🌙🍃
🍃
دوستــان دورهمی
امشب هم به پایان رسید
یادتــون نــره پیشنهاد ها نظرات و انتقادهاے شما قوت قلب همه خادماس
پس دست به ڪیبورد شیــد ونظر
خودتون رو به مابگین
@fb_313
ان شالله مهــرتایید امام زمان به این دورهمی خورده باشه☺️
التماس دعای خیــر وفرج
شب قدرِ خادماے کانال رو هم یاد ڪنید
شبتــون مهدوے پسنــد
یاعلے🖐
🍃
🌙🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_هشتاد_ویک -خیلی اهل آشپزی نیستم. امشب هم چون مهمون افتخاری داشتم تدارک د
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_هشتاد_ودو
-وقتی دبیرستان بودم به خاطروضع مالیمون احساس خوشبختی می کردم. هرکاری دلم می خواست می کردم. تا یک سال پیش هم اوضاع همین جوری بود. خیلی ها بهم حسودی می کردن.همین سعید! با اینکه رفیق صمیمی منه اما مطمئنم مهم ترین دلیل رفاقتش با من پول منه. همه به جیبم نگاه می کنن. یکسال پیش وقتی یکی از دوستهام مرد احساس کردم زندگی کاملاً بی فایده است. این همه این ور و اون ور آخرش تپ! می افتی می میری و همه فراموشت می کنن. مگه ندیدم چی به سر پدربزرگم اومد؟ تا چهلم خوب حواسشون بود و پدر پدر می کردن، اما همینکه ارث تقسیم شد دیگه پدر سیخی چند؟ مادر رو گذاشتن خونه سالمندان و خودشون 24 ساعته دنبال سونا و جکوزی و جشن و کوفت و زهر مار. بابام هم که چسبیده به نمایشگاه. اگر کسر شانس نبود همونجا توی نمایشگاه می خوابید. حاضرم قسم بخورم شماره شاسی تمام ماشینهاشو بلده اما نمی دونه من ترم چندم. شاید قبلاً از این آزادی ها کیف می کردم اما حالا می فهمم آدم به چیزی که علاقه نداره توجه نمی کنه. می خوای یک هفته اینجا بمونم هیچ کس سراغم رو نگیره؟ من نمی گم پول بده خیلی ها پول دارن زندگی هم می کنن اما ما ...
چهار سال میشه با پول حال کرد، بعدش می فهمی یک چیزای دیگه هم هست. مگر اینکه خودت رو بزنی به خریت که چیزی رو نمی فهمی!
-چرا مستقل نمی شی؟
-هه! من تا بخوام حرف از استقلال بزنم می خوان نیلوفر رو بندازن گردنم. مامانم خودش کم بود، می خواد دخترخواهرش رو که لنگه خودش بندازه به من
- اینقدر راحت؟
-مستقل شدن پول می خواد. پولی که به من می رسه در گروئه این ازدواجه. پس در دو حالت اوضاع فرقی نمی کنه
-مستقل شدن پول می خواد اما الزاماً سهم الارث نمی خواد!
شروین نیم خیز شد، روی دست چپش تکیه کرد و رو به شاهرخ گفت:
-یعنی می گی از فردا برم در به در دنبال کار بگردم که خودم خرج خودم رو در بیارم؟ این همه پول رو ول کنم برم دنبال حقوق ماهانه؟ احمقانه است
-وقتی در ازای این پولها مجبور باشی آزادیت رو بدی چی؟
شاهرخ همانطور که به طرف تخت می آمد ادامه داد:
-اگر قرار باشه بقیه برات تصمیم بگیرن اون پولها هم نمی تونه خوشبختت کنه. مگه نمی گی همه زندگی پول نیست؟
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_هشتاد_ودو -وقتی دبیرستان بودم به خاطروضع مالیمون احساس خوشبختی می کردم.
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_هشتاد_وسه
شروین که نشسته بود مدتی به شاهرخ که حالا کنارش بود خیره شد. بعد سرش را پائین انداخت و در حالیکه به موزائیکها خیره شده بود گفت:
-ولی چرا باید به خاطر خودخواهی بقیه من از راحتی محروم بشم؟
-چون همیشه نمی تونی از بقیه بخوای مطابق میل تو باشن
سربلند کرد و داد زد:
- اما اونا دارن حق منو می خورن
شاهرخ لبخند زد:
-پول اونا مال خودشونه. تو نمی تونی برای چیزی که مال تو نیست تکلیف تعیین کنی. وقتی تو خودت حاضر نیستی برای راحتی خودت کاری کنی از بقیه چه انتظاری داری؟
شروین شانه ای بالا انداخت و رویش را برگرداند ...
آخر شب وقتی از در بیرون رفت که برود شاهرخ گفت:
-یادت باشه یکی اون بالا هست که هر وقت دلت گرفت می تونی صداش کنی
شروین مایوسانه سر تکان داد:
-اونم منو یادش رفته
این را گفت و با شاهرخ دست داد...
توی اطاقش بعد از اینکه لباسهایش را عوض کرد، لحظه ای کنار پنجره ایستاد. سرش را به طرف آسمان بلند کرد و گفت:
-واقعاً هستی؟
و خزید توی رختخوابش ...
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_هشتاد_وسه شروین که نشسته بود مدتی به شاهرخ که حالا کنارش بود خیره شد. بع
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_هشتاد_وچهار
•فصل هشتم•
- قبول نیست تقلب کردیمن دیدم،سعید به توپت ضربه زد!
سعید داد زد:
- هی! چرا چرند میگی؟من اینور وایساده بودم
-کوچولو؟ نمی خوای گریه کنی؟ عین دخترا شدی!
آرش پرید جلو و یقه شروین را گرفت.
- من دیدم تقلب کردی
شروین دست آرش را از یقه اش کند.
-تو هر وقت می بازی می گی تقلب. بخاطر اون دوزار پولی که می دی هزار جور دبه در میاری
-دهنت رو ببند. بابک بهت رو داده فکر کردی بازی بلدی
-فعلاً که من بردم
-اینجا چه خبره؟ شما که دوباره گلاویز شدید
صدای بابک بود.
-تقصیر توئه. اینقدر بهش رو دادی که کم مونده سوار ما بشه
شروین با لحنی موذیانه گفت:
-فکر نکنم به درد سواری بخوری،خیلی چموشی
آرش دوباره پرید که یقه شروین را بگیرد که جلویش را گرفتند. بابک که از حرف شروین خنده اش گرفته بود، سر تکان داد:
-خب دوباره بازی کنید. من قضاوت می کنم
- این بار بدون پول
آرش داد زد:
-دیدی؟ دیدی؟ اون بار تقلب کرد. حالا می ترسه ببازه نمی خواد پول بذاره
-گفتم بدون پول که اگه باختی نگی تقلب
-تو با تقلب بردی اما این دفعه که می بازی پولی وسط نیست
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
🍃🏴
[• #پابوس🕯 •]
فرقت دونیم گشتـه
ولے قاتلِ تـ ـ ـو بود
#پهلــو
#دســت
#صورتزخمے
••فـاطــمـ(س)ـه...••
#يااميرالمومنيناغثنے
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🏴
🕯🍃
🍃
#خادمانه
باخلوص امشب
اگر قرآن گرفتی روی دست •|📖|•
بی ریا بودیــــ •|💚|•
ودرخلوت اگرقلبت شڪست
گوشه ے چشمے😓
به ما ڪن در دعای امشبت📿
شاید امشــب
ذڪرتو درقلبمولایمنشست☺️👌
🍃 @asheghaneh_halal
🕯🍃
•[ #ادعیه📖 •]
✨ اِلهي کَیفَ اَصدُرُ عَنْ بابِکَ بِخیبَةٍ
مِنکَ و قَد قَصَدتُکَ عَلی ثِقَةٍ بِکَ.
اِلهي کَیْفَ تُوءسِني مِنْ عَطائِکَ و قَد
اَمَرتَني بِدُعائکَ......
🌟معبودا چگونه از درگاهت تهیدست
برگردم در حالی که با اعتماد به تو
به سوی تو آمدم.
خداوندا چگونه مرا از عطایت ناامید
می کنی در حالی که مرا به دعا به
درگاهت فرمان دادی؟
📕|• #مفاتیح_الجنان. ص: ۱۱۰۶
سیم دلتو ــوصل ڪن😌👇
[•🌙•] @asheghaneh_halal
°|🌙|°
#همسفرانه
🌝|• شب ڪہ پلڪ هام رفت روی هم،
حلقہام را در آورد.
📿|° براے نماز ڪہ بیدار شدم،
خندیـد و گفت :
خانوم اینجورے وضو نگیریا،حلقت رو دربیار و دستت رو بشور...
❤️|• دور انگشتم( زیر حلقہ ) نوشتہ بود :
دوستت دارم.
😮|° گفتم : واے سعید من اینو چطورے پاڪ ڪنم ؟
#زندگی_به_سبک_شہـدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_سعید_سامانلو 🕊
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇🏻
°•°💍°•° @Asheghaneh_halal
تحدیر_تندخوانی_جز_نوزدهم_قرآن_کر.mp3
4.38M
••🍃🎙••
#سکینه
🌙: #ویژهبرنامهماھمبارڪرمضان
تلاوت هرروز یڪ جزء از قرآن ڪریمـ📖
بھ صورت تحدیر(تندخوانے)
[• جزء نوزدهم •]
@asheghaneh_halal
••🍃🎙••
4_5998952427741512643.mp3
3.88M
⚫️
⚫️⚫️
#خادمانه
ســالروز ضربت خوردن
امام علےعلیه السلام😢
تسلیت باد.▪️▪️
امــروز هر ڪار نیڪے ڪه انجام مےدیم
هدیـهـ ڪنیم به امیرالمومنین⚫️
ان شاءالله مورد شفاعت امام بزرگوار قرار بگیریم.✔️
#ویتانژے این ایام را تسلیت
عرض مےڪند خدمت شما
ڪاربران همیشهـ همراه،
ما رو از دعاےخیرتون بےنصیب نزارید.◾️◾️
التماس دعاے،بصیرت،اخلاص و شهادت👇
•|⚫️|• @asheghaneh_halal
[• #مائده🍲 •]
.
.
#کوکوی_بادمجان_کبابی
بادمجان متوسط 5 عدد
سیر 2 حبه
پیاز 1 عدد
نعناع خشک یا جعفری تازه (دلخواه)2 ق غذاخوری
پودر سوخاری به میزان لازم
نمک، فلفل، زردچوبه به میزان لازم تخممرغ 1 عدد
#دستور_طبخ
برای تهیه کوکوی بادمجان کبابی ابتدا روی بادمجانها یک برش با چاقو زده و آنها را روی ذغال و اگر ذغال در دسترس نبود، روی شعله پخشکن با حرارت ملایم کبابی کنید.
بادمجانهای کبابی را کنار بگذارید تا کمی خنک شوند و بتوانید پوست آنها را به راحتی جدا کنید.
برای پوست گرفتن بادمجان کبابی بهتر است آنها را زیر شیر آب بگیرید تا پوستشان به راحتی جدا شود.
حالا بادمجانهای کبابی را ساطوری کنید و داخل یک کاسه بزرگ بریزید.
پیاز را هم میتوانید به همین شکل کبابی کنید یا به صورت خام رنده کنید و داخل ظرف بریزید.
سیر را رنده کرده و به مواد قبلی اضافه کنید.
تخممرغ، نمک، فلفل و مقدار کمی زردچوبه و در نهایت پودر سوخاری را نیز به مواد اضافه کرده و همه مواد را خوب باهم مخلوط کنید.
در صورت تمایل میتوانید 2 ق غذاخوری جعفری خردشده یا نعناع نیز به مواد کوکو اضافه کنید که عطر بینظیری به غذا میدهد.
حالا یک تابه را روی حرارت گذاشته و کمی روغن داخل آن بریزید و وقتی حسابی داغ شد، با قاشق از مواد کوکو داخل تابه ریخته و آنها را سرخ کنید.
•در صورتی که برای تهیه کوکوی بادمجان از بادمجان سرخشده استفاده میکنید، برای گرفتن تلخی بادمجان و سرخ کردن بادمجان با حداق روغن، موارد زیرا را رعایت کنید:
بادمجانها را پوست گرفته، از وسط به دو قسمت تقسیم کنید یا به صورت دایرهای برش بزنید و داخل یک سبد بچینید و روی آنها مقدار زیادی نمک ریخته و بین نیم ساعت تا یک ساعت صبر کنید تا زهر آنها خارج شود. سپس بادمجانها را حسابی شسته و کنار بگذارید تا آب اضافی آنها خشک شود.
بادمجانها را شسته، پوست بگیرید و برش بزنید و داخل آبنمک قرار داده و بعد از نیم ساعت بشویید تا نمک اضافه آنها خارج شود. سپس مثل روش قبلی بادمجانها را روی دستمال حولهای یا داخل سبد قرار دهید تا خشک شوند. خشککردن بادمجانهای شستهشده باعث میشود موقع سرخکردن، بادمجانها روغن کمتری جذب کنند.
مقداری ماست را با 1/4 قاشق چایخوری زردچوبه مخلوط کنید، هم بزنید تا شبیه به مایه ماست شود و به کمک قلممو روی سطح بادمجان بمالید و سپس سرخ کنید. استفاده از زردچوبه باعث خواهد شد بادمجان خوشرنگ شود.
به کمک قلممو کمی سرکه روی سطح بادمجان بمالید و سپس سرخ کنید. بادمجان پس از سرخ شدن طعم و بوی سرکه نخواهد داد.
سفیده تخممرغ زده شده را به کمک قلممو روی سطح بادمجان بمالید و سپس سرخ کنید.
#نکته_معنوی ✨
موقع طبخ غذا نیت نذری کنیم
هر روز نذر یک امام، تا همیشه غذای نذری بخوریم😊
.
.
تغذیه ـسالم و اقتصادے در😌👇
[•☕️•] @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝°
😔| مامانے میجه امام علے دِیلے دِیلے به
نےنے هایے ڪه بابا نداستن و
بهسون میجفتن یتیم
و به خونِباده هایے چه
فُقَیل بودن تُمَت میچَلدَن🌷
😭|حالا امسَب باباے همه نےنے هایے ڪه یتیمند ضربه خولده، میخوام بلاس نون ببلم
تا نیرو✨داسته باسه و زودے خوب سه🙏
🍂|خیلے دیره نازنیم خیلے خیلے دیره
فقط میشه به قلب پاڪت بگم التماس دعا💚
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_هشتاد_وچهار •فصل هشتم• - قبول نیست تقلب کردیمن دیدم،سعید به توپت ضربه ز
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_هشتاد_وپنج
- این بار بابک هست
- من بدون پول بازی نمی کنم. آدم هایی که کم بیارن دنبال بهونه ان که از زیر پول دربرن
شروین که از این حرف عصبانی شده بود:
-از تو می ترسم؟ حالا نشونت می دم کی کم می آورده!
دست کرد توی جیبش و تراولی درآورد و گذاشت روی میز. بابک گفت:
-50 تومن؟ زیاده!
سعید سوتی زد و شروین همان طور عصبانی گفت:
-من اینو پیشنهاد می دم هرکی نداره هری
آرش نگاهی به بابک کرد. بابک آرام سری تکان داد. قبول کرد و گفت:
- این شد. حالا می شه بازی کرد
بازی را شروع کردند. آرش با نگاههایش از بابک خط می گرفت. بابک که سیگاری گوشه لبش گذاشته بود با اشاره هایش مسیر بازی را مشخص می کرد. آرش از نگاه بابک چیزی را فهمید که عصبانی اش کرد اما سعی کرد خونسرد باشد. شروین آن قدر غرق بازی بود که اصلاً متوجه نگاه ها نشد. بازی تمام شد و شروین برد. بابک شروع کرد به دست زدن.
-حالا چی می گی آرش؟
-می گم آدم خر شانسیه، همین!
سعید رو به آرش گفت:
-خودت گفتی پول. چرا مثل بوقلمون باد کردی؟
آرش اخمی به سعید کرد و رفت. بابک پول را درآورد و به شروین دراز کرد.
-من با آرش شرط بستم
-به جای تو ازش می گیرم
شروین پول را گرفت، سعید پول را از دستش قاپید.
-ببینم واقعیه؟
از در سالن که بیرون می آمدند شروین گفت:
-باورش نمی شد هر دو بار ازش ببرم بچه قرتی
-خب راه افتادیا، نه به اولش که به زور می اومدی نه به حالا که شرط بندی هم می کنی
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_هشتاد_وپنج - این بار بابک هست - من بدون پول بازی نمی کنم. آدم هایی که کم
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_هشتاد_وشش
-اشکالی داره؟
-اینقدر که تو با این مهدوی جینگ شدی گفتم دیگه به جای سالن می ری مسجد
شروین خندید.
-گاهی می رم خونش. آرامشش رو دوست دارم
-آخرش با همین آرامشش کار دستت می ده. بپا چیز خورت نکنه
سعید این را گفت و سیگارش را روشن کرد و پاکت را به شروین تعارف کرد. شروین سوئیچ را چرخاند.
-نمی خوام...
*
با هم دست دادند.سعید گفت:
- کجا بودی؟ تو مگه کلاس نداشتی؟
-قراره به تو گزارش روزانه بدم؟
-ببین مادر! من باید بدونم بچم کجا می ره، با کی می گرده، چه کار می کنه، فردا بزنن پسرم رومعتاد کنن تو جوابشو میدی؟
شروین سری تکان داد و خندید:
-ننه جون تو خودت مارو معتاد نکن، بقیه کاری با ما ندارن. از باشگاه چه خبر؟ بیکاری یه سر بریم؟
- من بیکارم اما رفتن یا نرفتن رو جیب تو تعین می کنه
-آرش؟ آره. پول دارم. از کنف کردنش حال می کنم
- کلاً کنف کردن حال میده
-بریم؟
- الان کلاس دارم
-مثبت بازی در نیار غیبت رو برا همین روزا خلق کردن دیگه
-باور کن جا ندارم. همین جوری هم نمره نمی آرم، بابا تو می خوای انصراف بدی، من که مخم تاب بر نداشته
-خیلی خب، اینقدر زَنجَموره نکن، برو
سعید رفت و شروین رفت سراغ شاهرخ. در زد:
- بیا تو
در را باز کرد.لبخند شاهرخ با دیدنش پر رنگ شد.
-سلام آقای کسرائی، بفرمائید
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_هشتاد_وهفت
شروین نشست.
-حال شما خوبه؟
-خوب یا بدش فرقی نداره. مهم اینه که میگذره
-یه روز کاملاً سرحال، یه روز هم عین قهوه بدون شکر تلخ. یا صفری یا به سمت بی نهایت میل می کنی. این همه تغییر چطور اتفاق می افته؟
- اگر فهمیدم حتماً بهت می گم
-خب؟
- خب به جمالت
-چه کار داشتی؟
شروین کمی ساکت ماند بعد در حالیکه چشم هایش این سو و آن سو می دوید گفت:
-اِ ... راستش ... آها ... اون کتاب ها که بهم دادی، اون جلد سبزه، مال خودته؟
-آره. چطور؟
-دیشب داشتم ورقش می زدم چند تا از برگه هاش جدا شد. تقصیر من نبود. خودش کهنه بود
-آره، زهوارش در رفته. از بس توش چرخیدم تا سئوال پیدا کنم
-سئوال پیدا کنی؟
شاهرخ ابرویش را بالا برد و لبخندش معنی دار شد.
-خیلی خب بابا، تو هنوز دلگیری؟ وقتی به آدم گیر میدی انتظار داری چه کار کنم؟ خب تلافی می کنم دیگه
-دلگیر نیستم. فقط خواستم راحت باشی. اتفاقاً برام جالب بود. به اینکه دانشجوها دستم بندازن عادت دارم اما اینجوری کمتر دیدم. برام جالب بود که یکی مثل خودم پیدا کردم
شروین چیزی نگفت.
-کار دیگه ای نداشتی؟ همین؟
-ببین چقدر گیری
-مسلماً تو نیومدی اینجا که راجع به جلد کتاب سبزه بگی
-روی آدمو کم می کنی. خیلی خب تسلیم.سعید کلاس داشت. گفتم یه سر بیام ببینمت، بهتر از علافیه، نه؟
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒