فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°🎯| #غربالگرے |🎯°
.
ببینید وقتی در ماشین حمل #پول در #آمریکا خراب شود ملت چه می کنند.👇👇
.
درباره گیج بودن سوپر دولوکس راننده های ماشین پول دیگه نیاز به توضیح نیست😁😁
.
❌ اصل داستان:
.
♦️شهروندان آمریکایی دلارهای ریخته شده از ماشین حمل پول را بردند .
.
🔹باز ماندن در یک خودروی حمل پول در آمریکا باعث گم شدن حدود ۳۰۰ هزار دلار پول نقد 😨😨 در طول جاده و البته چندین فقره تصادف به دلیل ذوق زدگی رانندگان پشت سری شد.😍😍😍
.
.
🔹تعداد زیادی از راننده ها با توقف خودرو به جمع آوری این غنیمت بادآورده پرداختند.😲😲
.
.
🔹 به گفته پلیس، دو کیسه پلاستیکی حاوی 140 هزار و 370 هزار دلار پول نقد از در باز عقب خودرو به کف جاده افتاده و با باز شدن کیسه ها، اسکناس ها در هوا پخش شدند.😭😭😭
.
🔹در مجموع فقط 205 هزار دلار از پول های سرگردان پیدا شد. .
.
🔹تا کنون 293 هزار و 535 دلار دیگر مفقود شده است.😭😭😭/ تسنیم
لینک کلیپ درستکاری آمریکایی ها 👇👇
https://eitaa.com/kharej2025/978
.
✅ @asheghaneh_halal
🆔 @kharej2025
فــــرنگـ بــدون سانســـــور🙄👇
📡| @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_چهل_ویک ♡﷽♡ زهرا شوکه شده بود...تنها آیه را نگاه میکرد! برادرش؟ برادرش
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_چهل_ودو
♡﷽♡
آیه با اینکه از چشمهاے زهرا عشق را میخواند اما از این شخصیت و کلمات سنجیده خیلے خوشش آمد.و..این خود باورے را دوست داشت.
لبخندے زد و گفت:و این خیلے خوبه یه چیز دیگه.زهرا من شنیدن شما از یه خانواده خیلے متمول هستید ببین ابوذر نمیتونه برات یه زندگے مثل وقتی که خونه پدرت بودے درست کنه و همین باعث شده دست دست کنه! ممکنه حتے چند وقت دیگه برای دادن یه سرے بدهے ماشینشم بفروشه
..تو میتونے با همچین شرایطے کنار بیای؟
زهرا نفسے کشید اصلا دلش نمیخواست اینقدر مشتاق نشان دهد:خب مادیات ملاک هست ولے تو اولویت نیست
پروانه ساندویچ به دست آمد آیه با لبخند گفت:من حس میکنم شنیدنے ها رو.شندیم!چیزے که باید استارت یه امر خیر رو بزنه رو شنیدم...حالل پیشنهاد میدم هات داگ و قارچ و پنیرمونو بخوریم البته یادت باشه آدرس محل کار پدرتو بدے
سمیه و پروانه فوق العاده خوشحال بودند اما یک سوال درست بعد از دیدن آن عکس مغز سمیه
را مشغول کرده بود:راستی آیه جان یه سوال آقای سعیدے که اینجا مهندسے میخونن اون لباس و اون عکس خب راستش چطور بگم...
آیه میخندد و لقمه کامل جویده اش را قورت میدهد و میگوید: آهان اون لباس روحانیتو میگے
ایشون هم مهندسے میخونن هم طلبه ان یه چند وقت دیگه هم معمم میشن این لباس روزے که رفت حوزه براش خریدم...
راستی زهرا با شوهر آخوند مشکلے ندارے؟
زهرا لقمه پرید توے گلویش طلبه؟ فکر اینجایش را واقعا نکرده بود!!آیه کمی بلند خندید و گفت یواش..ببخشید خیلے یهویے شد میدونم...خب نگفتے؟
سرخ و سفید شدنش که تمام شد گفت:خب چی بگم...فکر نمیکنم مشکلے باشه ...
آیه سرخوش خندید و بے مقدمه گونه اش را بوسید:میدونے دوست دارم همچین عروسی رو...
زهرا تنها با شرم خندید و در دل گفت:خدا دلبرے را مورثے در خاندانتان قرار داده گویے...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_چهل_ودو ♡﷽♡ آیه با اینکه از چشمهاے زهرا عشق را میخواند اما از این شخصیت
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_چهل_وسه
♡﷽♡
[فصل هفتم]
[آیه]
گردنم را ماساژ میدهم مامان عمه برایم شربتے می آورد تشکر میکنم و بعداز بسم الله گفتن یک نفس آنرا سر میکشم مامان عمه چپ چپ نگاهم میکند و غرغر کنان میگوید: خانم از
وقتے که حرف آدم حالیت شده بهت میگم زشته اینجوری آب و غذا خوردن
میخندم و میگویم:وااای سخت نگیر عقیله جون دیگه!!میگوید:حالا تعریف کن ببینم چے شد؟
روی مبل راحتی دراز میکشم و میگویم:واے نمیدونے چه دختر نازیه مامان عمه یعنے خانم به تمام معنا چقدرم خوشکله! همه چیز تموم از نظر اخلاقے بیسته بیسته خیلے سنگینه! فکر نمیکردم ابوذر کج سلیقه همچین دخترے رو انتخاب کنه
مامان عمه که حسابے ذوق کرده بود گفت: حالا موافقه؟
قلنجم را میشکنم و میگویم : یه حسے بهم میگه از خداشه!
بلند میخندد : تو بگے از خداشه یعنے هفته دیگه عروسیه پس!
آرام میخندم و صداے گوشی موبایلم از اتاق بلند میشود...واقعا داشت گریه ام میگرفت من خیلے خسته بودم مامان عمه که حال زارم را دید گوشیم را از اتاقم آورد و سرے به تاسف برایم تکان
داد با لبخند خسته اے جواب برادرم را دادم: سلام آقا ابوذر جانم؟
_سلام آیه جان خوبے؟
مامان عمه اشاره میکند که گوشے را روے آیفون بگذارم :فداے تو جانم کارے داشتے؟
تعللی میکند و میگوید:عمه خوبه؟
بے صدا میخندم:آره داداشم اونم خوبه! دیگه؟
سکوت میکند و نفس عمیقے میکشد :دیگه هیچی! خداحافظ
و بعد گوشے را قطع میکند هر دو به قهقه زدن مے افتیم مامان عمه از ده تا صفر را معکوس میشمارد تا ابوذر زنگ دومش را بزند شماره سه بود که دوباره زنگ زد
سرخوش جوابش را دادم: خب چرا حرفتو نمیزنے؟
کلافه میگوید:آیه خب من الان باید براے چے بهت زنگ بزنم؟ خوشت میاد اذیت میکنے؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_چهل_وسه ♡﷽♡ [فصل هفتم] [آیه] گردنم را ماساژ میدهم مامان عمه برایم شربتے
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_چهل_وچهار
♡﷽♡
مامان عمه کنارم مینشیند سر خوش میگویم:تو رو اذیت نکنم کے رو اذیت کنم!راستش من با دختره حرف زدم
...کمے لفتش میدهم تا بلکه جانش بالا بیاید و بعد با لحن مرموزے میگویم:فک کنم علف خیلے به دهن بزے شیرین اومده!
بے اختیار میخندد...دلم خوش میشود به خنده هایش...به شادے اش! دلم خوش میشود به این منحنے هاے روبه پایین نزول قشنگے است!
_آیه خیلے خانمے خیلے! میدونستے؟
_آره میدونم
تشکر میکند و تشکر میکند!سرم را درد آورده تشکر هایش ...مامان عمه که فقط میخندد! خوشش آمده!به گمانم یاد سریالهای محبوب کره اے اش افتاده!با آن داستانهاے آبکے!
بعد از کلے حرف زدن و تشکر کردن که من از فرط خستگے واقعا هیچ یک
را نفهمیدم خداحافظے میکند و من نفس راحتے میکشم چشمهایم را میبندم و در دل به خدا میگویم:عملیات
با موفقیت انجام شد فرمانده!
امر دیگه؟
و بعد دوباره دراز میکشم روے مبل راحتے...باید برنامه ریزے کنم! باید پریناز و بابا محمد را مطلع کنم! بعد بروم محل کار پدرش بعد باز هم با خودش حرف بزنم بعد با ابوذر حرف بزنم! بعد آماده
شوم برای پذیرش یک نقش جدید در زندگے ام! یک خواهر شوهر براے یک عروس ...
خداے من چقدر کار روے سرم ریخته ومن نای انجام هیچیک را ندارم!!
مامان عمه بے توجه به خستگے ام برگه اے را مقابلم قرار داد...طرح جدیدش بود یک مانتو فوق العاده شیک ...
_میخوام بدم پریناز برای تولیدے ببین خوبه؟
خوب بود خیلے هم خوب بود:آره خیلے نازه ناقلا نگفته بودے طرح جدید دارے
_امروز به ذهنم رسید همین سر صبحے میخوام کادوش بدم به زهرا واسه شیرینی خورونش!
_اوه عقیله جان تا شیرینے خورون هم پیش رفتے؟
تلویزیون را روشن میکند و میگوید:
ببین اسم بچه هاشونم انتخاب کردم!
خدا بخواد حله !!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
🌙•| #آقامونه |•🌙
⊙ جنسـ ایرانے خریــدنـ(🛍
رونقـ اینـ ڪشـور استـ(⚙
⊙ این نشانـ افتخـــار{🏅
و اینـ ڪلامـ رهبـر استـ{😊
⊙ ڪنـ اطاعتـ حرفـ رهبـر(👌
جنسـ ایرانـے بخـر(🇮🇷
⊙ همـ براے دولتـ و مردمـ{👇
خدایـے بهتــر استـ{😉
#سلامتے_امامخامنــهاے_صلوات
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے
#نگاره(278)📸
#ڪپے⛔️🙏
°•🌺•° @Asheghaneh_Halal
🍃🌻
#مجردانه
هرقــــدر هم ڪہ همدیگه رو میشناسین؛
بدون تحقیق،ازدواج نڪنیــــد!
زوایاے مختلف شخصـــیت انسان
در محیطهاے گوناگون نمود پیدا میڪنہ!
ازتمام محیطهاے شغلے، اجتماعے و فامیلے حتما تحقیق ڪنید...
چراڪہ شما با فردے در تمام ابعاد شخصیتے، ڪارے، اعتقادے و... زندگے خواهید ڪرد لذا اصلا ازاین امر غفلت نڪنید.
#غفلت_نڪن_فرزندم😁
پ.ن:
عُمریستڪہعُمرمهمِہدرڪارِدعارفت...😍
@asheghaneh_halal
🍃🌻
°•| #ویتامینه🍹 |•°
•[خانمهاحواساجمع]•
🍃]اگر غرغرو باشید
🌼]اگر عصبے باشیــد
🍃]اگر بهانه گیر باشید
🌼]اگرنسبت به مسائل بدبین و با نگاهے منفے بنگرید
ارزشهاے خودتونو پیش همسرتون به تدریج از دست خواهید داد...😊👌
#متینباشید😉
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
°•|🍊|•° @asheghaneh_halal
|👳|
#طلبگی
#لذتبخشترینلذتها
هیچ لذتے مانند لذت دوست داشتن نیستـ[👌]
و هیچ دوست داشتنے مانند دوست داشتنـ[😌]
⇦ #خدا و #اولیائش نیست⇨
فقط رسیدن به اوج این محبت ڪمے وقت میبرھ[😇]
#دوستداشتنخدا
#حجتالاسلامپناهیان
|👳| @Asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎈•| #دردونه |•🎈 ارتباط مناسـبــ مـادر و پســــر😊👌 #ادامه_دارد #نڪاتتربیتے_ریزوڪاربردے☺️👇 •|👶|•
🎈•| #دردونه |•🎈
ارتبــاط مناسب مــادر و پســر
#ادامه_دارد
#نڪاتتربیتے_ریزوڪاربردے☺️👇
•|👶|• @asheghaneh_halal
😜•| #خندیشه |•😜
آلبـانے ڪجاست‼️‼️
شهـر با ڪشور!!!
شــرطےمےبندم
خیلےهامون نمےدونیـم ڪجاست😉
حـالا محمـدرضا شاه مرحوم
از،ڪجا این ڪشور پـسرخاله رو مےشناخت
ڪه از،ڪیسه خلیفه بهش
بخشیـده الله و اعلـم
فـرح ایـن وسط
ســره پیاز،بود یا تهـش😳
خـوده محمدرضا مگـه دستش
فلـج بوده ڪه فــرح پــولو تقدیم ڪرده
ڪَـس نخـارد پشت من، جـزء
فـرح جانم😂
#ڪپے_ممنوع⛔️
#نشـر_واجب✅
ڪلیڪ نڪنے با آلبانےطرف میشے😂👇
•|😜|• @asheghaneh_halal
🌸🍃
🍃
#شهید_زنده 🕊
🔻| سرلشگـر حاج قاسم سلیمانے:
من را هدف قرار دهید، نه سپاه را، اگر سپاه نبود ڪشور نبود،حرفهای گذشته را تداعے نڪنید
فرمانـده نیروے قدس سپاه:
🔹| من این موضوع را به عنوان یڪ سپاهے نمےگویم، سپاه را با من ڪه عیب دارم مقایسه نڪنید،من را هدف قرار دهید، نه سپاه را، اگر سپاه نبود ڪشور نبود و این حرف همه روزها است. نباید ڪسے سپاه را تضعیف و مورد حمله های گوناگونــ قراردهد، نباید تداعے حرف های دوره هاے گذشته را ڪرد، زیرا امروز سینه سپاه براے ایثار در راه ڪشور و مردم سپر است و فرقے بین بالای شهر و پایین شهر نمےکند. ما باید حساس باشیم و سیاسی نگاه نڪنیم.
🔹| من صحنههاے زیادے از این موشڪ باران ها از جملـه موشڪهاے آمریکایے را دیده ام، اما این حرڪت سپاه به معنای حقیقے
"وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَـكِنَّ اللّهَ رَمَى" بود.اگر ڪسے پایش را از گلیمش درازتر ڪند جمهوری اسلامے برخورد سختے خواهد ڪرد.
#ســردار_دلهــا💚
#حفظکم_الله
💙 @ASheghaneh_halal 💙
🍃
🌸🍃
°🐝| #نےنے_شو |🐝°
[😍] من میتـامـ
بَـختے بُـدُلـگـ تـودمـ😌
فـوفـتالیسـ⚽️ـتـ بـِـسَــمـ
ایــ🇮🇷ـلان همیته گهلمانه😎
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_halal
°🎯| #غربالگرے |🎯°
#خوشبختی_پوچ(1)
زنـدگے در غــرب سرابے
بیـش نـیست❌❌
آمــارهایے ڪه تحــلیل گــران
غـربے در ڪتابهای خود منتشر ڪرده اند به روشنے گـویای رشــد اسفـبار
افســردگے در جــوامع مـدرن است...
میـزان افــسردگے در آمـریڪا☝️
#دنبال_خوشبختی_در_غرب_گشتن_نبود.
#نگرد_نیست❌❌❌
منبع📥
کتاب سراب غرب☝️
فــــرنگـ بــدون سانســـــور👇
📡| @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_چهل_وچهار ♡﷽♡ مامان عمه کنارم مینشیند سر خوش میگویم:تو رو اذیت نکنم کے
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_چهل_وپنج
♡﷽♡
با خستگے میخندم!!خدا کند سق سیاهم بگذارد...چشمهایم را روے هم میگذارم ..من خواب میخواهم!خواب...
صداے آلارم گوشے از خواب پراندم...سریع خاموشش کردم مبادا مامان عمه از خواب بیدار
شود...درست نمیدانستم چه ساعتے بود ولے هوا گرگ و میش بود نگاهے به ساعت انداختم 4 صبح! او خداے من ...
کسل به سمت آشپزخانه رفتم که دیدم مامان عمه هم بیدار شده
شرمنده گفتم:آخ ببخش آلارم گوشے بیدارت کرد؟
خمیازه کشان سرے به نشانه تایید تکان داد و گفت: اولا آلارم نه و زنگ هشدار بیدار باش بعدشم باید بیدار میشدم امروز خیلے کار دارم...
میخندم...ساعت چهار صبح هم دست از حساسیت هایش برنمیداشت
از این واژهاے اجنبے بدش مے آمد
نمازم را میخوانم و میز صبحانه را میچینم چه اشکال دارد یکبار من براے عقیله ام سنگ تمام بگذارم؟
میز صبحانه را که میبیند این مثل مادر تمام عمرم سوت بلندے میکشد و میگوید: ناپرهیزے کردے سر صبحے خبریه؟
فنجانش را تا نیمه چاے میریزم و بعد ریز میخندم و میگویم:خبر خاصے نیست خواستم یکم متفاوت عمل کنیم!!متفاوت بودن مده عقیله جون
نان سنگک فریز شده کم کم در تستر داغ میشود و من ساعت پنج و ربع صبح را از نظر میگذرانم
اگر تا نیم ساعت دیگر سوار اتوبوس شوم میتوانم یک پیاده روے بیست دقیقه اے داشته باشم ...
پس تند تر لقمه هایم را میجوم و به این فکر میکنم این پیاده روے ارزش نوش جان کردن این لقمه هاے هول هولے با چاشنے چشم غره هاے مامان عمه را دارد.
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_چهل_وپنج ♡﷽♡ با خستگے میخندم!!خدا کند سق سیاهم بگذارد...چشمهایم را روے
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_چهل_وشش
♡﷽♡
الهے شکرے میگویم و طبق معمول سریع حاضر میشوم مامان عمه سرے به تاسف تکان میدهد و میگوید :عین بچه هایے آیه قشنگ میشه فهمید چے تو سرته!
میخندم و گونه هایش را محکم میبوسم:
_مامان عمه جون امروز شاید یکم دیر برگردم احتمال میدم این ابوذر بازم پا پیچم شه و مجبورشم باهاش برم جایی نگران نشو میخواے برو خونه بابا اینا تا من و ابوذر بیایم
لقمه اش را قورت میدهد و میگوید:اتفاقا با پریناز هم کار دارم آره شب بیا همونجا
راه خانه تا بیمارستان را خیلے دوست داشتم چون از ایستگاه تا بیمارستان یک مسیر تاکسے خور داشت که جان میداد براے تاکسے سوار نشدن... و پیاده روے
راس ساعت هفت و سے دقیقه مثل هر روز جلو در بیمارستان بودم
یک راست سراغ باغبان پیرمان رفتم از دور دیدم دارد با یک دوچرخه سوار حرف میزند... وقت نداشتم تا پایان صحبتش سلامے دادم و عمو مصطفے مهربان به سمتم برگشت و بلند گفت:سلاااام دخترم صبحت بخیر و
هم به عادت هر روز تحویلم گرفت مرد دوچرخه سوار به سمتم برگشت و من یک آن دهانم باز ماند!
مبهوت و هول سلامے دادم و پیرمرد به خودش نگاهے انداخت و گفت:چیزے شده؟
دهان شل شده ام را جمع کردم و گفتم: راستش دکتر والا یه لحظه واقعا تعجب کردم یعنے انتظار هرکسے رو داشتم جز شما... بعد دوچرخه اش را از نظر گذراندم و گفتم:فوق العاده است!
خنده اے کرد و گفت:چے دوچرخه ؟
_دوچرخه نه!
دوچرخه سوارے ...دوچرخه سوارے یه شخصے مثل شما فوق العاده است...
عمومصطفی با نرگسهاے خوش بوے همیشگے اش برگشت:بیا دخترم بیا که همین چند دقیقه پیش چیدمشون
دکتر والا با کنجکاوے به نرگسها نگاه میکرد و عمو مصطفے خندان گفت:مثل دخترمه دکتر عاشق نرگسه منم از دستم بر میاد و هر روز این چندتا شاخه نرگس رو بهش هدیه میدم
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_چهل_وشش ♡﷽♡ الهے شکرے میگویم و طبق معمول سریع حاضر میشوم مامان عمه سرے
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_چهل_وهفت
♡﷽♡
دکتر نگاهم میکند و از این نگاه معذب میشوم بے فکر نرگسها را به سمتش میگیرم و میگویم:بفرمایید مال شما
سکوت میکند و نگاهش بین نرگسها و چهره ام گردش میکرد
و بعد آرام گفت:خیلی شبیهشے!
با تعجب نگاهش کردم:بله؟
خنده ای کرد و نرگسها را از من گرفت:حدود بیست بیست و پنج ساله که خارج زندگے میکنم و
خیلی از خلق و خوهاشون جزو رفتار هام شده یکیش همین تعارف نداشتنه!ممنونم از لطفت..
بعد سوار دوچرخه اش شد و دور شد....
با خنده نگاهش کردم نرگسهایم را بے تعارف برد...آه یادم رفت خوب بویشان کنم... دماغم بو
با کلے خواهش و التماس دکترشان را راضے کرده بودم که فقط بیست دقیقه ناقابل از بخش بیرون بیایند و با رعایت نکات امنیتے در محوطه بیمارستان بازے کنند...
بیشتر به خاطر مینا بود طفلکم کلے ترسیده بود حق هم داشت دکتر ها حالیشان نبود
که نباید دائم بیخ گوش بچه عمل عمل کنند ...گویا همین روزها راهے اتاق عمل میشد و من قبل از او عزا گرفته بودم ...اشک ریختن هایش دل سنگ را آب میکرد موهایش را دوست داشت
خرمنهاے قهوه اے رنگے که تا کمرش میرسید و بیچاره مادرش که میخواست راضے اش کنند تا بگذارد آن همه زیبایی را بتراشند
نگاهی به ساعتم انداختم فقط پنج دقیقه مانده بود بلند صدایشان زدم
_ساراخانم مینا خانم فقط پنج دقیقه وقت داریدا
ناراحت سرے تکان دادند و و لبخندے روے لبهایم آمد از این همه معصومیت
_انگارے خیلے دوستشون دارے...باهات نسبتے دارن؟برگشتم و صاحب این صداے گرم را دبدم چه خوش سعادت بودم من...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃