کربلایی حسین طاهری97012803.mp3
زمان:
حجم:
5.24M
🌕💫
💫
#ثمینه
شیعیانـــ ،
دیگر هواے نینوا دارد حسینـــ😞<<°
پ.ن:
بےسبب نیست
شبِ جمعہ شبِ رحمت شد°•🌼↓
مادرے گفت :
حسینجان همہ را بخشیدند°•😇↑
#شبجمعه💚
#منرابهمحرمبرسان✋
#ڪربلایے_حسین_طاهرے🎤
💫 @asheghaneh_halal
🌕💫
😜•| #خندیشه |•😜
رابطه بین خودم و روزه رو
نمیتونم تحلیل ڪنم من روزه مو مے گیرم
مامانم میگه روزه اینـــو بُرده !😕
ڪجا برده منو آخه؟!؟!🙁
اگه من اونو میگیرم خودمم
باید ببرمش ؟؟؟؟🤔
یا من اونو نمی گیرم
یا اون منو نمی بره!!!😐
ڪلیڪ نڪن روزه میبرتت😂👇
😝•• @asheghaneh_halal
[• #مائده🍲 •]
.
.
#سوپ_جو_سفید
پیاز ۱ عدد
شیر ۱ لیوان
هویج ۱ عدد
جو پرک ۱ لیوان
سینه مرغ ۱۰۰ گرم
خامه در صورت تمایل
آرد ۲ قاشق غذاخوری
کره ۲ قاشق غذاخوری
نمک و فلفل سیاه به میزان لازم
#دستور_طبخ
ابتدا جوپرک را در قابلمه ای میریزیم سپس ۴ لیوان آب روی آن میریزیم و روی حرارت زیاد میگذاریم تا هر چه زود تر بجوش بیاید. میتوانید از جو نیز استفاده کنید،فقط توجه داشته باشید که جو را باید از شب قبل در کاسه ای از آب بگذارید خوب خیس بخورد
و ۲الی۳ مرتبه آب آن را عوض کنید و هنگام پخت نیز زمان بسیار بیشتری از جوپرک نیاز دارد تا بپزد سینه مرغ را در قابلمه ای قرار میدهیم و تا روی آن آب میریزیم و کمی نمک،فلفل،زردچوبه به آن اضافه میکنیم و روی حرارت متوسط میگذاریم خوب پخته شود.
پیاز راپوست میگیریم و میشوییم و از وسط نصف میکنیم و روی تخته نگینی خرد میکنیم و مقدار کمی از آن را داخل قابلمه ای که سینه مرغ در حال پخت است میریزیم و باقی آن را در قابلمه ای که جوپرک در آن میپزد میریزیم و خوب هم میزنیم.
حتما باید مداوم جوپرک را هم بزنیم تا ته نگیرد..هویج را اگر نیاز بود تمیز میکنیم و میشوییم و یا با رنده ریز میکنیم و یا روی تخته نگینی خرد میکنیم(کاملا سلیقه ای است)و به سوپ می افزاییم. سینه مرغ که پخته شده در آبکشی قرار میدهیم تا خنک شود سپس خیلی ریز ریش ریش میکنیم و به سوپ اضافه میکنیم.
این موضوع خیلی اهمیت دارد که شما شیر (خامه) را ۱۵دقیقه قبل از اینکه بخواهید به مواد اضافه کنید از یخچال خارج کرده باشید و با دمای محیط سازگار شده باشد تا زمانیکه به مواد اضافه میکنیم اصطلاحا نبرد.
در شیر داغ کن کره را میریزیم
و روی حرارت کم قرار میدهیم و تامل میکنیم تا آب شود سپس آرد را مرحله به مرحله اضافه میکنیم و تفت میدهیم تا کاملا با آرد یکی شود و رنگ آن کرمی شود،بعد شیر را کم کم به آن می افزاییم و خوب مخلوط میکنیم تا سس یکدستی شود
بعد به مواد سوپ اضافه میکنیم و هم میزنیم و صبر میکنیم تا سوپ خوب بپزد. اگر کالری سوپ برایتان حائز اهمیت نیست میتوانید مقداری از سوپ را در کاسه ای بریزید و کمی خامه به آن اضافه کنید و با قاشق هم بزنید
و سپس به سوپ اضافه کنید که بسیار طعم بهتری به غذای شما میدهد.
#نکته_آشپزی
اگر تمایل داشتید میتوانید قبل از اینکه زیر قابلمه سوپ را خاموش کنید برای زیبایی رنگ سوپ کمی جعفری خرد شده نیز داخل آن بریزید تا ۵دقیقه جوشی بزند.
#نکته_معنوی
قبل از شروع پخت و پز حتما «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» بگویید.(برکت معنوی)
#نوش_جان
.
.
تغذیه ـسالم و اقتصادے در😌👇
[•☕️•] @asheghaneh_halal
🎀🍃
[ #خادمانه 🎊 ]
سلام #همهـ_چےدون ڪانالین
هســتم☺️ در خـــدمت شوما 😄
بـــا یڪ اعلام بـــرنامهـ📝
از ســـرے مـــاه رمضونے🎈
تنهـــا سهـ روز از
مـــاه مبارڪ و سپــرے ڪردیم🎉🎉
در طول ایــن ماه
بــــراتون بــرنامهـ هاے بسیــارے
داریــم🙈🙈🙈
ڪه امـــشب یڪے از هیــجان انگــیزترین
و مـــفرح تــــرین و البتـــهـ
شگــفت انگیزترین😉
بــرنامهـ هامون و قــرار براتون و
اجـــرا ڪنیم🎈🎉🎈🎉🎈🎉
پــس براے اینڪهـ
یهـ لحظهـ ام امــشب و از دست
نـــدید✌️✌️✌️
راس ســاعت 21:45
بـــــــا ما همـــراه باشید😌🎙
شمــا را مــا چشم
در راهـــیم😇🙊
بــا مـــا روزهاے خـود را هیجان انگــیز
سپـرے کنید👇🎈👇🎈👇🎈
•|🎊|• @asheghaneh_halal
🎀🍃
•[ #مش_رمضون🌙 ]•
تَــق و تَــق و تَــق..✊✊
منـم منـم ـمَش رمـضون😌
سلام علیڪم گل دخترا و آقا پسرا😉💕
نمــاز و روزه تون قبولــ باشہ🌸
با یہ برنامہ دیگہ از برنامہ هاے
مشـ رمضــون اومدیم خدمتتون😇✌️
جونــم براتــونــ بگــہ😊...
روزه میگیرید ڪہ آره؟!🔨😐
میدونستید مہمونےِ خداهم دیگہ
داره خاصــ میشھ؟😌
آخہ فقطـ یہ عدهے خاصے هستیم
ڪہ روزه میگیریم توے این
دوره زمونہ☹️
والا زمان ما ڪہ اینطور نبود😢🚶♀
بگذریمــ..🚶♀🚶♀
#روزه باعثــ آرامشــ روح و روان میشہ🌺
و این آرامشے ڪهــ بهــ روح و روانمون
میرسهــ باعثــ میشہ ما جسمــ و تنـمون
هم سالمــ باشہ😍👌
اینو منهـ پیرمرد نمیگماااا🙄🙄
یهـ حدیثِ از پیامبر گرامے✋
"روزه بگیرید تا سالم بمانید"🌺🍃
حتے الآن اینــ دڪترها
[بهـ قول امروزیا "دُڪے جون!"]😂😂
ثابتــ ڪردن ڪہ#روزه
باعثــ تنظیم فشار خون
و قند خونــ و دفعــ چربےهاے
مزاحمــ میشهـ😍👌
حالا منم برم دیگہ مزاحمم نشید😂😂
خداحافظ بچہ ها👋
دعــ🙏ــا یادتـون نـره
مخلص شما؛ مش رمضون😉👋
•[🖊 #پ_ڪاف
•[❌ #ڪپےممنــوع
از حرفاے ـمش رمضون جانمونے😌👇
•[ @asheghaneh_halal ]•
11.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎈💕
قطعــا متفاوتــرین ڪانال ایتـا🎀
اینجــــــاست✋
مــا براے تڪ تڪ لحـظهـ هایے
ڪه توی ڪانال ما حضور دارید
و پــستها رو دنبال مےڪنید😌
بـــرنامهـ داریم🎉🎉
حتے براے عکسهایے ڪه
ڪپے میڪنید😃
اینجــا ڪانال
همهـــ فن حریفــاست🙊
مـــومن باید #همهـ_فن_حریف
بـــاشهـ💕💕
این ڪلیپ و بهـ هیچ وجهـ
از دسـت ندین☝️☝️☝️
•|🎉|• @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
🎈💕 قطعــا متفاوتــرین ڪانال ایتـا🎀 اینجــــــاست✋ مــا براے تڪ تڪ لحـظهـ هایے ڪه توی ڪانال ما حضور
ڪلیپــے دیده نشــده✋
از براے شما☺️
پـیرامون #خادمانه
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_سی_وشش وقتی در را باز کرد. پدرش گفت: -من یه کم کار دارم. بعدش با هم حرف
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_سی_وهفت
-و خودتون کجا بودید؟
جوابی نداد.
-آفتاب از کدوم طرف دراومده شما لباس عوض کردید؟
- دیشب خیس شد
-خب شبا نباید زیاد آب و چایی بخوری
-مشکل از من نبود. آسمون سوراخ شده بود.
-پس دیشب خیابون گردی داشتید...
سعید از پله ها بالا رفت تا به کلاس برسد و شروین به طرف دفتر آموزش رفت. جلوی در که رسید دستش را کرد توی جیبش و سرجایش ایستاد.
- اَه. لعنتی
توی پله ها نشست و سرش را میان دستش گرفت. چند دقیقه ای به همان حال ماند. بی رمق بلند شد. وقتی آقای نعمتی بار دوم برگه انصراف می داد نگاهی کنجکاوانه به شروین انداخت. او هم سریع برگه را گرفت و بیرون آمد. وارد کلاس که شد کلاس تقریباً پر شده بود. پشت میز استاد ایستاد. نگاهی به گوشه کلاس کرد. همان جایی که خودش می نشست. چیزی پیدا نبود. ابرویی بالا برد. سر جایش نشست و مثل همیشه سرش را روی دستش گذاشت. استاد وارد کلاس شد. سلام کرد و بدون حرف دیگری مشغول تدریس شد. وقتی درس تمام شد پشت میز نشست و گفت:
-قرار بود مسئله ها رو حل کنید تا رفع اشکال کنیم. کسی اشکال نداره؟
-چرا استاد. بعضی هاش واقعاً سخت بود
-مثلاً؟
هر کس شماره ای می گفت.
-پس همه مشکل دارن. البته به غیر دوستمون
کنار دستی شروین یواشکی صدایش کرد.
- پاشو، دیدت
شروین راست شد. استاد به شروین خیره شد و گفت:
-شما مسئله ها رو حل کردید؟
من و من کنان جواب داد.
- من؟ بله ... یعنی یه چیزائیش رو
-اینطور که معلومه برای شما زیاد سخت نبوده
و قبل از اینکه شروین جوابی بدهد استاد ادامه داد:
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_سی_وهفت -و خودتون کجا بودید؟ جوابی نداد. -آفتاب از کدوم طرف دراومده شما
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_سی_وهشت
- چون به نظر می آد مشکلی نداشتید
-چرا ... ولی خب ...
-می تونم رو کمکتون حساب کنم؟
-کمک؟
-من یه کم نسبت به گچ و گردش حساسیت دارم. امروز هم دستکشم رو جا گذاشتم. اگر شما به جای من پای تخته مسئله ها رو بنویسید ممنون می شم
- اما من همش رو بلد نیستم
- ایرادی نداره. کمکتون می کنم
شروین بلند شد، کنار دستی اش گفت:
- گاوت زائید
استاد کتاب را دست شروین داد، دستی به شانه اش زد و رفت ته کلاس روی یکی از صندلی های خالی نشست و شروین هم مشغول حل کردن شد. هرجا را که اشتباه می کرد شاهرخ تصحیح می کرد. بالاخره تمام شد.
- خیلی ممنون. خوب بود
شروین کتاب را پس داد و بدون اینکه حرفی بزند نشست. شاهرخ همانطور که وسایلش را برمی داشت گفت:
- دفعه بعد همه مسئله حل می کنن
و از کلاس بیرون رفت. وقتی سعید شروین را دید گفت:
-نگفته بودی واحد بنایی هم داری
شروین سوار شد و گفت:
-فقط مسئله حل نکرده بودم که کردم
-قبلاً پرتقال فروش پیدا می کردن جدیداً کیسه گچ؟
-گیر داده بیا مسئله حل کن. به من چه که تو به گچ حساسیت داری
سعید استارت زد:
-به سلامتی گند زدی به آبروی دانشجو جماعت یا نه؟
- ای. تقریباً
-ضایعت نکرد؟
-نه، اتفاقاً یکی از بچه ها تیکه می پروند حالش رو گرفت... چرا از این ور می ری؟
- می خوام ببرمت یه جای خوب
-ول کن سعید، حوصله ندارم
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_سی_وهشت - چون به نظر می آد مشکلی نداشتید -چرا ... ولی خب ... -می تونم ر
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_سی_ونه
-می خوای تا ساعت 2 چه غلطی بکنی؟
- چه می دونم
-خب من می دونم. باور کن بهتر از متراسیون دانشکده است
چیزی نگفت...
- پیاده شو، رسیدیم
نگاهی به تابلو انداخت.
-بیلیارد؟
- شرط می بندم تا حالا نیومدی
شروین شانه ای بالا انداخت.
-بازیه باحالیه. قول میدم اگه بازی کنی دیگه ولش نکنی. تازه اگه زرنگ باشی علاوه بر بازی کلی گیرت میآد
وارد سالن شدند. شروین - که تصورش از سالن های بیلیارد چیزی شبیه صحنه هایی بود که در فیلم های مافیایی، مثل پدر خوانده و امثالهم بود- انتظار فضایی تاریک و پر از دود را داشت اما برخلاف تصورش همه جا روشن بود و به جای دود غلیظ سیگار برگ تنها بوی بی رمق تک و توک سیگار های لایت را که با بوی اسپری خوشبو کننده هوا مخلوط شده و بود- و البته چیز مزخرفی شده بود- حس کرد.کمی جا خورد اما چیزی نگفت. خب قطعا فیلم و واقعیت با هم فرق دارند! سعید دستش را گرفت و کشید به طرف یکی از میزها.
- بیا، اونجاس
چند تایی جوان دور میز بودند. با هم احوالپرسی کردند.
-چه خبر؟ بابک کجاست؟
-امروزیه برد حسابی داشته. فکر نکنم بیاد
- شما هم خوب کاسبی می کنید ها
-تو چی؟ حاضری بازی کنی؟ 2 به 1
سعید لبه میز نشست، توپ را برداشت و گفت:
- فعلاً نه. نیومدم بازی
بعد سرش را به طرف شروین چرخاند:
-بیا جلو شروین. چرا اونجا ایستادی؟
شروین از تاریکی بیرون آمد. دستش را روی شانه شروین گذاشت.
- اینجا همه خودی ان
پسری که طرف صحبت سعید بود نگاهی تحقیرآمیز به شروین انداخت و پرسید:
-این دیگه کیه؟
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒