عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هشتاد_وسه ♡﷽♡ شیوا عاشق همین ابوذرانه رفتارهاے ابوذر بود!! همین فاکتور
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هشتاد_وچهار
♡﷽♡
ابوذر خواست دو فنجان چاے براے خودش و مهران بریزد شیوا را دید که سر به زیر به زمین خیره
شده به سمتش رفت و گفت: خانم مبارکے شما دیگه میتونید برید من هستم
شیوا سرش را بلند کرد و لحظه اے در چشمهاے ابوذر خیره شد و گفت: چشم...
ابوذر چاے میریخت و مهران خیره به حرکات دختر ریزنقش بود که داشت وسایلش را جمع
میکرد... عادت مزخرفش بود!آنالیز کردن دخترانے که میدید... تیپ ساده و بے آرایش و تقریبا محجبه اے داشت... مهران به خنده افتاد... اصلا هرکه به ابوذر ربط داشت همان تِم ابوذرے را
داشت!
دخترک به آرامے خداحافظے کرد و رفت ... و ابوذر چایے به دست روبه رویش نشست و با اخم
گفت: مهران جان یکم آدمیت بد نیست!! زشته اینجورے خیره مردم میشے! برا شخصیت خودت میگم!
مهران برو بابایے میگوید و چایش را بر میدارد....
ابوذر سرے به تاسف تکان میدهد و میگوید: خب بگو ببینم چے باعث شده که به این حال و روز
بیوفتے؟ درس و دانشگاهم که تعطیل
مهران تکیه میدهد به صندلے و بعدش میگوید: گور باباے دانشگاه
ابوذر میخندد و میگوید: تبارک الله به این ادب
مهران بے مقدمه میگوید:خسته شدم ابوذر!!
ابوذر ابرویش را بالا مےاندازد و میگوید: خسته ؟از چے؟
بے حوصله تر از قبل میگوید: از همه چیز!! پرے شب با نسیم بهم زدم!! میدونے ابوذر همشون عین همن! من نمیفهمم این زندگے چیش جذابه که اینقدر آدمها عاشقشن!!
وقتے همه چیز شبیه همه!! نمونش همین نسیم! هیچ فرقے با بقیه نداشت جز شکل و قیافه اش!
بقیه چیزهاے زندگے هم همینطوره !! ولش کن اصلا اعصاب ندارم!
ابوذر اخمهاش را در هم کرد و گفت: اولا خجالت بکش اینقدر راحت در مورد کارهات صحبت نکن
دوما تقصیر خودته عزیزم!!! تقصیر خودت!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هشتاد_وچهار ♡﷽♡ ابوذر خواست دو فنجان چاے براے خودش و مهران بریزد شیوا ر
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هشتاد_وپنج
♡﷽♡
مهران چشمهایش را میبندد و میگوید: تو رو خدا بالتے منبر نرو که حوصله اینو دیگه ندارم!!!
حکمت خدا رو برم میون این همه آدم رفیقم که نصیب ما کرد آخوندشو کرد!
ابوذر بے آنکه بخندد خیره به مهران گفت: خود دانے مهران! واسه خاطر خودت میگم یه تغییرے تو زندگیت بده
پوزخندے زد و گفت: میخواے برم امام زاده صالح بست نشینے؟
جدی تر از قبل گفت: اگه فکر میکنے حالتو خوب میکنه حتما انجام بده!
مهران دیگر هیچ چیز نگفت...
درک حالش خیلے سخت بود ! احساس میکرد هیچ کس او را نمیهمد! چیزے که ابوذر گفت واقعا او را به فکر فرو برد:
وقتے بهت میگفتم آدم تشنه بیشتر از آب خوردن لذت میبره فکر این روزها رو میکردم!!! لذت طلب نبودے مهران!!!
لذت طلب باش!
او فکر میکرد ابوذر هیچگاه از جوانے اش بهره نبرده و امروز همان ابوذر به او میگفت لذت طلب نبوده!!
قاعده عجیبے بود... و روزگار عجیب ترے ...امروز را باید در تاریخ ثبت میکردند!طلبه اے به دوستش توصیه کرد تا لذت طلب باشد...!!!
قاعده عجیبے بود و روزگارے عجیب تر...
_____________________
عقیله بے حوصله داشت لوبیاهاے لوبیا پلو را ریز میکرد و آیه با اشک ناےی از بوے پیاز، پیازها را هم میزد و با خنده به عقیله و کلافگے اش میخندید
آخر سر عقیله طاقت نیاورد و عصبے گفت: دقیقا چرا تا این اندازه نیشت بازه؟
آیه به زور خنده اش را فرو خورد و گفت: خب حالا چرا اینقدر عصبانے هستے؟
آخرین دانه لوبیا را ریز کرد و و از جایش بلند شد تا آنها را بشوید و در همان حال گفت: چون مثل تو بے غیرت و بے بخار نیستم! فرداشب خواستگارے برادر زاده ام هست و من نگرانم!
آیه که داشت خودش را کنترل میکرد تا دوباره قهقه اش بلند نشود گفت: اووووو چه خبرتونه بابا!
من که گفتم دختره از خداشه!! فوق فوقش نشه دیگه!!! قحطے که نیومده! چیزے که زیاده دختر دم بخت!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هشتاد_وپنج ♡﷽♡ مهران چشمهایش را میبندد و میگوید: تو رو خدا بالتے منبر ن
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هشتاد_وشش
♡﷽♡
عقیله با اخم نگاهش کرد و گفت: شما دهنتو باز نکنی و مارا مستفیض افاضات عالمانه تان نکنید
کسے نمیگه شیخ شهر الله!
آیه دیگر نتوانست خودش را کنترل کند و بلند شروع به خندیدن کرد آنقدرے که عقیله هم به خنده افتاد و ملاقه را به حالت پرتاب به سمتش گرفت و گفت: میرے بیرون یا بزنم؟
آیه که دید هوا پس است با سرعت از آشپزخانه خارج شد و خنده کنان به اتاقش رفت شماره ابوذر را گرفت و منتظر ماند تا بردارد...صداے مردانه اش بعد از چند لحظه به گوش رسید:
_سلام آیه جان
_سلام شاه دوماد کجایے؟
_حوزه ام تازه کلاسم تموم شده کارے داشتے؟
_میخواستم بگم شام بیا اینجا
_چه خبره؟
از پنجره به بیرون خیره شد و گفت: چه خبر میخواے باشه؟ بیا اینجا میخوایم یکم دستت بندازیم!
ابوذر بے اختیار میخندد و میگوید:این صداقت و صراحتته که من و دیونه کرده!
_قابل شوما رو نداره اخوے!
_باشه افتخار میدم بهت و میام
_کیمل رو هم بردار بیار
_اونو دیگه براے چے؟
آیه چشمهایش گرد میشود و میگوید:خجالت بکش! ورش دار بیار داداشمو ببینم!
با فشردن دکمه قرمز و قطع کردن صدات خوشحالم کن...
ابوذر پر رویے نثارش میکند و خداحافظے میکند!
کتاب اصول فقه را توے کیفش میگذارد در میانه حیاط صداے قاسم را میشنود:
_مسترسعیدے بے دقه صبراله!
با خنده برمیگردد سمت صدایے که صاحب درشت هیکلش به سمت آن میدود...عاشق روحیه شاد این پسر بود!
همه طلبه هاے حاج رضا علے معتقد بودند منبرے تاثیر گذار و تو دل برویے میشود خصوصا با این لحن تاثیر گذار و هیکل بامزه و تقریبا فربه اش!
کنار ابوذر مے ایستد و نفس نفس زنان میگوید: حاجے قربون دستت جزوه کلاس امروز رو میدے به من!؟
ابوذر جزوه را از توے کیفش در مے آورد و با احترام تقدیمش میکنید
قاسم تشکرے میکند و میگوید:راستے سید کے میخواے برے خواستگارے؟
ابوذر میخندد و میگوید: من سیدم آخه ؟
_بابا سید یعنے آقا شما هم آقاے مایے دیگه!
ابوذر سرے تکان میدهد و میگوید: از دست تو... فردا شب ان شاءالله..
قاسم گل از گلش میشکفد و بلند فریاد میزند: سلامتے شاه داماد هاے اسلام صلوات!
اهالے حوزه که به این کارهاے قاسم عادت داشتند با خنده صلواتے میفرستند و قاسم بلند تر از قبل میگوید:به همین زودے یه شام عروسے مشتے بیوفتیم صلوات دوم رو جلےتر ختم کن!
ختم کن اخوے لال از دنیا نرے!
و اینبار صداے صلوات ها بلند تر میشود که ابوذر سرخ شده از خنده میگوید: آبرو نذاشتے برامون قاسم
قاسم با همان لحن مخصوص به خودش میگوید: چه آبرو ریزے مومن! آبرو دار الان شمایید که دارید دینتونو کامل میکنید!
نه ما اعذب هاے بیچاره که یه پامون تو جهنمه یه پاے دیگه مون تو بهشت!
دیگر تمام همکلاسے ها دور ابوذر و قاسم جمع شده بودند و به حرفهاے قاسم میخندیدند! ابوذر گفت: خب شما چرا دینتو کامل نمیکنے ؟ یکم آسون بگیر و برو تو کارش!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
🌙•| #آقامونه |•🌙
\°اشتیاقے ، ڪه بـه
/°دیــدار تــو دارد دل من •{💚}•
\° دل مـن دانــد
/° ومـن دانـم و دل دانــدو من •{🖐}•
\° خاڪ مــن ،
/°گِل شود وگُل شڪفد ازگِل من•{😍}•
\° تـا ابــد ،مهــر
/°تــوبیـرون نـرود،از دل مــن •{😌}•
#سلامتے_امامخامنــهاے_صلوات
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے
#نگاره(292)📸
#ڪپے⛔️🙏
°•🌺•° @Asheghaneh_Halal
🍃🌼
#مجردانه
ازدواج در سن پایین باعث میشود
بیشتر رسومات دست و پاگير، تشريفات غلط و رفتارهاے غیرمنطقے مورد توجه جوانان نباشد ،بلڪه اغلب آنان به احساسات و عواطف انسانے نظر داشته باشند. بنابر اين جشن ازدواج آسان و بدون تڪلف، اغلب در اين سن امڪانپذیر است...
#آسونبگیرید☺️
پ.ن:
آنِ دلِ خستہ ے ما ڪو..؟😐👌
@asheghaneh_halal
🍃🌼
°•| #ویتامینه🍹 |•°
•[تفاوت در ابراز محبت ڪلامے]•
••💗خانمها،
بیشتر دوست دارند ڪلمات
محبتآمیز و عاشقانه بشنوند یا ڪلماتے
ڪه زیبایے و محبوبیت آنان را نزد همسرشان نشان دهد...💗••
••💙در آقایان
این گونه «قربون صدقه رفتنها»
تاثیر چندانے ندارد. بلڪه مایل هستند
ڪلماتے را ڪه اقتدار و غرور مردانهشان
را متاثر میڪند، بشنوند...••💙
••👒در خانمها:
«عزیزم»، «گلم»، «همسر زیباے من»
و…
••🎩در آقایان:
«تو باعث افتخار منے»، «زندگے با تو
براے من آرام بخش است»،
«از تلاش تو براے رفاه خودم و
بچهها ممنونم» و...
#تفاوتهارو_درڪ_ڪنید☺️👌
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
°•|🍊|•° @asheghaneh_halal
..|🕊
#چفیه
گفتم:
محمد این لباس جدیدت خیلے بھت میاد...
گفت: لباس شھادتــه!💚
گفتم:زده بھ سرت!
گفت:مے زنھ ان شاءاللّھ!
•[ چند ثانیھ بعد از انفجار رسیدم
بالاے سرش، نا نداشت، فقط آروم
گفت:دیدے زد!!! ]•
#شهید_محمد_مهدوے🌷🍃
#ازشهداےانفجارحسینیه
#سیدالشهداء_شیراز
@ASHEGHANEH_HALAL
..|🕊
🎈||• #دردونه •||🎈
انواع لمس ها
را با بازے به ڪودڪم مےآموزم.
انواع لمس ها:
🍃لمس بــد🍃
ڪتڪ خوردن از حریف تیم مقابل👊
نیشگون مامان در مهمانے😬
🍃لمس خوب🍃
مامان موقع خواب تو را بغل مےڪند
باباقبل از مدرسه تو را مے بوسد😘
عمو با تو دست مےدهد وتو را در آغوش مےگیرد
🍃لمس گیج ڪننده🍃
تو دوست ندارے ولے دایے یا عمه
یا همسایه شما را قلقلڪ می دهد😣
شاید ڪودڪے لمس خوب را
هم دوست نداشته باشد بچه ها در
تشخیص انواع لمس باید به احساس
خود تڪیه ڪنند نه حرف دیگرے شخص
لمس ڪننده در ایجاد حس خوب یا بد
یا گیج ڪننده موثر است.
با ساخت عروسڪ هاے انگشتے یا
ساخت عروسڪ با خمیر بازے مےتوانید
این لمس ها را با ڪودڪمان تمرین ڪنیم
و به آنها آموزش دهیم هر لمسے را ڪه
دوست ندارند بلند یادآورے ڪنند من
این لمس را دوست ندارم تا سفیر
خاموشے در لمس هاے بد نباشند.
#نڪاتتربیتے_ریزوڪاربردے ☺️👇
👶🏻|| @asheghaneh_halal
Doshanbeh.mp3
7.46M
⚫️🏴
🏴
☑️ #ثمینه 🎶
√° •{🌤}•ـصبح فردا بہ مادرم گفتم
گوش کن این صداےروضۂ کیستــ•{😥}•
√° •{😔}•ـطرف کوچہ رفتم و دیدم
در و دیوار خانہ اے ، مشڪے استــ•{💔}•
#فاطمیه ◾️
#پیشنهاد_دانلود💯
#علے_فانے🎤
🏴 @asheghaneh_halal
⚫️🏴
🏴🏴
🏴•| #خادمانه|•🏴
ایــام سوگواری مــادرمان
حضــرت زهرا سلام الله علیها
را خدمت امام زمان عجل الله و رهبرعزیزتر از جـــانمان تسلیت عرض مےڪنیم🏴🏴
بــه دلیل ایام سوگواری
#حضرت_زهرا(سلام الله علیها)
پــست #خندیشه
تــا روز یڪشنبه بارگــذاری📥
نمــےشود.🏴🏴
•|🏴|• @asheghanh_halal
14.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📷💣
📋•| #ڪارنامه_سیاه_پهلوی |•📋
ڪمے تا قسمتے#طنـز😱
بذل و بخشــش #پهلوی
به ملڪــه #انگلیس😞
نــه ڪه خیلے فــقیر تشــریف
داشتــن😏
#محمدرضا_شاه
خــواست #ثـــواب😳
ڪنه✊✊
•|📋|• @asheghaneh_halal
📸💣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°🎯| #غربالگرے |🎯°
#سیلےچهــــارم👋👋
فوری فـــــــــــوری💪💪
رونمــایے از،زیرزمینے ساخت موشڪ☝️
آمریڪا قطعـــــــــا خــواب
نخـــــــواهد داشت✊✊💪💪🇮🇷🇮🇷
#موشڪ🇮🇷🇮🇷
#چهل_سالگے🇮🇷🇮🇷
#مُشــت_بر_دهان_دشمن👊👊
فــــرنگـ بــدون سانســـــور🙄👇
📡| @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
°🎯| #غربالگرے |🎯° #سیلےچهــــارم👋👋 فوری فـــــــــــوری💪💪 رونمــایے از،زیرزمینے ساخت موشڪ☝️ آمری
ببنیــــد و به ایــــرانے بودنــتان🇮🇷
افتخــــــــار ڪنیــد💪🇮🇷🇮🇷
سپــاه مچــــڪریم💪💪🇮🇷🇮🇷
رونمـــایے از موشڪ #دزفــول🇮🇷🇮🇷
بــا برد 1000 ڪیلومتر💪💪
ڪاخ سفیــــد منتظرمون بــاش🇮🇷🇮🇷
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هشتاد_وشش ♡﷽♡ عقیله با اخم نگاهش کرد و گفت: شما دهنتو باز نکنی و مارا م
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هشتاد_وهفت
♡﷽♡
قاسم بادے به غبغبه مےاندازد و میگوید: تو فکرشم مهندس!
ولے خودت که شاهدے هم کفو و هم
شان پیدا نمیکنم!
مگه دنیا چند تا قاسم داره که همتاشو هم داشته باشه!
حاج رضا علے که شاهد حرفهاے دو شاگردش بود همانطور که به سمت حوض میرفت براے تجدید وضو گفت: کم بلوف بزن حضرت هیکل!
اینبار قاسم هم به خنده افتاد و گفت: داشتیم حاجے؟
حاج رضا علے مشتے آب به صورتش پاشید و گفت: اینجا همه چے داریم!!
بعد رو به طالب گفت: پاشید برید به کار و زندگیتون برسید حرفاے این جاهل براتون نون و آب نمیشه!
با این حرفش همگے پرا کنده شدند و خداحافظے کردند قاسم هم روے ابوذر را میبوسد و میگوید:
ولے سواے از شوخے ان شاءالله هرچے خیره پیش بیاد!
ابوذر هم با لبخند ان شاءالله میگوید و میرود تا به مهمانے عمه عقیله اش برسد....
عقیله براے تک تک برادر زاده هایش غذا میکشد و میگوید: بفرمایید شروع کنید
کمیل به به کنان میگوید: اے جان! میدونے چند وقته لوبیا پلوهاتو نخورده بودم و دلم براشون تنگ شده بود؟
عقیله جرعه اے دوغ مینوشد و میگوید: نه نمیدونستم میریزم برات ببرے خونه
آیه با خنده کنارش سبزےمیگذارد و میگوید: بخور نوش جونت داداشم ...
ابوذر در سکوت غذا میخورد و عقیله روے او زوم شده آخر سر طاقت نمے آورد و میگوید: ابوذر فردا ساعت چند باید بریم؟
_بابا که براے ساعت ۸ هماهنگ کرده شما ساعت ۶ حاضر باشید!
کمیل ذوق زده میگوید: آیه صبح میاے بریم باهم بیرون من یه پیراهن بگیرم؟
ابوذر چشمهایش را گرد میکند و میگوید: مگه میخوایم بریم عروسے؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هشتاد_وهفت ♡﷽♡ قاسم بادے به غبغبه مےاندازد و میگوید: تو فکرشم مهندس! ول
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هشتاد_وهشت
♡﷽♡
آیه اخم میکند به ابوذر و میگوید: چیکارش دارے داداشمو؟ بےذوق میخواد در مقام برادر شوهر چشم بازارو کور کنه!! بعد روبه کمیل میگوید: من فردا دربست در اختیار شمام داداشے هرجا
خواستے میریم!
کمیل با لبخند مرموزش ابرو هایش را بالا پایین میکند و ابوذر را به خنده مے اندازد!
بعد از شام عقیله بساط تنقلاتش را پهن میکند و همگے را دعوت به دیدن فیلم ایرانے که تازه به دستش رسیده بود میکند!!
ابوذر به طور نمایشے دستهایش را بالا میگیرد و میگوید: وااای خدایا باورم نمیشه! یعنے دعاهام مستجاب شد؟ یعنے تموم شد دوران شکنجه هاے ما با اون فیلمهاے کذایے؟
همه به این حالتش میخندند و عقیله میگوید: خیلے هم دلت بخواد همراه من بشینے فیلم ببینے!
_______________________
آخر شب که کمیل و ابوذر رفتند باز هم بے خوابے به سر اهالے آن خانه زد...
آیه به عادت همیشگے روی پاے عقیله دراز کشیده و به تلویزیون خیره شد...
دلش قدرے حرف زدن میخواست هر چند تکرارے... به نظرش رسید عقیله اینروزها خیلے درهم و گرفته است .دستے به صورت عقیله کشید و گفت: مامان عمه حرف بزنیم؟
عقیله نگاهش کرد و گفت: حرف بزنیم
_اوممم از خودمون بگیم
_از خودمون میگیم!
بے مقدمه میپرسد:عمه تو چرا جوونیتو حروم من کردے؟
اخمے صورت عقیله را میپوشاند و میگوید: قرار بود حرف بزنیم نه اینکه تو شعر بگی با این استعداد نداشته ات!
لبخند کمرنگے روے لبهاے آیه می آید: جدے میگم تو چرا هیچ وقت ازدواج نکردے؟
عقیله جدے تر میگوید: موضوع بحثت خیلے قدیمے شده!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هشتاد_وهشت ♡﷽♡ آیه اخم میکند به ابوذر و میگوید: چیکارش دارے داداشمو؟ بے
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هشتاد_ونه
♡﷽♡
اِ اِ... مامان عمه
عقیله کلافه میگوید: براے اینکه من شوهر دارم!
آیه پوفے میکشد و میگوید: مامان عمه تو رو خدااااا بس کن! خدا عمو عیسے خدا بیامرز رو رحمت کنه! ایشون هم راضے نیست به این امید واهے !
عقیله دیگر به این حرفها عادت داشت به همین خاطر گفت: کے میگه عیسے شهید شده؟ کو؟
کجاست؟ توقبرے ازش سراغ دارے؟ نشونه اے مبنے بر این ادعا دارے؟
_تو حرف تو گوشت نمیره مامان عمه ! ولش کن اصلا... از آشناییتون بگو
عقیله لبخندے میزند و میگوید: اینو که تاحاال صد بار برات تعریف کردم!
_بازم بگو قشنگه.... هر بار شنیدنش قشنگه...از سادگے زیاد قشنگه!
عقیله از یاد آورے این داستان تکرار اما شیرین لبخندش پر رنگ تر میشود و میگوید: میدونے که پسر همسایمون بود پنج شیش سال ازم بزرگتر بود.. از همون بچگے دوستش داشتم...
حجب و حیاش زبون زد بود...
رو مردونگیش با اون سن کمش قسم میخوردند! اونقدرے مرد بود
که آرزوے خیلے ها بودخب اون موقع ها که مثل حالا نبود که مالک مردانگے
شکم شش تیکه و پوست برنزه و هیکل قد گاومیش یا سین اخلاقی پسرا باشه!
آیه خوب میدانست این سین اول اسم همان حیوان باوفا است همیشه از داشتن همچین عمه خالقے به خود میبالید!
_اون موقع ها غیرت مرد بود که مهم بود غیرت نه به این معنے که به لباس پوشیدن و حرف زدن با مرد غریبه گیر بده! چرا این بود ولے معنی غیرت خیلے فرا تر از اینها بود! مسئولیت پذیرے و
احترام به بزرگتر همه ے اینا غیرتے بودن اون مرد رو میرسوند!
مردونگے به چهره خوشکل نبود!
نه که نبود مالک نبود!
عیسے از همون مردا بود! مرد...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃