💚❣
❣
#آقامونه
امـروز وَاللهـ✊ ،
آمریڪا از ما میترســد😋،
من قسم جلاله خوردم ڪه باور کنید😎
#سخن_جانانــــ😍
••🍃🌹🍃•• @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_هشتاد_وپنج ♡﷽♡ در همان حال مامان پری وارد آشپز خانه میشود و با د
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_هشتاد_وشش
♡﷽♡
نگاهم میرود سمت چادر روی تخت....نزدیکش میشوم و با اندکی تعلل از جا برش میدارم و سر
میکنم خدا رو چه دیدی؟ شاید چادری شدیم!
با ذوق جولان دهنده در دلم از اتاق خارج میشوم...آدرنالین در خونم بالا و پایین میپرد و دلم غنج
اتفاق افتاده در زندگی ام را میرفت... خدایا زودتر دست این اتفاق را رها میکردی!افتادنش جان به
سرم کرد! لحظه ای از خودم تعجب میکنم!این عشق چه بر سر من آدم می آورد!؟
سلام آرامی میدهم و با دیدنم همگی از جا برمیخیزند و با تعارفم دوبار مینشینند. زیر چشمی به
شخص داماد نگاه می اندازم!نه اشتباه نمیکنم همان آقا سید خودمان است که کنار رفیق فابش
ابوذر نشسته و سر به زیر انداخته!
______________________
سکوت معمولی و قابل پیش بینی ای بینمان برقرار شده.... آن بیرون بعد از صحبت های معمولی،
کربلایی رفت سر همان اصل مطلب معروف و بالاخره بحث افزایش قیمت خانه و مسکن ومرغ و
جان آدمیزاد رسید به ما دو نوگل نو شکفته!
قرار شد برویم توی اتاق حرف بزنیم از خودمان... دست و پایم یخ کرده بوداصلا... من هیچگاه
نمیدانستم یک حس درونی تا این حد آدم را برون گرا میکند!مثلا من دلم میخواست آن لحظه از
فرط شادی فریاد بزنم!
سکوت را او میشکند...خب بهتر بود
_خوب هستید شما ان شاءالله؟
من عالی بودم جناب!
_خوبم ممنونم....
لب تر میکند و میگوید:خب ...راستش من فکر میکردم امشب اینجا مهمون شما نباشیم با توجه به
اتفاقاتی که تو خونه افتاد!
به مزاجم خوش نیامد حرفش!
ادامه میدهد:اما خوشحالم که اتفاقات بر خلاف تصوراتم رقم خورد
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_هشتاد_وشش ♡﷽♡ نگاهم میرود سمت چادر روی تخت....نزدیکش میشوم و با
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_هشتاد_وهفت
♡﷽♡
صبر نداری آیه!!صبر نداری!اتفاق این حرفش گوشت شد به تنم چسبید!
چیزی نگفتم و رفت بالای منبر:خب میشه گفت ازدواج شاید بعد از تولد مهم ترین مقوله زندگی
آدمه! اینکه کی کنارت باشه کی همراهت باشه کی دست تو دستت بزاره کی کنارت باشه و زندگی
رو زیبا کنه برات...کی زندگی کردن رو برات سهل و آسون تر کنه...مرهم باشه نه دردت....
میدانی آیه این آقا همانی است که تو میخواهی جای خودت دارد حرف میزند!
باید حرفی میزدم:دقیقا همینطوره که میفرمایید...
آرام میگوید:خوبه... خب من حس میکنم هرچند سطحی ایدآل هام روتو شما دیدم...
امشب شب جالبی بود... خدا داشت همه جوره سنگ تمام میگذاشت...
صحبت های خوبی بود او از خودش گفت از کار و بارش که قرار نیست اینجا باشد و به احتمال
زیاد در بوشهر ساکن میشود همراه همسرش...
خنده ام گرفته بود وقتی به جدیت تمام گفت:در خصوص شاغل بودن همسرم هم...باید رک بگم
من از کار کردن زن تو محیط زنونه کراهت دارم و تو محیط مختلط مخالفم!
چه محمد وار حرف میزد این میرحیدر... اینها چقدر شبیه هم بودند
دلیل هم می آورد برایم که زن وظیفه اش پول در آوردن نیست وظیفه اش آرامش دادن به مرد
است رنگی کردن زندگی وظیفه اش خانمی کردن است و مادر بودن وظیفه اش گرم کردن خانه
است و پول درآوردن را خدا به عهده ی مرد گذاشته!
خب غیر عقلانی بود اگر من رگ فمنیستی نداشته ام بالا بزند و مثل بنده خدایی اجتماع اجتماع
کنم و نطق غرا کنم که استعداد هایم در خانه تلف میشود!
هرچند اینها را نگفته جوابم را داد که :زن استعدادش در نسل پروری است! که انشیتن و ادیسون
وحتی ماری کوری یک مادر یک زن پشتشان بود! زن وظیفه اش پشتیبانی است...البته که من مانع
پیشرفتتون نمیشم و اگه قصد ادامه تحصیل داشته باشید مشکلی نیست و اصلا این مرد چه زیبا
فکر میکرد!
اصلا تو خوشت می آمد از زن بودن....تعریفش از دنیا هم قشنگ بود... میگفت من در وهله اول
یک طلبه ام و بعد یک مهندس
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_هشتاد_وهفت ♡﷽♡ صبر نداری آیه!!صبر نداری!اتفاق این حرفش گوشت شد ب
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_هشتاد_وهشت
♡﷽♡
اتمام حجت کرد که زندگی کنار یک طلبه سختی های خودش را دارد
که بعد اجتماعی زندگیمان بیش از همه با بعد شخصی اش قاطی است!
که مردم اشتباه برداشت کرده اند حرفهای منبری ها را برای همین است که حتی طاقت دیدن مبل
راحتی در خانه ما آخوند هارا ندارند که همیشه انتظار فقر از ما دارند!!!
و این را اضافه کرد که او به وظایفش آگاه است و شان من را در نظر دارد و وظیفه اش این است
که زندگی بسازد برای من در شان خودم...
و من هم البته حرفهایی زده بودم ...
از خودم گفته بودم وانتظاراتم...از اینکه مرد میخواهم ....میدانید قرآن که میخوانی آیه ایست که
میگوید مردها قوَام زنان هستند و قوَام یعنی به پا دارنده و قائم یعنی ایستاده و خب مرد لازم
است تا تو را به پا دارد...مردت که مرد باشد می ایستاند تورا!!!!
و شاید این سطحی ترین خواسته یک زن از مردش باشد! قوام بودن!
از زندگی و معاش هم غافل نشدم ودروغ چرا من دختر پرخرجی بودم...
و خب با کار نکردن خیلی هم مخالف نبودم... من و مادرم تفاوت زیاد داشتیم...اجتماع از نظر من
خانواده بود...مادر بودن و زنیت کردن و توی خانه ی چند ده متری اجتماع ساختن...
حرف زیاد زدیم و بعد از حدود دوساعت دل کندیم و بیرون زدیم...قرار شد چند بار دیگر صحبت
داشته باشیم و چون محرم و صفر نزدیک بود اگر به نتیجه ای رسیدیم قبل از محرم محرمیتی
بینمان خوانده شود و بعد هم عقد و باقی تشریفات...خب ازدواج آنقدرها هم که میگویند سخت
نیست...
____________________
دو هفته ازآن شب گذشته بود و ما تقریبا یک روز درمیان همدیگر را میدیدم و حرف میزدیم
ازخودمان دیگر تقریبا مطمئن شده بودم تصمیمم یک تصمیم احساسی نیست و خودش پیشنهاد
داد تا آخرین فکر هایم را بکنم و اگر موافق بودم موافقتم را اعلام کنم...میگفت هرچه بیشتر طول
بکشد بیشتر توهم شناخت پیدا میکنیم....
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
#پابوس
امام باقر میفرمایند:
تو را به پنج چیز سفارش می کنم :
اگر مورد ستم واقع شدی ستم مکن ،
اگر به تو خیانت کردند خیانت مکن ،
اگر تکذیبت کردند خشمگین مشو ،
اگر مدحت کنند شاد مشو ،
و اگر نکوهشت کنند ، بیتابی مکن .
بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج ۷۵، ص (۱۶۷)
#سہشنبہهاےباقری
#السلامعلیڪیاباقرالعلوم
•💞• @asheghaneh_halal
🌷☘🌷
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
😊|• بهم گفته بود دوست دارم موقع خوندن خطبه ی عقدمون یه دعا برام بکنی.
😞|° اما زمان عقد که رسید به خاطر ازدحام جمعیت نتونستیم کنار هم باشیم و با فاصله از هم نشستیم.
😉|• یه لحظه دیدم خواهر عبدالصالح یه دستمال کاغذی بهم داد و گفت :
این رو عبدالصالح داده.
✍🏻|° دیدم روی همون دستمال کاغذی نوشته :
دعا کنید من شهید بشم...
#زندگی_به_سبک_شہـدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_عبدالصالح_زارع 🕊
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇
@asheghaneh_halal \🌺\
🍃📸
#مجردانه
هیچ وقت فڪر نڪنید ڪه اگه تو جلسه خواستگارے بیشتر از طرف مقابل حرف زدید، زرنگے ڪردید!
برعڪس، اونے ڪه کمتر حرف میزنه، بیشتر اطلاعات بدست میاره و بیشتر طرف مقابلشو رو میشناسه...
#نڪتــہطلایےتر_ازاین؟😌
پ.ن:
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد!😎
@asheghaneh_halal
🍃📸
•• #ویتامینه🍹 ••
//💓
حدس و گمان،
دشمنی مےآفریند.
هر وقت دیدید در حال
گمانه زنے در مورد همسرتان هستید،
خودتان را ڪنترل ڪنید، نگرانے هاے
خود را با او در میــان
بگذارید و واقعیــت
را جستجو ڪنید.
//💓
#خوش_بیــن_باشید😊👌
لحظہ ــہاے ویتامینه در😃👇
••🍊•• @asheghaneh_halal
🍒•| #دردونه|•🍒
نوجوان به دلیل تغییرات هورمونے
رشد، دچار ڪمے سستے و احساس
خستگی است خوابش زیاد شده و
اڪثرا سنگین خواب میشوند. شاید
شمافڪر ڪنید او تنبل شده .
براےنماز صبح او را با دعوا و
داد بیدار نڪنید . او را با محبت و
نوازش و بوسه و صدازدن با القاب
زیبا مثل دختر عریزم و...
بیدارش ڪنید. ☺️
یڪبار هم شایدڪافے نباشد
پس صبورانه یڪ بار قبل نماز
خودتان و یڪ بار بعد نماز او را
با محبت بیدار ڪنید.
#نڪاتریزوڪاربردےفرزندپرورے ☺️👇
😍•• @asheghaneh_halal
😜•| #خندیشه |•😜
ڪشفے دیگـــر از دولــت
تـــدبیـــر و امــید😎
ســال 1395 حتما جناب احمدی نــژاد رئیس جمهور نبوده وگـــرنهـ دڪتر روحانے
پــرداخت نشدن مطالبات سیــل 95 خوزستان را گـــردن دولت #قــبل مےانداختند😄
یعنے بارڪ الله جناب روحانے✋
نــــععععع بارڪ الله✋
خـــداقوت😎
شما اطلاع نـــداری مےخوای
مامان بزرگِ ننجـــون من اطلاع داشتهـ باشهـ
اصــلا واسهـ همـــین
#اطلاع_نداشتنتهـ😜
ڪه الان اوضاع اقتصاد اینجوری
و اونجوری✌️
اطلاع نـــداری ڪلیدت ڪجاااست😐
مــن واقعاااا دیگهـ
ازت توقعے ندارم😅
تــو رو با خودت تنها مےزارم😂😂
بدرود جنــاب دڪتــر✋
ابـــر بچینے، سیل و نابودڪنے✋
طنـــزترینها👇👇
•|😜|• @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊••
#شهید_زنده
♦️| فیـش حقوقے "سـردار سلیمانے" چقـدر است؟!
#سرداردلهـا😘❤️
#روزیتپربرڪتفرمانده😍✋
@asheghaneh_halal
🕊••
Hamed Zamani - Javoon.mp3
12.06M
💐🍃
{ #ثمینه }☺️ { #عیدانه }
تــو { آسمون} اسم مـا رو نوشتن😎
بــاید { باهم } دوباره { صدا } شیم😍
بـــاید بدونیم ڪه {خدا😍 } همیشه
هوای { غنچه ها😌 } رو داره
باید برای راهمــون {بجنگـــیم💪}
معـــلم مــا { علے اڪبر ☺️}
تـــولد مـــقتـــدامون😉
حـــضرت علے اڪبر علیه السلام
مبــــارڪ بــــاد🍃🌸🍃
{جـــوووونای} آینــده ســاز✋
روزتـــون پـــیشاپــیش مبارڪ😍
مــــا آینــــده ڪشورمــونو
بهـ بهتـــریـن شڪل مےسازیم.💪💪
{روزمـــون خیلے مــبارڪ }😍
•|🇮🇷|• @asheghaneh_halal
🍃💍
#همسفرانه
دارو بـه چهـ [🤔]
کــــــــار آیـد وقـتے
لبخند تـــو مسڪن است[💊]
#ژلوفنمن😌
@asheghaneh_halal
🍃💍
🎊🍃
🍃
#عیدانه
حیدر ثانےبیامد
یا نبے رخ مے نماید
اڪبر زیباےلیلا پردھ از چھرھ گشاید
روےاو روے محمد،بوے او بوے محمد
خلق او خلق عظیـــم و
خوے او خوےمحمد
#عیدڪم_مبروڪ😍🎈
🍃 @asheghaneh_halal
🎊🍃
🎯°•| #غربالگرے |•°🎯
حڪومت مـــا #جمهوری_اسلامے_ایران
حڪومتے ڪه پـــیر خمـــین، فــرزند حضرت زهـــرا بهـ وجودش اورده🇮🇷
رهــبرمون ڪسے ست ڪه بهـ یڪ ملت یاد یــاد اگهـ پشت هم باشید وحدت
داشتهـ باشید از پـــس بـــدترین مشڪلات
بـــر میاید💪💪💪
اینجـــااا ایران مــا هم ملت ایرانیم
مــــا با همدلے و وحــــدت همهـ مشڪلات و حل مےڪنیم
#سیل ڪه چیــزی نیست✋✋
آهاای دشمــنای غــربے و اروپــایے
اینجـــا رو با پــاریس و آمـــریڪا
ڪه ڪلیسا { نوترادم } آتیش مےگیره یــا طوفان { فلوردیدا } آمــریڪا رو زیــر رو مےڪنه✋ حتے دولتشون براشون مهم نیست ڪه چه اتفاقے در حال رخ دادنهـ
دیگهـ چهـ برسه به مـــردم✋
اینجـــا ایـــرانِ مـــا باهم
یڪے یڪے مشڪلات و از ســر راه برمےداریم و روسیاهیشــو نگهـ مےداریم برای دشمــن خارجے👊👊👊
پــس بــا مــا در نـــیوفتــین👊👊
جذاب ڪے بودیم مــااا👇👇
•|🎯|• @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_هشتاد_وهشت ♡﷽♡ اتمام حجت کرد که زندگی کنار یک طلبه سختی های خودش
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_هشتاد_ونه
♡﷽♡
شب قبل تصممیم را گرفته بودم...یکی دو ماهی بود که طرحم تمام شده بود و حالا من پرستار
قرار دادی آن بیمارستان بودم.... بسم اللهی گفتم و برگه ی استعفا را پر کردم و تحویل سر
پرستار دادم. ... نسرین و مریم وهنگامه و باقی دوستانم که از تصمیم با خبر شدند با چهره های
گرفته دلیل خواستند و من هم گفتم که چه پیش آمده...
سرزنشم میکردند که چرا این شرایط را قبول کردم و من خوشحال بودم... البته که دلم تنگشان
میشد...
داشتم با آنها حرف میدم که صدای آیین راشنیدم...
_خانم سعیدی..
بی جهت دلم ریخت و برگشتم سمت صدا...
_بله؟
اخمهایش در هم بود
_میشه چند لحظه وقتت رو بگیرم؟
سری تکان داد و اشاره کرد که همراهش بیرون بروم... فردای خواستگاری بود که ماجرا را به
مامان حورا خبر دادم و از فردای همان روز بود که خیلی کم دیده بودمش و هروقت هم دیداری
صورت میگرفت تنها سلام بود و خداحافظ .مامان حورا شاید آنطور که میخواستم استقبال نکرد.
شاید دلش میخواست دخترش عروسش هم بشود ولی خب نمیشد....
همراهش روی همان نیمکت سرد و معروف نشستیم...چند لحظه سکوت کرد و گفت:
_دروغه اگه بهت بگم خوشحالم...چون نیستم...نمیدونم چرا...انتظار نداشتم اولین تجربه
احساسیم همچین عاقبتی داشته باشه....
هیچ نگفتم و تنها سکوت کردم....
ادامه داد:این روزا داشتم فکر میکردم اگه منم ریش پر پشت داشتمق دراون شانس داشتم برای
بردن دلت؟
پوزخند زدم گرفتار ریشه بود دلم! ریش را که عذر تقصیر غیر آدمیزاد ها هم دارند!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_هشتاد_ونه ♡﷽♡ شب قبل تصممیم را گرفته بودم...یکی دو ماهی بود که ط
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_و_نود
♡﷽♡
آرام گفتم:من آدم ظاهر بینی نبودم....امیدوار بودم حرفها و تفاوتها رو درک کنید...
سری تکان داد و بعد از چند دقیقه سکوت با لحن محزونی گفت:من هنوز شانسی دارم؟
باورم نمیشد این آیین باشد!اقتدارش کجا بود؟
با لکنت گفتم:آ...آقا...آیین من ..خب من...دستهایش را باال گرفت و گفت:فهمیدم....امیدوارم
خوشبخت بشی.تو الیق بهترین هایی
و رفت... دلم گرفت...دلشکستن را من بلد نبودم...دلت را بی جهت نشکن آیین
دانای کل )فصل آخر(
نگار چشمش به کتاب بود و فکرش جای دیگر...غروب امروز عمه اش آمده بود و شرمندگی گفته
بود امیرحیدر دلش جای دیگری است.آمده بود و سیر تا پیاز ماجرا را تعریف کرده بود بل بشویی
در خانه به پا بود و او مطمئن بود دیگر روابطشان مثل سابق نمیشود.
انصاف داشت و با همان انصاف اندیشید امیرحیدر که تقصیری ندارد.مادر و عمه اش بودند که
بریده و دوخته بودند بی آنکه نظر امیرحیدر را بپرسند.
و حتی او هم شاید توهم عشق میزد به همان دلیلی که تا بوده حیدر بوده...او هم شاید اگر واقعی
تر فکر میکرد با خیلی چیزها کنار نمی آمد.از کنار گذاشتن شغل معلمی که آرزوی همیشگی اش
بود تا دوری از خانواد ه اش و خیلی چیزهای دیگر...
نگار هم شاید علی رقم میل باطنی اش خوشحال بود برای آن خانم بدون کسره ! خوشحال بود که
کسی چون حیدر نصیبش شده و حالا او بود و درد دل کندن از یک رویای همیشگی....
مهران خیره به پنجره های خانه ی ابوذر بود.بعد از چندماه با خودش کنار آمده بود و آمده بود برای
عذر خواهی از برادر غیرتی یک خواهر!
دسته گل را جابه جا کرد و بعد از کمی تعلل زنگ در رافشرد. بعد از چند لحظه صدای زهرا آمد که
میپرسد کیست؟
_منم خانم صادقی مهران از دوستان ابوذر
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_و_نود ♡﷽♡ آرام گفتم:من آدم ظاهر بینی نبودم....امیدوار بودم حرفها
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_و_نودو_یک
♡﷽♡
زهرا پیش از اینها منتظر این همکلاسی همیشه همراه بود با خوشحالی در را باز میکند:بفرمایید آقا
مهران خوش آمدید....
ابوذر با شنیدن نام مهران سرش را از کتاب پیش رویش برداشت و پرسید:کی بود زهرا جان؟
_آقا مهران دوستت بود...
و بعد چادر را روی سرش انداخت و رفت تا در خانه راباز کند!ابوذر متعجب به در نگاه کرد ....
حقیقتا انتظارش را نداشت!
بعد از چند لحظه مهران و دست گلش هر دو وارد شدند. ابوذر روی تختی که در هال بود کمی جابه
جا شد و مهران با لبخند محزون و سر به زیر نزدیکش شد. زهرا تعارفش کرد به نشستن و بعد
رفت به آشپزخانه تا بساط پذیرایی را آماده کند...
چند لحظه سکوت بینشان برقرار شد و بعد مهران بر خجالتش فایق آمد
_خوبی ابوذر؟
ابوذر به خوبی درک کرده بود خجالت دوستش را بزرگوار تر از این حرفها بود که به روی دوستش
بیاورد خطاها را!
_خوبم آقا مهران....
و سکوت تلخ دوباره برگشت...مهران اینبار دیگر طاقت نیاورد و بی مقدمه ابوذر را در آغوش
گرفت:شرمنده ام رفیق ...من اونقدری که فکر میکنی نامرد نیستم....
ابوذر سخت تر او را فشرد و گفت:کی گفته تو نامردی؟آروم باش داداش...
_اگه...اگه من نبودم ...تو امروز این حال و روزت نبود
ابوذر آرام میخندد و میگوید:چی میگی؟ قسمت این بوده! تو نه یکی دیگه....
مهران آرام از آغوشش بیرون آمد و گفت:من شرمنده ام ...شرمنده ی تو...شرمنده ی خانوادت و
حتی شرمنده ی اون دختر....
ابوذر لبخندی میزند و میگوید:من و خانوادم که نه ولی در خصوص اون خانم...بهت حق میدم...
ترس عجیبی به دل مهران چنگ زد. آرام گفت:من ...من نمیدونم باید چیکار کنم ابوذر؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃