eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩💞𓆪• . . •• •• روبه روی بابا مینشینم. منیر برایم چای میآورد. با لبخندی تشکر میکنم :_ممنون منیرخانم +:نوش جان و از آشپزخانه خارج میشود. بابا استکان چای اش را برمیدارد. :_خب،چه خبر؟ از این پرسش ناگهانی تعجب میکنم +:سالمتی بابا سر تکان میدهد و جرعه ای از چای اش مینوشد. اوضاع غیرعادی است و این برای من،یعنی خطر. سعی میکنم بابا را به حرف بیاورم،شاید میان حرف هایش کلمه ای بیابم و دلیل این همه عجایب مشخص شود. +:اممم....مامان کجاست؟ :_خونه ی آقای رادان،دورهمی سه شنبه ها دیگه.. +:آهان دست هایم را دور فنجان حلقه میکنم و به اشکال عجیب بخار خیره میشوم. سکوت بابا آزارم میدهد.. فنجان را به لبم نزدیک میکنم،اما صدای بابا متوقفم میکند. :_نیکی من تا حالا چیزی از تو خواستم؟ شروع شد،خدایا،صد صلوات نذر جد سیدجواد،به خیر بگذرد.. فنجان را آرام روی میز میگذارم،آب دهانم را قورت میدهم. +:نه بابا :_ببین نیکی،من کامل اینو میفهمم که تو خیلی فرق کر دی. دیگه حتی از جنس ما نیستی؛تو شدی شبیه وحید...واضح بگم،از این همه تغییرکردنت راضی نیستم.. الان چهارساله من و مادرت متلک های ریز و درشت اطرافیان رو تحمل میکنیم.. تو از ما دور شدی،من اینو خوب میفهمم؛ولی اینم خوب میدونم که واسه خواسته ی من ارزش قائلی. درسته؟ +:بله بابا،البته اگه.. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🌙𓆪• . •• •• * عمری‌ست که⏳ در موسم طوفان حوادث♨️ * دلبسته‌یِ آرامشِ🦋 چشمان تو هستیم😍 . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🚩 | •📲 بازنشر: •🖇 «1443» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• برآے ای آفتـابِ صبحِ امّیـد ..✨🌤 ڪـه در دسـتِ شـبِ هجـران اسیـرم❤️⛓(: . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
💕⃟🛵 •• •• . . شب خواستگاری وقتی حرفامون تموم شد تهِ حرفاش بهم گفت: خانم این قلبِ ما تو آتیشِ عشقِ شما سوخت! با جوابِ منفی، خونه خرابمون نکنین  :) -شما بودین عاشقش نمیشدین؟! (((: ○ کپے!؟ - تنها‌باذڪرآیدی‌منبع‌،موردرضایت‌است☺️ ‹ 💌 ›↝ ‹ 🤫 ›↝ . . ‌◞مرا وصلھ بزن بھ سمتِ چـ♡‌ـپِ پیرهنت⇩◟‌ Eitaa.com/asheghaneh_halal 💕⃟🛵
•𓆩📿𓆪• . . •• •• عليٌّ مَع الحقِّ و الحقُّ مَع عليٍّ، يَدورُ حَيثُما دارَ.❤️ پیامبر اکرم(ص):على با حق و حق با على است و بر محور او مى گردد🫂 شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید:‌ ج2،ص297✍ . . 𓆩خوانده‌ويانَخوانده‌به‌پٰابوسْ‌آمده‌ام𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📿𓆪•
•𓆩🌿𓆪• . . •• •• سعدی تمام حُسنِ تو را در غزل نگفت   حالا شده‌ست نوبتِ ما تازه کارها ... . . 𓆩عاشقےباش‌ڪه‌گویندبه‌دریازدورفت𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌿𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• ‌مرا غیر تماشاے جمالت🌸 مبادا در دو عالــم کارِ دیگر 💕 💚 🤲🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• شمالـےترین غـذاے یزدے😁🙊❤️ [مــرغ تـرش یـزدے🍗‌] اینا رو میخـوایم : ڪـره ۵۰ گرم🧈 رب انار ۸ ق غ پیـاز متوسط ۴ عدد🧅 زردچوبـہ، نمک و فلفل🧂 زعـفران دم ڪرده ۲ ق غ💛 سینـہ و ران مرغ ۴ عدد🍗 آلو بخـارا ۱۰-۱۵ عدد سیـر ۴ حبـہ🧄 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍳𓆪•
•𓆩🙍‍♂𓆪• . . •• •• 💬 ‏فازی که من با زدن عینک آفتابی میگیرم رو اگه صندوق صدقات داشت، الان بانک مرکزی بود ..😎💵 . •📨• • 984 • "شما و مجردی‌تون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩مجردی‌یعنی،مجردی𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🤦‍♂𓆪
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• روایت همسر شهید : پیش از انقلاب اسلامی بود که نیروهای ارتش در برابر مردم مقابله می کردند. محمد رضا با لباس پاره شده به خانه آمد، گفتم: چه شده؟ با مردم درگیر شدی؟ رو در روی مردم ایستادی؟ خندید و گفت: مردم تظاهرات کرده بودند من آنها را تشویق می کردم. نیروهای ارتش اسم محمد رضا را نوشته بودند و حکم اعدام برای او صادر کردند که اگر انقلاب نشده بود او را اعدام می کردند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی، تصمیم گرفت به جبهه برود. در آن زمان تنها فرزندمان بر اثر بیماری در بیمارستان بستری بود. هرچه به محمد رضا گفتم: الان نرو، صبر کن تا فرزندمان خوب شود و بعد برو. قبول نکرد و گفت: تو همسر ارتشی هستی و باید صبور باشی. در تاريخ ۱۳۶۰/۰۵/۱۲ خبر شهادت او را به ما دادند ولی خبری از پیکر او نبود.چهار ماه و ده روز از شهادت محمد رضا می گذشت وقتی پیکر او را آوردند امام جمعه فسا گفتند: بگذارید تا مردم بیایند و از مقام شهید با خبر شوند. پیکرش هیچ تغییری نکرده بود انگار تازه به شهادت رسیده است. با دیدن جسد محمد رضا ایمانم به خدا قوی تر شد و از این که او شهید شده بود افتخار می کردم. ♥➣ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• گویا ‹او› پناهیست‌ برای‌ منِ‌ آوار‌ شده 💕! . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• خانوم گل🌸 سعی کن زیباترین لباسهایت👗 را در منزل بپوشی👏😍 در خانه لباس ژولیده به تن نکنید❌😤 زن باید در خانه مثل یک ملـــــ👸ـــــکــه شیک و تمیز باشه😌🤌 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🖤𓆪• . . •• •• روزِ هجدهم چله زیارت عاشورا! . . 𓆩پنجرهِ‌فولادِرضابراتِ‌کربَلامیدھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🖤𓆪
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_نودوچهار روبه روی بابا مینشینم. منیر برایم چای میآورد.
•𓆩💞𓆪• . . •• •• :_البته اگه در چهارچوب دین باشه،هست..مطمئن باش چیز خلاف شرع ازت نمیخوام.. نفسم را حبس میکنم. :_رادان ازت خواستگاری کرده،واسه پسرش،دانیال نفسم را بیرون میدهم... +:بابا من هنوز.... :_من نگفتم باهاش ازدواج کن،گفتم؟ازت انتظار میره حرف پدرت رو قطع نکنی... سرم را تکان میدهم،بابا جدیست. مثل همیشه... :_فقط بذار بیان،مثل یه خانم،موقر و متین بشین و آخر مجلس بگو که جوابت منفیه،البته من واقعا دوست داشتم جوابت مثبت باشه. اما خب،اجباری هم در کار نیست...باشه؟ چاره چیست؟؟باز هم باید مغلوب شوم... توکلت علی الحی الذی لایموت :_خب حالا نوبت لپه و گوشته که باید تفتش بدیم. حالا که کمی درس هایم سبک شده،دوست دارم آشپزی یاد بگیرم. استاد راهنمایم هم منیر است! در حالی که به سیب زمینی ها،ناخنک میزنم میگویم:منیر خانم،قورمه سبزی رو کی یادم میدی؟ :_چشم خانم،اونم یاد میدم. روی صندلی مینشینم. فکر مهمانی فرداشب،حسابی مشغولم کرده و نمی گذارد تمرکز کنم. موبایلم را برمیدارم و به فاطمه پیامک میدهم. ]سلام فاطمه جونم،دلم برات تنگ شده،کی همو ببینیم؟ فورا جواب میدهد: (سلام عزیزدلم،اتفاقا الان داشتم بهت پیام میدادم. فردا من ساعت سه جلسه ی شعرخوانی دارم،دوست داری تو هم بیا.بعدش میتونیم بریم بیرون باهم). جواب میدهم: (باشه پس منم میام ... میبینمت) از منیر معذرت میخواهم و به طرف اتاق میروم. ظاهرا هیچ اتفاق مهمی در پیش نیست،اما دلم مثل سیر و سرکه میجوشد... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•
•𓆩💞𓆪• . . •• •• روی تخت دراز میکشم...دستم را زیر سرم میگذارم. با وجود این همه تفاوتی که بین من و دانیال است، او چطور چنین چیزی را با پدر و مادرش در میان گذاشته؟چطور اصلا میتواند به دختری مثل من فکر کند. اینقدر که با هم فرق داریم،زمین تا آسمان فاصله ندارد... او دلش پر میزند برای رفتن به کشورهای اروپایی و من حسرت یک سفر مشهد دارم.. او عاشق مهمانی های شبانه است و من دلتنگ روضه های پنجشنبه شب های هیئت... او افتخارش به مارک لباس هایش است و من عاشق تسبیحی که از کربلا برایم آمده... نه،نشدنی است،این پیوند،مثل اتصال شرق و غرب است... غیرممکن است... ★ عمو میخندد:خب،پس امروز میخوای بری پیش رفیق قدیمی که این همه عجله داری. در حالی که چادر و جزوه ام را داخل کیف میکنم میگویم:عمو خیلی دیرم شده،میشه برم؟ :_بله برو،من که چیزی نمیگم +:عمو شرمندم ها..راستی.... بین گفتن و نگفتن مردد میمانم..چرا باید بگویم وقتی وانمود میکنم امشب اتفاق مهمی در شرف وقوع نیست؟؟ عمو،مشکوک نگاهم میکند :_راستی چی؟؟ +:هیچی،مهم نیس :_ببینم اونجا خبریه که نمی خوای بهم بگی؟ +:نه،نه اصلا..خب من برم دیگه . :_تا ساعت چند کلاس داری؟ +:از هشت و نیم صبح،تا دوازده ظهر...بعدش هم می خوام برم جلسه ی شعرخوانی فاطمه. :_اوه اوه،پس زود باش برو که کلاس اولت دیر شد. +:باشه باشه،خداحافظ :_مراقب خودت باش،خداحافظ. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🌙𓆪• . •• •• * رهبرم گفت که خونخواهی‌مان نزدیک است..🇮🇷✌️🏻 . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🚩 | •📲 بازنشر: •🖇 «1444» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• در جشـن طلـوع صبـح☀️ در باغ وجـود💐 آن ‌‌گـل ‌‌ڪـہ ‌‌بروی‌‌ صبـح😃 خـندید تویـے ..💕🥲 . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩💌𓆪• . . •• •• قبل از ازدواج و قبل از اینکه جواب «بله»، قلب خودت و اطرافیان رو شاد کنه، 🎉 فرصت مهم و بزرگیه برای فکر کردن روی انتخابت 👌 مثلا اینکه هم خودت و هم طرف مقابلت به این سوال، صادقانه پاسخ بِدین، که: از ازدواج چیه ...؟ 👈 شاید سوال کلیشه‌ای بنظر برسه، اما اهمیتش در تفاوت این دو جوابه: 🔹برای رفع تنهایی و حتی شاید سرگرمی و انگیزه‌های مادی 💰⚡ 🔸 رشد معنوی و تکامل روحی و عاطفی ... 💚 ‌‌‌. . 𓆩ازتوبه‌یڪ‌اشارت‌ازمابه‌سردویدن𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💌𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• زنــ🌱ــدگے گر هـ0⃣0⃣0⃣1⃣ـزار باره بُوَد بارِ ديـگـــر بارِ ديگر تـــ💕ــو... 💐 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• *ڪـتلت بازارے شـیرازے👌 مواد لازم : سیـب زمینی ۱ ڪـیلوگرم🥔 آرد یا پودر سوخـارے ۲ پیمانه🥪 زردچوبہ، پودر سیر ‌💛 نمڪـ، فلفل سیاه🫙 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍳𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . •• •• 💬 ‌‏کاش مامانا به اندازه‌ی مهمونا، واسمون ارزش قائل باشن و روکش مبلا رو بردارن حداقل رنگشونو ببینیم😩😑 . •📨• • 985 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
💕⃟🛵 •• •• . . حالا درسته که من غذاهام گاهی بی نمکه یا شوره =) یا درسته که بعضی وقتا غُر میزنم =) یا یکمی بداخلاقم =) یا بهت گیر میدم و حساسم =) ولی حاج آقا! قلبِ من بدونِ حضورت لحظه ای نمیتپه :) با همه این اخلاقای بد دوستم داشته باش؛ باشه؟! (: ○ کپے!؟ - تنها‌باذڪرآیدی‌منبع‌،موردرضایت‌است☺️ ‹ 💌 ›↝ ‹ 🤫 ›↝ . . ‌◞مرا وصلھ بزن بھ سمتِ چـ♡‌ـپِ پیرهنت⇩◟‌ Eitaa.com/asheghaneh_halal 💕⃟🛵
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• به شکل تازه ای دوستت دارم.. به شکل صبح باران‌و بوی گل🌼♥️ . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩🖤𓆪• . . •• •• روزِ نوزدهم چله زیارت عاشورا! . . 𓆩پنجرهِ‌فولادِرضابراتِ‌کربَلامیدھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🖤𓆪
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_نودوشش روی تخت دراز میکشم...دستم را زیر سرم میگذارم.
•𓆩💞𓆪• . . •• •• لپ تاب را میبندم و به سرعت از اتاق خارج میشوم. مامان،آماده شده و میخواهد به باشگاه برود . :_خداحافظ مامان +:بیا تا یه جایی میرسونمت. :_نه ممنون،خودم میرم. . از خانه بیرون میزنم،باد سرد هوای آبان ماه،صورتم را میسوزاند. (دربست) میگویم،یک تاکسی جلوی پایم توقف میکند. سریع چادرم را سر میکنم و سوار میشوم. راننده با تعجب از آینه نگاهم میکند. :_کجا برم خانم؟ +:دانشگاه تهران * وارد سالن می شوم،فاطمه را میبینم که ردیف دوم نشسته،برایم دست تکان میدهد. محسن را هم میبینم. ردیف اول. از کنارش که رد میشوم آرام میگویم:سلام آقای عالیی. سربلند میکند:عه،سلام خانم نیایش. کنار فاطمه مینشینم.باهم روبوسی میکنیم،دو هفته ای میشد که ندیده بودمش. آرام میگوید:دلم برات تنگ شده بود. :_منم همینطور.. استاد وارد سالن میشود و بعد سلام و علیک می گوید:خب خانم زرین،امروز چه شعری برامون آوردین؟ فاطمه میگوید:شرمنده استاد،امروز هیچی :_ای بابا،چقدر حیف..خب بذارید از شاعر عزیزمون آقای محمودی دعوت کنم تشریف بیارن. * جلسه تقریبا رو به اتمام است،فاطــمه مدام عطســه میکند. محسن با نگــرانی برمیگردد و نگاهش میکند. استاد بلند میگوید:خب این جلسه هم عالی بود،هفته ی آینده می بینمتون فاطــمه عطسه میکند،میخندم. گونه های سرخ شده اش بامزه اند! ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•