دست دلم را رو کنم.تا همینجا هم خیلی پیش رفتهام.
سریع از جا بلند میشوم.
میترسم.
از گناه کردن میترسم.از نگاهِ حرام میترســم..
از وابستهشدن میترسم...از دلبستن میترســــــــم....
مسیح به پشتی صندلی تکیه میدهد.
:_پس بگم از فردا طلاخانم نیاد دیگه...که زحمتمون افتاده گردن نیکی خانم!
لبخند میزنم.
میخواهم از پشت صندلیاش بگذرم که میگوید
:_من تو شهرداری جلسه دارم خانم،واسه نهار نمیرسم بیام..
واسه شام هم بریم بیرون باهم،من شیرینی پروژهی جدیدم رو بهت بدم
و برمیگردد تا واکنشم را ببیند.
+: شب که نمیشه..
:_چرا نمیشه؟؟
+:آخه واسه شام دعوتیم...
مسیح بلند میشود و برابرم میایستد.
مجبورم برای نگاه کردنش سرم را بلند کنم.
:_عه،کجا؟
با ترس و شمرده شمرده میگویم
+:خونهی آقاآرش...پسرخالهی شما...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
•𓆩𓆪•
.
.
•• #خادمانه | #عیدانه ••
🎀✨️
°°پیامبر رحمت فرمود:
#فاطمه به معنای
"جدا شده " است!
چون او و پیروانش،
از آتش جهنم بُریده شدهاند🪽°°
✨️🎀
.
.
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩𓆪•
🛵
⏝
֢ ֢ #خانومِ_حاجی ֢ ֢
.
📨 اینو امشب حاجی واسم فرستاد؛
╮همیشه وقتی یکی ازم میپرسید
چند تا دوستم داری یه عدد بزرگ میگفتم؛
ولی وقتی تو ازم پرسیدی چند تا دوستم
داری!؟ گفتم یکی!
میدونی چرا!؟
چون قوی ترین و بزرگ ترین عددیه
که میشناسم؛
دقت کردی که قشنگترین و عزیزترین
چیزای دنیا یکین!؟
ماه یکیه؛ خورشید یکیه؛ زمین یکیه؛
خدا یکیه؛ مادر یکیه؛ پدر یکیه؛
تو هم یکی هستی!💚
وسعت عشق من به تو هم یکیه!
پس اینو بدون از الان تا همیشه
یکی دوستت دارم :)🌼♥🥺💍 ╭
°کپے!؟
_ تنهاباذکرآیدےمنبع،موردرضایته☺️
.
⧉💌 #بفرستبراش
⧉🤫 #متاهلهابخونند
.
𐚁 بفرماییدتودمدربده
╰─ @Asheghaneh_Halal
🛵
⏝
🐹
⏝
֢ ֢ #نےنے_شو ֢ ֢
.
√ ببعی میگه❓🐑
جوابش دندان شکن بود😍🐣
#روز_مادر | #مادر | #شب_یلدا
.
𐚁 گُردانِ زِرِهـِ پوشَکے
╰─ @asheghaneh_halal
.
🐹
⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙
⏝
֢ ֢ #آقامونه ֢ ֢
.
√ بهشت میخواید،
برید سراغ مادر.. 🧕
•✨بیانات حضرت آقا(حفظه الله)
در دیدار اخیر در رابطه با مقام مادر❤️
.
⊰🇮🇷 #لبیک_یا_خامنه_اے
⊰❤️ #سلامتےامامخامنهاےصلوات
⊰#⃣ #روز_مادر | #مادر | #شب_یلدا
⊰📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
⊰🔖 #نگارهٔ 𓈒 1559 𓈒
.
𐚁 شبنشینےبامقاممعظمدلبرے
╰─ @asheghaneh_halal
.
🌙
⏝
#صبحونه
صَــباح الخَیــر لعینیکّ ؛
التی هزمـت ثبات قلبی .
"صبح بخیر بہ چَشمانَت ؛
که مقاومـت قلـبِ
مَرا شڪـستـہ اَند"...💛
صبح بخیر 😍🫀
🍃🌸| @asheghaneh_halal
🐹
⏝
֢ ֢ #نےنے_شو ֢ ֢
.
√ زیبایی اگه چهره بود😍🐣
#روز_مادر | #مادر | #شب_یلدا
.
𐚁 گُردانِ زِرِهـِ پوشَکے
╰─ @asheghaneh_halal
.
🐹
⏝
🧣
⏝
֢ ֢ #مجردانه ֢ ֢
.
تا تو باشی چایِ شعرم تازهدم با قندِ توست
بی تو اما طعمِ دنیا از دهان افتاده است...🐚
.
𓂃محفلمجردهاےایـتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧣
⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩𓆪•
.
.
•• #خادمانه | #عیدانه ••
🎀✨️
💝 ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها و روز مادر مبارک🦋🌸
✨️🎀
.
.
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩𓆪•
💍
⏝
•• #همسفرانه ••
⭐️/ ستارهای ، نَه مهی
نه فرشتهای نه گلی نه/⭐️
💖/ که هرچه گویمت آنی
چو بنگرم بِه از آنی/ 💖
#قاآنی
#روز_زن_مبارک😍💐
.
.
𓂃بساطعاشقےبرپاس،بفرما𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💍
⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌽
⏝
֢ ֢ #چه_جالب ֢ ֢
.
اگـہ وسط دوخـت
نخت تموم شـد
اینجورے گـرهش بـزن☺️👌🏻
.
𓂃فوتوفنهاےسهسوته𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🌽
⏝