عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_نود و درحالیکه دور می شدند صدایشان را می شنید: -برا 2 تا مسئله حل کردن چه
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_نود_ویک
- به دوست هاتون بگید. حتماً توجیهتون می کنن
چند نفری که رد می شدند نگاهی متعجب به شروین ودختر انداختند. دختر که از ناراحتی سرخ شده بود سعی کرد آرام باشد:
-فکر نمی کردم دکتر مهدوی من رو پیش همچین آدمی بفرستن. واقعاً متأسفم
و رفت. شروین می خواست دوباره سرش را عقب بیندازد که سعید را دید.
-کلاس دارم، کلاس دارم. همین؟
-انتظار نداری که تا آخرش بشینم. رفتم حضوری زدم
شروین بلند شد.
- این دختره کی بود؟
-مزاحم، فکر کرده من هالوام. سعید تو واقعاً احمقی که با همچین موجوداتی سر و کله می زنی
- بمیرم واسه تو که با عناصر اناث جامعه هیچ گونه مراوده ای نداشتی و نداری. من بودم از پشت تلفن براشون آواز می خوندم؟
- یه بار یه چهچه ای زدم، کردیم سابقه دار؟ در ضمن آواز خوندن با قربون صدقه رفتن فرق داره
- این جماعت رو اصولاً باید خر کرد. اونوقت ببین برات چه کارا که می کنن
-ارزش خر کردن هم ندارن
- حالا چی بهش گفتی که اشکش رو درآوردی؟
-اشک؟
-از کنارم که رد شد داشت گریه می کرد!
شروین جا خورد.
- جداً؟
- ازت خواستگاری کرده بود که اینجور زدی نابودش کردی؟
شروین چیزی نگفت ...
*
می خواست وارد باشگاه شود که سعید دستش را گرفت.
-پول داری؟
-آره، قلکم رو شکوندم یه 040 – 030 تومنی دارم
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_نود_ویک - به دوست هاتون بگید. حتماً توجیهتون می کنن چند نفری که رد می شد
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_نود_ودو
سعید دستش را کشید.
- وایسا ببینم. اون دفعه 500 تومن حالا 300-400 تومن؟ می خوای تا عمر داری آرش ولت نکنه؟
-نکنه انتظار داری هر دفعه براش یه تراول بکشم؟ اون دفعه رو کم کنی بود
- احمق جان، این دفعه که بدتره. می خواد تلافی اون دفعه رو هم دربیاره
- بیخود کرده، من پول مفت ندارم
- ولی شروین ...
شروین حرفش را قطع کرد.
- شروین نداره. چیه؟ نکنه معامله جوش میدی یه چیزی هم گیر تو میاد؟
-چند بار بهت گفتم باهاش کل کل نکن؟ حالا بدهکار هم شدیم؟ حالا که اینجوره، خودت برو که یه وقت نگی پولمو تو خوردی
- معذرت می خوام ... تقصیر خودته ... همش طرف اون رو می گیری
- خره! من می خوام کم نیاری ... اصلاً به درک . هر غلطی می خوای بکن ...
شروین اشاره ای به یکی از میزها کرد.
- اوناهاش. دودکشش از یک کیلومتری پیداست. این بابا به تنهایی یکی از عظیم ترین آلاینده های تهرانه...
سعید یکی از توپها را هل داد روی میز و پرسید:
- آرش کجاست؟
بابک جواب داد:
- رفته بوفه، اوناش، داره میاد
بعد رو به شروین گفت:
- بازم می خوای باهاش کل بندازی؟
-من که کاریش ندارم، اون شروع می کنه
- تو هم بدت نمیادها!
شروین خندید. صدای آرش از دور می آمد. همه برگشتند.
- بابک، من دیگه نمی رم از این یارو خرید کنم، می خواد آدمو بخوره ...
با دیدن شروین ساکت شد. بابک بطری ها را از دستش گرفت.
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_نود_وسه
- رفیقت اومده تو رو ببینه
شروین زیر چشمی نگاهی به سعید کرد و با خنده ای شیطنت آمیز دستش را به طرف آرش دراز کرد. آرش توجهی نکرد و مشغول پوشیدن دستکشش شد. بابک چشمکی به شروین زد و رو به آرش گفت:
-شروین اومده اینجا با تو بازی کنه
- من با هر کی که بخوام بازی می کنم
- منم اگر می ترسیدم ببازم بازی نمی کردم
آرش با عصبانیت به سعید نگاه کرد. سعید سری تکان داد:
-دروغ می گم؟
آرش به زور جلوی عصبانیتش را گرفت.
- کمتر از 35 تا شرط نمی بندم
شروین با لحن موذیانه ای گفت:
-خوبه
مشغول بازی شدند.
بی توجه به اطراف سعید دور میز چرخی زد. کمی دورتر از میز کنار بابک ایستاد. خنده تصنعی از روی لب بابک کنار رفت.
- چی شد؟
-تیزتر از این حرفاست. حاضر نمیشه پول زیادی رو کنه. نمیشه خرش کرد. زمان می خواد
- عیب نداره. اینجوری بهتره، کمتر هم تابلو میشه. کاری کن پاش از اینجا قطع نشه
شروین آنطرف میز بود.توپش را زد و به سعید نگاه کرد. سعید هم لبخندی زد.
- می رم اونور، شک می کنه
بازی بالا و پائین می شد. تفاوت زیادی با هم نداشتند. آرش نگاهی به بابک کرد. بابک با سر تائید کرد. آرش با یک ضربه دوبل دوتا توپش را انداخت توی پاکت. مغرورانه نگاهی به شروین کرد. شروین چوب را گذاشت و پول را درآورد...
از باشگاه که بیرون آمدند شروین گفت:
-من بالاخره حال اینو می گیرم
- باز خر شدی؟ این بازیش بهتر از توئه. باهاش کل کل نکن
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
[• #سلام_حضرت_باران💐 •]
با توامـ اے دشت بےپایان،
سوار ما چہ شد؟!
یکہ تاز جاده هاے انتظار ما
چہ شد؟!
آشناے” لافتےالاعلے” اینجا
ڪجاست؟
صاحب” لاسیف الا ذوالفقار
“ما چہ شد؟!
#العجل_اےمنتقمـ_آل_پیمبر
#اللّٰھـُــمـ_عـجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَج
.
.
هرشب ـرأس ساعت ۲۳😌👇
[•💚•] @asheghaneh_halal
•[ #ادعیه📖 •]
#در_سجده_شڪر
✨یا رَبَّالاَربابِ، و یا مَلِکَالمُلوکِ،
وَ یا سَیِدَالسّاداتِ، وَ یا جَبّارَالجَبابِرة
وَ یا اِلهَ الآلِهةِ، صَلِّ عَلے مُحَمَّدٍ و آلِ
مُحَمَّدٍ فَإِنَّے عَبدُڪ ، ناصِیَتے فے قَبضَتِکَ.✨
🌟اے پروردگارِ پرورشدهندگان،
اے پادشاه پادشاهان،اے آقاے آقایان،
اے جبّار جبّاران، اے معبود عبادتشدگان
بر محمد و آل او درود فرست
(حاجت بخواهید)
به راستے ڪه من بنده توام
و پیشانےام در ڪف توست.
#آمین_یا_رب_العالمین.
📕|• #مفاتیح_الجنان. ص:۹۳۶
سیم دلتو ــوصل ڪن😌👇
[•🌙•] @asheghaneh_halal
4_5920489435442446616.mp3
4.09M
••🍃🎙••
#سکینه
🌙: #ویژهبرنامهماھمبارڪرمضان
تلاوت هرروز یڪ جزء از قرآن ڪریمـ📖
بھ صورت تحدیر(تندخوانے)
[• جزء بیست و دوم •]
@asheghaneh_halal
••🍃🎙••
🎈🍃
💕{ #ویتانژے } 💕
تـــوےبهتــرین #مــاه_خــدا
خــاص تـــرین ســلام ها✋
خـــدمت مهـمــونےهاے #خدا😉
ان شاءالله عـــزادارےهاتون؛ مقبــول درگاه
#خـــداوند.
بــهـ احتــرام حضرت علے و ایامےڪه
گـــذشت؛ چنــد روز خدمتتون نبودیم😌
امـــا امروز بهـ مناسبــــت آخرین
شـــب از لیاقےقدر🍃
بــــا یڪ پـست#ویژه در خدمتتونم✌️
پـــس بیــــا پـــایین👇👇
مگهـ نهـ اینڪه امشب مقدرات یڪسالمون
مهــــر و مــوم میشهـ✋
مگــهـ نه اینڪه عمـــیق شدن توےقرآن
راه #زندگے و بهمــون نشون میده؛ پــس چرا امشب از خدا نخــوایم توےیڪ سال آینده بهمـون بهتــرین #زندگے و بده
بهتــرین زندگے تعـــریفش چیهـ!؟؟
یعنے زندگےاے ڪه توی اون خدا باشهـ، اهل بیت باشن، ڪارو تلاش باشهـ، مال حلال باشهـ
مگهـ نه اینڪه در نبودن امام زمان؛ حرف ولےفقیهـ حجتهـ✋
پـــس وقتے حضرت آقا مےفرمایند: دولت جوان و حزب اللهے؛ یعنے باید تلاش ڪنیم برای سر و سامون دادن به اوضاع ڪشورمون، وقتے تو نبود امام زمان حرف نایبشون و زمین میزاریم، قطعا زمان ظهور هم، هم اینگونهـ رفتار میڪنیم.
پــس یڪسال آیندتو یهـ جورےببنــد با خدا
ڪه از #قافلهـ جــا نمونے✋
جوان حرب اللهے واقعے باشیم☺️✋
دریــاب👇 ڪه بسے انرژی زاست☺️
•|💕|• @asheghaneh_halal
[• #مجردانه♡•]
📖|•بر سرم قـرآݩ
✋🏻•|و دسٺاݩم به سوے آسماݩ
😌|•از خـدا مےخواهمٺ امشب
🍃•|اجـابٺ مےشوے؟
💗|• #میشود..؟؟
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal
از تو ممنونم حسین.mp3
5.85M
---
🌙💔
---
#ثمینه
از تو ممنونمـ حسینـ•🙏•
آرومـــِــ جونمـ حسینــ•☺️•
هر شب میخونمـ•💫•
ـــــحسیـنــــ ابےعبداللہ•😇•
#اےمهربانترازپدرومادرمحسیـــــنـ❤️
#سید_رضا_نریمانے 🎤
---
🌙💔 @asheghaneh_halal
---
[• #مائده🍲 •]
.
.
#حلوای_شیره_انگور
آرد: 2 پیمانه
روغن یا کره: سه چهارم پیمانه
شیره انگور: 1 و نیم پیمانه
گلاب: نصف پیمانه
زعفران حل شده 1/4 فنجان غلیظ
هل آسیاب شده 1/4 ق غ
#دستور_طبخ
اول آرد رو الک کرده و تفت میدیم تا خامیش بره,دوباره الکش می کنیم و بر می گردونیم تو ظرف و روغن رو بهش اضافه می کنیم و مخلوطش می کنیم.
از رو حرارت بر می داریم و مدام هم میزنیم ..شیره انگور و گلاب رو اضافه می کنیم و هم می زنیم.
زعفران و هل رو هم اضافه می کنیم,
بعد روی نان میکادو می مالیم و لایه لایه می کنیم.
بستگی به مقدار حلوا تون داره که چند لایه در بیاد .... با چاقو اره ای بزرگ به اندازه های دلخواه برش می زنیم.
#نکته_معنوی🍃
موقع طبخ غذا آیه ۳۵ سوره مبارکه نور را بخوانید (سبب محبت اعضای خانواده، نورانیت دل و خوش اخلاقی میشود).
.
.
تغذیه ـسالم و اقتصادے در😌👇
[•☕️•] @asheghaneh_halal
[• #قرار_عاشقی🌙 •]
°•.مےگریم آنقدر ڪہ ڪمے وا شود دلمـ
در بین زائران شما جا شود دلمـ.•°
°•.بر بال ڪفترے دل خود را نوشتهامـ
باید ڪدامـ صحن تو انشا شود دلمـ؟!.•°
#فاضل_نظرے
#السلامعلیڪیاعلےابنموسےالرضا☺️✋
هرشب ـراس ساعت عاشقے😌👇
[•💛•] @asheghaneh_halal
•[ #مش_رمضون🌙 ]•
سلام سلام✋
عزادارےهاتون قبول🏴🏴
میخوام امشب راجب
شبهاے قدر واستون بگم👇
شب قدر از شب هاییہ ڪہ
برتر از هزار ماهــہ😍👌
و فرشتھ ها تو این شب
بھ اذن خدا فرود میان و
همہ مقدرات بندگان رو در طول سال
تعیین مےڪنن و وجود این شب
در این ماه مبارڪ نعمت و موهبتے الهے
بر امت پیامبر گرامے اسلام(ص) هست
و مقدرات یڪ سال انسان ها (حیات،
مرگ، رزق و...) براساس لیاقت ها و زمینہ هایے ڪھ
خود آنها بہ وجود اورده ان تعیین مے شہ و انسان
در چنین شبے با تفڪر و تدبر مےتونھ بہ خودش بیاد
و اعمال یڪسال خودش روا ارزیابے ڪنھ
و با فراهم آوردن زمینه مناسب بهترین سرنوشت رو براےخودش رقم بزنھ.
حضرت امام صادق(ع) می فرماید: «تقدیر مقدرات در شب نوزدهم و تحڪیم آن در شب بیست و یڪم و امضاء آن در شب بیست و سوم است.»
دعــ🙏ــا یادتـون نـره
مخلص شما؛ مش رمضون😉👋
•[🖊 #پ_ڪاف
•[❌ #ڪپےممنــوع
از حرفاے ـمش رمضون جانمونے😌👇
•[ @asheghaneh_halal ]•
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_نود_وسه - رفیقت اومده تو رو ببینه شروین زیر چشمی نگاهی به سعید کرد و با
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_نود_وچهار
- بهتر؟ خوبه فعلاً من بیشتر بردم
شروین چند ثانیه ای مکث کرد بعد پرسید:
-توچی با بابک پچ پچ می کردی؟
-ازت خوشش اومده آمار می گرفت. می گفت بیارش
- از من یا پول من؟ باور کن از این برد و باخت ها یه چیزی هم گیر اون میاد. معلومه استاد خر کردنه. پشت صحنه کار می کنه. شاید بتونه آرش رو خر کنه اما سر من نمی تونه شیره بماله
- تو هم که به همه بدبینی. اگه اینطوریه نیا
- از اینجا خوشم اومده. ربطی هم به هندونه های بابک نداره. از 100 کاردش 150 تاش بدون دسته است
- فعلاً که با همین چاقوهای بی دستش سر خیلی ها رو بریده
همراه سعید زنگ زد. صدای سعید آرام شد و با لحن خاصی مشغول حرف زدن شد. شروین فهمید که حتماً یکی از آن رفیق های مخصوص است. سوار شد و خودش را با موبایلش سرگرم کرد. سعید دورتر از ماشین راه می رفت و حرف می زد. حوصله اش سر رفت.
- میای یا برم؟
سعید دستش را تکان داد. چند کلمه ای صحبت کرد، تماس را قطع کرد و دوید به طرف ماشین.
- چقدر عجله داری، حرفم نیمه موند
- اگر هیچی نگم تا صبح حرف می زنی
استارت زد.
- همه دوست هام به اسم شروین بداخلاق می شناسنت
- تو یکی خوش اخلاقی کافیه
این بار همراه شروین زنگ خورد. سعید خندید. شروین نگاهی به صحنه کرد، اخم هایش درهم رفت.
- بله؟ چه کار داری؟ ... بیرونم! ... الان؟ ... خیلی خب، خیلی خب... خداحافظ
تماس را قطع کرد و ماشین را خاموش کرد.
- یه شب نمیشه راحت باشیم. یه جور باید حال مارو بگیرن. اه!
- تا تو باشی به من گیر ندی
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_نود_وچهار - بهتر؟ خوبه فعلاً من بیشتر بردم شروین چند ثانیه ای مکث کرد بع
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_نود_وپنج
شروین جوابی نداد و سعید که چهره آشفته شروین را میدید ادامه داد:
- این که این همه ناراحتی نداره. نرو خونه
- به همین راحتی؟ همون یه بار که هفتگیم نصف شد برام کافیه. می خواست قطعش کنه. کلی پارتی بازی کردم. فکر می کنی برای چی مجبورم همه چیز رو تحمل کنم؟
- طفلی شروین کوچولو! پس باید بری البته اگه بتونی از شر این ترافیک لعنتی خلاص بشی!
سعید این را گفت و نگاهی معنی دار به شروین انداخت. کم کم متوجه معنی حرف سعید شد. یواش، یواش ابروهایش از هم باز شد و قهقه ای سر داد. دست هایشان را به هم زدند و راه افتادند...
توی خیابانها ویراژ می داد.
- حیف که این دوربین های لعنتی هستن
- همین هم بهتر از روی صندلی نشستن و لبخند ژکوند زدنه. اگر دستم تو جیب خودم بود می رفتم پشت سرمم نگاه نمی کردم. حیف که محتاج باباهه هستم
- مخ بابات رو بزن بکشش تو تیم خودت
- نمیشه. ثروت بابام مال مادرمه. در واقع کارمند مامانمه. واسه همین اینقدر به حرفشه وگرنه اونم دل خوشی نداره. مادرم برای همین اصرار داره من با دختر خالم ازدواج کنم، می خواد ثروتش از خانواده خارج نشه. از این خزعبلات عهد قجر. به قول خودش هنوزم خون شاهی تو رگ های ما جریان داره! یکی نیست بگه اون مظفرالدین شاه پیزوری خودش چی بود که خونش! باور کن اگه سیبیل ها شو می زد حالش خوب می شد. اگه روش می شد مجبورم می کرد عین اون دوتا دسته بیل بذارم پشت لبم! مامان بزرگم که اعتقاد داره هیبت مرد به سبیله!
نگاهی به سعید کرد و ادای عکس های قدیمی را در آورد و هر دو قاه قاه خندیدند.
- همه جد دارن، ما هم جد داریم. مرتیکه مفنگی، تو زنده بودنش کم گند زد به مملکت، تو قبر هم ول کن ما نیست
دوباره همراهش زنگ خورد. گوشی را نگاه کرد و گفت:
-مامانه!
دستش را گذاشت روی بوق و جواب داد:
-الو؟ ... صدات نمیاد ...چی؟ ... ترافیکه ... گیر کردیم ... آره. شما شام بخورید ... باشه ... سعی می کنم
وقتی تمام شد رو به سعید گفت:
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_نود_وپنج شروین جوابی نداد و سعید که چهره آشفته شروین را میدید ادامه داد:
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_نود_وشش
-ما هم باید شام بخوریم
و گاز داد...
ساعت11 بود که رسید خانه. صدای خداحافظی می آمد. خوشحال از نقشه اش، دستی به سر و صورتش کشید و با قیافه ای حق به جانب و ناراحتی ساختگی دوان دوان از پله های ایوان بالا رفت.
- سلام ... سلام ... وای مثل اینکه دیر رسیدم. شرمنده مگه این ترافیک میذاره آدم زندگی کنه. نمی دونستم می آید. کاش مامان زودتر خبر داده بودن
نیلوفر که عصبانیت از چهره اش می بارید دلخور گفت:
-اگر خبر داشتی هم نمی اومدی
شروین که این دلخوری را با دنیا عوض نمی کرد گفت:
-اختیار دارید، این چه حرفیه دختر خاله؟ شما خبر می دادید، می دیدید چه کار می کردم
- واقعاً؟ حالا دارم بهت خبر می دم. فردا شب یه جشنه. بچه ها می خوان نامزد منو ببینن. اومده بودم که دعوتت کنم
شروین مثل کسی که اژدهای هفت سر دیده باشد نفسش بند آمد. سعی کرد خودش را از تک و تا نیندازد. خودش را جمع کرد و گفت:
- فردا شب؟ با نامزد؟ فردا قرار دارم!
نیلوفر با تعجب پرسید:
-قرار؟
- آره، با استادم. باید حتماً برم وگرنه بهم نمره نمیده. خیلی واجبه
- بذار یه وقت دیگه
- نمیشه
- یعنی استادت از نامزدت مهم تره؟
شروین نگاه عصبانی مادرش را دید. دیگر خراب کرده بود:
-سعی می کنم. ببینم می تونم راضیش کنم یا نه
- خب استادت رو هم بیار. البته اگه استادی هست
- من دروغ نگفتم
- حالا می بینیم
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒